بازگشت

خطبه تاريخي زينب در مجلس يزيد


بعد از اين كه مدت شش روز از توقف اسيران در دمشق گذشت يزيد بن معاويه اسيران را پذيرفت. اگر روايت مربوط به اين كه اسيران بلافاصله بعد از ورود به دمشق از طرف يزيد بن معاويه پذيرفته شدند بپذيريم مسئله برخورد سهل بن سعد ساعدي با اسيران و بردن پزشك براي مداواي علي بن الحسين (ع) ناگزير منتفي مي شود اما در قبال روايت پذيرفتن فوري اسيران از طرف خليفه، اين روايات هم هست. هنگامي كه اسيران وارد دارالخلافه شدند و قدم به محضر يزيد بن معاويه گذاشتند به قول قسمتي از مورخين شيعه ولي مورخين متاخر، سر بريده حسين (ع) مقابل يزيد بود. اين روايت در تواريخ مورخين متقدم ديده نمي شود. روايتي ديگر مشعر بر اين است كه در روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري بعد از اين كه حسين (ع) به قتل رسيد، عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين دستور داد كه بر جسد حسين (ع) اسب بتازند و ده نفر داوطلب شدند كه آن كار را بر عهده بگيرند و نعل اسب هاي خود را تجديد كردند و آنگاه بر جسد حسين (ع) اسب تاختند. اسم اين ده داوطلب نيز نوشته شده اما روايت اسب تاختن بر جسد حسين (ع) در كتب مورخين متقدم ديده نمي شود و به طريق اولي اسم آن ده نفر در آن كتاب ها وجود ندارد. مورخين متاخر كه نوشته اند وقتي اسيران وارد محضر خليفه گرديدند سر حسين (ع) مقابل او بود به طور تلويح اين نكته را هم رسانيده اند با اين كه مدتي از تاريخ قتل حسين (ع) و انتقال سرش به دمشق مي گذشت در وضع سر هيچ گونه تغيير حاصل نشد براي اين كه سر امام، دچار تغيير ناشي از مروز زمان نمي شود.

ابن قتيبه مي نويسد كه هنگام ورود اسيران به محضر يزيد بن معاويه، دست دوازده پسر را با زنجير بسته بودند و اين موضوع را از قول محمد بن علي (ع) كه بعد از زين العابدين به نام محمد باقر (ع) امام شيعيان شد نقل مي كند. در آن موقع محمد بن علي (ع) پسري چهار يا پنج ساله بوده و ابن قتيبه مي گويد كه محمد بن علي (ع) گفته است كه وقتي ما را وارد محضر يزيد بن معاويه كردند ما دوازده پسر بوديم كه دست هايمان را با زنجير بسته بودند. با اين كه راوي اين واقعه ابن قتيبه مي باشد باز اين روايت ضعيف است و ضعف روايت هم ربطي به محمد بن علي (ع) ندارد و شيعيان كه او را امام پنجم خود مي دانند علاوه بر اين كه وي را يك فاضل به شمار مي آورند از نظر اخلاقي هم براي او قائل به ارزش هستند و او مردي نبوده است كه چيزي بگويد كه واقعيت نداشته يا اين كه با اغراق، سخن بگويد. ابن قتيبه به طور حتم آن روايت را


از ديگري دريافت كرده و هر چه دريافت نموده نوشته است. او هم مردي نبوده كه روايتي را جعل كند يا اين كه سخني بر گزاف بگويد و مسئول اين روايت اولين كسي است كه آن را جعل كرده و براي اين كه روايت خود را معتبر جلوه بدهد گفته كه محمد بن علي (ع) امام پنجم شيعيان آن را بر زبان آورده است. آن چه اين روايت را ضعيف مي كند اين است كه اطفال خردسال را زنجير نمي كنند. شايد اعراب خشن دست كودكان را با ريسمان مي بستند (كه اين هم بعيد به نظر مي رسيد) اما آن ها را به زنجير نمي بستند چون يك كودك چهار يا پنج ساله توانائي حمل زنجير را ندارد. روايات تاريخي بر دو قسم است و نوعي از آن ها از لحاظ عقلائي قابل تحليل نيست و في المثل تاريخ وقوع يك زلزله يا جاري شدن يك سيل را بايد همان طور كه رسيده پذيرفت. اما بعضي از روايات تاريخي از نظر عقلائي قابل تحليل است و اگر عقل آن را نپذيرفت بايد آن روايت را ضعيف دانست و به زنجير بستن كودكاني خردسال حتي از طرف اعراب خشن روايتي است كه از نظر عقلائي نمي توان آن را پذيرفت. روايت مي كنند كه وقتي اسيران وارد مجلس خليفه اموي شدند يزيد بن معاويه شراب مي نوشيد. از مردي شرابخوار نوشيدن شراب، هنگام روز بعيد نيست. اما چون عده اي در آن مجلس حضور داشتند و يزيد بار عام مي داد بعيد است كه وي در آن مجلس مشغول نوشيدن شراب بوده است و آن هائي كه شراب مي نوشيدند به مناسبت معتقدات آن روز جرئت نمي كردند كه در حضور عده اي زياد از مردم شراب بنوشند و لو خليفه باشند. اما بعيد نيست كه يزيد بن معاويه، قبل از حضور در آن مجلس شراب نوشيده باشد تا اين كه خمار شراب شب گذشته را از بين ببرد. وضع مجلس خليفه اموي تقليدي بود از وضع بارگاه سلاطين سابق سوريه كه آن ها هم از رومية الصغري تقليد كرده بودند. بعضي از مورخين جديد دربار خلفاي اموي را تقليدي از دربار سلاطين ايران دانسته اند و اين اشتباه است و خلفاي بني عباس دربار خود را به شكل دربار سلاطين ايران مي آراستند نه خلفاي اموي و آن ها از دربار سلاطين سابق سوريه تقليد مي كردند و آن ها هم وضع و رسم دربار خود را از سلاطين رومية الصغري اقتباس كرده بودند. در دربار خلفاي اموي مثل دربار سلاطين قديم سوريه تخت وجود داشت و خليفه اموي بر تخت مي نشست و در طرفين تخت او، غلام بچگان به تقليد دربار قديم سوريه مي ايستادند. بزرگان در دربار خليفه اموي به دو دسته تقسيم مي شدند و گروهي به مناسبت مرتبه خود اجازه داشتند كه بنشينند و آن ها مقابل خليفه به شكل يك نيم دايره بزرگ بر كرسي هاي كوچك و كوتاه كه چهار پايه داشت اما فاقد پشتي بود مي نشستند و بقيه كه اجازه نشستن نداشتند در قفاي آنها مي ايستادند. بين تخت خليفه و صف بزرگاني كه نشسته بودند فاصله اي بالنسبه زياد وجود داشت ولي صدا مي رسيد و خليفه اظهارات كساني را كه در صف اول بودند مي شنيدند و آن ها نيز صداي خليفه را مي شنيدند. كساني كه به مناسبتي به طور علني احضار مي شدند در آن فضاي خالي بين تخت خليفه و صف بزرگان قرار مي گرفتند و وقتي خليفه با آنها صحبت مي كرد ديگران گفتگوي خليفه و ديگران را مي شنيدند. در روزهاي كوتاه و ابر آلود زمستان در بارگاه خليفه چراغ مي افروختند و چراغ ها همچنان به رسم قصور سلاطين سابق سوريه


نه آن هم از رومية الصغري اقتباس شده بود از سقف آويخته مي شد و به شكل قنديل بود اما قنديلهائي داراي حباب بلورين و هر قنديل، چند شاخه داشت و هر شاخه را در يك حباب بلورين جا مي دادند به طوري كه وقتي قنديل روشن مي شد، با لوسترهاي امروزي كه از سقف مي آويزند جز از لحاظ روشنائي فرق نداشت اما ضعف روشنائي قنديل ها را با افزايش شماره آن ها جبران مي نمودند به طوري كه دربار خليفه اموي، مانند يكي از سالون هاي بزرگ و نوراني امروزي به خوبي روشن مي شد و در روزهاي ابر آلود و تاريك زمستان، خدمه، قبل از اين كه بار عام شروع شود قنديل ها را روشن مي كردند و بعد آن هائي كه بايد در بار عام حضور به هم برسانند مي آمدند و كسي اجازه نشستن نداشت مگر بعد از اين كه خليفه وارد مي شد. تقليد از رسوم درباري رومية الصغري به قدري زياد بود كه حتي چيزهائي كه براي تنقل مي آوردند، چيزهائي بود كه در دربار رومية الصغري هنگام بار عام خورده مي شد و به اقتضاي فصل تغيير مي كرد و در تابستان شربت انگور براي حضار مي آوردند و در زمستان گوشت روده گرم جز اين كه در دربار خلفاي اموي در فصل زمستان براي حضار يك نوع شيريني مي آوردند كه با نشاسته تهيه مي شد و آن را با روغن سرخ مي كردند و با انگبين شيرين مي نمودند. در آن سال شصت و يكم هجري سيصد و هفتاد و يك سال از به وجود آمدن رومية الصغري مي گذشت و سلاطين سوريه، مقلد دربار رومية الصغري و گاهي هم خراج گزار بودند تا اين كه اعراب بر سوريه مسلط شدند. در ملجس خليفه، تمام آن هائي كه نشسته يا ايستاده بودند، خليفه را مي ديدند و خليفه هم آن ها را مي ديد و حاجبان بار دقت داشتند كه نظم محفوظ بماند و هر كس در جاي خود باشد. اين را هم بايد گفت كه خلفاي اموي غير از بار عام يك بار خاص داشتند كه در آن تشريفات فوق رعايت نمي شد و خليفه به همه اجازه نشستن مي داد و طبيعي است شماره كساني كه در بار عام به حضور خليفه مي رسيدند كمتر از كساني بودند كه در بار خاص او را مي ديدند و حضار دربار خاص آزاد بودند كه هر چه مي خواهند بگويند در صورتي كه در بار عام طبق تشريفات دربار سلاطين رومية الصغري تا خليفه كسي را طرف خطاب قرار نمي داد وي نمي توانست حرف بزند. در دوره معاويه هر وقت كه وي به مسجد مي رفت كه نماز بخواند تمام اين تشريفات از بين مي رود و در مسجد هر كس مي توانست به خليفه نزديك شود و هر چه ميل دارد بپرسد. اما بعد از معاويه حتي در مسجد هم مردم مي توانستند به خليفه نزديك شود و او بعد از ورود به مسجد، به محراب مي رفت و مردم به وي اقتدا مي كردند و نماز مي خواندند و بعد از خاتمه نماز خليفه با مستحفظين خود كه اطرافش را مي گرفتند مراجعت مي نمود. مگر دو جانشين يزيد بن معاويه (كه اولي پسرش بود) و آن دو كه به اختصار گفتيم چگونه خليفه شدند براي مردم داري پس از نماز در مسجد توقف مي كردند و مردم مي توانستند با آن ها صحبت كنند. از آن دو گذشته خليفه اي اموي كه مردم مي توانستند در مسجد به او نزديك شوند و صحبت كنند عمر بن عبدالعزيز بود و ساير خلفاي اموي در مسجد هم خود را دور از مردم قرار مي دادند و بر خلاف دوران خلفاي راشدين و دوره معاويه و دو خليفه


مذكور در فوق و عمر بن عبدالعزيز، با مردم تماس نمي گرفتند. ما نمي دانيم آن روز كه يزيد بن معاويه اسيران را پذيرفت بار عام بود يا بار خاص.

در تمام رواياتي كه از آن مجلس نقل كرده اند مذكور است كه اسيران بعد از اين كه وارد مجلس شدند نشستند يعني به آنها اجازه نشستن داده شد و اگر آن مجلس، يك بار عام بود، به آن ها اجازه نشستن نمي داد و اسيران را در فضائي كه بين تخت يزيد بن معاويه و صف اول بزرگان قرار داشت سراپا نگاه مي داشتند. پس معلوم مي شود كه روز ورود اسيران به مجلس يزيد بن معاويه روز بار خاص بود و به همين جهت به آن ها اجازه نشستن داده شد. صحبتي كه بين اسيران و يزيد بن معاويه مبادله شد نيز حكايت از اين مي كند كه آن مجلس يك بار خاص و يك جلسه خصوصي بوده و اگر بار عام بود آن صحبت مبادله نمي شد. چون به موجب روايات متعدد، در آن مجلس، يزيد بن معاويه از وضع اسيران و شنيدن سرگذشت آن ها و مسافرتشان از كربلا تا دمشق به طرزي مشكل و ناراحت، متاسف شد و اگر بار عام بود و تمام بزرگان حضور داشتند آيا يزيد بن معاويه كه فرمان قتل حسين را صادر كرده بود درصدد برمي آيد كه بر حال اسيران ترحم بياورد و از وضع آن ها ابراز تاسف كند و حتي روايتي وجود دارد كه يزيد بن معاويه گريست. از يك مرد شرابخوار در حال نشئه بودن بعيد نيست كه به ترحم درآيد و بگريد ولي گريستن يزيد بن معاويه در يك بار عام بعيد مي نمايد. معهذا عده اي از راويان نقل مي كنند كه اسيران در يك بار عادر بر يزيد بن معاويه وارد شدند و سهل بن سعد ساعدي هم با اين كه جزو اسيران نبوده، با آن ها رفت و او را هم به بار عام راه دادند و بعد از اين كه اسيران وارد شدند و نشستند يزيد بن معاويه دو بيت شعر خواند كه از سروده هاي خود او بود و اين معني را داشت: (ممكن است دنيا دو روز بر مراد كساني باشد كه استحقاق آن را ندارند - ولي عاقبت كساني كه داراي استحقاق هستند به مراد مي رسند). زينب بنت علي (ع) گفت آيا منظور تو از اين شعر ما هستيم؟ يزيد بن معاويه جواب داد بلي منظور من شما هستيد و گر چه روزگار دو روزي بر مراد شما بود ولي عاقبت آنهائي كه مستحق و سزاوار بودند به مراد خود رسيدند. زينب اظهار كرد ما تا امروز به مراد خود نرسيده بوديم ولي از روزي كه برادرم و برادر زادگانم و دوستان و هواخواهان حسين (ع) در كربلا كشته شدند، به مراد خود رسيده ايم. يزيد بن معاويه گفت آيا اين است رسيدن شما به مراد كهم مردان شما به قتل برسند و شما اسير بشويد؟ زينب گفت كسي به مراد مي رسد كه به اصلي كه به آن اعتقاد دارد وفادار بماند و يك قدم از راهي كه با ايمان پيش گرفته منحرف نشود و بي مضايقه جان را در راه ايمان به حق فدا نمايد و برادرم حسين (ع) و برادران ديگرم عباس و عون و جعفر و برادر زادگانم و همراهان آن ها همه در راه ايمان به حق كشته شدند و اكنون نزد خداوند و پيغمبر اسلام سرافراز مي باشند و ما از اين جهت زنده مانديم كه زن و كودك هستيم و اگر ما مرد مي بوديم ما نيز كشته مي شديم و اگر تو در روز دهم ماه محرم در كربلا مي بودي و مي ديدي كه مردان ما چگونه بر هم سبقت مي گرفتند تا اين كه به ميدان جنگ بروند و كشته شوند تصديق مي كردي كه آن ها كساني بودند كه كشته شدن را مايه سرفرازي خود


مي دانستند. من نمي دانم گزارشي كه از جنگ روز دهم محرم در كربلا به تو داده اند چگونه است و آيا به تو گفته اند كه برادرم به تمام كساني كه با او بودند و از جمله به ما زن ها گفت كه او را ترك كنيم و مراجعت نمائيم زيرا بعد از اين كه جنگ درگرفت تمام مردان به قتل خواهند رسيد و تمام زن ها اسير خواهند شد. اما حتي يك نفر هم روا ندانست كه برادرم را ترك نمايد در صورتي كه همه مي دانستند كه اگر برادرم را ترك نمايند، فرمانده سپاه بين النهرين خط محاصره را خواهد گشود كه آن ها از ميدان جنگ خارج شوند و هر جا كه ميل دارند بروند، بين مردان ما در كربلا كسي نبود كه نداند بعد از اين كه جنگ درگرفت، به قتل مي رسد و و فرزندانش يتيم خواهند شد و عده اي از آن ها مايه اي نداشتند كه بعد از كشته شدنشان صرف معاش فرزندانشان بشود معهذا همه چون به راهي كه پيش گرفته بودند ايمان داشتند پايداري كردند و كشته شدند و ما كه زنده مانديم كمتر از آن ها فداكاري نكرديم زيرا ما نيز در راه حق رنج و خواري اسارت را تحمل كرديم و بستر ما در بيابان ها خاك بود و كودكان ما با پاي تهي روي خار بيابان راه مي رفتند در صورتي كه ما از خاندان نبوت هستيم و پيغمبر ما و تو، قبل از اين كه از اين جهان برود گفت دو چيز را به مسلمين مي سپارم و مي روم يكي قرآن و ديگري خانواده ام و با اين كه ما از خاندان نبوت هستيم و رنج خواري را بر ما روا داشتند لب به شكايت نگشوديم چون ما نيز مثل برادران و برادر زادگان و ياران آن ها خود را براي فداكاري در راه حق آماده كرده بوديم.

بعد از اين مقدمه زينب بنت علي (ع) نطق اصلي خود را كه يكي از نطق هاي تاريخي است و بالاخص نزد شيعيان داراي اهميت بسيار است ايراد كرد.

طبق بعضي از روايات آن روز، سفير حكومت رومية الصغري در مجلس يزيد حضور داشته و برخي اين روايت را نمي پذيرند و مي گويند موردي براي حضور سفير حكومت رومية الصغري در آن مجلس وجود نداشته است. چون اسير كردن يك عده زن و كودك براي خليفه اموي مباهات نبود تا اين كه از سفير حكومت رومية الصغري دعوت كند كه در آن مجلس حضور به هم برساند و اسيران را ببيند. بنابر نوشته آن هائي كه گفته اند در آن روز يك فرنگي كه همان سفير رومية الصغري بود در مجلس يزيد حضور داشته، سفير مزبور، مترجم خود را كنار خويش نشانيده بود و هر چه زينب مي گفت از طرف آن مترجم براي سفير ترجمه مي شد و سفير رومية الصغري گر چه قدري به زبان عربي آشنا بود اما نه آن چنان كمه بتواند اظهارات زينب را به خوبي بفهمد و وقتي اظهارات او را مي شنيد چند بار به مترجم خود گفت اين زن بسيار با جرئت است كه مي تواند چنين مطالب را به خليفه مسلمين بگويد.

مضمون قسمت اصلي نطق زينب بنت علي، كه بدون وقفه و في البديهه ايراد شد از اين قرار است:

اي پسر معاويه اكنون كه تو نوه پيغمبر اسلام و ياران او را كشتي و اعضاي خاندانش را اسير كردي و آن ها را از بيابان ها گذرانيدي و در همه جا، در معرض تماشاي مردم قرار دادي و به اين جا آوردي فكر مي كني كه به موفقيت رسيده اي و دنيا


به كام تو مي باشد. تو تصور مي كني كه چون در جام هاي طلا باده مي نوشي و از حيث زر كمتر نياز داري به موفقيت كامل رسيده اي و اگر قرآن مي خواندي مي دانستي كه خداوند در آيه اي كه اين طور شروع مي شود (و لا تحسبن الذين كفروا) مي گويد كه ما به آن هائي كه راه كفر را پيش مي گيرند ثروت مي دهيم و بر بضاعت آن ها مي افزائيم تا اين كه بيشتر مرتكب گناه بشوند و از فرط نخوت و خود پرستي زياد در غرقاب معصيت فروبروند تا اين كه بيشتر عذاب ببينند. تو نيز يكي از آن دنيا پرستان سهتي و خداوند به تو ثرورت بيشتر مي دهد تا اين كه زيادتر در غرقاب گناه فروبروي. تو اي پسر معاويه آن چنان خود پرست هستي كه مدت شش روز افراد خانواده نبوت را كه در اين شهر در يك كاروانسرا بسر مي بردند بلاتكليف گذاشتي و در آن شب ها مشغول باده گساري بودي و روزهايت به استراحت و خواب مي گذشت و آيا روا مي داشتي كه زن و فرزندان تو همان طور اسير شوند و در يك كاروانسرا بسر ببرند و مدت شش روز در اين شهر غربت كسي به سراغ آن ها نيايد. دنيا و حكومت چند روزي طوري تو را مغرور كرده كه جز خود نمي بيني و غير از راحتي خود نمي طلبي و افراد خاندان نبوت در شهر تو از پست ترين افراد پست تر هستند. تو تصور مي كني كه اولين ستمگر هستي كه در اين دنيا دست بر مظلومان يافته اي و قبل از تو در اين جهان ستمگر وجود نداشته و مظلومان را به قتل نرسانيده و اسير نكرده است. اگر اين گونه فكر نمي كردي از سرنوشت ستمگراني كه قبل از تو بودند و كشتند و غارت كردند و به اسارت بردند پند مي گرفتي و مي فهميدي كه هر كس بر مظلومان ستم بكند كيفر خواهد ديد و ممكن است كه كيفر او چند روز به تاخير بيفتد ولي به طور حتم دچار كيفر اعمال خود خواهد گرديد. وقتي يك ستمگر، چون تو، بيگناهان را به قتل مي رساند به خود مي گويد كه آن ها مرده اند و اموات، زنده نخواهند شد تا اين كه بتوانند از من انتقام بگيرند و هيچ كس قدرت آن را ندارد كه خوشي و كامراني مرا از بين ببرد و غافل از اين است كه يك مظلوم وقتي به قتل مي رسد اگر در نظر مردم، مرده باشد نزد خداوند مرده نيست و مظلومي كه در راه خدا كشته شد، پيوسته در نظر خداوند زنده مي باشد (و لا تحسبن الذي قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون) [1] اين كلام خدا است و تو نمي تواني منكر اين كلام بشوي مگر اين كه مسلماني خود را انكار كني و گرچه تو مسلمان نيستي و اگر مسلمان بودي فرزند پيغمبر خود را به قتل نمي رسانيدي و افراد خاندانش را اسير نمي كردي. ولي با اين كه مسلمان نيستي جرئت نداري كه به كفر خود اعتراف نمائي و به ظاهر خود را مسلمان جلوه مي دهي چون ثروت و كامراني تو وابسته به اين است كه مردم تو را مسلمان بدانند و اگر مسلمان نباشي نمي تواني بر مسلمين حكومت كني و چون دعوي مسلماني مي نمائي ناگزير هستي كه كلام خداوند را بپذيري و بر حق بداني. شنيدم كه گفته بودي كه فرزندان حسين (ع) را به بردگي خواهي فروخت ولي من با اين كه


يك زن هستم و شمشير در دست ندارم تا اين كه با تو پيكار كنم و تو را از فروش فرزندان حسين به بردگي منع نمايم به تو مي گويم كه تو نمي تواني فرزندان حسين را به بردگي بفروشي زيرا از انتساب آنها به خاندان نبوت گذشته آن ها مسلمان هستند و تو نمي تواني يك يا چند مسلمان را به بردگي بفروشي و اگر اين كار را بكني همين ها كه اكنون در پيرامون تو هستند و جزو ملازمين تو مي باشند و نفع آن ها اقتضا مي كند كه حكومت تو باقي بماند تو را سنگسار خواهند كرد زيرا فروختن يك مسلمان به بردگي كفر محض و انكار خدا و پيغمبر است. اي پسر معاويه، روزي كه ما را به اسارت گرفتند اجساد خون آلود عزيزان ما، بر خاك بود و ما گفتيم كه بگذاريد ما عزيزان خود را دفن كنيم و آن گاه ما را به اسارت ببرند اما تقاضاي ما را نپذيرفتند در صورتي كه طبق احكام اسلام دفن اموات واجب است و آيا تو مي تواني بعد از اين كه عزيزانت كشته شدند اجساد آن ها را بر خاك بگذاري و بدون اين كه جسدها را دفن كني بروي؟ آخر تو چگونه موافقت كردي كه اجساد يك عده مسلمان بعد از اين كه كشته شدند، بر خاك بماند و دفن نشود. اي فرزند معاويه، توشه زندگي هر كس در دنياي ديگر، عبارت است از اعمالي كه از اين جهان قبل از مرگ به جهان ديگر مي فرستد و توشه اي كه تو قبل از مرگ خود به دنياي ديگر فرستاده اي يكي از بدترين توشه ها مي باشد كه از اين دنيا به دنياي ديگر فرستاده شد و تو بايد با آن توشه در جهان ديگر زندگي كني. زندگي اين دنيا گذران است و ثروت و خوشگذراني تو در اين دنيا سپري مي شود همان گونه كه مصيبت و محنت و اندوه ما در اين جهان سپري خواهد شد. ولي دنياي بعد از مرگ دنياي گذران نيست و جهان سرمدي مي باشد و ما بايد در آن دنيا با توشه اي كه از اين جهان به آن جا فرستاده ايم زندگي كنيم و واي بر ما اگر توشه اي كه مي فرستيم ناگوار باشد كه در آن صورت از عذاب هميشگي رهائي نخواهيم يافت و تو اي فرزند معاويه، با غرور و ستمگري خود عذاب جاويد را خريداري كرده اي و تو كه در اين دنيا به عيش و راحتي چنين عادت كرده اي نمي تواني عذاب هميشگي دنياي ديگر را بدون ناله و فرياد تحمل نمائي و چون پدرم نيستي كه مي گفت خدايا اگر اراده تو اين است كه مرا عذاب بدهي و در آتش بسوزاني من از جان مطيع امر تو هستم. اي فرزند معاويه من نمي توانم از تو كه تمام مردان ما را به قتل رسانيدي و آن ها را در كنار رود فرات بدون قبر گذاشتي شكايت نداشته باشم.

از تو دو شكايت خواهد شد يكي شكايتي است كه من از تو نزد خداوند مي كنم و ديگري شكايتي است كه دين اسلام و عموم مسلمين از تو نزد خداوند مي كنند. شاكي از تو فقط من نيستم بلكه ذات ديانت اسلام و هر كس كه داراي اين دين مي باشد از تو شاكي است و تو نخواهي توانست كه خود را در قبال شكايت اين همه از مسلمين تبرئه نمائي تو شكايت آنها را نزد خداوند نمي شنوي براي اين كه دستگاه تو، وحشت در مردم ايجاد كرده و مسلمين بيم دارند از اين كه با صداي بلند از تو نزد خداوند شكايت كنند و صدايشان به گوش تو برسد. ولي آن ها با صداي قلب خود نزد خداوند شكايت مي كنند و تو صداي آنان را نمي شنوي ولي خداوند بزرگ صدايشان را مي شنود


و اي بسا صداي قلب كه زودتر از صداي دهان به گوش خداوند مي رسد. شكايتي كه مردم از تو نزد خداوند دارند به دو علت است يكي اين كه تو نوه پيغمبر اسلام را به قتل رسانيدي و همراهانش را كشتي و زن ها و اطفال دودمان او را اسير كردي و علت ديگر شكايت مسلمين از تو نزد خداوند اين است كه تو ظلم را جانشين عدل، و فسق را جانشين زهد، و رشوه گرفتن را جانشين امانت و درستكاري حكام نمودي و امروز هر مسلمان كه به يك حاكم مراجعه كند يا كارش به يك قاضي بيفتد بايد رشوه بدهد و لو حق داشته باشد. تو اي پسر معاويه بيت المال را كه مال تمام مسلمين است چون مال خود مي داني و درآمد بيت المال را خود ضبط مي كني يا به كساني كه مورد علاقه تو هستند مي پردازي ولي زن هاي بيوه و ايتام شهداي اسلام كه بيش از همه مستحق دريافت از بيت المال هستند گرسنه مي مانند و وقتي براي دريافت مستمري به بيت المال مراجعه مي كنند مامورين تو با خشم آن ها را دور مي كنند و آيا انصاف تو اجازه مي دهد كه تو از محل بيت المال پيوسته خوش بگذراني و زن هاي بيوه و ايتام شهداي اسلام حتي يك قرص نان براي سد جوع نداشته باشند و مجبور بشوند براي قوت لايموت دست سئوال به سوي ديگران دراز نمايند.


پاورقي

[1] تصور نکن آن‏هائي که در راه خدا کشته شدند جزو اموات مي‏باشند بلکه آن‏ها زنده هستند و خداوندشان روزي آنان را مي‏رساند - مترجم.