امام حسين و غيبت
احكام الهي در جهت فطرت و عقل، وجدان و عرفِ جامعه انساني مي باشد، يكي از مسائل مورد انزجار طبع و عقل سليمِ انسان غيبت است، كه ضررهاي زيادي بر وحدت و محبتِ مردم، اقوام و خويشان و اجتماع مي زند، ارواح و جان و آبروي انسان ها را هدف قرار مي دهد. در اين زمينه آيات و روايات زيادي است، كه به طور خلاصه به آن ها اشاره مي گردد، فردي نزد حضرت امام حسين عليه السلام از مردي غيبت كرد، حضرت فرمود: يا هَذا كَفِّ عَنِ الغَيبَةِ فَاِنَّهَا اَدامُ كَلابِ النّارِ؛ [1] اي مرد، خود را از غيبت كردن حفظ كن، به درستي كه غيبت غذا و نان و خورشت سگ هاي آتش [جهنم] است».
خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَ لايَغتَبْ بَعضُكُم بَعضاً اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَن يَأكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ؛ [2] اي كساني كه ايمان آورديد، نبايد يكي از شما ديگري را غيبت نمايد، آيا يكي از شما دوست دارد، كه گوشت برادر مرده خويش را بخورد؟ پس شما از اين عمل [كه ضد طبيعت انساني است] بيزاريد، بترسيد از خداوند به درستي كه خدا توبه پذير و مهربان است». پس انسان بايد خود را از گناهان حفظ نمايد، تا سربلند و مفتخر و ارزشمند گردد.
راوي مي گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم: «اَلغَيبَةُ اَن تَقُولُ فِي أَخَيكَ مَا سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيهِ وَ اَمَّا الاَمْرُ الظَّاهِرُ فِيهِ مِثلُ الحَدَّةِ وَ العَجَلَةِ فَلا؛ وَ البُهتانُ اَن تَقُولَ فِيهِ مَا لَيسَ فِيه؛ [3] غيبت: كلامي كه در مورد برادرت بگويي، و آن را خداوند بر او پوشانده است. اما آن چه درباره او ظاهر است، مثل تندخوئي و شتابزدگي، غيبت نيست و تهمت و بهتان آن است، كه بگويي درباره او آن چه در او نيست.
پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: «اَلغَيبَةُ اَسرَعُ فِي دينِ الرَّجُلِ المُسلِمِ مِنَ الأَكِلَةِ فِي جَوفِهِ؛ [4] غيبت كردن در دين مرد از خوره در درون انسان زودتر تأثير مي گذارد». يعني اين عمل زشت و گناه كبيره دين مسلمان را به سرعت تخريب و از او مي گيرد.
از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم درباره غيبت سؤال شد؟ حضرت فرمود: «تَستَغفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغتَبتَهُ كُلَّما ذَكَرْتَهُ؛ [5] براي كسي كه غيبت او را نمودي، هر زماني كه او را ياد كردي برايش طلب آموزش كن».
پاورقي
[1] بحارالانوار، ج 75، ص 118.
[2] حجرات 12:49.
[3] اصولکافي، ج4، ص62، حديث7.
[4] اصولکافي، ج4، ص59.
[5] بحار، ج 72، ص 241.