بازگشت

جوانمردي حسين در جنگ با ابن قحطبه


تميم بن قحطبه با حد اعلاي سرعت حركت اسب به حسين (ع) نزديك گرديد و پيكان نيزه او مقابل سينه حسين (ع) قرار گرفت. با آن سرعت كه آن مرد به حسين (ع) نزديك مي شد اگر پيكان نيزه اي به سينه حسين (ع) برخورد مي كرد ممكن بود كه زره ظريف وي را سوراخ كند و وارد سينه اش شود. به طوري كه ضمن پيكارهاي همان روز گفته شد مي دانيم كه ضربت نيزه يك ضربت مهلك بود و وقتي به مضروب اصابت مي كرد از پشتش به در مي آمد و هر گاه زره محكم مانع از عبور نيزه مي شد سوار را بر زمين مي انداخت. كسي كه مي دانست مضروب مي شود، در قبال نيزه مي توانست يكي از سه كار را بكند. يكي اين كه بگريزد و اين كار را هيچ سوار عرب نمي كرد. تا چه رسد به حسين بن علي. دوم اين كه با يك ضربت شمشير، نيزه خصم را قطع نمايد. اين كار علاوه بر چابكي احتياج به شمشيري برنده و بازوئي قوي داشت خاصه آن كه چوب بعضي از نيزه ها محكم بود و جز بازوهاي قوي و شمشيرهاي تيز، نمي توانست آن چوب را قطع كند. سومين راه دفاع اين بود كه وقتي ضارب به مضروب نزديك مي شود سوار اخير روي اسب خم شود يا اين كه خود را به كنار اسب برساند تا اين كه نيزه از رويش عبور كند بدون اين كه به وي اصابت نمايد. اگر سواري كه بايد مضروب شود مي توانست مبادرت به آن مانور نمايد نيزه از رويش رد مي شد و آسيبي به وي نمي رسيد. سوار ضارب نمي توانست در آخرين لحظه مسير نيزه خود را به طرزي مفيد تغيير بدهد چون آن قدر سرعت داشت كه تغيير مسير نيزه براي او سودمند نمي شد و ديگر اين كه خود او بايستي دقت نمايد كه به اسب مضروب تصادم نكند. اين ملاحظات سبب مي شد كه ضارب، بايستي مانور جنگي خود را طوري دقيق اجرا كند كه حساب فواصل را حتي به اندازه يك انگشت نگاه دارد. او بايستي در آخرين لحظه بعد از اين كه ضربت نيزه را وارد آورد خط سير اسب خود را عوض نمايد و گرنه به طور حتم به اسب مضروب تصادم مي كرد. وقتي شرح جنگ تن به تن سواران عرب را مي خوانيم مانور آن ها در نظرمان ساده جلوه مي كند و به خود مي گوئيم ما هم اگر اسبي و شمشيري و تبر و نيزه اي مي داشتيم مي توانستيم همان مانور را به انجام برسانيم. غافل از اين كه هنگام خواندن شرح جنگ تن به تن اعراب ما فقط تماشاچي هستيم و با نيروي انديشه منظره پيكا را از نظر مي گذرايم و هر تماشاچي، كه منظره جنگ يا زور آزمائي را مي بيند كارهاي همآوردان در نظرش ساده جلوه مي نمايد و به خود مي گويد كه مي تواند آن كارها را بكند و فقط تماشاچياني كه اهل فن


هستند مي فهمند كه آن كارها چقدر اشكال دارد. در بين اعراب، همه كس نمي توانست شمشير و تبر بزند و با نيزه پيكار نمايد مگر آنان كه در جواني شمشير و تبر مي زدند و نيزه به كار مي بردند و گرنه محال بود كه مرد كار نكرده بتواند در ميدان جنگ، سوار بر اسب، با شمشير و تبر يا نيزه پيكار كند و اگر يك مرد ناشي، به گمان اين كه مي تواند مثل ديگران بجنگد وارد ميدان كارزار مي شد در لحظه اول به قتل مي رسيد. حسين (ع) براي اين كه خود را از ضربت نيزه تميم حفظ كند روش سوم را به كار برد. آن مرد پنجاه و هفت ساله، در دو لحظه آخر، قبل از اين كه نيزه به او برسد طوري روي اسب خم شد كه نيزه تميم از بالايش گذشت و به او اصابت نكرد و در حال خم شدن حسين شمشير خود را به سوي پاي تميم انداخت. با اين كه تميم خط سير اسب خود را عوض كرد تا با اسب بالدار حسين تصادم ننمايد شمشير حسين به پاي بدون حفاظ وي اصابت نمود و تمام عضلات را قطع كرد. آن ضربت طوري شديد بود كه يك پاي تميم از كار افتاد و اگر هر دو پايش در ركاب نبود، از اسب بر زمين مي افتاد و ركاب ها وي را نگاه داشت. اسب تميم دور شد ولي تماشاچيان متوجه نگرديدند كه تميم از پا، مضروب گرديده مگر وقتي كه تنه اسب او را در قسمتي كه سوار از پا مجروح شده بود خونين ديدند. جنگجويان، از زخم هاي كوچك به هراس نمي افتادند و از پا درنمي آمدند ولي زخم شديد آن ها را از پا درمي آورد. ضربتي كه حسين (ع) بر تميم وارد آورد از نظر جنگي يك كار برجسته بود. آن مرد پنجاه و هفت ساله با چابكي يك جوان هيجده ساله خود را از ضربت نيزه تميم حفظ كرد و در همان حال يك پايش را از كار انداخت. اگر مردي كم طاقت دچار آن ضربت مي شد دست از جنگ مي كشيد يا اين كه از اسب بر زمين مي افتاد. ولي تميم بن قحطبه شامي مردي پرطاقت بود و بعد از دريافت آن زخم شديد به جنگ ادامه داد.

يكي از ضرب المثل هاي اعراب در قديم اين بود كه ارزش مرد جنگي بضربت خوردن است نه زدن يعني مرد جنگي آن است كه بتواند ضربات را تحمل نمايد. شجاعان، بعد از دريافت زخم دندان ها را مي فشردند تا اين كه ننالند و ديگران صداي ناله آن ها را نشنوند. تميم يكي از آن مردان شجاع بود كه وقتي زخم شديد خورد نناليد و دور ميدان گشت و مراجعت كرد و آماده شد كه مرتبه اي ديگر به حسين (ع) حمله ور گردد. از پاي مجروح او خون فرومي ريخت و آن مرد بدون اعتنا به زخم خود به سوي حسين (ع) مي رفت. عمر بن سعد به اطرافيان خود گفت تميم سست شده و به نظر مي رسد كه به سختي مجروح شده باشد. يكي از اطرافيان، گفت خوني زياد از پايش فرومي ريزد و آيا امير ميل دارد كه وي را از جنگ برگرداند. عمر بن سعد بانگ زد اي ابن قحطبه اگر مايل باشي مي تواني از ميدان مراجعت كني. ابن قحطبه مانند كسي كه مورد توهين قرار گرفته با اعتراض گفت آيا من از ميدان مراجعت كنم؟ سپس بدون اين كه ديگر چيزي بگويد به طرف حسين (ع) رفت. نوك پيكان نيزه ابن قحطبه پائين بود.

آن مرد مي دانست كه اگر نيزه خود را بالا بگيرد تا اين كه شكم يا سينه حسين (ع) را مضروب كند، وي بار ديگر روي اسب خم خواهد شد يا خود را كنار اسب خواهد


رسانيد و از ضربت او مصون خواهد گرديد. لذا پيكان نيزه را پائين گرفت كه اگر حسين (ع) خم شد باز به او اصابت كند و اگر به سوار اصابت نكرد به اسب اصابت نمايد و آن جانور را به هلاكت برساند تا اين كه حسين پياده شود. طبق قانون جنگ تن به تن، بعد از اين كه سوار بر اثر از پا در آمدن اسب پياده مي شد حريفش كه سوار بر اسب بود مي توانست به پياده حمله ور شود و او را به قتل برساند. وقتي كه تيمم بسوي حسين (ع) مي رفت با يك پا ركاب كشيد چون پاي ديگرش تكان نمي خورد. ولي اسب، با همان يك پا ركاب خوردن با حد اعلاي سرعت به سوي حسين (ع) رفت. حسين (ع) از وضع نيزه تميم فهميد كه منظورش چيست. او دريافت كه تجديد مانور سابق نه فقط بدون فايده بلكه خطرناك است زيرا اگر روي زين خم شود، نيزه در شانه يا پهلويش فروخواهد رفت و بعيد است كه زره او بتواند جلوي ضربت شديد نيزه تميم را بگيرد براي اين كه زور اسب هنگام نيزه زدن مزيد بر زور مرد مي شود و ضربت نيزه را شديدتر مي كند. اين بود كه حسين تصميم گرفت كه با شمشير از خود دفاع نمايد و نيزه تميم را قطع كند. قبل از اين كه تميم به حسين (ع) برسد اسب بالدار به حركت درآمد نه به طوري كه از مسير تميم دور شود. حسين (ع) حركت اسب خود را طوري تنظيم كرد كه از كنار تميم بگدرد. ضربت شديدي كه به پاي تميم خورده بود، آن مرد را از چابكي انداخت و تميم بعد از اين كه ديد حسين به حركت در آمد نتوانست وضع نيزه اش را تغيير بدهد و متناسب با وضع جديد نمايد و حسين به (ع) در حالي كه از كنارش مي گذشت شمشير انداخت. شمشير حسين متوجه نيزه تميم بود ولي به آن اصابت نكرد و هنگام فرود آمدن به پاي بالاي زانو. اصابت كرد و عضلات ران را بريد و پاي ديگر تميم هم از كار افتاد و نيزه از دستش رها شد و اسب او را از حسين دور كرد و چند قدم ديگر تميم روي اسب از يك طرف خم گرديد.

اسب همچنان مي رفت و سوار مجروح را مي برد. وزن بدن تميم در يك طرف اسب سبب گرديد كه پاي او از ركاب مقابل جدا شد و از آن بعد سنگيني بدن، پاي او را از طرف ديگر اسب به طرفي كه سوار آنجا خم شده بود آورد. سپس در حالي كه يك پاي مجروح در ركاب بود جثه اش افتاد و دست هايش بر زمين كشيده شد و بعد از چند لحظه بر اثر حركت اسب آن پا هم از ركاب جدا گرديد و تميم بر زمين افتاد. او حواس كامل داشت ولي نمي توانست برخيزد چون عضلات دو پايش قطع شده بود.

حسين (ع) خود را به تميم رسانيد.

اختيار جان آن مرد در آن موقع در دست حسين (ع) بود و مي توانست با يك ضربت وي را به قتل برساند يا بر او ببخشايد. جنگجويان عرب در آن موقع بر خصم از پافتاده مي بخشيدند و او را به قتل نمي رسانيدند مگر هنگامي كه ماموريتي به آنها داده مي شد و موظف بودند كه خصم از پا افتاده را به قتل برسانند و اگر از خود اختيار داشتند از قتلش صرف نظر مي كردند. حسين (ع) سر را خم كرد و گفت ابن قحطبه اگر من بتوانم كمكي به تو بكنم، مضايقه نخواهم كرد. تميم گفت دو پاي من به شدت مجروح


گرديده و توانائي حركت ندارم و اگر مي خواهي به من كمك بكني بگو بيايند و مرا از اين جا ببرند.

حسين (ع) ديد كه زمين در قسمت پائين كالبد ابن قحطبه از خون قرمز رنگ گرديد و گفت مي بينم كه خيلي از تو خون مي رود و سر را به سوي سپاه بين النهرين كرد و بانگ زد ابن قحطبه مي گويد بيائيد و مرا ببريد و من براي كساني كه بيايند و او را ببرند توليد مزاحمت نخواهم كرد.

اسب تميم بعد از اين كه سوارش بر زمين افتاد به سپاه بين النهرين ملحق شد و عمر بن سعد فرمانده سپاه امر كرد كه دو نفر با اسب ابن قحطبه بروند و او را بياورند. در حالي كه فرستادگان فرمانده سپاه ابن قحطبه را از زمين بلند كردند و او را روي اسب قرار دادند، حسين نزديك آنها توقف كرده بود و قبل از اين كه براي مراجعت به راه بيفتد گفت خيلي از اين مرد خون رفته است و زخم هاي او را فوري ببنديد كه خون متوقف شود. اما ابن قحطبه به ظاهر از كساني بود كه مي گفتند داراي خون رقيق هستند و جريان خون آن گونه اشخاص به زودي متوقف نمي شد و بعد از اين كه وي را به سپاه بين النهرين رسانيدند زخم دو پايش را با مرهم بستند اما جريان خون متوقف نگرديد در غروب آفتاب همان روز زندگي را بدرود گفت و مي گويند كه علي بن الحسين (زين العابدين) كه بيمار بود و نمي توانست حركت كند گفت كه دامان خيمه اش را بلند كنند تا اين كه جنگ پدرش را ببيند و بعد از اين كه ابن قحطبه از پا درآمد به زن ها و كودكاني كه نزديك او بودند گفت پدرم يكي از جنگجويان دلير را شكست داد.