بازگشت

حسين هدف تيرها قرار گرفت


با اين كه عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين، به موجب مآخذي كه ذكر گرديد نسبت به حسين كينه خصوصي نداشت به طوري كه گفتيم دستور داده بود كه او را زنده دستگير نمايند. در گذشته كساني كه نسبت به خصم كينه داشتند، توصيه مي كردند كه وي را زنده دستگير نمايند تا اين كه بتوانند او را مورد شكنجه قرار بدهند و با عقوبت طولاني هلاكش كنند. عمر بن سعد نمي خواست كه حسين را زنده دستگير كند و بعد با عقوبت طولاني وي را به هلاكت برساند. بلكه مي خواست كه او را زنده نزد حاكم عراقين ببرد تا وي حسين (ع) را به دمشق نزد يزيد بن معاويه خليفه اموي بفرستد و به پاس اين خدمت بزرگ به او (يعني عمر بن سعد) پاداش بدهند. علت طولاني شدن جنگ حسين (ع)


نيز همان بود كه مي خواستند زنده دستگيرش كنند. مردي به اسم عبدالله بن فضل عماد به طوري كه (ابن باجه) نقل مي كند از افسران سپاه عمر بن سعد بوده و روز دهم محرم در كربلا حضور داشته و مي گويد حسين خيلي خسته شده بود معهذا مقاومت مي كرد و من چند بار ديدم كه شمشير خود را از يك دست به دست ديگر مي داد تا اين كه خستگي دست را رفع نمايد و چند بار مشاهده كردم كه با آستين جامه خود عرق صورت را خشك كرد ولي باز عرق از صورتش فرومي ريخت و من از پايداري آن مرد حيرت مي نمودم و لحظه اي خود را به جاي او فرض كردم تا اين كه بدانم كه آيا من نيز بعد از اين كه فرزندان و برادران و برادرزادگان و دوستان خود را از دست دادم، مي توانستم به تنهائي آن گونه پايداري كنم و دريافتم كه در من آن نيرو نبود.

باز (عبدالله بن فضل عماد) مي گويد: مي فهميدم پايداري حسين (ع) براي اين است كه دستگير نشوم. اگر او تسليم مي شد عمر بن سعد فرمانده سپاه با وي به احترام رفتار مي كرد. ولي او نمي خواست كه تسليم شود و ترجيح مي داد كه به قتل برسد تا اين كه وي را به اسارت نزد خليفه نبرند.

آفتاب پائين رفته بود و روز، منقضي مي شد. فرمانده سپاه بين النهرين متوجه شد كه اگر جنگ به همان ترتيب ادامه داشته باشد شب فراخواهد رسيد و جنگ متاركه خواهد شد و او بايد روز ديگر هم با حسين (ع) بجنگد. از اين گذشته، مي فهميد كه اگر در همان روز به جنگ خاتمه ندهد نزد حاكم عراقين سرشكسته خواهد شد و آن مرد او را نالايق خواهد دانست و به او خواهد گفت اگر يك پيرزن به جاي تو فرمانده بود با آن همه سرباز كه داشت، حسين را همان روز دستگير مي كرد يا به قتل مي رسانيد و تو نتوانستي او را دستگير كني و به قتل برساني در صورتي كه وي غير از سايه خود يار و ياوري نداشت. عمر بن سعد براي اين كه نزد حاكم عراقين يك مرد نالايق جلوه نكند و دچار زخم زبان او كه بر بعضي از زخم شمشير بدتر است نشود فرمان داد كه كار حسين (ع) را تمام كنيد و اينك كه تسليم نمي شود به قتلش برسانيد.

مردي به اسم (سرير بن واجد) داراي كنيه (ابوالحنوق) اولين تير را بر حسين (ع) زد. او زه كمان را كشيد و از زير چانه حسين به بالا را هدف قرار داد و تير را رها كرد و چون در تير اندازي بصيرت داشت تمام حركات معارض را در نظر گرفت و دانست نسيمي كه مي وزد خط سير تير او را تغيير مي دهد و حركات اسب حسين (ع) و حركات خود او ممكن است كه تير را خطا كند. چون ابوالحنوق اثر حركات معارض را هنگام نشانه گيري در نظر گرفت تير او به طور مورب به پيشاني حسين (ع) اصابت كرد. اگر تير از جلو به پيشاني حسين (ع) اصابت مي كرد و وارد سر مي شد حسين (ع) از اسب بر زمين مي افتاد. اما چون تير به طور مورب به پيشاني اصابت كرد استخوان را مجروح نمود. حسين (ع) با دست آزاد يعني دستي كه مسلح به شمشير نبود تير را از پيشاني كشيد و به دور انداخت و به جنگ ادامه داد اما خوني كه از زخم پيشاني جاري شد وارد چشمش گرديد و او را براي ادامه جنگ ناراحت كرد و مجبور شد كه يك چشم را بر هم بگذارد تا اين


كه بتواند به جنگ ادامه بدهد. اما وضع جنگ تغيير كرده بود و سواران سپاه بين النهرين كه مي دانستند براي كشتن حسين (ع) آزاد هستند طوري ديگر حمله مي كردند و كمانداران به طرف حسين و اسبش تير مي انداختند. زره حسين (ع) جلوي بعضي از تيرها را كه از دور پرتاب مي شد مي گرفت اما اسب بالدار (ذوالجناح) زره نداشت و تيرها بر سينه و شكم و ران اسب مي نشست و آن اسب عربي اصيل و پرطاقت، از پا درآمد. روايتي وجود دارد مشعر بر اين كه اسب حسين (ع) زنده ماند و بعد از اين كه صاحبش بر زمين افتاد به سوي كاروان، يعني خيمه هاي حسين (مراجعت) كرد. اين روايت با مقتضيات جنگي قديم تطبيق نمي كند چون وقتي عده اي از سواران بر يك سوار حمله مي كردند و تير و كمان و نيزه هم داشتند اسب او را به قتل مي رسانيدند تا اين كه وي را پياده كنند و بتوانند زودتر به قتلش براسنند يا دستگيرش كنند. كشتن اسب آن سوار ناشي از يك مصلحت جنگي ديگر هم بود و آن اين كه بعد از كشته شدن اسب، آن سوار نمي توانست بگريزد اما تا وقتي كه اسبش توانائي تاختن داشت ممكن بود كه از ميدان جنگ فرار كند. گفتيم كه اعراب باديه از ميدان جنگ نمي گريختند مگر به طور استثنائي و در تاريخ صدر اسلام اعراب سرشناس كه از ميدان جنگ تن به تن يا جنگ عمومي گريخته اند معدود هستند و آنها از بيم جان، حاضر شدند كه ننگ گريختن را تحمل نمايند. ديگران در ميدان جنگ به جا مي ماندند و فتح مي كردند يا كشته مي شدند. اما اسلوب جنگ اين بود كه در يك جنگ عمومي، سواري را كه مورد حمله قرار گرفته بود، با كشتن اسبش، پياده مي كردند. ولي در جنگ هاي تن به تن، اسب را به قتل نمي رسانيدند مگر هنگامي كه يك پياده به جنگ يك سوار مي رفت و براي اين كه او را پياده كند اسبش را به قتل مي رسانيد.نمي گوئيم كه در جنگ تن به تن دو سوار، اسب يكي از آن ها و گاهي اسب هر دو، كشته نمي شد و ممكن بود كه يك ضربت خطا سبب كشته شدن اسب شود. اما عرب باديه، وقتي سوار بر اسب به جنگ مي رفت، غيرتش اجازه نمي داد كه اسب دشمن را به قتل برساند و مي كوشيد كه خود او را معدوم كند اما وقتي يك پياده به جنگ يك سوار مي رفت، كشتن اسب دشمن براي اين كه او پياده شود مجاز بود [1] اين است كه به نظر ما روايت مربوط به كشته شدن اسب حسين (ع) بيش از روايت مربوط به بازگشت آن اسب به سوي كاروان حسين (ع) معتبر است خاصه آن كه وقايعي كه بعد از كشته شدن اسب اتفاق افتاد ناشي از اين شد كه حسين (ع) پياده گرديد و اگر پياده نمي شد آن وقايع به آن شكل اتفاق نمي افتاد و اگر پذيرفته شود كه اسب حسين (ع) زنده ماند و به سوي خيمه ها مراجعت كرد روايات مربوط به وقايع بعد را نمي توان پذيرفت. اكثر مورخين قرن دوم و سوم و چهارم هجري كه راجع به وقايع روز دهم محرم نوشته اند گفته اند كه حسين (ع) در قسمت آخر جنگ پياده بود است و لازمه پياده شدن حسين (ع) اين بود كه اسبش را كشته باشند. ممكن است فرض شود كه


اسب حسين (ع) به قتل نرسيد بلكه خود حسين (ع) بر اثر زخم هائي كه بر او زده بودند از اسب بر زمين افتاد. اما بنابر نوشته مورخين قرون اوليه هجري از قرن دوم به بعد، حسين (ع) پس از اين كه پياده شد تا مدتي مي جنگيد و از يك طرف به سوي ديگر مي رفت و مردي كه بر اثر زخم هاي متعدد آن قدر ناتوان باشد كه از اسب بيفتد نمي تواند بعد از اين كه پياده شد آن هم به تنهائي با يك سپاه بجنگد و اين موضوع آن قدر بديهي است كه تصور نمي كنيم كه احتياجي به ثبوت داشته باشد و مردي كه پياده، با يك سپاه مي جنگد از كمال نيروي جسمي برخوردار مي باشد و چنان مرد، بر اثر ضعف ناشي از زخم خوردن از اسب نمي افتد. هنوز حسين (ع) پياده نشده بود كه مردي به اسم صالح بن وهب مزني، كه با نيزه مي جنگيد خود را به حسين (ع) رسانيد و ضربت نيزه خود را متوجه تهي گاه وي كرد و با اين كه زره، از شدت ضربت نيزه كاست، باز تهي گاه حسين (ع) مجروح گرديد. اما آن زخم هم نتوانست كه آن مرد دلير و با ايمان را از پا درآورد و سواران سپاه بين النهرين براي اين كه زودتر او را به قتل برسانند اسبش را كشتند و از آن به بعد حسين پياده جنگيد. در بعضي از ماخذهاي قرون اخير ديده شده است كه وقتي حسين (ع) پياده شد و با سواران به جنگ ادامه داد زن هاي كاروان او كه منظره ميدان جنگ را مي ديدند شيون كردند ولي رسم زن هاي عرب باديه اين نبود كه وقتي مردان را در حال كشته شدن مي بينند شيون كنند و اين روايت شايد از اين جهت از طرف مورخين اخير نوشته شده كه روش زن هاي اقوام ديگر را در نظر داشته اند و تصور كرده اند كه زن هاي عرب نيز هنگامي كه مي بينند مردانشان به قتل مي رسند شيون مي كنند. در اعصار بعد كه اعراب ساكن كشورهاي ديگر شدند و قسمتي از مختصات خود را از دست دادند زن هاي عرب در موقع جنگ با ديدن منظره قتل مردان خود شيون مي كردند ولي در سال شصت و يكم هجري هنوز، اعراب ساكن عربستان مختصات روحي خود را حفظ كرده بودند و زن ها، مردان خود را براي جنگ تشجيع مي نمودند ولي شيون نمي كردند و در آن روز تمام مردان كاروان حسين (ع) مقابل چشم زن ها به قتل رسيدند و در هيچ ماخذ ديده نمي شود كه زن ها براي كشته شدن مردها شيون كنند و به قاعده براي كشته شدن حسين (ع) هم نبايد شيون نمايند.

در بعضي از منابع ديده شده كه وقتي حسين (ع) پياده با سواران سپاه بين النهرين مي جنگيد زينب بنت علي دختر علي بن ابيطالب (ع) و خواهر حسين (ع) نزد عمر بن سعد فرمانده سپاه رفت و به او گفت چگونه تو راضي مي شوي كه مقابل چشم هاي تو نوه پيغمبر اسلام را به قتل برسانند؟ عمر بن سعد جواب داد من نخواستم او را به قتل برسانم و خود وي خواهان قتل خويشتن مي باشد و هم اكنون اگر تسليم بشود زنده خواهد ماند زينب بنت علي گفت برادر من تسليم نمي شود ولي تو نبايد موافقت كني كه مقابل چشمان تو او را به قتل برسانند؟

عمر بن سعد جواب داد من مامور هستم و بايد دستوري را كه به من داده شده به موقع اجرا بگذارم.


جنگ، براي حسين (ع) به شديدترين مرحله رسيده بود و كسي كه اين قسمت از تاريخ جنگ روز دهم محرم را مي خواند تعجب مي كند كه چگونه آن مرد مي توانست به تنهائي آن هم پياده، با آن همه سوار كه از هر طرف به او حمله مي كردند بجنگد؟


پاورقي

[1] گويا در ايران قديم هم در جنگ تن به تن، کشتن اسب سوار از طرف پايده مجاز بوده چون رستم که سراينده شاهنامه در جوانمردي او ترديد ندارد وقتي پياده به جنگ اشکبوس کوشاني رفت اسبش را به قتل رسانيد تا اين که او را چون خود، پياده کند - مترجم.