بازگشت

داستان


شعبي گويد: من همانند ديگر جوانان به ميدان بزرگ كوفه وارد شدم، امام علي عليه السلام را بر بالاي دو طرفش طلا و نقره ديدم، كه در دستش تازيانه اي كوچك بود و مردم را كه تجمع كرده بودند، به وسيله آن به عقب مي راند.

پس به سوي آن اموال برگشت و بين مردم تقسيم مي كرد، به طوري كه براي خودش هيچ چيز باقي نماند و دست خالي به منزلش بازگشت.

شعبي: به منزل بازگشتم و به پدرم گفتم: امروز چيزي ديدم، نمي دانم بهترين مردم بوده يا نه.

پدرم گفت: پسرم چه كسي را ديدي؟ آنچه را ديده بودم نقل كردم پدرم از شنيدن اين جريان به گريه افتاد و گفت: اي پسرم تو بهترين كس از مردم را ديده اي. [1] .


پاورقي

[1] الغارات 55:1 - داستانهاي زندگي علي عليه السلام ص 114.