بازگشت

چند كلمه از سوريه قديم (شام)


سورياني ها در دوره خلافت خليفه دوم تحت اشعال اعراب قرار گرفتند و هنوز رسوم و آداب و طرز فكر آن ها تغيير نكرده بود و عرب را نسبت به خود بيگانه مي دانستند و علاقمند نبودند كه بدانند خلفاي عرب چه مي كنند و بخصوص از يزيد بن معاويه نفرت داشتند. معاويه پدر يزيد كه تا سال شصتم هجري حيات داشت يك خليفه مردم دار به شمار مي آمد و مي توانست با گفتار و كردار مردم سوريه را نسبت به خود نرم كند. اما يزيد شرابخوار اعتنائي به مردم نداشت و در نظر او، زنده ماندن و نبودن مردم سوريه متساوي بود و مردم سوريه، بيشتر در خود فرومي رفتند و مي كوشيدند تا آن جا كه امكان دارد از عرب بپرهيزند و با اعراب تماس نداشته باشند. خود اعراب هم از يزيد بن معاويه خيلي متنفر بودند و دليل اين نفرت شديد دو طغيان بزرگ است كه در مدينه و مكه، عليه يزيد برخاست.

در سال شصت و سوم هجري مردم مدينه عليه يزيد طغيان كردند و در سال شصت و چهارم هجري مردم مكه. اهل مدينه در سال شصت و سوم هجري حاكم يزيد را از شهر بيرون كردند و گفتند يزيد را كه فاسق و فاجر مي باشد خليفه نمي دانند و بايد وي معزول شود. (مسلم بن عقبه) را كه مردم بي رحم بود براي مطيع كردن مردم مدينه فرستادند و او مدينه را تحت محاصره قرار داد و بعد از يك حمله شديد وارد شهر شد و در آن شهر، كه كانون توسعه دين اسلام بود و اسلام از آن جا به تمام عربستان و آن گاه به كشورهاي ديگر دست پيدا كرد تمام مردهاي سالخورده را كشت و تمام مردهاي جوان را به بردگي گرفت


و به سربازان خود گفت به نواميس مردم تجاوز كنند و هر چه در مدينه هست و ارزش چاپيدن را دارد بچاپند. وقتي مسلم بن عقبه از مدينه مراجعت كرد جز پسرهاي خردسال و جواناني كه به بردگي گرفته شده بود مرد ديگر در مدينه وجود نداشت. با اين كه طغيان مردم مدينه با آن وحشت سركوبي شد سال بعد كه سال شصت و چهارم هجري بود مردم مكه عليه يزيد بن معاويه طغيان كردند و باز همان مسلم بن عقبه مامور شد كه آن طغيان را از بين ببرد اما قبل از اين كه به مكه برسد گويا بر اثر خوردن غذاي ناگوار يعني (مسموميت غذائي) فوت كرد و (حصين نمير سكوني) كه معاون او بود قشون را به طرف مكه برد.

فرمانده مدافع شهر مكه مردي بود به اسم (عبدالله بن زبير) و راستگو و درست كردار و مورد اعتماد مسلمانان مكه حصين نمير سكوني شهر مكه را محاصره كرد و چون مي دانست كه عبداله بن زبير پيوسته در خانه كعبه است آن قدر با منجنيق آتش به خانه كعبه انداخت تا اين كه كعبه سوخت اما ناگهان خبر از دمشق رسيد كه يزيد بن معاويه در سن سي و هفت سالگي زندگي را بدورد گفت و حصين دست از محاصره كشيد و بشتاب خود را به دمشق رسانيد و ديد كه مردم با معاويه بن يزيد پسر خليفه متوفي بيعت كرده اند. معاوية بن يزيد بيش از چهل روز خلافت نكرد و گفت من لايق خلافت نيستم و عبداله بن زبير را لايق خلافت مي دانم و از خلافت كناره مي گيريم تا اين كه عبداله بن زبير خليفه شود و مردم با عبداله بن زبير بيعت كردند كه شرح آن از بحث ما خارج است. اما مردم شام با اين كه از يزيد خيلي متنفر بودند بر خلاف مردم مدينه و مكه شورش نكردند و علتش اين بود كه رهبري نداشتند تا اين كه جلو بيفتد و ديگران در قفايش به حركت درآيند و بين خود آن ها اختلاف وجود داشت و اعراب از اختلافي كه بين امراي سوريه بود استفاده كردند و آن كشور را اشغال نمودند.

مردم سوريه از حيث تمدن و فرهنگ خيلي برتر از اعراب بودند و آن ها را نيمه وحشي مي دانستند. روزي كه در تمام عربستان حتي يك كتاب يافت نمي شد سوريه مركز علم و ادب بود و هر كتاب مفيد كه در هر نقطه نوشته مي شد به زبان سورياني ترجمه مي گرديد. همان طور كه امروز دو دارالترجمه در دنيا وجود دارد كه يكي پاريس و ديگري قاهره است و هر كتاب خوب كه در جهان منتشر شود در يكي از اين دو دارالترجمه يا در هر دو ترجمه و منتشر مي گردد، سوريه قديم هم دارالترجمه براي ترجمه كتاب هاي دنيا بود وروزي كه اعراب آن قدر رشد پيدا كردند كه متوجه ارزش كتاب شدند، درصدد برآمدند كه كتب علمي يونان و روم را از سورياني ها فرابگيرند يعني كتب آنها را از آن زبان، به زبان عربي ترجمه نمايند و اين كه مترجمين سورياني را متهم كرده اند كه اصطلاحات فلسفي حكماي يونان را نفهميدند و بدون فهم آن اصطلاحات، تحت اللفظي، به زبان سورياني ترجمه نمودند و در نتيجه سبب گرديدند كه نظريه هاي فلسفي افلاطون و ارسطو و ديگران در زبان عربي، طوري پيچيده شود كه نتوان به خوبي آن را فهميد، درست نيست. گناه اين موضوع بر گردن آنهائي است كه كتب حكماي يونان را از زبان سورياني به زبان عربي ترجمه كردند نه آن هائي كه از زبان يوناني به سورياني ترجمه نمودند. روزي


كه اعراب شروع به ترجمه كتاب ها از زبان سورياني به زبان عربي كردند، تقريبا نهصد سال بود كه مترجمين سورياني، از زبان يوناني به زبان سورياني، كتاب ترجمه مي كردند و در طول مدت نهصد سال ممارست، هيچ نكته اي از نكات يك زبان خارجي بر مترجميني كه كتاب هاي آن زبان را به زبان خودشان ترجمه مي كنند پنهان نمي ماند. اما مترجميني كه كتاب هاي سورياني را به زبان عربي ترجمه كردند تازه كار بودند و از لحاظ ترجمه كتب فلسفي سابقه طولاني مترجمين سورياني را نداشتند و اصطلاحات فلسفي براي آن ها غير مانوس بود و در نتيجه، ترجمه كتب حكماي يونان از سورياني به عربي، به شكلي پيچيده درآمد. خلاصه مردم سوريه، از لحاظ تمدن و فرهنگ خيلي برتر از اعراب بودند و بعد از اين كه مقهور آن ها شدند تا مدتي مختصات قومي خود را حفظ كردند و بخصوص در دوره خلافت يزيد بن معاويه تا آن جا كه مي توانستند از اعراب كناره مي گرفتند لذا در نزديكي دمشق كسي به كاروان اسيران توجه نكرد تا اين كه آن ها وارد دمشق شدند.

اسيران را بعد از ورود به دمشق به كاروانسرائي به اسم (راكوس) بردند كه يك نام سورياني بود و هنوز قسمتي از معابد و كاروانسراهاي دمشق نام هاي سوراني قديم را داشت. قبل از اين كه اسيران در آن كاروانسرا بخوابند به آن ها گفتند كه بايد خود را آماده كنند كه روز بعد نزد يزيد بن معاويه خليفه مسلمين بروند. اسيران گفتند كه ما وسيله اي نداريم كه خود را آماده براي رفتن نزد يزيد كنيم و به ميهماني هم نيامده ايم تا اين كه جامه هاي نو بپوشيم و آن چه لباس داشتيم در كربلا به غارت رفت كاروان سالار گفت در هر حال فردا بايد نزد يزيد بن معاويه برويد و آن گاه اسيران را ترك كرد بدون اين كه از آن ها بپرسد كه آيا غذاي شب را دارند و اگر ندارند مي توانند غذا خريداري نمايند يا نه؟

آن شب را اسيران در كاروانسراي دشمق به صبح آوردند و بامداد مرتبه اي ديگر كاروان سالار به آن ها گفت كه براي رفتن نزد يزيد بن معاويه آماده باشيد. ولي ساعات روز گذشت بدون اين كه اسيران را از كاروانسرا خارج كنند و نزد يزيد ببرند زينب هنگام ظهر كاروان سالار را فراخواند و گفت اطفال ما ديشب چيزي نخورده اند و امروز صبح هم چون مي خواستند ما را نزد يزيد ببرند چيزي به اطفال داده نشده و اينك از گرسنگي بي تاب هستند و بگذاريد كه يكي از ما برود و براي كودكان غذائي به دست بياورد كاروان سالار موافقت كرد كه ام كلثوم براي تهيه غذا برود و او را با يكي از مردان كاروان بيرون فرستاد و همين كه به دروازه كاروانسرا رسيد مردي سالخورده وارد كاروانسرا گرديد و به عربي گفت آيا اسيراني كه از بين النهرين آورده شده اند در اين جا هستند؟ ام كلثوم گفت بلي. آن مرد گفت آيا راست است كه آن ها اعضاي خانواده حسين (ع) مي باشند ام كلثوم گفت بلي. آن مرد دو دست را بر سر زد و گفت. واي بر من ام كلثوم گفت تو را چه مي شود؟ و اسمت چيست؟ آن مرد گفت من از كشته شدن حسين (ع) عزادار هستم و اسمم (سهل بن سعد ساعدي) است. ام كلثوم ابراز حيرت كرد و گفت اي نيك مرد،


پسرت شائق در سفاخ از ما اسيران پذيرائي كرد و به ما گفت كه پدرش به دمشق رفته است و تو مي تواني وارد كاروانسرا بشوي و زينب بنت علي را ببيني ولي من نمي توانم مراجعت كنم چون اطفال ما ديشب و امروز چيزي نخورده اند و من مي روم كه براي آن ها غذا فراهم نمايم. سهل بن سعد ساعدي پرسيد چرا اطفال شما ديشب و امروز چيزي نخورده اند؟ ام كلثوم گفت براي اين كه ديشب وقتي ما را وارد اين كاروانسرا كردند شب رسيده بود و نگذاشتند كه خارج شويم و غذائي تهيه كنيم و امروز هم تا اين موقع مي خواستند ما را نزد يزيد بن معاويه ببرند و نگذاشتند كه براي تهيه غذا از كاروانسرا خارج شويم. سهل بن سعد ساعدي پرسيد چند نفر هستيد. ام كلثوم شماره افراد را گفت و سهل بن سعد ساعدي اظهار كرد تو مراجعت كن و من هم اكنون براي شما غذا خواهم آورد. ام كلثوم گفت اي نيك مرد ما نمي خواهيم كه هزينه خود را بر تو تحميل كنيم و پسرت شائق در سفاخ از ما پذيرائي كرد و ما را ممنون نمود. سهل بن سعد ساعدي گفت بي اهميت ترين و كوچك ترين كاري كه من مي توانم براي بازماندگان حسين (ع) بكنم اين است كه به آن ها غذا بدهم و چون مي دانم همه گرسنه هستيد بيش از اين حرف نمي زنم و مي روم تا براي شما غذا بياورم. ام كلثوم مراجعت كرد و برخورد خود را با سهل بن سعد ساعدي براي زينب و علي بن الحسين (ع) و ديگران نقل نمود و گفت آن مرد نيك فطرت نگذاشت كه من براي تهيه غذا بروم و گفت خود براي ما غذا خواهد آورد.

در دمشق دكان هائي بود كه اعراب آن ها را مون [1] مي خواندند. هر يك از آن دكان ها، متخصص طبخ يك نوع غذا بود و (مون) ها يا دكان هاي طباخي دمشق در سوريه معروف بود. سهل بن سعد ساعدي به يكي از آن دكان ها مراجعه كرد و دستور داد كه به اندازه كفاف اسيران غذا در ظرف ها بريزند و بهاي آن را پرداخت و شاگردان دكان طباخي ظروف غذا را در مجموعه ها نهادند و به راهنمائي سهل بن سعد ساعدي به كاروان سراي راكوس رفتند و غذا مقابل اسيران نهاده شد و آن ها خوردند و سهل بن سعد ساعدي، از چگونگي قتل حسين (ع) پرسيد و زينب، آنچه در روز دهم محرم در كربلا ديده بود به اختصار براي سهل بن سعد ساعدي حكايت كرد و آن مرد مي گريست و از گريه او اسيران و علي بن الحسين كه بيمار بود به گريه درآمدند. بعد از اين كه صحبت زينب تمام شد و گريه ها آرام گرفت سهل بن سعد گفت منزل من در دمشق نيست و من ساكن سفاخ هستم و اگر در اينجا خانه داشتم شما را به خانه خود مي بردم و نمي گذاشتم كه در كاروانسرا به سر ببريد. زينب گفت اگر تو در اين جا خانه مي داشتي نمي توانستي ما را به خانه خود ببري براي اين كه نمي گذارند ما در خانه كسي به سر ببريم. از آن گذشته شماره ما كم نيست و به هر خانه كه وارد شويم مزاحم صاحبخانه خواهيم شد و ميل نداريم كه به خانه كسي برويم.



پاورقي

[1] (مون) با فتح حرف اول و سکون دو حرف ديگر در زبان عربي يعني خواربار و روزي مترجم.