بازگشت

داستان


بني اميّه هزار ماه خلافت كردند و در اين مدّت چهارده نفر به خلافت رسيدند. اوّلي آن ها معاويه بود و آخري آن ها مروان حمار (مروان بن محمّد بن مروان بن حكم) نام داشت كه پس از ابراهيم ابن وليد بر مسند خلافت تكيه زد و پنج سال و اندي حكومت كرد و سرانجام با وضع فجيعي در سال 132 هجري قمري به هلاكت رسيد و با هلاكت او حكومت هزار ماهه بني اميّه منقرض گرديد. در مورد قتل مروان اين مثال رايج شد:«ذَهَبَتِ الدَّوْلَةُ بِبَوْلَةٍ!» (دولت هزار ماهه بني اميّه با يك ادرار كردن از بين رفت!) كه داستانش چنين است:

مروان سوار بر اسب با سپاه خود در برابر سپاه بني عبّاس مي جنگيد. از اسب پياده شد، تا ادرار كند، سپس وقتي خواست سوار شود، اسب پا به فرار گذاشت و هرچه دنبالش كردند، به آن نرسيدند. در نتيجه، مروان در بيابان تنها ماند و جمعي از دشمن به او رسيدند و او را كشتند و سرش را از بدنش جدا كردند و به اين ترتيب با يك بار بول كردن دولتش بر باد رفت!

از عجايب! اين كه مروان چند روز قبل از كشته شدن زبان يكي از خدمتكاران را به جرم نمّامي بريده و جلوي گربه اي انداخته بود. از قضاي روزگار زبان مروان را بريدند و به بيابان انداختند و همان گربه آمد و آن زبان را خورد. [1] .



پاورقي

[1] داستان دوستان، اشتهاردي، ج 4، ص 172.