بازگشت

مبتكر ساختن گلدسته در مساجد


بعد از اين كه حجاج بر اثر جنون از حكومت معزول شد (قتيبه بن مسلم) كه از طرف حجاج بن يوسف ثقفي حاكم خراسان شده بود به امر وليد خليفه اموي فرمانفرماي خراسان و عراق عجم گرديد و حكومت بين النهرين را هم به ديگري دادند. اين قتيبه بن مسلم كه از طرف وليد بن عبدالملك والي خراسان و عراق عجم شد در تاريخ اسلام مبتكر يك كار جالب توجه مي باشد و آن ساختن منار يا (گلدسته) در مساجد اسلامي است. تا آن موقع مساجدي كه در بلاد اسلامي ساخته مي شد گلدسته نداشت و آن هائي كه مي خواستند اذان بگويند يا در صحن مسجد مي ايستادند و اذان مي گفتند يا اين كه بر بام مسجد قرار مي گرفتند و اذان مي گفتند و قتيبه بن مسلم اولين مرتبه در خراسان در مسجد


منار ساخت تا اين كه موذن بر بالاي منبر اذان بگويد و صدايش به گوش تمام مردم شهر برسد. روايت مي كنند كه قتيبه بن مسلم در زمان خلافت وليد بن عبدالملك ساختن منار را در مساجد از چيني ها آموخت. قتيبه بن مسلم كسي است كه به چين غربي قشون كشيد و چند شهر از بلاد چين را اشغال كرد و بعيد نيست كه رسم ساختن منار را از چيني ها فراگرفته باشد و رسم چيني ها اين بود كه در شهرهاي خود منارهاي بلند مي ساختند و همواره ديدبان بالاي منار شهر را از نظر مي گذرانيد تا در هر لحظه كه حريقي به وجود مي آمد زود جلوي حريق را بگيرند. اين روايت را مورخين اسلامي نقل كرده اند و ما مدرك ديگر نداريم كه نشان بدهد در شهرهاي چين منارهاي مرتفع براي كشف حريق ساخته مي شده و شايد براي زينت آن را مي ساختند يا براي اين ساخته مي شد كه ديدبان مردم شهر را از نزديك شدن يك قشون دشمن آگاه نمايد. روايت مربوط به اين كه قتيبه بن مسلم، ساختن منار از چين اقتباس كرد بعيد مي نمايد كه درست باشد. چون قبل از اين كه هجرت كه مبداء تاريخ مسلمين است صورت بگيرد در قسطنطنيه، كه امروز موسوم به استانبول است، عماراتي وجود داشت كه براي تزيين، در آن ها منارهاي كوچك (يا گلدسته) مي ساختند و چون مسلمان ها با رومي ها يعني روم صغير كه پايتخت آن قسطنطنيه بود بيش از چين تماس داشتند مي توان گفت كه ساختن منار يا گلدسته را از روم صغير فراگرفتند و بعد از اين كه در مساجد منار ساختند، موذن بر منار صعود مي كرد و از آن جا اذان مي گفت تا اين كه تمام مردم شهر صداي اذان را بشنوند. وليد بن عبدالملك كه ديديم عمر بن عبدالعزيز را حاكم مدينه كرد بعد، حكومت تمام حجاز را به او داد ولي طوري عمر بن عبدالعزيز نسبت به فرزندان علي بن ابي طالب (ع) ابراز ارادت مي كرد كه وليد او را از حكومت حجاز معزول نمود و در نامه اي كه براي عزل عمر بن عبدالعزيز از حكومت حجاز يعني مدينه و مكه و طائف و ساير شهرهاي عربستان غربي به او نوشت گفت تو با اين كه از طرف من حاكم حجاز شده اي طوري نسبت به دشمنان ما ابراز ارادت مي نمائي كه نشان مي دهد طرفدار آن ها هستي و اين طرفداري با عهد وفاداري تو نسبت به ما، مغايرت دارد و به همين جهت از امروز از حكومت حجاز معزول هستي. قبل از اين كه عمر بن عبدالعزيز از حكومت حجاز معزول شود آخرين دليل ارادت خود را نسبت به فرزندان علي ابن ابي طالب (ع) نشان داد و بعد از اين كه علي بن الحسين زين العابدين (ع) زندگي را بدرود گفت، عمر بن عبدالعزيز جسد او را تشييع كرد و به روايتي بر آن نماز خواند و مورخين اسلامي سال وفات علي بن الحسين زين العابدين (ع) را نود و سه يا نود و چهار بعد از هجرت نوشته اند و عمر بن عبدالعزيز در بين بزرگان اموي تنها كسي است كه هنگام تشييع علي بن الحسين (ع) جسد آن مرد با تقوي را كه شيعيان امام چهارم خود مي دانند تشييع كرد. وليد بن عبدالملك در سال نود و ششم هجري بعد از يك بيماري طولاني در سن چهل و دو سال و نيم زندگي را بدرود گفت و برادرش (سليمان بن عبدالملك) خليفه گرديد و پسر كوچك (عبدالملك) كه عبدالله باشد همچنان از خلافت محروم ماند سليمان بن عبدالملك اولين كسي در اسلام است كه مردم را در همه جا مجبور كرد كه به زبان عربي نامه بنويسند و گفت كه دفاتر


ديوان به زبان عربي نوشته شود. تا آن موقع در هر كشور اسلامي دفاتر به زبان محلي نوشته مي شد و در تمام كشورهائي كه جزو ايران قديم بود و مردم به زبان فارسي (پهلوي ساساني) تكلم مي كردند دفاتر به زبان فارسي نوشته مي شد و مردم وقتي با دستگاه حكومت كاري داشتند و مجبور بودند كه نامه بنويسند نامه خود را به زبان فارسي مي نوشتند و كسي از آن ها نمي خواست كه نامه خود را به زبان عربي بنويسند. سليمان بن عبدالملك به تمام حكام اسلامي امر كرد كه جز به زبان عربي نامه اي از مردم نپذيرند و تمام دفاتر حوزه حكومت آن ها بايد به زبان عربي نوشته شود. اين را هم بايد گفت كه در تمام كشورهاي اسلامي و حتي در خود عربستان مكاتبه مردم با دستگاه حكومت محدود بود و اكثر كارها با مراجعه شفاهي مي گذشت. چون اكثر مردم سواد خواندن و نوشتن را نداشتند كه نامه بنويسند. ديگر اين كه تشريفات اداري در دستگاه هاي حكومتي به وجود نيامده بود تا اين كه مردم مجبور باشند حتي براي كارهاي كوچك با دستگاه حكومت مكاتبه نمايند. حاكم در روزهاي معين مردم را مي پذيرفت و هر كس كه كاري داشت، مستقيم به حاكم مراجعه مي كرد و في المجلس، جواب مثبت يا منفي مي شنيد. البته دسترسي به خلفاي اموي مشكل بود چون آن ها به طوري كه گفتيم از تشريفات سلاطين سابق سوريه تقليد مي كردند كه آن ها هم مقلد سلاطين (روم صغير) بودند. اما حكام، در كشورها و ولايات اسلامي، مردم را بدون تشريفات مي پذيرفتند و بعضي از آن ها هم مثل كساني كه به آنان مراجعه مي كردند سواد نداشتند و لذا براي آن ها فرق نمي كرد كه نامه اي را به زبان عربي از كسي دريافت نمايند يا به زبان فارسي. بعضي از مردم هم كه تحت سلطه اعراب بسر مي بردند و جزيه مي دادند تا آن جا كه امكان داشت به حكام خليفه مراجعه نمي كردند و هر نوع اختلاف را به رسم كدخدا منشي بين خودشان حل مي كردند. اين است كه فرمان خليفه اموي مشعر براي كه در همه جا هر كس كه مي خواهد نامه اي به حاكم بدهد بايد به زبان عربي نوشته شود، مردم را در مضيقه نگذاشت. اما دفتر داران و حسابداران مجبور شدند كه از آن به بعد دفاتر و حساب هاي خود را به زبان عربي بنويسند. اگر مدت خلافت سليمان بن عبدالملك طولاني مي شد، شايد مي توانست كه زبان عربي را در تمام كشورهاي اسلامي زبان رسمي كند ولي بيش از دو سال و پنج ماه خلافت نكرد و در ماه صفر سال نود و نه هجري زندگي را بدرود گفت. كسي كه تاريخ خلافت امويان را مي خواند از دوره هاي كوتاه خلافت آن ها حيرت مي كند. گرچه در آن دوره بهداشت كه سبب مي شود آدمي عمر طولاني كند مثل امروز، مورد توجه نبود معهذا در آن دوره هم افراد به طور متوسط شصت تا هفتاد سال عمر مي كردند و وجود مردان و زنان يكصد ساله خيلي كم نبود و دو نفر از دختران حسين بن علي كه هر دو در واقعه كربلا حضور داشتند در سال هاي يكصد و هفده و يكصد و هيجده هجري زندگي را بدرود گفتند.

علت كوتاهي عمر يزيد بن معاويه قاتل حسين بن علي (ع) را مي توان افراط در نوشيدن شراب دانست ولي خلفائي كه بعد از او به خلافت رسيدند و غير از عبدالملك بن مروان همه در جواني مردند، شراب نمي نوشيدند و اگر هم مي نوشيدند دائم الخمر نبودند تا اين كه اعضاي اصلي بدن آن ها از كار بيفتد و زندگي را بدرود بگويند.


اين است كه اين فرض به وجود آمده كه خلفاي اموي را به قتل مي رسانيدند يعني آن ها را مسموم مي كردند و نيز اين فرض به وجود آمده كه خلفاي اموي را پزشكان آن ها به قتل مي رسانيدند همان طور كه در مصر قديم، عده اي از فرعون ها به دست پزشكان خود به قتل مي رسيدند و حد متوسط عمر آن فرعون ها از بيست و پنج سال تجاوز نكرد و پزشكان مصري به عنوان اين كه بايد فرعون را معالجه كنند جمجمه اش را سوراخ مي كردند و فرعون زندگي ر بدرود مي گفت. اما پزشكاني كه خلفاي اموي را به هلاكت مي رسانيدند آن ها را با زهر مي كشتند و زهر را كه تلخ بود با شيريني به آن ها مي خورانيدند ولي اين فرض، مستند به دليل تاريخي نيست در صورتي كه كشته شدن فرعون هاي مصري به دست پزشكانشان متكي به دلايل تاريخي است.