بازگشت

داستان


در زمان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در شهر مدينه شخصي بود بسيار ظاهر الصّلاح، بطوريكه كسي در حقّ او در هيچ موردي گمان سوء ظن و خلاف نداشت، تا جايي كه شايد بسياري از مردم در برخورد با او از وي طلب دعا مي كردند. ولي او بدون توجّه به ظاهر آراسته خويش بعضي از شبها به خانه مردم مدينه دستبرد مي زد!

شبي براي دزدي از ديوار خانه اي بالا رفت، اثاث زيادي در آن خانه ديد و در ميان خانه بغير از يك زن جوان تنها كسي نبود. عجيب خوشحال شد، كه امشب علاوه بر چنگ آوردن مال فراوان، در رختخواب عيش و عشرت هم شركت خواهد كرد.

همان طور كه در دل شب بر سر ديوار منظره فريبنده اثاث خانه و چهره دلرباي زن را مي نگريست، به فكر فرو رفت: دزدي تاكي؟ ننگ تا چه مدت؟ براي چه بايد زحمات انبياء و اوليا را از ياد برد؟ عاقبت اين همه گناه و فساد چه خواهد شد؟ در پيشگاه حق و در دادگاه عدل جواب اين همه ظلم و جنايت را چگونه بايد داد؟ آري، با ادامه اين اعمال به روزي خواهم رسيد، كه براي من راه گريز و فراري از چنگال عدالت نخواهد بود. آن روز پس از اتمام حجت حق، مبتلا به غضب خداوندي مي شوم و از آن پس به زندان آتش خواهم افتاد و انتقام آلودگيهايم را پس خواهم داد.


پس اندكي تأمل و فكر، از دزدي و تجاوز به آن زن سخت پشيمان شد و با دست تهي به خانه برگشت. به وقت صبح نيز خود را به لباس خوبان و صلحا آراست و به مسجد به محضر مقدّس رسول اكرم صلي الله عليه وآله رفت و در حضور آن جناب نشست. ناگهان ديد زن صاحب خانه اي كه شب گذشته براي دزدي اثاث، آن را در نظر گرفته بود، به محضر رسول اكرم آمد و عرضه داشت: اي رسول خدا! زن بي شوهري هستم با ثروتي زياد هستم، پس از چند ازدواج، ديگر قصد شوهر كردن نداشتم، اما ديشب به نظرم رسيد، كه دزدي به خانه ام راه پيدا كرده، گرچه چيزي نبرد، ولي مرا وحشت زده كرد و از اين پس مي ترسم در تنهايي به زندگي ادامه دهم. اگر صلاح مي دانيد، براي من همسري انتخاب كنيد.

حضرت اشاره به آن مرد، يعني به دزد شب گذشته كردند و فرمودند: اگر ميل داري، تو را به اين شخص تزويج كنم.

زن به چهره مرد خيره شد، او را پسنديد و نسبت به او اظهار ميل و رغبت كرد.

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله عقد آن زن را براي آن مرد بست، سپس هر دو به منزل آمدند. دزد در كمال نشاط و شادي داستان خود را براي آن زن تعريف كرد و به او گفت: اگر شب گذشته ثروتت را مي بردم و دامن عفتت را آلوده مي كردم، علاوه بر اين كه يك شب بيشتر در كنار تو نبودم، آتش غضب هميشگي حق را براي خود برمي افروختم. ولي در عاقبت


كار فكر كردم و بر هجوم هواي نفس صبر و استقامت ورزيدم و در نتيجه براي هميشه به ثروت حلال و زوجه صالحه و عاقبت خوش و سعادت ابدي رسيدم. [1] .


پاورقي

[1] عرفان اسلام، ج 7،ص 348.