بازگشت

نهي از منكر در كاخ خليفه ستمگر عباسي


نزد متوكل خليفه عباسي از امام علي النقي (ع) شكايت كردند كه قصد شورش عليه حكومت تو را دارد. از اين رو دستور داد شبانه امام (ع) را نزد او بياورند. متوكل چون امام را ديد احترام كرد و آن حضرت را در كنار خود نشاند، سپس جام شرابي را به امام تعارف كرد! حضرت سوگند ياد كرد كه گوشت و خون من با چنين چيزي آميخته نشده است، مرا معاف دار. او دست برداشت و گفت شعري بخوان. حضرت فرمود: من چندان از شعر بهره اي ندارم. متوكل گفت: چاره اي از آن نيست. امام اشعاري خواند كه ترجمه آن چنين است: زمامداران جهانخوار و مقتدر بر قله كوهسارها شب را به روز درآوردند در حالي كه مردان نيرومند از آنان پاسداري مي كردند ولي قله ها نتوانستند آنان را از خطر مرگ برهانند. آنان پس از مدتها عزت از جايگاههاي امن به زير كشيده شدند و در گودالها و گورها جايشان دادند. چه منزل و آرامگاه ناپسندي! پس از آنكه به خاك سپرده شدند فريادگري فرياد برآورد كجاست آن دستبندها و تاجها و لباسهاي فاخر؟ كجاست آن چهرهاي در ناز و نعمت پرورش يافته كه به احترامشان پرده ها مي آويختند؟ گور به جاي آن پاسخ دهد: اكنون كرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم مي ستيزند. آنان مدت درازي در دنيا خوردند و آشاميدند ولي امروز آنان كه خورنده همه چيز بودند خود خوراك حشرات و كرمهاي گور شده اند. چه خانه هايي ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ كنند ولي سرانجام پس از مدتي اين خانه ها و خانواده ها را ترك گفته به خانه گور شتافتند. چه اموال و ذخايري انبار كردند ولي همه آنها را ترك گفته رفتند و آنها را براي دشمنان خود واگذاشتند خانه ها و كاخهاي آباد آنان به ويرانه تبديل شد و ساكنان آنها به سوي گورهاي تاريك شتافتند.

متوكل از شنيدن اين اشعار گريست به اندازه اي كه از اشك چشمش ريشش تر شد و جام شراب را بر زمين زد و بساط عياشي و هرزگي اش برچيده شد.