داستان
[زاذان] گويد: من با قنبر به سوي اميرالمؤمنين رفتيم، قنبر گفت: يا اميرالمؤمنين برخيز كه برايت گنجي مهم پنهان كرده ام؟
فرمود: گنج چيست؟
قنبر گفت: برخيز و با من بيا تا نشانت دهم.
امام برخاست و با او به خانه درآمد.
قنبر كيسه بزرگي از كتان كه از كيسه هاي كوچك طلا و نقره پر بود، آورد و گفت:
اي علي عليه السلام! مي دانم؛ كه شما چيزي را برنمي داري، مگر آن كه همه را تقسيم مي كني، اين را فقط براي شما ذخيره كردم.
امام فرمود: هر آينه دوست داشتم، كه در اين خانه آتشي شعله مي كشيد و همه را مي سوزانيد، پس شمشير از غلاف كشيد و بر كيسه ها زد، طلا و نقره ها از ميان كيسه ها به بيرون ريخته شدند.
سپس فرمود: اينها را ميان مردم تقسيم كنيد و آنان هم چنين كردند، بعد فرمود: شاهد باشيد! كه چيزي براي خود نگرفتم و در تقسيم بين مسلمانان كوتاهي نكردم و آن گاه فرمود: اي طلاها و نقره ها غير علي عليه السلام را بفريبيد [1] .
دنيا همه هيچ و مال دنيا همه هيچ
اي هيچ براي هيچ بر هيچ مپيچ
پاورقي
[1] داستانهاي زندگي علي عليه السلام ص 128 - نهج البلاغه ابن ابي الحديد 181:8.