بازگشت

اولين نطق برجسته يكي از اسيران در كوفه


يكي از وقايع كه هنگام عبور اسيران از معابر كوفه اتفاق افتاد نطقي است كه يكي از اسيران مقابل مسجد كوفه ايراد كرد تمام مورخين اعم از مورخين شيعه و سني اين نطق را ذكر كرده اند. اختلافي كه بين آن ها وجود دارد اين است كه بعضي نوشته اند آن نطق را (زينب بنت علي) ايراد كرد و بعضي نوشته اند كه ايراد كننده نطق، ام كلثوم بوده است. و در يكي دو ماخذ نوشته شده كه ايراد كننده نطق فاطمه دختر حسين (ع) بوده و در هر صورت به موجب تمام مآخذ تاريخي، آن نطق ايراد شده و ايراد كننده نطق هم زينب بنت علي (ع) يا ام كلثوم بوده است. به طوري كه از ظواهر استنباط مي شود حاكم عراقين پيش بيني نمي كرده كه يك زن از اسيران، نطقي ايراد نمايد و اگر آن پيش بيني را مي كرد، مانع از اين مي شد كه آن نطق ايراد شود يعني دستور مي داد كه اسيران را در هيچ جا متوقف نكنند و آن ها را مستقيم به دارالحكومه منتقل نمايند. اما وقتي اسيران مقابل مسجد كوفه رسيدند چون در آن جا جمعيت تماشاچي بيش از جاهاي ديگر بود زينب بنت علي يا ام كلثوم گفت كه كاروان اسيران توقف كند، و آن كاروان هم متوقف شد. بنابراين، زينب يا ام كلثوم دختر ديگر علي بن ابي طالب (ع) با اين كه اسير بودند آن قدر نفوذ كلمه داشتند كه اگر مي گفتند كاروان اسيران را متوقف نمايند آن كاروان توقف مي كرد و بعد از اين كه زينب يا ام كلثوم شروع به ايراد نطق كرد كسي ممانعت ننمود. ممكن است حيرت كنيم كه وقتي زينب يا ام كلثوم شروع به صحبت كرد با اين كه گفتارش، مخالف با بني اميه بود چرا درصدد برنيامدند كه نطقش را قطع نمايند و نگذراند به صحبت ادامه بدهد.

البته به طوري كه خواهيم گفت ناطق، ضمن گفتار خود از كسي اسم نبرد و اسم يزيد بن معاويه يا عبيدالله بن زياد يا عمر بن سعد را بر زبان نياورد معهذا نطق او بر خلاف حكومت وقت بود و بر حسب معمول بايستي از ادامه نطقش ممانعت مي كردند ولي نكردند. نظريه ابن قتيبه همچنين نظريه بها عدالدين محمد قاضي بعلبك و نويسنده كتاب (التاريخ الاكبر) چنين است و آن ها عدم جلوگيري از نطق دختر علي بن ابي طالب (ع) را اين طور تعليل كرده اند: اولا اعراب علاقه به شنيددن نطق و خطابه داشتند خواه منظوم بود و خواه منثور و از شنيدن گفتار يك سخنور لذتي مي بردند كه اقوام ديگر آن لذت را به آن اندازه احساس نمي كردند و يكي از علل پيشرفت اسلام بين اعراب اين بود كه آن ها تحت تاثير كلام قرار مي گرفتند. ثانيا براي اولين مرتبه مردم در كوفه مشاهده مي كردند كه يك زن مبادرت به نطق كند. زينب يا ام كلثوم كه در آن روز در كوفه مبادرت به نطق كرد اولين زن نبود كه در اسلام مبادرت به نطق مي نمود. قبل از او زن هاي ديگر در اسلام نطق كرده بودند قبل از اسلام زن هاي شاعر در بازار مكاره معروف عكاظ حضور به هم مي رسانيدند و شعر مي خواندند ولي آن، اولين بار بود كه يك زن، در كوفه، با صداي بلند براي مردم نطق


مي كرد و آن ايراد نطق در نظر مردم يك پديده خارق العاده جلوه مي نمود. از روزي كه شهر كوفه در صدر اسلام بنا شد تا آن روز اتفاق نيفتاده بود كه يك زن در آن شهر براي مردم نطق كند و وقتي كه زينب يا ام كلثوم شروع به حرف زدن كرد مردم نمي توانستند از استماع گفتارش خودداري نمايند. ثالثا زني كه حرف مي زد يك اسير بود و نطق كردن يك مرد اسير يك پديده خارق العاده جلوه مي نمود تا چه رسد به اين كه يك زن اسير نطق نمايد. اسير، نزد اعراب موجودي بود خوار و ناتوان و او را در شمار انسان عادي به شمار نمي آوردند و هيچ نوع حق برايش قائل نبودند. اگر اسير توانگر بود و به خويشاوندانش مراجع مي كرد و از آن ها مي خواست كه از اموال او فديه بدهند تا اين كه آزاد شود، آزاد مي شد و گرنه اسير را به بازار برده فروشي مي بردند و مي فروختند. صحبت كردن زينب يا ام كلثوم به صداي بلند براي مردم آن قدر در نظر مردم كوفه عجيب مي آمد كه تو گوئي يك ماهي به زبان در آمده و صحبت مي كند يا اين كه موجودي از دنياي ديگر، در زمين پيدا شده و حرف مي زند. رابعا زينب يا ام كلثوم كه زبان به سخن گشود و صحبت كرد با لهجه فصيح عربي صحبت مي نمود. لهجه اي كه اعضاي خانواده هاشمي با آن صحبت مي كردند فصيح ترين لهجه هاي عرب به شمار مي آمد و در صدر اسلام طائفه قريش نيز با همان لهجه حرف مي زدند. آن لهجه در عربستان لهجه شهري و شيرين و خوش آهنگ به شمار مي آمد و لهجه هاي ديگر، لهجه هاي ولايتي و داراي آهنگ نامطلوب يا اين كه آهنگي كه از حيث طنين دلپسند به آن لهجه نمي رسيد. زبان قرآن، همان زبان بود و هست و اين موضوع در متن قرآن تصريح شده و امروز هم آهنگ زبان را مي توان در حجاز شنيد و دريافت كه نسبت به لهجه هاي ديگر عرب داراي طنين است. مردم كوفه داراي آن لهجه نبودند و لهجه ولايتي داشتند و زبان فارسي (پهلوي ساساني) نيز در آن هنوز رايج بود و در آغاز اين تحقيق گفتيم كه بين النهرين، مركز حكومت ساسانيان بود و تيسفون (مدائن) پايتخت ساسانيان در بين النهرين قرار داشت. بعلل فوق نطقي كه زينب يا ام كلثوم در كوفه خطاب به مردم ايراد كرد خيلي در مردم اثر نمود. موضوع نطق مزبور داراي سه قسمت اصلي بود و چند قسمت فرعي داشت. در قسمت اول، ناطق، حسين (ع) و برادران و برادر زادگان و خواهران او از جمله خود را به مردم شناسانيد و نشان داد كه آن ها افرادي گمنام و كوچك نيستند و رفتاري كه با آنها شد و مي شد مادون مرتبه خانوادگي آنها مي باشد. زينب يا ام كلثوم گفت كه آن ها از خانواده رسالت هستند و نواده رسول الله مي باشند ولي با آنها چون كافر حربي رفتار كردند، و روزي كه آن ها را از كربلا حركت دادند كشتگان خانواده شان دفن نشده بود و چگونه جرئت كردند كساني را كه نواده پيغمبر اسلام بودند و زبانشان به توحيد و تكبير باز مي شد، كافر حربي بخوانند و اگر در بين شما شنوندگان كساني هستند كه در كربلا بودند مشاهده كردند كه برادرم و ساير مردان قبل از اين كه كشته شوند نماز خواندند و ما زن ها هم نماز خوانديم و چگونه شرم نكردند تا كساني را كه نماز مي خواندند و احكام اسلام را به موقع اجرا مي گذاشتند كافر حربي بخوانند.


قسمت دوم نطق كه جزو قسمت اصلي بود جنبه عتاب نسبت به كساني را داشت كه نامه هاي دعوت براي حسين (ع) نوشته از او خواسته بودند كه بيايد تا اين كه وي را به پيشوائي خود بپذيرند و با نماينده حسين (ع) بيعت كردند ولي بعد از اين كه حسين (ع) به راه افتاد عهد وفاداري خود را زير پا گذاشتند و بيعت خود را كان لم يكن دانستند. مرداني كه با حسين (ع) عهد وفاداري بستند، براي وفاداري نسبت به او حماسه ها سرائيدند ولي وقتي روز عمل پيش آمد كسي از خانه خود خارج نشد و استراحت خود را براي وفاي به عهد از دست نداد. مگر جان چقدر عزيز است كه آنهائي كه مرد بودند و عهد اتحاد بستند نتوانستند از جان خود بگذرند؟ پس چرا جان براي حسين (ع) و مرداني كه براي حمايت از او كشته شدند آن قدر عزيز نبود. آن ها هم خانه و زن و فرزند داشتند و خواهان برخورداري از خوشي هاي زندگي بودند و آنان نيز مي خواستند در خانه هاي خود استراحت كنند اما از همه چيز گذشتند تا اين كه ثابت كنند به عهدي كه بسته اند استوار مي باشند. وقتي زينب يا ام كلثوم راجع به اين موضوع صحبت مي كرد بنابر روايتي كه بعضي از مورخين نقل كرده اند عده اي از مردان كه اظهارات ناطق را مي شنيدند از شرم سر را به زير انداختند و پيش نفس خود احساس انفعال مي نمودند. ناطق گفت مرداني كه در كربلا كشته شدند در راه حق به قتل رسيدند و من نديدم كه حتي يكي از آن ها كه به سوي ميدان پيكار مي رود غمگين باشد و اكثر آن ها موقعي كه مي رفتند تا در جنگ كشته شوند شادان بودند براي اين كه مي دانستند كه در راه حق كشته مي شوند و بازماندگان آن ها در اين دنيا و خودشان در دنياي ديگر سربلند هستند. آنها ترجيح مي دادند كه كشته شوند، اما مطيع ظلم و كفر نباشند و اينك در بهشت بسر مي برند و از سعادت ابدي برخوردارند و خوشا به حال آنهائي كه در دوره عمر راه حق را پيمودند و در روز آزمايش نشان دادند كه حق پرستي آن ها ريائي نبود.

سومين قسمت اصلي گفتار ناطق مربوط بود به آينده كساني كه با ظلم و ستم، حسين (ع) و مردان او را به قتل رسانيدند و خانواده اش را اسير كردند و همچنين كساني كه با حسين (ع) عهد وفاداري بستند ولي به عهد خود عمل نكردند و از بيم جان يا اميد استفاده يا هر دو، عهد خود را زير پا نهادند. ناطق براي آنها روزهائي سخت و تاريك را پيش بيني كرد و گفت تصور نكنيد كه مدار دنيا بر يك قرار مي ماند و اگر بگذشته مراجعه نمائيد مي فهميد كه دنيا در تحول بوده است اما آن هائي كه راه حق را پيش مي گيرند و از صراط مستقيم پيروي مي كنند از هر تحول، سربلند بيرون مي آيند. ممكن است كه تحول دنيا آن ها را از حيث مال فقير كند اما از حيث جوهر و كيفيت ناتوان نمي نمايد همان گونه كا ما امروز از حيث مال فقير شده ايم و اسيراني هستيم كه روزها بر شتر سواريم و شب ها بر خاك سر مي گذاريم اما عظمت خود را از دست نداده ايم و همچنان از خانواده رسالت هستيم و مباهات مي كنيم كه مردان ما در راه حق كشته شده اند و ما اسيران رنج اسيري و دربدري را براي پيروي از راه حق تحمل مي نمائيم و حتي امروز، در بين همين جماعت كه اين جا حضور دارد و حرف مرا مي شنود كساني هستند كه براي ما قائل به احترام


مي باشند و مي دانند كه ما داراي عظمت هستيم تا چه رسد به فردا كه دنيا قرين تحول مي شود و دوره اي مي آيد كه همه مردم بر حق بودن و مظلوميت ما را تصديق مي نمايند. اما آن هائي كه با ظلم و كفر به ما ستم كردند و مردان ما را كشتند و ما را به اسارت درآوردند از كيفر مصون نخواهند بود و خداوند يكتا كه دادگستر مي باشد آن ها را به كيفر خواهد رسانيد و همچنين آنهائي كه با حسين (ع) عهد وفاداري بستند و عهد خود را زير پا گذاشند كيفر عهد شكني خود را مي بينند. ناطق ضمن اين سه موضوع اصلي، مسائل ديگر را هم كه راجع به قيام حسين (ع) بود به ميان آورد از قبيل خطري كه در مكه حسين (ع) را تهديد مي كرد و پيمودن راه طولاني از حجاز تا بين النهرين و غيره. نطق زينب يا ام كلثوم اگر از لحاظ لفظي مورد مطالعه قرار نگيرد يعني فقط معناي نطق را مورد مطالعه قرار بدهند، يك نطق فصيح و موثر جلوه مي كند كه برتر از بسياري از نطق هاي بعضي از رجال سياسي اعصار اخير است كه چيزي غير از مضامين متداول در بر ندارد و آن ها نطق مي كردند تا اين كه ساكت نباشند ولي چيزي براي گفتن نداشتند. آدمي وقتي اين نطق را مي خواند تصديق مي كند زني كه آن نطق را ايراد كرده و آن همه مصائب ديده و در اسارت سختي ها كشيده روحيه اي بسيار قوي داشته كه توانسته در آن روز، آن نطق را ايراد نمايد. ايراد آن نطق ثابت مي كند كه همه مصائب و سختي ها، نتوانسته بود روحيه آن زن را متزلزل كند در صورتي كه ممكن بود همان موقع كه صحبت مي كرد، او را به قتل برسانند. هنگامي كه زينب يا ام كلثوم نطق مي كرد زن هاي مستمع مي گريستند و مردها سر به زير مي انداختند كه مبادا چشم ناطق آن ها را ببيند و نمي توانستند تحمل نگاه او را بكنند.

از محلي كه زينب يا ام كلثوم در آن جا صحبت مي كرد تا دارالحكومه راهي زياد نبود و عبيدالله بن زياد حاكم عراقين انتظار آمدن اسيران را مي كشيد. حاكم كوفه و بصره مي خواست اسيران را ببيند و آن گاه برخيزد و به مسجد برود و نماز بخواند. آيا به حاكم عراقين اطلاع داده بودند كه زينب يا ام كلثوم مشغول نطق كردن است و به همين جهت ورود اسيران به دارالحكومه به تاخير افتاده يا اين كه عبيدالله بن زياد از نطق كردن زينب اطلاع نداشت. ما در تاريخ اثري از اين موضوع كه نطق آن زن را به اطلاع عبيدالله بن زياد رسانيده بودند نمي بينيم اما نمي توانيم بگوئيم كه حاكم عراقين از آن واقعه بدون اطلاع ماند. چون نطق كردن يك زن اسير، در شهر كوفه، آن قدر انعكاس و اهميت داشت كه محال بود كه حاكم عراقين از آن بي اطلاع مانده باشد. مي دانيم كه معاوية بن ابوسفيان يك سازمان كسب خبر و اطلاعات بوجود آورد تا آن كه از تمام وقايع اطلاع حاصل كند و رياست آن سازمان را به (ثابت بن ارطاة) واگذار كرد [1] و آن سازمان در تمام شهرهاي حساس


از نظر سياسي شعبه داشت و بعد از مرگ معاويه آن سازمان به كار ادامه داد و آن را به اسم سازمان (العين) مي خواندند يعني (چشم)براي اين كه سازمان مزبور مراقب مردم بود و همه چيز را مي ديد اما مردم آن سازمان را به اسم العيون مي خواندند [2] (العيون) در زبان عربي گر چه از ريشه عين به معناي (چشم) است ولي معناي چشم را نمي دهد بلكه به معناي بد چشم مي باشد يعني كسي كه ديگري را نظر بزند و آن موضوع نشان مي دهد كه اعراب آن موسسه را دوست نداشند. در تاريخي كه وقايع كربلا اتفاق افتاد رئيس موسسه العيون مردي بود به اسم (سليم بن اعشا) و به مناسبت اهميت سياسي بين النهرين در آن جا عده اي گماشته داشت و به خصوص در كوفه و بصره داراي گماشتگان بود. طبيعي است كه در آن روز كه اسيران را وارد كوفه مي كردند گماشتگان سليم بن اعشا بين مردم بودند و اسيران را مي ديدند و نطق زينب يا ام كلثوم را شنيدند و چون دارالحكومه نزديك بود به اطلاع حاكم رسانيدند كه زني از اسيران نطق مي كند. اگر مدت نطق آن زن كوتاه بود مي توانستيم فرض كنيم كه كساني كه متصدي كسب اطلاع بودند متوجه نشدند كه زينب يا ام كلثوم نطق مي كند. اما صحبت طولاني شد و به قدري طول كشيد كه به موجب يك روايت، حاكم عراقين از تاخير ورود اسيران اظهار تعجب كرد و پرسيد چرا اسيران را نياورده اند. از طرف حاكم عراقين دستوري براي قطع نطق زينب صادر نشد و آن زن دلير به طور عادي به صحبت خاتمه داد و آن گاه كاروان اسيران را به حركت درآوردند. اثر آن نطق در مستمعين خيلي زياد شد و افكار عمومي را در كوفه به هيجان درآورد و آن هائي كه نطق را شنيده بودند براي كساني كه نشنيده بودند نقل مي كردند.

اسيران را وارد دارالحكومه كردند و آن ها را به محلي كه عبيدالله بن زياد نشسته بود بردند.

اسيران بعد از ورود به آنجا به زمين نشستند و كسي هم از نشستن آن ها ممانعت نكرد.

زيرا هنوز حكام اسلامي، داراي تشريفات دوره پايان بني اميه و آغاز بني عباس نشده بودند تا وقتي افراد نتوانند بدون اجازه آن ها بر زمين بنشينند. بعد از اين كه تمام اسيران وارد شدند و نشستند، زينب بنت علي دختر علي بن ابي طالب (ع) و خواهر حسين (ع) وارد شد.

علت تاخير ورود زينب اين بود كه وي مسئوليت اداره امور اسيران را داشت و قبل از اين كه وارد محضر حاكم عراقين شود دقت كرد كه هيچ يك از كودكان در خارج نمانند يا اين كه گم بشوند و غذاي كودكان را خود مي داد و همواره در موقع غذا دادن شماره غذاها و شماره كودكان را تطبيق مي كرد كه مباداد طفلي بي غذا بماند و چون تقسيم كننده غذا بود بعضي از اوقات حتي يك لقمه براي او نمي ماند و با گرسنگي بسر مي برد و در آن روز هم بعد از اين كه مطمئن شد كودكي در خارج نمانده، وارد محضر حاكم عراقين گرديد و كنار اطفال نشست. علي بن الحسين ملقب بن زين العابدين (ع) طوري بيحال بود كه نمي توانست بنشيند. اما به حكم اجبار نشسته بود و نمي توانست پلك هاي


چشم را از فرط ضعف بگشايد. عبيدالله بن زياد خطاب به زين العابدين (ع) گفت خداوند را شكر مي كنم كه نشان داد كه شما ناحق هستيد. علي بن الحسين (ع) نمي توانست جواب بدهد و ضعف شديد مانع از پاسخ گفتن او شد. ولي زينب كه كنار اطفال نشسته بود گفت خداوند را شكر مي كنيم كه ما را از هر گونه آلودگي مصون كرد و مردان ما در تمام عمر با امانت و تقوي و صداقت زندگي كردند و پاك و معصوم در حالي كه براي خداوند جهاد مي كردند از اين جهان رفتند و خدا را شكر مي كنيم كه هر قدر مصائب و متاعب ما زيادتر شد، ايمان ما به خدا و رسول او و دين اسلام محكم تر گرديد.

همان طور كه مردم مقابل مسجد از نطق زينب حيرت كردند در آن موقع عبيدالله بن زياد از جواب آن زن حيرت كرد و با تعجب پرسيد اي زن تو كه هستي؟ زينب خود را معرفي كرد و بعد از اين كه حاكم عراقين فهميد كه وي دختر علي بن ابي طالب (ع) و خواهر حسين (ع) است گفت اي زينب آيا به چشم خود ديدي كه خداوند با حسين (ع) چه كرد و چگونه او را به مكافات اعمالش رسانيد؟ زينب گفت خداوند پاداش اعمال برادرم حسين (ع) را داد و او اينك در بهشت با جدش رسول الله (ص) بسر مي برد و برادرم از اعمال خود دو پاداش بزرگ گرفت، يكي پاداش دنيوي و ديگري پاداش اخروي و پاداش دنيوي اش اين است كه چون در مقابل ظلم و كفر تسليم نشد و از جان در راه احقاق دين خدا گذشت، نزد مردم دنيا سرافراز گرديد و همه تصديق مي كنند كه با سربلندي و مباهات كشته شد و پاداش اخروي اش هم اين است كه در بهشت جا گرفت ولي آن هائي كه او را كشتند هم در اين دنيا ملعون و سرافكنده مي شوند و هم در آن دنيا. در اين دنيا از اين جهت ملعون و سر افكنده مي شوند كه براي كشتن برادر من يك قشون بزرگ را تجهيز كردند و هزاران سوار را گرد آوردند براي اين كه يك تن را به قتل برسانند و نشان دادند كه داراي فتوت عربي نيستند. در هيچ دورده ديده و شنيده نشد كه هزاران سوار را جمع كنند تا اين كه يك نفر را به قتل برسانند آن هم مردي كه فرزند پيغمبرشان مي باشد. آنهائي كه برادرم را كشتند اين ننگ را به هيچ جا نمي توانند ببرند و تا آخرين روز زندگي خود در اين دنيا رو سياه مي باشند و مردم در همه جا آن ها را مورد لعن قرار مي دهند. در دنياي ديگر هم قاتلان برادر من گرفتار عذاب خواهند شد و محال است كه خداوند از مجازات آن ها صرف نظر نمايد و جاي آن ها مانند گناهكاران بزرگ در پائين ترين طبقه جهنم خواهد بود.


پاورقي

[1] در کتاب (عايشه بعد از پيغمبر) تاليف (کورت فريشلر آلماني) که به زبان فارسي منتشر گرديده به تفصيل (ثابت بن ارطاة) رئيس اولين سازمان اطلاعات بعد از اسلام معرفي شده است - مترجم.

[2] عيون را بايد با فتح حرف اول بر وزن زبون خواند - مترجم.