بازگشت

جنگ حسين با عمرو بن فتي


هنوز كساني كه حامل تميم بن قحطبه بودند او را از ميدان خارج نكرده، مردي سوار بر اسب براي پيكار با حسين (ع) وارد ميدان شد. وي بدون اين كه حسين (ع) همآورد خواسته باشد قدم به ميدان نهاد و همين قدر به عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين گفت كه ميل دارد به ميدان برود و او هم با رفتن وي به ميدان جنگ موافقت كرد. ضرورت نداشت كه حسين (ع) همآوردي ديگر بخواهد تا اين كه سلحشوري وارد ميدان شود. زيرا ابن قحطبه به دست حسين (ع) از پا در آمده بود و سربازان سپاه بين النهرين خود را مجاز مي دانستند كه انتقام همقطار خود را از حسين (ع) بگيرند و بدون اين كه مرد فاتح، همآورد ديگر بخواهد به جنگش مي رفتند. مردي كه سوار بر اسب وارد ميدان گرديد، با صداي بلند، و طبق معمول با آهنگ شروع به خواندن رجز كرد. رجزي كه آن مرد مي خواند في البديهه بود و نشان مي داد كه رجز خود را پيشاپيش تهيه نكرده است. معلوم مي شد كه بدون طبع شعر نيست چون با اين كه في البديهه رجز مي خواند بعضي از گفته هايش مقفي به گوش مي رسيد و حسين (ع) كه گفتيم شعر را مورد تشويق قرار مي داد چون حس كرد كه آن مرد بدون بهره از طبع شعر نيست حتي در آن موقع و حال گوش فراداد كه وي چه مي گويد. سوار كه به نظر مي رسيد سي ساله است


خود را معرفي كرد و گفت او (عمرو - بن - فتي) مي باشد و از قبيله (سهل) است و پدرش (فتي) در جنگ به درجه شهادت رسيد و او از مادر، برادر ابن قحطبه شامي مي باشد و آمده است كه انتقام برادرش را از حسين (ع) بگيرد. معلوم مي شد كه قبل از اين كه مادر عمرو همسر فتي شود، همسر قحطبه بوده و بعد از مرگ آن مرد به فتي شوهر كرده و شوهر دوم او در جنگ، زندگي را بدرود گفته است. عمرو طبق معمول راجع به اجداد خود صحبت كرد و دليري آن ها را به گوش مستمعين رسانيد ولي وي نيز، مثل ديگران، كه از سپاه بين النهرين وارد ميدان شده بودند در رجز غلو نكرد و به اختصار خود و اجدادش را معرفي كرد تا اين كه حسين همآورد خود را بشناسد و نيز همقطارانش او را بشناسند. تميم بن قحطبه نسبت به حسين (ع) جوان بود و عمرو - بن - فتي جوان تر از او مي نمود و حسين (ع)، به تقريب، دو برابر عمرو - بن - فتي عمر داشت چون مي دانيم كه پنجاه و هفت سال از عمرش مي گذشت. عمرو- بن - فتي در دوره اي از عمر بسر مي برد كه در پهلوانان و سلحشوران نيروي جسمي به حد اعلاي توانائي مي رسد و در آن سن، عضلات خيلي محكم و نرم مي باشد. گذشتگان از شاخص هاي علمي امروز راجع به بنيه جسمي پهلوانان اطلاع نداشتند معهذا با تجربه مي دانستند كه سن سي سالگي دوره كامل جسمي يك مرد پهلوان و سلحشور است و در اشعار شعراي عرب سي سالگي به عنوان دوره كمال جسمي پهلوانان و جنگاوران ذكر شده است و گفته اند كه در آن دوره نفس مرد سلحشور بيش از مواقع ديگر مي باشد. قدما بدون وقوف بر شاخص هاي علمي امروزي مي دانستند كه بعد از سي سالگي دوره ضعف نيروي جسمي يك پهلوان شروع مي شود. علاوه بر اين كه عمرو - بن فتي از لحاظ نيروي جسمي در مرحله بلوغ يك مرد جنگاور بسر مي برد و از نظر عصبي هم بدون دغدغه بود. گرچه برادر امي او، ابن قحطبه از پا درآمد. ولي نه آنچنان كه عمرو - بن - فتي دچار ناراحتي عصبي شود. ولي حسين (ع) تمام خويشاوندان ذكور و دوستان خود را از دست داده بود و از مردان خانواده و طائفه اش كه نسبت به او وفادار ماندند غير از علي بن الحسين كه بيمار، در يكي از خيمه ها بسر مي برد كسي باقي نماند. عمرو - بن - فتي مسلح و مجهز بود او مغفر بر سر و زره در بر داشت و با اسبي قوي وارد ميدان شد. بعد از اين كه رجز عمرو - بن - فتي به اتمام رسيد حسين (ع) به سادگي گفت من حسين بن علي بن ابيطالب هستم. او يك بار رجز خوانده بود و ديگر رجز نمي خواند زيرا هر كس كه وارد ميدان كارزار مي گرديد يك بار رجز مي خواند و آن نطق حماسي كه اختصاص به جنگ اعراب داشت تكرار نمي شد. نمي گوئيم كه بين ساير ملل قديم، آن رسم وجود نداشت و در بعضي از اقوام، در جنگ هاي تن به تن، سلحشوران بعد از اين كه وارد ميدان جنگ مي شدند خود را معرفي مي كردند اما نه با كميت و كيفيت رجز خواني اعراب.در اروپا در همان دوره وقتي دو همآورد، وارد ميدان مي شدند به وسيله سلاحدار خود را به يكديگر معرفي مي كردند و سلاحدار كسي بود كه سپر آقاي خود را حمل مي كرد نه شمشير يا نيزه اش را و به همين جهت در اروپا سلاح دار را به اسم سپردار (يا حامل سپر)


مي خواندند. آنهائي كه در اروپا براي جنگ تن به تن، در آن تاريخ (يعني قرن هفتم ميلادي) وارد ميدان مي شدند خود را برتر از اين مي دانستند كه در مقام معرفي خويش برآيند بلكه سپردارشان بايد آن ها را معرفي كند. ممكن است اين سوال به فكر برسد: آن هائي كه فاقد سپردار بودند چه مي كردند؟ در جواب مي گوئيم كه در اروپا، آن ها، جنگ تن به تن نمي كردند، بلكه دسته جمعي مي جنگيدند و در اروپا، جنگ تن به تن مخصوص اشراف بود و قبل از جنگ، سپردار در ميدان جنگ، حضور به هم مي رسانيد و آقاي خود را معرفي مي كرد و سپردار ديگر نيز به همان ترتيب آقاي خود را معرفي مي نمود و بعد از آن دو شروع به پيكار مي كردند و جنگ تن به تن بين طبقات ديگر صورت نمي گرفت و سپردارها به اختصار، آقاي خود را معرفي مي نمودند و فقط اسم كوچك و نام خانوادگي وي را بر زبان مي آوردند و اسم خانوادگي هم بيشتر اسم منطقه اي بود كه اشراف در آن سكونت داشتند و بعد از اين كه در مركز اروپا، سلطه امپراطوري روم، از بين رفت و امپراطوري شارلماني به وجود آمد حتي اين رسم هم ساقط شد و ديگر سپردارها در ميدان جنگ، آقاي خود را معرفي نمي كردند.

ما نمي توانيم در هيچ يك از اقوام گذشته، رسمي مانند رجز خواندن اعراب را قبل از جنگ تن به تن پيدا كنيم و آن رسم با شكوه فقط مختص اعراب بود. تاريخ قوم عرب نشان مي دهد كه عرب ها در آغاز رجز را براي جنگ نمي خواندند بلكه رجز، براي سخنوري خوانده مي شد و رجز، بين اعراب، در آغاز به معناي شعري بود كه هر يك از دو مصراع آن بر وزن چهار بار (مستفعلن) باشد. شعرائي كه بين اعراب اين نوع شعر را مي سرودند به اسم (راجز) خوانده مي شدند و اين نوع شعر، بيشتر درباره وصف جنگ ها و افتخارات اجداد سروده مي شد و شعراي غزل سرا، با اين وزن نمي سرودند چون اين وزن براي غزل مناسب نبود. ما نمي دانيم اولين جنگاور عرب، كه بعد از ورود به ميدان جنگ، يك رجز سرود، يا رجز سروده شده را خواند كه بوده است؟ اما اين ابتكار طوري با فطرت عرب باديه مناسب بود كه بعد، جزو قوانين جنگ تن به تن شد و (رجز) كه در اصل اسم يكي از اوزان شعر بود معاني مجازي متعدد پيدا كرد و (سرود جنگ) را به اسم رجز خواندند و (ابر سياه) را كه به سرعت نزديك مي شد و حامل رگبار بود، رجز ناميدند و حركت سريع شتران هم كه با آهنگ رجز، به شتاب راه مي پيمودند، رجز نام گرفت. خواندن رجز علاوه بر اين كه ميدان جنگ را داراي شكوه مي كرد، جوانمردي را در جنگ تن به تن، تاييد مي نمود و آنهائي كه افتخارات اجداد و قبيله خود را در رجز ذكر مي كردند خود را مكلف مي دانستند طوري در پيكار رفتار كنند كه متناسب با افتخارات اجداد و قبيله آنها باشد و رجز از بيرحمي مي كاست و سبب مي شد به دشمن از پا در آمده، امان بدهند و در بعضي از موارد از پيكار با ضعفا خودداري كنند.

اما تفاوت سال مانع از پيكار نبود و يك مرد جوان با يك مرد سالخورده پيكار مي كرد و اين طور گفته مي شد كه يك مرد سالخورده كه قصد دارد با يك مرد جوان پيكار كند لابد توانائي پيكار با او را در خود مي بيند و اگر نمي ديد پيكار نمي كرد و به همين جهت ديديم كه در روز دهم محرم، كساني كه تفاوت سني زياد داشتند با هم پيكار


كردند. عمرو - بن - فتي مي ديد كه حسين (ع) از لحاظ سن، شبيه به پدرش مي باشد، معهذا به جنگ وي رفت. اگر حسين به او مي گفت تو كه مردي جوان هستي چرا به جنگ مردي سالخورده آمده اي عمرو - بن - فتي از ميدان جنگ مراجعت مي كرد. چون اگر حسين (ع) آن گفته را بر زبان مي آورد دليل بر اين بود كه خود را در قبال عمرو - بن - فتي ناتوان مي بيند و نمي خواهد با وي پيكار كند. ولي حسين (ع) آن گفته را بر زبان نياورد زيرا در قبال آن مرد جوان احساس ناتواني نمي كرد. حتي اگر احساس ناتواني مي نمود تعصب عربي او مانع از اين بود كه ابراز ناتواني كندتا اين كه خصم را از پيكار منصرف نمايد و در آن روز به طوري كه گفته شد بعضي از سلحشوران در قبال حريف احساس ناتواني كردند ولي به جنگ ادامه دادند در صورتي كه اگر مي گفتند كه توانائي پيكار را ندارند، حرف از جنگيدن با آن ها صرفنظر مي نمود. عمرو - بن - فتي بعد از اين كه رجز را به اتمام رسانيد با اسب نيرومند خود به سوي حسين (ع) حمله ور گرديد و شمشير كشيد. مانور او نشان داد كه در شمشير زدن، استادتر از استفاده از اسلحه ديگر است. سپاهيان چشم به او دوخته بودند و منتظر بودند ببينند كه حسين (ع) چگونه از خود دفاع خواهد كرد و ديدند كه عمرو - بن - فتي عنان اسب را كه به دست چپ گرفته بود، تقريبا رها نمود، سواركاران سستي عنان اسب عمرو - بن - فتي را بي احتياطي دانستند و در نظر سواركاران رها كردن عنان اسب، و هم محكم كشيدن عنان، دور از احتياط بود. اگر عنان را محكم مي كشيدند علاوه بر اين كه مانع از سرعت حركت اسب مي شدند اسب را خسته مي كردند و از دهان اسب، كف بر زمين مي ريخت و اگر عنان را رها مي كردند اسب، ممكن بود به زمين بخورد.

عمرو - بن - فتي با كمال سرعت به حسين (ع) نزديك ميگرديد و حسين (ع) اسب خود را به حركت درآورد كه براي دفاع آماده شود ولي همين كه عمرو - بن -فتي به جائي رسيد كه مي خواست به سوي حسين (ع) شمشير بيندازد اسبش سر سم رفت و فرود آمد و سوار كه انتظار آن حركت را نداشت به طرف جلو پرتاب شد. و آن دومين بار بود كه در آن روز در ميدان جنگ تن به تن اسب سر سم رفت. وضع عمرو - بن - فتي كه با حد اعلاي سرعت به سوي حسين (ع) مي رفت، و اسبش يك مرتبه فرود آمد شبيه بود به مسافر يك اتومبيل امروزي كه جلو نشسته و در حالي كه اتومبيل با سرعت شصت تا شصت و چند كيلومتر حركت مي كند، ناگهان، راننده ترمز نمايد و ترمز ناگهاني، مسافر را به طرف جلو پرتاب مي كند و سرش به شيشه جلو اصابت مي نمايد و در هم مي شكند و اگر سرعت اتومبيل بيش از ساعتي شصت يا شصت و چند كيلومتر باشد، شيشه جلو در هم مي شكند و مسافر، جلوي اتومبيل پرتاب مي گردد و بر اثر ترمز ناگهاني، مسافر چون يك خمپاره مي شود كه به شيشه جلو تصادم كرده و بعد از اين كه آن را در هم شكست از اتومبيل به خارج پرتاب مي گردد. عمرو - بن - فتي هم بر اثر سر سم رفتن اسب و توقف ناگهاني او، مثل همان مسافر شد و به سوي جلو پرتاب گرديد. اسب هم بر اثر توقف ناگهاني نتوانست به طور عادي روي چهار دست و پا بر زمين فرود بيايد و توقف ناگهاني، او را غلطانيد. وقتي اسب عمرو - بن - فتي زمين خورد و او پ00ع0رتاب


شد، بانگ حيرت از سپاهيان برخاست. امروز به ندرت اتفاق مي افتد كه كسي بعد از پرت شدن از اسب بتواند حواس خود را جمع كند و برخيزد براي اين كه مردم عادت اسب سواري و كنار آمدن با حوادث غير منتظره آن را از دست داده اند و فقط چابك سواران كه در ميدان هاي مسابقه سوار بر اسب مي شوند عادت كنار آمدن با حوادث غير منتظره سواري را حفظ كرده اند. ولي در گذشته، سواران مي توانستند با حوادث غير منتظره سواري كنار بيايند و عمرو - بن - فتي بعد از اين كه پرتاب شد، از جا برخاست. و شمشيرش را به دست آورد. او از جوانمردي حسين (ع) براي برخاستن استفاده كرد و اگر حسين، بعد از افتادن عمرو به او حمله ور مي گرديد وي به قتل مي رسيد و يك ضربت شمشير حسين (ع) كارش را مي ساخت. اما چون عمرو از اسب پرت شده بود، حسين (ع) اسب خود را متوقف كرد و اين توقف به عمرو فرصت داد كه برخيزد و شمشيرش را به دست بياورد. اسب هم چون دچار نقص نشده بود برخاست و عمرو به سوي اسب دويد و دست چپ را بريال اسب نهاد و بدون استعانت از ركاب، در حالي كه در دست راست شمشير داشت، پريد و بر زين قرار گرفت. اين حركت در نظر ما آسان جلوه مي كند ولي دشوار است و حتي با كمك گرفتن از دو دست، سوار بر اسب شدن، بدون استعانت از ركاب، مشكل مي باشد تا چه رسد به اين كه در دست راست چيزي داشته باشد كه نتواند براي سوار شدن بر اسب از آن كمك بگيرند. اگر حسين (ع) مي خواست از فرصت استفاده كند نمي گذاشت كه عمرو سوار بر اسب گردد و قبل از اين كه بر پشت اسب قرار بگيرد او را از پا درمي آورد. ولي حسين (ع) يك عرب اصيل بود، و مناعت طبع داشت و كشتن عمرو را بعد از پرت شدن از اسب، يا هنگامي كه مي خواست سوار بر اسب شود، دور از جوانمردي مي دانست. (عنترة العبي) يكي از هفت شاعر معروف قبل از اسلام، در شعر خود گفته است: (وقتي شمشير از دستش افتاد مي توانستم به سهولت او را به قتل برسانم ولي نكشتم تا نگويند مردي بدون سلاح را كشت). ذكر اين نكته لازم است كه مطابق قواعد جنگ تن به تن، بين اعراب مرد فاتح مي توانست خصم بدون سلاح را به قتل برساند. اگر مردي هنگام جنگ تن به تن زمين مي خورد يا شمشير از دستش مي افتاد براي او مصونيت به وجود نمي آمد. در سيرك هاي قديم روم، اختيار جان (گلادياتور) زمين خورده به طوري كه گفتيم با امپراطور روم بود. اما در جنگ تن به تن اعراب، مرد فاتح اختيار جان مرد مغلوب را داشت نه فرماندهان سپاه كه در ميدان جنگ، اختيار كامل داشتند. وقتي عمرو - بن - فتي بر اسب قرار گرفت و آماده براي جنگ شد، نظريه اش در مورد پيكار با حسين (ع) تغيير كرد. او مي دانست كه حسين (ع) فرصت كافي داشت كه او را به قتل برساند ولي وي را نكشت. عمرو - بن - فتي هم عرب بود و پدرش (فتي) از اعراب اصيل به شمار مي آمد و منظور از عرب اصيل، مرد يا زني بود كه در عربستان متولد مي شد و همان جا به مرحله رشد مي رسيد. بعد از توسعه اسلام قسمتي از اعراب به كشورهاي ديگر رفتند و مقيم آن ممالك شدند و فرزنداني كه از آن ها در آن كشورها به وجود مي آمد در نظر اعراب جزيرة العرب، عرب اصيل نبودند و آن ها عرب اصيل را كسي مي دانستند كه در عربستان متولد شود و همانجا به مرحله رشد


برسد و مي گفتند آن چنان مرد يا زن داراي تمام صفات يك عرب است و عمرو - بن - فتي كه يك عرب اصيل بود تحت تاثير جوانمردي حسين (ع) قرار گرفت. مي دانيم كه او رفته بود كه انتقام برادرش تميم بن قحطبه را از حسين بگيرد و گفتيم كه تميم برادر مادري عمرو محسوب مي شد. اما بعد از اين كه آن جوانمردي را از حسين (ع) ديد، عزم او براي گرفتن انتقام، متزلزل شد، خاصه آن كه، تميم بن قحطبه در يك جنگ تن به تن كه در آن تمام قواعد آن جنگ رعايت مي گرديد، به سختي مجروح شد.

انتقامي كه عمرو مي خواست بگيرد با انتقام ناشي از كينه شديد فرق داشت چون برادرش در جنگ تن به تن مجروح شده بود. براي اين كه تحليل روحيه عمرو آسان شود مي گوئيم انتقامي كه عمرو مي خواست بگيرد شبيه بود به انتقامي كه يك ورزشكار يا يك دسته ورزشكار شكست خورده، مي خواهند از فرد يا دسته ورزشكار فاتح بگيرند يا اين كه هموطنان آن ها آرزو دارند كه آن شكست را با تحصيل پيروزي در ورزش جبران نمايند. انتقامي كه يك ورزشكار يا دسته اي از ورزشكاران مي خواهند از حريف بگيرند ناشي از كينه نيست و اين واقعيت را مي توانيد از تمام كساني كه در رشته اي از ورزش كار مي كنند استفسار كنيد. كشتي گيري كه از كشتي گير ديگر شكست مي خورد و بوكس بازي كه مغلوب بوكس باز ديگر مي شود آرزوي انتقام را دارد و يگانه هدف زندگي او اين مي شود كه بر آن كس كه او را شكست داده غلبه نمايد ولي كينه وي را بدل نمي گيرد و نسبت به او احساس خصومت نمي كند. قبول اين واقعيت، كه در جنگ هاي تن به تن اعراب در قديم، و در مسابقه هاي ورزشي امروز، حكمفرما بود و هست. براي كساني كه در رشته اي از ورزش كار نكرده اند ممكن نيست يا مشكل است و ايراد مي گيرند چگونه مي شود پذيرفت كه شخصي از ديگري شكست بخورد و كينه اش را به دل نگيرد؟ ولي به وجود نيامدن كينه، در جنگ هاي تن به تن اعراب در قديم، و مسابقه هاي ورزشي امروز، اين بود و هست كه آن كس كه شكست مي خورد، مي دانست و مي داند كه بدون نيرنگ و تقلب شكست خورده است و حريف فاتح او فريب نداده، و براي غلبه بر او، از قدرت و نفوذ ديگران استفاده نكرده است و في المثل با عوام فريبي و جنجال او را از پا در نياورده، بلكه مطابق قواعد ثابت، با وي مبارزه نموده و پيروزي اش، پاداش زحمتي است كه كشيده و رنجي است كه براي تفوق، تحمل نموده است و شكست خوردن وي ناشي از اين است كه به اندازه حريف كار نكرده، و به قدر او، تحمل زحمت و رنج نكرده است. شخصي كه از پا درمي آيد از اين جهت كينه خصم فاتح را به دل مي گيرد كه حس مي كند آن مرد حق او را پامال كرده و قدرش را نشناخته و براي از پا درآوردن او از قدرت و نفوذ خويشاوندان و دوستانش استفاده نموده يا به وسيله عوام فريبي و جنجال وي را به زمين زده است. اگر مرد شكست خورده قائل شود كه مرد فاتح با او مطابق قواعد مردي مبارزه كرده كينه وي را به دل نمي گيرد و مي فهمد كه پيروزي حريف مولود زحمت و پشتكار و تحمل رنج او بوده است. اكنون مي توانيم به روحيه انتقام جوئي عمرو - بن - فتي موقعي كه وارد ميدان شد تا اين كه انتقام برادرش را از حسين (ع) بگيرد پي ببريم. او براي گرفتن انتقام آمده بود اما كينه حسين (ع) را بر دل نداشت و پس از اين كه


جوانمردي حسين (ع) را نسبت به خود ديد، چون بدون كينه بود، نخواست كه دست خود را به خون مردي كه نسبت به او جوانمردي كرده است بيالايد. در مورد تصميمي كه عمرو در آن موقع گرفت چند روايت نقل كرده اند. يك روايت اين است كه عمرو از ميدان مراجعت كرد و به عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين گفت كه حسين (ع) مي توانست مرا به قتل برساند و از كشتن من خودداري كرد و لذا من هم از كشتن وي خودداري مي كنم. فحواي اين روايت نشان مي دهد كه عمرو طوري به نيروي خود اعتماد داشته كه مي دانسته حسين را به قتل خواهد رسانيد و نخواسته از برتري خود استفاده نمايد. قواعد امروزي جنگ، قبول اين روايت را متعذر مي كند. چون وقتي به سرباز دستور مي دهند كه به ميدان جنگ برود و پيكار نمايد وي نمي تواند برگردد و بگويد من نخواستم با خصم پيكار كنم و يك چنين سرباز مستوجب مجازات مي شود. ولي با توجه به رسوم جنگي اعراب در قديم مي توان اين روايت را پذيرفت. چون عمر بن سعد بن عمرو نگفته بود كه وي بايد برود و با حسين (ع) بجنگد تا اين كه مراجعت عمرو از ميدان جنگ نافرماني باشد. خود عمرو داوطلب جنگ با حسين (ع) شد و لذا مي توانست از ميدان مراجعت نمايد. آيا عمرو فكر نمي كرد كه مراجعت او از ميدان جنگ باعث سرشكستگي اش مي شود؟ تصور مي كنيم كه عمرو خود را سرشكسته احساس نمي نمود. براي اين همآورد او حسين (ع) دو برابر وي عمر داشت و كسي او را متهم به ترس نمي كرد و نمي گفت از بيم جان از ميدان كارزار مراجعت نمود. فكر ديگر كه به ذهن مي رسد اين است كه آيا آن مرد حس نكرد كه رجعت او از ميدان جنگ، در نظر عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين چون طرفداري از حسين (ع) جلوه خواهد كرد و او را به قتل خواهد رسانيد؟ به احتمال زياد آن مرد اين انديشه را مي كرد و به همين جهت روايت دوم راجع به روش عمرو مورد توجه قرار گرفته و آن اين است كه وي از ميدان جنگ به سپاه خود مراجعت نكرد. بلكه براي خروج از ميدان راه شمال را پيش گرفت و رفت و در طول ساحل فرات، به سرعت از نظر ناپديد گرديد و آن هائي كه اين روايت را نقل كرده اند نگفته اند كه آن مرد بعد از اين كه اسب خود را بتاخت در آورد و از ميدان جنگ خارج شد به كجا رفت و آيا براي او امكان داشته كه بتواند در بين النهرين زندگي كند و آيا حاكم سخت گير عراقين عبيدالله بن زياد درصدد برنمي آمد كه وي را دستگير نمايد و به قتل برساند؟ از دو روايت مذكور و رسم اعراب، در جنگ تن به تن اين نتيجه به دست مي آيد كه خروج عمرو - بن - فتي از ميدان جنگ بدون مانع بود و براي آن مرد هم توليد بدنامي نمي كرد. زيرا به ظاهر عمرو بر حريف خود از لحاظ جنگي برتري داشت و مي توانست او را به قتل برساند ولي چون جوانمردي حسين (ع) را ديد از نبرد با او خودداري كرد و در صحرا، از نظر ناپديد شد. عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين، سربازان خود را مامور نكرد كه آن مرد را برگردانند. زيرا عمرو - بن - فتي طبق قواعد جنگ تن به تن، و رسوم اعراب يك سرباز فراري نبود تا او را دستگير كنند و برگرداند. اما بي وفائي او نسبت به يزيد بن معاويه مورد تامل است و اين فكر را به وجود


مي آورد كه آن مرد بعد از آن، تا پايان دوره خلافت يزيد بن معاويه در كجا بسر برد و چه كرد و آيا خانواده اش (به جاي او) مورد آزار مامورين خليفه قرار نگرفتند زيرا در دستگاه امويان و آن گاه در دستگاه عباسيان، وقتي خلفا و حكام آن ها به يك نفر كه قصد محو يا آزارش را داشتند دسترسي پيدا نمي كردند، خانواده اش را مورد فشار قرار مي دادند. بعيد نيست كه او نيز چون حر بن يزيد رياحي از همه چيز خود صرفنظر كرد تا اين كه مجبور به كشتن حسين (ع) نشود با اين تفاوت كه حر بن يزيد رياحي اين طور استنباط كرد راهي كه حسين (ع) در پيش گرفته راه حق است و دلايل آن، از دريچه قضاوت او، گفته شد و عمرو - بن - فتي بر اثر جوانمردي حسين (ع) پشت به سپاه بين النهرين كرد و راه صحرا را پيش گرفت. بعيد مي دانيم كه در سپاه بين النهرين، كسي راجع به ژست عمرو اشتباه كرده باشد همان طور كه اگر امروز اين واقعه در يك مسابقه پهلواني اتفاق بيفتد، و يكي از دو پهلوان دو برابر عمر پهلوان ديگر را داشته باشد، و پهلوان جوان از مسابقه خارج شود كسي نمي گويد كه وي از پهلوان سالخورده ترسيد و براي امتناع او، هر علت ذكر كنند، باري خروج او را از ميدان مسابقه معلول ترس نمي دانند. امرا و سربازان سپاه بين النهرين از قواعد جنگ تن به تن مطلع بودند و مي ديدند كه عمرو - بن - فتي از لحاظ جنگي به مناسبت جواني بر حريف خود رجحان دارد و مشاهده كردند كه حسين (ع) از دو فرصت براي كشتن عمرو استفاده نكرد و دريافتند كه حق شناسي، شايد توام با رعايت سالخوردگي حسين (ع)، عمرو را وادار كرد كه از ميدان نبرد خارج شود.

اما يكي از افراد سپاه بين النهرين، اين طور نشان داد كه خروج عمرو - بن - فتي از ميدان نبرد، ناشي از بيم است و خود را به فرمانده سپاه رسانيد. هنوز عمرو بن فتي از نظر پنهان نشده بود و سياهي او از دور به چشم مي رسيد و آن مرد كه به اسم (شيث - بن - مختوم) خوانده مي شد، اشاره به عمرو كرد و گفت اين مرد، امروز، سپاه ما را بدنام كرد و از امير اجازه مي خواهم كه بروم و اين لكه بدنامي را زائل كنم و عمر بن سعد هم به او اجازه داد كه با حسين (ع) پيكار كند. روايت كرده اند كه داوطلب شدن شيث - بن - مختوم براي جنگ با حسين (ع) از عداوت وي نسبت به حسين (ع) سرچشمه مي گرفت اما فحواي روايت اين طور مي فهماند كه او، با عمرو - بن - فتي عداوت داشت نه با حسين (ع) و هرگاه با حسين (ع) عداوت داشته، به قرينه، دشمني اش به اندازه خصومت او نسبت به عمرو - بن - فتي نبوده است. زيرا راجع به حسين (ع) چيزي نگفت كه زننده باشد ولي عمرو را متهم كرد كه سبب بدنامي سپاه بين النهرين گرديده يعني او را متهم به ترس نموده. و اتهامي به او زد كه نزد سلحشوران عرب در ميدان جنگ، بدتر از اتهام خيانت بود و يحتمل آن مرد مي خواسته خودشيريني هم بكند و خود را نزد فرمانده سپاه به جلوه درآورد. شيث - بن - مختوم مي دانست كه اگر عمرو - بن - فتي را متهم به ترس نمايد كسي از وي دفاع نخواهد كرد. چون عمرو با خروج از ميدان جنگ، عمل خود را از طرف امراي سپاه، غير قابل دفاع كرده بود و آنها با اين كه


مي فهميدند كه آن مرد نترسيده بلكه تحت تاثير جوانمردي حرف قرار گرفته، نمي توانستند از او دفاع نمايند. وي از آن وضع روحي مخصوص استفاده كرد تا كينه خود را نسبت به عمرو فروبنشاند و خويش را نزد فرمانده سپاه به جلوه درآورد و شايد هم نسبت به حسين (ع) ابراز خصومت نمايد. توهم اخير ناشي از اين است كه وي داوطلب شد به جنگ حسين (ع) برود تا كسي نسبت به ديگري دشمني نداشته باشد داوطلب نمي شود كه به جنگ او برود. شيث بن مختوم مردي بود بلند قامت و لاغر اندام و از نژاد جنوب عربستان كه به قولي كه هنوز صحت آن به ثبوت نرسيده در آغاز ساكن كشور سبا بودند و بعد از اين كه رودخانه هاي سبا خشك شد و ديگر مردم نتوانستند در آن جا زندگي كنند به طرف شمال عربستان كوچ كردند، كشور سبا كنار درياي قلزم بود و سكنه آن كه به سوي شمال كوچ كردند نوار سواحلي را از دست ندادند و همچنان در طول نوار ساحلي كه بعد موسوم به حجاز شد به طرف شمال رفتند و امروز مي توان مردان بلند قامت و باريك اندام را در حجاز ديد و بر حسب شايعه آن ها را از نژاد سكنه جنوب عربستان مي دانند، يكي از مستشرقين معروف اروپا، كلمان هوآر، كه راجع به مهاجرت اقوام آريائي به آسيا تحقيقي كرده، مي گويد كه مردان و زنان بلند قامت حجاز تيره اي از اقوام آريائي هستند كه بعد از اين كه وارد آسيا شدند، راه عربستان را پيش گرفتند و به جنوب آنجا رفتند و چون جنوب عربستان، نزديك درياي قلزم منطقه اي حاصلخيز بود، در آن جا سكونت كردند و بعد، بر اثر خشك شدن رودها، به سوي شمال مهاجرت نمودند.

شيث بن مختوم مثل تمام جنگاوران آن روز كه در جنگ تن به تن شركت كردند سوار بر اسب وارد ميدان شد و به نظر مي رسيد كه همسال حسين (ع) مي باشد يا اين كه جوان تر بود و قيافه اش او را همسال حسين (ع) نشان مي داد. راجع به سن اين مرد اطلاع درست نداريم و بر طبق يك روايت بعد از اين كه وارد ميدان شد، شروع به خواندن رجز كرد. ما ضمن شرح وقايع روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري به طوري كه ديديم چند بار خود را مكلف دانستيم كه چند روايت را ذكر كنيم تا اين كه معلوم شود يك منبع را بر منبع ديگر ترجيح نمي دهيم. در ضمن استفاده از منابع متعدد اگر روايتي داراي نقطه ضعف بوده آن را هم ذكر كرده ايم. در تاريخ، رواياتي هست كه مي توان با كمك عقل آن ها را پذيرفت يا رد كرد. رواياتي هم وجود دارد كه نمي توان عقل را در آن راه داد و به تعبير ديگر از روي قياس در مورد آن روايات اظهار نظر كرد و مي توانيم آن روايات را سماعي بدانيم و بدون اظهار نظر، چون آن روايات در تاريخ نوشته شده بايد آن ها را پذيرفت. روايات مربوط به جنگ حسين (ع) با شيخ بن مختوم دو نوع ذكر شده، ولي نتيجه هر دو روايت يكي است. يكي اين كه شيث بن مختوم با حسين جنگ تن به تن كرد و كشته شد. دوم اين كه جنگ عمومي حسين (ع) با سپاه بين النهرين آغاز گرديد و شيث بن مختوم راه را بر حسين (ع) گرفت و به قتل رسيد.هيچ يك از اين دو روايت را نمي توانيم بر ديگري ترجيح بدهيم زيرا هر دو سماعي است. روايت اول راجع به جزئيات جنگ تن به تن شيث بن مختوم ساكت است و همين قدر مي گويد كه وي وارد ميدان


شد و رجز خواند و آن گاه حمله كرد و با شمشير حسين (ع) از اسب به زمين افتاد و جان سپرد. روايت دوم هم به طوري كه گفتيم اين است كه شيث بن مختوم در جنگ عمومي كشته شد و بعد از اين كه حسين حمله عمومي را آغاز كرد به قتل رسيد. در هر صورت شيث بن مختوم با شمشير حسين (ع) به قتل رسيد و بعد از كشته شدن شيث (اگر در جنگ تن به تن كشته شده باشد) حسين يا دفاع عمومي را شروع كرد.