بازگشت

عمر بن سعد اسيران را به كوفه منتقل كرد


عمر بن سعد نمي دانست كه حاكم عراقين در مورد اسيران چه تصميم مي گيرد گر چه طبق قانون جنگ (جنگ با كسي كه بر خليفه خروج كرده) اسيران مزبور متعلق به كساني بودند كه آن ها را اسير كرده اند ولي حاكم عراقين به عمر بن سعد گفته بود كه اگر حسين (ع) تسليم نشد و به قتل رسيد، اسيران خانواده اش را به كوفه بفرست و عمر بن سعد هم عده اي


از سربازان خود را مامور كرد كه اسيران را به كوفه برسانند. منظور حاكم عراقين از اين كه اسيران به كوفه برسند اين بود كه مردم كوفه اسيران را ببينند. گر چه عبيدالله بن زياد با خشونت و ترور توانسته بود مانع از اين شود كه در كوفه. صدائي به هواخواهي از حسين (ع) برخيزد ولي مي دانست كه حسين (ع) در كوفه طرفدار دارد و آن هائي كه به توسط مسلم بن عقيل با حسين (ع) بيعت كردند همه كم جرئت و سازشكار نيستند و بخصوص ايرانيان مقيم كوفه كه با حسين (ع) بيعت كردند، ممكن است كه به طرفداري او قيام كنند ولي بعد از اين كه بدانند كه حسين (ع) به قتل رسيد و اعضاي دودمانش اسير شدند نااميد مي شوند و درصدد برنمي آيند كه شورش كنند. حاكم عراقين به عمر بن سعد گفته بود كه بعد از كشته شدن حسين (ع) سرش و اسيران خانواده اش را به كوفه بفرستد تا اين كه وي بتواند طرفداران حسين (ع) را در كوفه نااميد كند و آن ها را قائل نمايد كه هر گونه قيام و دست درآوردن بدون فايده است. به نظر مي رسد با اين كه اعراب در صدر اسلام قادر به ايجاد صحنه هاي مصنوعي براي تبليغ نبودند و نمي توانستند زير دست و به راهنمائي يك يا چند كارگردان صحنه سازي كنند تا اين كه منظور خود را در ذهن مردم جا بدهند، معهذا حاكم عراقين براي وارد كردن اسيران به كوفه، تا آنجا كه عقلش مي رسيد و وسايل محدود زمان آن هم در محيط زندگي اعراب در سال شصت و يكم هجري اجازه مي داد صحنه سازي كرد تا اين كه طرفداران حسين (ع) در كوفه با ديدن اسيران عبرت بگيرند و بدانند كه بايد طرفداري از حسين (ع) را كنار بگذارند. مورخين متاخر نوشته اند هنگامي كه اسيران را وارد كوفه كردند سر حسين (ع) و ساير مقتولين كاروان او را وسط اسيران در حالي كه بر نيزه ها بودند به حركت درمي آوردند و اين موضوع مورد ترديد است. زيرا بعد از اين كه سر حسين (ع) به كوفه رسيد، حاكم راقين كه مي خواست خدمت خود را به رخ خليفه برساند آن سر را بعد از يك موميائي كردن بدوي براي اين كه در راه تغيير شكل پيدا نكند به دمشق فرستاد. بين ورود سر حسين (ع) به كوفه (كه مي گويند حامل آن خولي بن يزيد اصبحي بوده) و ورود اسيران به آن شهر چند روز فاصله بود و حاكم عراقين كه شتاب داشت سر حسين (ع) را براي يزيد بن معاويه بفرستد آن سر را نگاه نمي داشت تا اين كه اسيران وارد شوند.

اين را هم بگوئيم كه اعراب باديه با اين كه مردمي ساده و خشن بودند عادت نداشتند كه سر دشمنان را بر نيزه بزنند و به چشم مردم برسانند. عرب هاي باديه رسم سر بريده را بر نيزه زدن، از اقوام ديگر آموختند چون در تاريخ قديم اعراب باديه اثري از اين رسم ديده نمي شود. ما در تايخ قديم مي بينيم كه لااقل در يكي از كشورها كه (روم) باشد در جنگ سر دوستان را مي بريدند نه سر دشمنان را. به اين ترتيب كه رومي ها بعد از خاتمه جنگ به قول (كاركوپي نو) مورخ فرانسوي و استاد تاريخ روم، سر از بدن سربازان مقتول جدا مي كردند تا اين كه تحويل بدهند. به قول اين مورخ معاصر هر (سنتوريون) يعني يوزباشي مكلف بود پس از خاتمه جنگ، سر از بدن آن عده از


سربازان گروهان او كه در ميدان جنگ به قتل رسيده بودند جدا كند و سرها را تحويل اداره مالي ارتش تا اين كه مستمري سرباز مقتول را به بازماندگان وي بدهند. آيا نمي شد بدون اين كه سر از بدن سرباز مقتول جدا كنند به بازماندگانش مستمري بدهند؟ كاركوپي نو مورخ فرانسوي مي گويد نه، چون ممكن بود سربازي كه مي گفتند كشته شده فرار كرده باشد. آيا خود سنتوريون نمي توانست تصريح كند كه سرباز گروهان او كشته شده است؟ كاركوپي نو مي گويد نه زيرا فرار يك سرباز، براي فرمانده گروهان كه درجه سنتوريون (يوزباشي) داشت يك ننگ بود و دليل بر بي لياقتي او شمرده مي شد و وقتي يك سرباز رومي در ميدان جنگ مي گريخت، سنتوريون مي گفت كه وي كشته شده است و براي اين كه نتواند آن دروغ را بگويد بايستي سر بريده سرباز مقتول را نشان بدهد و آن رسم عجيب به قول كاركاپي نو تا سال 460 قبل از ميلاد هم ادامه داشت و در آن سال كه قانون بزرگ رومي معروف به قانون الواح دوازده گانه (به مناسبت اين كه روي دوازده لوح از مفرغ آن را نوشتند) وضع رشد رسم مربوط به بريدن سر سربازان مقتول ملغي گرديد.

روزي كه اسيران وارد كوفه شدند روز شانزدهم يا هفدهم محرم و به مناسبت فصل پائيز هوا معتدل بود و آفتاب كوفه كه در تابستان گرم مي شد، شدت نداشت. قبل از ورود اسيران به كوفه با وسائل متداول آن روز به مردم كوفه اطلاع داده بودند كه براي تماشاي اسيران بيايند. راجع به شماره اسيران و اين كه چند زن و چند طفل با آنها بوده اند، رقم قطعي در كتب مورخين قديم ديده نمي شود. در كتب مورخين قديم راجع به وقايع اسيران بعد از اين كه حسين (ع) كشته شد، زياد بحث نشده و اين موضوع در كتب مورخين اخير مورد بحث قرار گرفته است. در بين اسيران، يك مرد وجود داشت و او علي بن الحسين (ع) بود و روايت مي كنند كه پسرش محمد باقر كه در آن موقع خردسال بوده نيز بين اسيران ديده مي شده است. طبق معمول آن هائي كه براي ديدن اسيران آمده بودند به چند دسته تقسيم مي شدند. بعضي از آن ها كساني بودند كه در هر جامعه ديروزي و امروزي وجود دارند و آنان از بدبختي ديگران تفريح مي كنند و آمده بودند تا اين كه يك جماعت بدبخت را كه به اسارت آورده شده اند تماشا كنند و باز طبق معمول، هنگامي كه اسيران از مقابل آن ها مي گذرند حرفهاي زشت بر زبان بياورند. دسته ديگر از طرفداران حسين (ع) بودند و آنها به طوري كه گفتيم در آغاز نمي دانستند كه ساپهيان بين النهرين حسين (ع) را به طرف كربلا هدايت كرده اند ولي بعد از اين كه سپاه بين النهرين مراجعت كرد، چگونگي وقايع روز دهم محرم به اطلاع طرفداران حسين (ع) در كوفه رسيد و هر سوار بعد از مراجعت از كربلا آنچه ديده و شنيده بود، نقل نمود و مي توان گفت كه در شهر كوچك كوفه كسي وجود نداشت كه نداند حسين (ع) را به قتل رسانيده اند. كساني كه در شهرهاي كوچك زندگي كرده اند مي دانند كه در آن شهرها، اخبار با چه سرعت منتشر مي شود و بدون اين كه روزنامه و راديو و ساير وسائل ارتباطات دخالتي در انتشار خبر داشته باشد، اخبار از يك نفر به ديگري مي رسد و در اندك مدت


تمام مردم شهر از آن مطلع مي گردند. در بين سربازاني كه از ميدان جنگ بين النهرين مراجعت كردند سربازان حرفه اي زياد بودند و آن گونه سربازان چون شغل اصلي شان سربازي است پاس دشمن را نگاه مي دارند و آن ها به مردم مي گفتند كه همراهان حسين (ع) و خود او مردانه پيكار كردند و نبرد عباس بن علي و حبيب بن مظاهر و خود حسين (ع) و ساير جنگاوران را توصيف مي نمودند و مردم مي فهميدند كه حسين (ع) و همراهانش با دليري جنگيدند و كشته شدند و طرفداران حسين از اين اطلاع احساس غرور مي كردند و آن هائي كه بي طرف بودند، تحسين مي كردند چون شجاعت از طرف هر كسي به ظهور برسد قابل تحسين است. اما مخالفين از شنيدن توصيف جنگ حسين (ع) و همراهانش ناراحتي مي شدند و شماره آن ها در كوفه كم بود و از حدود عبيدالله بن زياد و اطرافيان او و آنهائي كه نفع خود را در بقاي خلافت يزيد و حكومت عبيدالله بن زياد مي ديدند، تجاوز نمي كرد.

برخي از مورخين متاخر نوشته اند كه وقتي اسيران وارد كوفه شدند مردم اطلاع نداشتند كه آن ها از خانواده حسين (ع) هستند چون در شهر شايع شده بود كه سپاه بين النهرين با يك مهاجم بيگانه جنگيده است. اگر فرض كنيم كه قبل از مراجعت سپاه بين النهرين به كوفه مردم آن شهر، آن طور تصور مي كردند بعد از اين كه سپاه مراجعت كرد همه فهميدند كه سپاه مزبور در كربلا با حسين (ع) و همراهانش پيكار كرد و تمام مردان را به قتل رسانيد و زن ها و كودكان خانواده حسين (ع) را اسير نمود. محال بود در شهري كوچك چون كوفه بعد از مراجعت سپاهي بزرگ چون سپاه عمر بن سعد و صحبت كردن سربازان با مردم شهر، سكنه كوفه نفهمند كه حسين و همراهانش در كربلا كشته شدند و اسيراني كه وارد كوفه مي شوند اعضاي خانواده وي هستند. شايد خواننده فكر كند كه سپاه بين النهين بعد از اين كه از كربلا مراجعت كرد با مردم كوفه تماس نداشت تا اين كه سكنه شهر را از وقايع كربلا مطلع كند. لذا مي گوئيم كه سپاه بين النهرين بعد از اين كه مراجعت كرد سربازان خود را مرخص نمود و آن ها به خانه هاي خود رفتند. حتي اگر سربازان سپاه بين النهرين مرخص نمي شدند كه به خانه هاي خود بروند باز بعد از مراجعت به كوفه با مردم شهر تماس پيدا مي كردند. كسي كه فكر مي كند سربازان سپاه بين النهرين بعد از مراجعت به كوفه با مردم تماس پيدا نكردند وضع يك سپاه امروزي را در نظر مي آورد كه بعد از مراجعت از ميدان جنگ يا مانور، مستقيم به سربازخانه مي رود و با مردم شهر تماس ندارد مگر به وسيله آن هائي كه تحصيل مرخصي مي كنند و به شهر يا خانه خود مي روند. اما يك چنين انضباط در آن دوره، در ارتش عرب نبود و هر وقت كه قشوني به راه مي افتاد عده اي از سربازان آن چريك بودند و سرباز حرفه اي به شمار نمي آمدند و همين كه خليفه يا حاكم مي خواست كه قشوني را بسيج كند عده اي از مردم شهر براي دريافت حقوق سربازي و به اميد چپاول آماده مي شدند كه وارد قشون گردند و به ميدان جنگ بروند و در صدر اسلام، بين مردم يك شهر و سربازان در همان


شهر، سد مقررات انضباط وجود نداشت تا مردم را از سربازان جدا نمايد و آن ها نتوانند راجع به وقايع جنگ از سربازان تحقيق كنند. انضباط امروزي حتي بعد از اين كه اعراب با رومي ها (البته ارتش روم صغير) جنگيدند در ارتش هاي عرب به وجود نيامد در صورتي كه انضباط ارتش هاي روم را مي ديدند. نتيجه اي كه از اين بحث مي گيريم اين است كه بعد از مراجعت ارتش بين النهرين، در كوفه، كسي نبود كه نداند آن كه در كربلا كشته شد حسين (ع) بود و اسيراني كه آورده مي شوند افراد خانواده او هستند. برخي از مورخين اخير گفته اند كه اسيران را هنگامي كه وارد كوفه مي شدند سوار بر شترهاي عريان كرده بودند اما بر شتر عريان نمي توان سوار شد و حتي شتردارها كه در همه عمر با شتر بسر مي برند، نمي توانند سوار شتر عريان شوند و بايد بر شتر عريان جهازي بگذارند تا اين كه بتوانند سوار شوند. ساعت ورود اسيران ر ا در كوفه در آخرين ساعت قبل از ظهر تعيين كرده بودند چون در آن موقع، همه مردم يا اكثر، از خانه هاي خود خارج مي شدند و معابر شهر، شلوغ به نظر مي رسيد و طوري عبور اسيران را از شهر منظم كردند كه قبل از ظهر به دارالحكومه برسند زيرا اگر موقع ظهر اسيران را از معابر عبور مي دادند كسي براي تماشا حضور نمي يافت زيرا همين كه ظهر مي شد مي رفتند كه نماز بخوانند.

ما در فصل مربوط به جنگ مسلم بن عقيل در كوفه با استفاده از آن چه (ابوالاسود دوئلي) نوشته، نقل از نوشته (خليفه بن خياط) وضع كوفه را در آن عصر از نظر خوانندگان گذرانيديم و گفتيم در آن شهر ميداني بود به اسم (بني جبله) و به طوري كه گذشت در همان ميدان يك آهنگر ايراني به اسم (عباس بذائي) براي حمايت از مسلم بن عقيل جان خود را به خطر انداخت و كشته شد. ميدان بني جبله كوچك بود ولي در جائي قرار داشت كه اسيران را بعد از اين كه وارد شهر كردند بايستي از آن ميدان بگذرانند و به دارالحكومه ببرند و هنگامي كه اسيران را از آن ميدان عبور مي دادند پتك زنان همان دكان آهنگري كه عباس بذائي يكي از پتك زنان آن جا بود كار را به طور موقت تعطيل كردند و از دكان خارج شدند تا اين كه عبور اسيران را مشاهده نمايند. اسيران را از ميدان (بني جبله) گذرانيدند و از راهي عبور دادند كه بعد از گذشتن از مقابل مسجد بزرگ كوفه به دارالحكومه مي رسيد. در آن راه، در دو طرف معبر، مردم كوفه از مرد و زن براي ديدن اسيران ايستاده بودند. مورخين شيعه نوشته اند كه عده اي از مردم بعد از ديدن اسيران از وضع پريشان آن ها به گريه درآمدند و چون فصل خرما بود به اسيران خرما دادند و بنا بر نوشته بعضي ديگر از مورخين، خرما و نان به اسيران دادند ولي (ام كلثوم) دختر علي بن ابي طالب (ع) كه يكي از اسيران بود خطاب به مردي كه مي خواست خرما و نان به كودكان بدهد گفت ما از خانواده پيغمبر اسلام هستيم و مشمول صدقه نمي شويم تا اين كه خرما و نان مردم را قبول نمائيم و به كودكان گفت كه هر چه از مردم گرفته اند، پس بدهند و آن ها هم پس دادند.