بازگشت

غارت اموال و اسير كردن كاروانيان


بعد از اين كه حسين (ع) به قتل رسيد، سربازان سپاه بين النهرين براي غارت اموال كاروان حسين (ع) حمله ور شدند. آن غارت، بر طبق نص احكام دين در آن دوره صورت گرفت و آن قدر احكام نافذ بود كه عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين جلوي آن را نگرفت. زيرا حسين (ع) بر طبق استنباط يزيد بن معاويه خليفه وقت، و نيز بر طبق نظريه حاكم عراقين و خود عمر بن سعد مردي بود كه بر خليفه زمان خروج كرد و يك چنان مرد بايد خونش ريخته شود و اموالش از طرف مسلمين به غارت برود و زن و فرزندانش اسير شوند و آن ها را چون بردگان بفروشند. ما نمي دانيم كه آيا عمر بن سعد در باطن با غارت كاروان حسين (ع) موافق بود يا نه؟ اما اگر موافق نبود نمي توانست كه از غارت آن كاروان ممانعت كند زيرا ممانعت از غارت كاروان بر خلاف احكام بود و از آن گذشته عمر بن سعد را نزد حاكم عراقين مظنون به طرفداري از حسين (ع) جلوه مي داد و لذا اگر در باطن خواهان جلوگيري از غارت بود، نمي توانست دستور ممانعت را صادر نمايد. مي دانيم كه حسين مردي با بضاعت بود بدون اين كه ثروتمند باشد و در كاروان او اشياي قيمتي يافت مي شد. سربازان سپاه بعد از اين كه شروع به غارت كردند به زن ها گفتند اگر مي خواهيد گوش هاي شما را براي به دست آوردن گوشواره پاره نكنيم و پاهاي شما را براي به دست آوردن خلخال قطع ننمائيم هر چه گوشواره و خلخال


جواهر ديگر داريد بدهيد و زن ها نيز هر چه جواهر داشتند دادند. در بعضي از روايات ديده مي شود كه سربازان سپاه بين النهرين بعد از اين كه براي غارت حمله ور شدند خيمه ها را آتش زدند و اين موضوع عقلاني نيست زيرا اگر غارتگران خيمه هاي كاروان حسين (ع) را آتش مي زدند آن چه در خيمه ها بود مي سوخت و آن ها از يغما محروم ميگرديدند. پس خيمه ها قبل از غارت، سوزانيده نشد و بعد از غارت هم سوزانيدن خيمه ها غير عادي است چون يك خيمه، براي يك سرباز عرب در آن موقع، به خصوص اگر خيمه گرانبها بود يك غنيمت جالب توجه محسوب مي شد و او مي توانست خيمه را تصاحب كند نه اين كه آن را بسوزاند؟ آيا مي توان گفت كه سوختن خيمه ها من غير عمد بوده و هنگام چپاول آتش طبخ غذا به يكي از خيمه ها افتاده و آن را آتش زده و حريق به خيمه هاي ديگر سرايت كرده و چون همه در فكر غارت بودند و كسي در فكر خاموش كردن حريق نبود، آيا مي توان فرض كرد كه زن ها براي اين كه اموال كاروان به دست غارتگران نيفتد، خود حريق بوجود آوردند و ترجيح دادند كه اموال آن ها بسوزد اما به دست غارتگران نيفتد. اگر سربازان سپاه بين النهرين، به عمد، خيمه ها را آتش زده باشند لازمه اش اين بود كه مشعل هاي افروخته داشته باشند. چون در آن موقع افروختن آتش مشكل بود و پدران ما حتي تا نيمه دوم قرن هيجدهم ميلادي كبريت براي افروختن آتش نداشتند و با آتش زنه كه يك قطعه سنگ چخماق و يك قطعه فولاد و مقداري قو بود آتش مي افروختند و با قدري قو، كه از جرقه برخورد پولاد به سنگ آتش مي گيرد نمي توان حريق ايجاد كرد و بايد با آن آتش كوچك، آتشي بزرگتر افروخت تا اين كه بدان وسيله بتوان حريق بوجود آورد.

در هر حال بعد از اين كه اموال كاروان را بتاراج بردند و به روايت فوق كه از نظر منطقي ضعيف است خيمه ها را آتش زدند زن ها و فرزندان را اسير نمودند و در آن موقع آفتاب روز جمعه دهم محرم غروب كرد و شب فرود آمد. حال زن ها و اطفال كاروان حسين (ع) در آن شب، معلوم است چگونه بود. آن ها در بامداد آن روز، همه چيز داشتند و داراي سرپرست بودند و با احترام مي زيستند و بعد از اين كه شب فرود آمد تمام مران خود را از دست داده بودند و اموالشان به غارت رفت بود و بايستي بر زمين خشك بنشينند و بر همان زمين خشك بخوابند. در بين اسيران هيچ كس نمي دانست كه در آينده چه بر سرش خواهد آمد و او را به كجا خواهند برد و در كدام بازار برده فروشي خواهند فروخت. آن شب اطفال به مناسبت فاجعه هاي آن روز، و غارت كاروان، گرسنگي را فراموش كردند و نتوانستند چيزي بخورند اما از روز بعد، از مادران خود غذا مي خواستند و مادران چيزي نداشتند كه به اطفال بدهند اطفال آن شب در دامان مادران خوابيدند ولي زن ها نمي توانستند بر زمين خشك صحرا بخوابند زيرا در تمام عمر عادت كرده بودند كه هنگام خواب، در بستر، استراحت كنند و آن كه يك عمر در بستر خوابيده نمي تواند بر زمين خشك صحرا بخوابد. رفتاري كه در آن موقع اعراب با اسيران مي كردند بدتر از رفتاري بود كه در قرن هفدهم و هيجدهم و نوزدهم ميلادي سوداگران (آبنوس)


يعني برده فروشان با برده هاي سياه افريقائي مي كردند. چون آن ها كه سياه پوستان را از افريقا مي ربودند يا مي خريدند و با كشتي به امريكا مي بردند كه در آن جا مي دانستند كه اگر سياه پوست بعد از ورود به آمريكا لاغر و ضعيف باشد، خريده نمي شود و لذا در راه به سياه پوستان غذا مي دادند و سيرآبشان مي كردند كه بعد از ورود به آمريكا نحيف و ضعيف نباشند. اما اعراب بعد از اين كه به طور دسته جمع، مالك يك عده اسير مي شدند به آن ها توجه نمي كردند چون مي دانستند كه مالك هيچ يك از آن بردگان به طور خصوصي نيستند بلكه آن بردگان بايد در بازار فروخته شوند و بعد از آن كه يك پنجم از بهاي بردگان براي سهم خليفه كنار گذاشته شد چهار پنجم ديگر بين آن ها تقسيم شود. از آن چهار پنجم هم مبلغي براي حق صاحبان بازار برده فروشي كاسته مي شد. اسيراني كه به طور دسته جمعي به يك عده تعلق مي گرفتند اعتباري براي غذا نداشتند و كسي خود را مسئول تغذيه آن ها نمي دانست تصور مي شود آنچه سبب گرديد كه در روزهاي بعد اسيران از گرسنگي از پا درنيامدند اين بود كه قبل از اين كه كاروان حسين (ع) مورد غارت قرار بگيرد زن ها توانسته بودند كه مقداري وجه نقد را كه در كاروان بود پنهان كنند و آن وجه به دست غارتگران نيفتاد و بعد از اين كه اسيران به يك قريه مي رسيدند زن ها مي رفتند و براي اطفال و خودشان خواربار خريداري مي كردند و با اين كه سپاهيان مي ديدند كه زن ها به قريه مي روند و خواربار خريداري مي كنند درصدد كنجكاوي برنمي آمدند تا اين كه بدانند زن ها از كجا پول به دست مي آورند و صرف خريد خواربار مي نمايند.

بايد اين را دانست كه اسيران را با سپاه حركت ندادند و حركت دادن اسيران با سپاه ضروري نبود و جز اين كه باعث تاخير حركت سپاه مي گرديد نتيجه ديگر نداشت. عمر بن سعد بعد از كشته شدن حسين (ع) شتاب داشت كه زودتر به مقر حكومت خود برود و اول گزارش به انجام رسانيدن ماموريت خود را به حاكم عراقين بدهد و آن گاه راه ايران را در پيش بگيرد چون به طوري كه گفتيم او را حاكم راقس (ري) كرده بودند. از لزوم سرعت بازگشت ابن سعد گذشته ضرورت نداشت كه اسيران را با سپاه حركت بدهند. اسيران عده اي زن و كودك خردسال و بزرگتر بودند و بين آن ها مردي غير از علي بن الحسين (زين العابدين) وجود نداشت كه او هم بر اثر بيماري، خيلي ضعيف مي نمود. اسيران نه مي توانستند بر سپاهيان بشورند و نه مي توانستند بگريزند و ضروري نبود كه يك سپاه را مستحفظ آن ها بكنند و براي حفاظت آن ها عده اي از سواران كافي بود و در جنگ هاي بزرگ نيمه اول اين قرن كه گاهي بيش از صدها هزار نفر اسير مي شدند يا اين كه تمام اسيران مرد بودند براي حفاظت آنها عده اي معدود از سربازان را مي گماشتند و هرگز پيش نيامد كه يك سپاه را مامور حفاظت اسيران نمايند و در گذشته نيز يك سپاه را مامور حفظ اسيران نمي كردند. سپاه بين النهرين بعد از اين كه از كربلا مراجعت كرد عده اي سر بريده با خود حمل نمود. سر حسين (ع) را بعد از اين كه از بدنش جدا كردند به طوري كه گفتيم بر نيزه زدند براي اين كه همه آن سر را ببينند. در بعضي از آثار مورخين متأثر ديده شد كه سرهاي بريده را پيوسته مقابل چشم اسيران قرار مي دادند


و آنها، سرهاي عزيزان خود را بر نيزه مي ديدند. اما واقعيت اين است كه نمي توانستند سرهاي بريده را بر نيزه حمل كنند زيرا حمل سر بريده بر نوك نيزه براي سواري كه آن را حمل مي كرد دشوار بود. سر بريده را اعراب باديه درون كيسه يا توبره حمل مي كردند تا اين كه حمل آن آسان باشد و فقط هنگامي سر را بر نيزه مي زدند و آن را بلند نگاه مي داشتند كه مي خواستند سر بريده را به جلوه درآورند و به نظر مردم برسانند و در راه پيمائي، سر بريده پيوسته درون كيسه يا توبره حمل مي شد چون گفتيم كه حمل آن در نوك نيزه دشوار بود و از سرعت حركت سواري كه آن را حمل مي كرد مي كاست و اگر يك پياده، سر بريده را بر نوك نيزه حمل مي نمود بيش از سوار براي حمل آن دچار زحمت مي شد در صورتي كه حمل سر بريده در يك كيسه يا توبره آسان بود. از مسئله اشكال حمل سر بريده، بر نوك نيزه گذشته مسئله تغيير وضع سرها بود و آن هائي كه سري را حمل مي كردند در موقع راه پيمايي آن را بر نوك نيزه مقابل آفتاب حمل نمي نمود براي اين كه آفتاب، وضع سر را تغيير مي داد و آن كس كه يك سر بريده را حمل مي نمود مي كوشيد تا آنجا كه ممكن است با سرعت حركت كند كه زودتر خود را به مقصد برساند و حتي القوه در حفظ سر، از لحاظ اين كه وضع آن تغيير نكند، مي كوشيد و سر را مقابل آفتاب قرار نمي داد تا اين كه شكل آن تغيير كند. اين هم دليل ديگري است كه نشان مي دهد كه سرهاي بريده بر سر نيزه حمل نمي شد بلكه آن ها را درون كيسه يا توبره حمل مي كرده اند و بعضي از مورخين قرن دوم و سوم و چهارم هجري نيز اين موضوع را ذكر كرده اند و آن ها نگفته اند كه سرهاي بريده، بر سر نيزه، مقابل چشم اسيران قرار داده مي شد با اين كه آنها سر بريده عزيزان خود را ببينند. به نظر مي رسد كه سرهاي بريده با سپاه بين النهرين حمل شده باشد و اسيران را عقب سپاه حركت داده اند و حتي ممكن است كه حاملان سرها، زودتر از سپاه بين النهرين خود را به (كوفه) رسانيده تا اين كه سرها و بخصوص سر حسين (ع) را بدون اين كه تغيير بكند به حاكم عراقين نشان بدهند. يكي از روايات كه مويد اين فرض مي باشد اين است كه حامل سر حسين (ع) هنگامي به كوفه رسيد كه از نيمه شب گذشته بود. وي بايستي نامه عمر بن سعد فرمانده سپاه را به حاكم عراقين تسليم كند و سر حسين (ع) را هم به وي نشان بدهد. اما وقتي به كوفه رسيد دانست كه نمي توان در آن موقع به دارالحكومه رفت و نامه عمر بن سعد را به حاكم عراقين تسليم كرد زيرا حاكم خواب است و بايستي فردا هنگام طلوع فجر كه حاكم براي نماز خواندن از خواب بيدار مي شود به دارالحكومه برود و نامه عمر بن سعد را تسليم كند و سر را نشان بدهد. چون تا طلوع فجر چند ساعت، وقت بود به خانه خود رفت تا آن چند ساعت را استراحت كند و كيسه يا توبره حاوي سر حسين (ع) را در اطاقي مجاور اطاقي كه در آن بايستي بخوابد نهاد و قبل از اين كه بخوابد، بزنش گفت در اولين طليعه فجر مرا از خواب بيدار كن كه بايد قبل از طلوع آفتاب در دارالحكومه باشم. آن گاه خوابيد و بعد از ساعتي زنش او را از خواب بيدار كرد و گفت برخيز، روز دميده است. آن مرد كه به قدر كافي نخوابيده بود با زحمت چشم ها را گشود


و مشاهده نمود كه خانه روشن است و برخاست و از اطاق خارج شد و آسمان را پر از ستاره ديد و به زنش گفت هوا طوري روشن است كه من تصور كردم تو مرا دير از خواب بيدار كرده اي و آفتاب دميده ولي اكنون مي بينم كه آسمان پر از ستاره مي باشد و آن گاه صدائي شنيد زن هم از شنيدن آن صدا حيرت كرد و گفت مثل اين است كه صدا از اين اطاق مي آيد. مرد و زن وارد اطاقي كه سر حسين (ع) در آن جا درون كيسه يا توبره قرار گرفته بود شدند. زن تا آن موقع نمي دانست دورن كيسه يا توبره اي كه شوهرش در آن نهاده يك سر بريده وجود دارد. بعد از ورود به اطاق مشاهده كرد از روزنه هاي كيسه يا توبره نوري آن چنان قوي به خارج مي تابد كه چشم قادر به نظر انداختن به آن نيست و آن نور تمام خانه را مانند اين كه آفتاب دميده بود روشن كرده است و از دورن كيسه يا توبره آيات قرآن به گوش مي رسد. زن از مرد پرسيد در اين كيسه يا (توبره) چيست كه اين طور، نور، از آن ساطع مي شود و آيات قرآن را تلاوت مي نمايد. مرد گفت در اين كيسه يا توبره سر بريده حسين بن علي (ع) مي باشد كه من مامورم آن را به حاكم عراقين نشان بدهم. زن شوهر را مورد نكوهش قرار داد كه چرا آن ماموريت را بر عهده گرفته و مرد گفت چاره اي نداشتم زيرا عمر بن سعد به من گفت كه بايد با سرعت خود را به كوفه برسانم و سر حسين (ع) را به عبيدالله بن زياد حاكم عراقين نشان بدهم كه او يقين حاصل كند كه حسين (ع) كشته شده است. مردي وقتي فهميد كه هنوز فجر ندميده و نوري كه خانه را روشن كرد از آن سر بريده است ظرفي بزرگ واژگون، بر روي آن سر نهاد تا اين كه روشنائي به خارج نتابد و صداي تلاوت قرآن به گوش او نرسد و مانع از خوابيدنش نشود و بعد از اين كه فجر دميد سر حسين (ع) را با نامه عمر بن سعد به دارالحكومه برد در اين روايت موضوع نوراني شدن خانه و تلاوت آيات قرآن مربوط به عقايد مذهبي است و به طوري كه گفتيم در تمام مذاهب از جمله مذهب مسيحيان هست ولي قسمت تاريخي روايت نشان مي دهد كه عمر بن سعد سر بريده حسين (ع) را قبل از اين كه خود او به كوفه مراجعت نمايد به آن شهر فرستاد تا اين كه حاكم عراقين زودتر آن سر را ببيند و سر، بدون تغيير شكل به نظرش برسد عمر بن سعد براي اين كه سرهاي ديگر را به نظر عبيدالله بن زياد برساند شتاب نداشته است و فقط سر حسين (ع) را زودتر فرستاد چون مي دانست كه ماموريت اصلي او دستگيري يا كشتن حسين (ع) بود.