بازگشت

زينب و سهل بن سعد ساعدي


آن روز بر اسيران گذشت و قتي شب فرارسيد مرتبه اي ديگر كاروان سالار به اسيران گفت كه بايد خود را آماده كنند كه روز بعد نزد خليفه مسلمين بروند. زينب بنت علي، جوابي را كه شب اول بعد از ورود به دمشق به كاروان سالار داد تكرار كرد و گفت كه اسيران نه به ميهماني آمده اند و نه لباسي دارند كه در بر كنند و آن چه داشتند در كربلا، به غارت رفت. بامداد روز ديگر فرارسيد بدون اين كه اسيران را از كاروانسرا خارج كنند و نزد يزيد بن معاويه ببرند. آن روز هم سهل بن سعد ساعدي به ديدار اسيران آمد و براي آن ها غذا آورد و از وضع حسين (ع) بعد از اين كه به قتل رسيد پرسش كرد و مي خواست بداند او را دفن كردند يا نه؟ زينب گفت بعد از اين كه برادرم به قتل رسيد ما را از كربلا كوچانيدند و نگذاشتند كه ما مبادرت به دفن كشتگان بكنيم، اما بطوري كه در كوفه شنيديم قبيله اي از مسلمين كه كنار فرات بسر مي بردند بعد از اين كه اطلاع يافتند


كه عده اي از مسلمان ها در كربلا كشته شده اند و اجساد آن ها دفن نگرديده به آنجا رفتند و مقتولين را دفن كردند. سهل بن سعد ساعدي مي خواست بفهمد كه علت كشتن حسين (ع) از طرف عبيدالله بن زياد به حكم يزيد بن معاويه چه بوده است و زينب بنت علي گفت برادرم را از اين جهت كشتند كه وي حاضر نشد كه با يزيد بن معاويه بيعت كند و خلافت او را به رسميت بشناسد. سهل بن سعد ساعدي گفت كساني كه با يزيد بن معاويه بيعت نكردند كم نيستند. من هم از كساني هستم كه با يزيد بيعت نكردم ولي او درصدد كشتن من برنيامد. زينب گفت يزيد بن معاويه از هيچ كس به اندازه برادر من بيم نداشت. او مي دانست كه ديگران اگر بيعت نكنند باري مخالفت آن ها با وي جنبه منفي دارد و اقدامي عليه وي نخواهد كرد. همان طور كه تو با يزيد بن معاويه بيعت نكردي ولي اقدامي هم عليه او ننمودي. ولي برادر من با يزيد بن معاويه مخالفت مثبت كرد. او مي گفت كه يزيد بن معاويه مردي فاسق و ظالم است و اساس خلافت او بر ستمگري استوار گرديده و حكام وي در همه جا رشوه مي گيرند و بايد وي از خلافت بر كنار گردد و دين اسلام، خلوص و طهارت گذشته را كسب كند و يزيد بن معاويه نمي توانست قيام برادرم را در راه دين تحمل نمايد و فرمان قتل او را صادر كرد. سهل بن سعد ساعدي گفت آيا مي توانم آن چه ديروز شنيده ام بگويم. زينب جواب داد بگو، سهل بن سعد ساعدي اظهار كرد من تا ديروز نمي دانستم كه حسين (ع) با آن وضع كه تو گفتي به قتل رسيده است و ديروز بعد از اين كه از اين جا رفتم با مردي كه به او اعتماد دارم و مي دانم كه راز مرا افشا نخواهد كرد صحبت كردم و او گفت علت اين كه حسين (ع) به قتل رسيد اين بود كه نمي خواست بين مسلمان ها جنگ دربگيرد و پيكارهائي كه در دوره خلافت پدرش علي بن ابي طالب درگرفت تجديد شود. زينب گفت برادر من از خون ريزي متنفر بود و همان طور كه گفتي نمي خواست بين مسلمان ها جنگ خانگي دربگيرد. سهل بن سعد ساعدي گفت آيا برادرت فكر مي كرد كه مي تواند بدون جنگ بر يزيد بن معاويه غلبه نمايد و او را از خلافت بر كنار كند. زينب گفت بلي و او فكر مي كرد بعد از اين كه اكثر مسلمين طرفدار او شدند و با وي بيعت كردند، جنگ با يزيد بن معاويه ضروري نخواهد بود و او با راي اكثر مسلمين از خلافت بر كنار مي شود و تنها در كوفه هفتاد هزار نفر به توسط مسلم بن عقيل با برادرم بيعت كردند [1] و شماره كساني كه در كوفه با برادرم بيعت كردند ده برابر كساني بودند كه با يزيد بن معاويه در زمان حيات پدرش بيعت كردند و معاويه با اين كه نفوذ داشت نتوانست در زمان حيات خود بيش از هفت هزار بيعت براي پسرش بگيرد تا اين كه او بعد از مرگش به خلافت برسد و نظريه برادرم اين بود كه مسلمين از فسق و ظلم يزيد و عمال او به تنگ آمده اند و همين كه او قيام كند با وي بيعت خواهند كرد، و بيعت مردم كوفه، نظريه برادرم را


تاييد كرد. بعد (زينب) گفت برادرم مي دانست كه در بين مسلمين، حتي يك نفر نيست كه يزيد بن معاويه را صالح براي خلافت بداند مگر آن هائي كه از دستگاه او استفاده مي كنند و خلافت وي را براي بقاي خودشان لازم مي دانند. حتي آن ها هم كه بقاي خلافت را براي بقاي خودشان ضروري مي دانستند در باطن، يزيد را براي خلافت صالح نمي دانستند چون مي ديدند كه متجاهر به فسق است و علني بر خلاف احكام اسلام عمل مي كند. اين است كه برادرم فكر مي كرد بعد از اين كه برخاست و براي غلبه حق بر باطل اقدام كرد تمام مسلمانان، پشتيبان او خواهند شد و وي خواهد توانست كه بدون خون ريزي يزيد بن معاويه را از خلافت بر كنار نمايد. چون برادرم يقين داشت كه غير از كساني كه از دستگاه يزيد استفاده مي كنند هيچ مسلمان از او راضي نيست و همه آماده براي مخالفت با وي هستند پيشنهاد ايرانيان را براي جنگ نپذيرفت. سهل بن سعد ساعدي پرسيد مگر ايرانيان پيشنهاد جنگ كرده بودند. زينب گفت بلي و آن ها به برادرم پيشنهاد كردند كه به هزينه خودشان يك قشون آماده كنند و عليه يزيد بن معاويه وارد جنگ شوند و او را از خلافت بر كنار نمايند ليكن برادرم گفت كه راضي نيست بين مسلمين جنگ برادر كشي دربگيرد سهل بن سعد ساعدي گفت من فكر مي كنم كه براي بر كنار كردن يزيد بن معاويه از خلافت، راه مفيد و موثر همان بود كه ايرانيان به برادرت پيشنهاد كردند. زينب پرسيد چطور؟ سهل بن سعد ساعدي گفت آنها مي دانستند كه يزيد بن معاويه فقط با نفرتي كه مسلمان ها از او دارند از خلافت بر كنار نمي شود. چون نفرت مسلمين از او نفرت باطني است و كسي جرئت نمي كند كه نفرت خود را آشكار نمايد. ديگر اين كه بيت المال در دست يزيد بن معاويه است و به فرض اين كه جماعتي از مسلمين نفرت خود را علني كنند و براي خلافت يزيد خطر به وجود بياورند او كه پول دارد، قشون تجهيز مي كند و مخالفين را معدوم مي نمايد و آنهائي هم كه بقاي خود را در بقاي خلافت يزيد مي دانند براي او شمشير خواهند زد و تا نيرو در بدن دارند نمي گذارند خلافت يزيد بن معاويه از بين برود كه مبادا خود از بين بروند. اين بود كه ايرانيان كه اين نكات را مي فهميدند مي دانستند كه براي بر كنار كردن يزيد بن معاويه از خلافت فقط يك راه موثر وجود دارد و آن اين است كه يك قشون تجهيز كنند و به او حمله ور شوند و هر كس را كه طرفدار اوست از پا در آورند و خودش را از خلافت بر كنار نمايند و جز جنگ راهي ديگر براي بر كنار كردن يزيد بن معاويه وجود ندارد. زينب گفت ولي برادرم خواهان جنگ نبود و مي خواست كه به طور مسالمت، يزيد بن معاويه بر كنار شود. سهل بن سعد ساعدي گفت اين هم امكان نداشت و آيا تو وقايع دوران معاويه را به خاطر داري؟ زينب گفت بلي. سهل بن سعد ساعدي گفت: بعد از اين كه پدرت علي، خليفه شد، معاويه را كه حاكم اين جا (سوريه) بود از حكومت معزول كرد و او را فراخواند. زينب گفت مي دانم و معاويه از پدرم اطاعت نكرد و حاضر نشد كه حكومت خود را رها كند. سهل بن سعد ساعدي گفت آيا مي داني براي اين كه بتواند حكومت خود را حفظ كند بچه دستاويز متوسل گرديد؟ زينب گفت نه. سهل بن سعد ساعدي گفت او براي اين كه حكومت خود را حفظ كند گفت علي (ع) قاتل خليفه سوم


است و چون قاتل مي باشد براي خلافت صالح نيست. تا آن موقع حتي يك نفر از اطرافيان خود خليفه سوم نگفته بودند كه علي (ع) پدر تو قاتل خليفه سوم مي باشد. مردم به چشم خود ديده بودند كه وقتي عده اي اطراف خانه عثمان جمع شدند و خواستند كه او را از خلافت بر كنار نمايند پدرت، پسران خود را فرستاد و آن ها مردم را نصيحت كردند كه متفرق شوند و مزاحم خليفه نگردند. اما معاويه به استناد اين كه محمد بن ابوبكر يكي از قاتلين خليفه سوم بوده، و آن مرد از دوستان پدرت محسوب مي شده، پدر تو را قاتل خليفه سوم اعلام كرد در صورتي كه خود محمد بن ابوبكر علني گفت آن چه او با خليفه سوم كرد مربوط به علي (ع) نبود و وي، نه از علي دستور گرفت نه مورد الهام او واقع گرديد بلكه به اختيار و اراده خود مصمم شد كه خليفه سوم را وادار به كناره گيري از خلافت كند و چون او، نمي خواست كه از خلافت كناره گيري نمايد شد آن چه نبايد بشود و روزي هم كه معاويه، محمد بن ابوبكر را در مصر محاصره كرد آن مرد گفته خود را تكرار نمود و اظهار كرد علي (ع) به من نگفت كه برو خليفه سوم را از خلافت بر كنار كن و من خود بدون دستور و اطلاع او، به خانه خليفه سوم رفتم و از او خواستم كه از خلافت كناره گيري نمايد و چون وي نخواست كناره گيري كند ناچار شدم كه او را به اتفاق ديگران از پا درآورم. اما معاويه اعتراف صريح محمد بن ابوبكر را نمي پذيرفت و مي گفت چون قتل خليفه سوم به سود علي (ع) تمام مي شده، وي در قتل آن مرد دست داشته است. در آخرين روزهاي محاصره محمد بن ابوبكر از طرف سپاه معاويه در حالي كه او و زن و فرزندانش از تشنگي بي تاب بودند، فرمانده سپاه محاصره كننده به محمد بن ابوبكر گفت اگر تو اعتراف كني و بنويسي كه به دستور علي بن ابي طالب (ع) خليفه سوم را به قتل رسانيدي ما نه فقط به تو آب و آدوقه مي دهيم بلكه آزادت مي گذاريم كه هر جا مي خواهي بروي. [2] ولي محمد بن ابوبكر حاضر نشد كه براي حفظ جان خود و فرزندانش بگويد كه به دستور علي (ع) براي قتل خليفه سوم رفت و گفت من نمي توانم اين تهمت را بر علي (ع) بزنم و او از قصد من بكلي بي اطلاع بود و محمد بن ابوبكر حتي براي نجات خود و زن و فرزندانش حاضر نشد كه بگويد از علي (ع) دستور گرفته يا او بجهتي در را قتل خليفه سوم شريك بوده است. اما معاويه دست از نظريه خود برنمي داشت و علي (ع) را قاتل خليفه سوم مي دانست و اعلام كرد كه خون او هدر است و گفت هر كس علي (ع) را به قتل برساند علاوه بر اين كه خدمتي بزرگ به خداوند و دين اسلام مي كند پنجاه هزار دينار از او پاداش خواهد گرفت. منظور من از اين مقدمات اين بود كه بگويم كه اولا علي را اجماع مسلمين به خلافت انتخاب كرده بودند و او مورد اعتماد اكثريت مسلمان ها بود. ثانيا مردم مي دانستند كه علي (ع) در قتل خليفه سوم، دخالت نداشته است معهذا، در اين كشور (يعني سوريه) كسي نمي توانست كه معاويه را كه در آغاز حاكم بود و بعد دعوي خلافت كرد از حكومت و آن گاه خلافت بر كنار نمايد. اگر پدرت پيش بيني مي كرد كه وحدت كلمه تمام يا اكثر مسلمين قادر است كه معاويه را از خلافت بر كنار كند آيا


دست به جنگ مي زد؟ پدرت مردي عاقل بود و او را عالم مي دانستند و مي گفتند كه در بين مسلمين اعلم است و كسي نيست كه از حيث علم با وي برابر باشد. يك چنان مرد اگر مي توانست كه بدون جنگ معاويه را از خلافت بر كنار كند، دست به جنگ نمي زد. ولي او مي دانست كه محال است جز با جنگ بتوان معاويه را از خلافت بركنار كرد و به همين جهت جنگيد و اگر بلاهت افسران و سربازان او نبود به طور حتم بر معاويه غلبه مي كرد و او را از خلافت بر كنار مي نمود. برادر تو هم بايستي پيشنهاد ايرانيان را مي پذيرفت و با يك قشون قوي كه فرماندهي آن را خود يا ايرانيان بر عهده مي گرفتند به جنگ يزيد بن معاويه مي رفت و او را از خلافت بر كنار مي كرد و آيا برادرت پيش بيني نمي نمود آن هائي كه در كوفه با نماينده اش بيعت كردند از بيم حاكم يزيد بن معاويه نمي توانند براي حمايت از او قيام كنند و سلاح به دست بگيرند. زينب گفت اين موضوع نزد برادرم مطرح شده بود و گفته شد كه شايد مردم كوفه كه با برادرم بيعت كردند، از بيم حاكم نتواند قيام كنند و سلاح به دست بگيرند و به حمايت برادرم بجنگند اما گفتند كه اگر مردم از حاكم مي ترسيدند، با نماينده برادرم بيعت نمي كردند و همان طور كه بدون بيم از او با نماينده برادرم بيعت كردند وقتي برادرم وارد كوفه گرديد براي حمايت از او قيام خواهند كرد. سهل بن سعد ساعدي گفت چون من ساكن (سفاخ) در شام هستم از اوضاع بين النهرين به خوبي اطلاع ندارم ولي فكر مي كنم مردي چون عبيدالله بن زياد كه مسلم بن عقيل و برادرت را كشت چگونه موافقت مي كرد كه در كوفه مردم با مسلم بن عقيل بيعت كنند؟ زينب گفت هنگامي كه مسلم بن عقيل در آن شهر از مردم براي برادم بيعت مي گرفت ديگري حكومت كوفه را داشت و او را از حكومت معزول كردند و عبيدالله بن زياد را به حكومت منصوب نمودند و در روز اول كه عبيدالله بن زياد حاكم كوفه شد جرئت نمي كرد كه از بيعت مردم با برادرم جلوگيري نمايد اما بعد از اين كه چند روز از حكومت او گذشت به جرئت در آمد و از ادامه بيعت مردم با نماينده برادرم ممانعت كرد. سهل بن سعد ساعدي پرسيد آيا در آن موقع كه تازه عبيدالله بن زياد به حكومت كوفه منصوب شده بود و خواست از ادامه بيعت با برادرت ممانعت نمايد آن هائي كه تا آن موقع بيعت كرده بودند درصدد برآمدند كه مقابل حاكم جديد مقاومت نمايند؟ زينب گفت هيچ كس در كوفه از نماينده برادرم حمايت نكرد. سهل بن سعد ساعدي گفت پس آن چه من گفتم واقعيت پيدا كرد و آن هائي كه با نماينده برادرت بيعت كردند در روز خطر، از قيام خودداري نمودند. روزي كه بيعت مي كردند فقط حرفي زدند و حرفي شنيدند ولي روزي كه عبيدالله بن زياد درصدد برآمد كه از ادامه بيعت با برادرت ممانعت نمايد روز جانبازي فرارسيده بود و همان ها كه در مقام حرف دلير بودند وقتي هنگام عمل رسيد، سكوت كردند و از جا تكان نخوردند زيرا متوجه شدند كه مال و جان، هر دو را بايد فدا كنند. آنها مرداني عاقل بودند و مي دانستند كه وقتي يك عده هفتاد هزار نفري (بيعت كنندگان با حسين) قيام كردند به طور حتم بر حاكم و عمال او غلبه مي نمودند اما هر كس فكر مي كرد كه اموالش از دستش مي رود و كشته مي شود و انتظار داشت كه ديگري به جاي او به قتل برسد و اموالش بتاراج برود و بعد از اين كه پيروزي حاصل شد او از ثمرات فتح استفاده نمايد


و همواره همين طور بوده و در يك جماعت كه بايستي براي پيش بردن يك منظور قيام كنند عده اي زياد خود را كنار مي كشند تا ديگران به جاي آن ها فداكاري نمايند و در موقع پيكار و كشتار كسي آنها را نمي بيند، ليكن در روز پيروزي حاضر هستند و صدايشان هم از صداي آن هائي كه جان و مال را به خطر انداختند و جنگيدند بلندتر است و با سماجت از حق خود را از پيروزي مي خواهند. زينب گفت اي نيك مرد همه اين طور نبودند و حتي در همان شهر كوفه جواني آهنگر از اهل ايران جان را در راه برادرم از دست داد و در كربلا وقتي بيش از يك روز و يك شب، مهلت بروز جنگ باقي نماند، برادرم از مرداني كه با او بودند خواست كه بروند و خود را به كشتن ندهند ولي آن ها نرفتند و با رضايت و ميل خود را در راه برادرم به كشتن دادند. سهل بن سعد ساعدي پرسيد از ايرانيان كوفه چطور و آيا از بين آن ها كسي پيدا شد كه به كربلا برود و به برادرت كمك كند. زينب گفت سي نفر از ايرانيان مقيم كوفه خود را براي كمك به برادرم به كربلا رسانيدند و در آنجا جنگ كردند و كشته شدند. سهل بن سعد ساعدي پرسيد آيا آن ها از برادرت پاداش خواستند؟ زينب گفت هيچ چيز از برادرم درخواست نكردند و گفتند كه به ياري او آمده اند و ميل دارند كه براي كمك به برادرم بجنگند و كشته شوند. سهل بن سعد ساعدي كه از وقايع روز دهم محرم در كربلا اطلاع نداشت و در آن موقع در سوريه هيچ كس از آن وقايع مطلع نبود پرسيد برادرت چه موقع كشته شد. زينب جواب داد روز دهم محرم هنگام عصر و بعد از اين كه تمام مردان كاروان ما به قتل رسيدند. سهل بن سعد ساعدي گفت راه غلبه به يزيد بن معاويه همان بود كه ايرانيان به برادرت پيشنهاد كردند و اگر برادرت آن پيشنهاد را مي پذيرفت به طور حتم فاتح مي شد. آن گاه سهل بن سعد ساعدي گفت براي من فكري به وجود آمده كه گمان مي كنم خودداري برادرت از قبول پيشنهاد ايرانيان ناشي از آن بود. زينب پرسيد آن فكر چيست؟ سهل بن سعد ساعدي گفت برادرت مردي بود عرب از قبيله بني هاشم و شايد او نمي خواست با كمك ايرانيان به يزيد بن معاويه كه او هم مردي عرب و از بني اميه است غلبه كند و بگويند كه وي با كمك ايرانيان به عرب غلبه كرد. زينب گفت اين طور نبود و نظريه تو، راجع به اين موضوع با فكر برادرم مطابقت ندارد و برادرم نمي خواست كه بين مسلمين جنگ خانگي در بگيرد خواه بين ايرانيان مسلمان و اعراب يا بين خود اعراب و پرهيز از جنگ خانگي مانع از اين شد كه برادرم پيشنهاد ايرانيان را بپذيرد نه اين كه آن ها ايراني بودند و يزيد بن معاويه عرب.


پاورقي

[1] در قسمت مربوط به توقف مسلم بن عقيل در کوفه گفتيم به چه دليل تاريخي شماره هفتاد هزار نفر اغراق است و در اين جا تکرار دلايل مزبور ازئد مي‏باشد اما مي‏توان شماره دوازده هزار نفر را پذيرفت و البته حضرت زينب سلام الله عليها اغراق نگفته بلکه روايت تاريخي که از قول او نقل گرديده مقرون به اغراق شده است - مترجم.

[2] اين روايت ضعيف است - مترجم.