بازگشت

ابوالفضل عازم ميدان جنگ گرديد


يك مرتبه ديگر ما از لحاظ تعيين موقع جنگ يكي از سلحشوران روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري در قبال روايات قرار گرفته ايم و نمي توانيم به طور صريح زمان عزيمت عباس بن علي مكني به ابوالفضل را در ميدان جنگ تعيين نمائيم.

به روايتي عباس بن علي بعد از كشته شدن برادر زاده اش (علي بن الحسين) به جنگ رفت. به روايتي وي به اتفاق حسين (ع) در وسط روز (ظهر) وارد ميدان جنگ شد. به روايتي قبل از اين كه ظهر فرابرسد عباس بن علي راه ميدان جنگ را پيش گرفت. به روايتي عباس بن علي غير از سلاح چيزي با خود به ميدان جنگ نبرد. به روايت ديگر هنگام عزيمت به سوي ميدان جنگ يك مشك با خود برد تا اين كه براي تشنگان كاروان حسين (ع) و بخصوص كودكان و زنها آب بياورد و در هيچ يك از تواريخ كه در آن ها وقايع آخرين روزهاي زندگي حسين (ع) نوشته شده مسئله عدم دسترسي كاروان حسين (ع) به آب ديده نمي شود. ولي بدون شك از بامداد روز دهم محرم كه جنگ


شروع شد ديگر افراد كاروان حسين (ع) دسترسي به آب نداشتند. لذا اگر از تشنتگي معذب بوده اند آن ناراحتي از بامداد روز دهم محرم شروع شده است. لازمه بردن مشك از طرف عباس بن علي، اين بوده كه وي اميدواري داشته خود را به رودخانه برساند و مشك را پر از آب كند و مراجعت نمايد. اما مي دانيم كه ساحل رودخانه از طرف سربازهاي (عمر بن سعد) اشغال شده بود نه براي اين كه مانع از اين شوند كه كاروان حسين (ع) از آب رودخانه استفاده نمايد بلكه نگذارند كه كاروان حسين (ع) از آن راه از ميدان جنگ عقب نشيني نمايد. گفتيم كه كاروان حسين (ع) در ساحل غربي فرات قرار داشته و سربازان حسين (ع) براي اين كه به ميدان جنگ بروند از شمال به سوي جنوب مي رفتند و در آن حال رودخانه فرات، در طرف چپ آن ها قرار داشت. عباس بن علي براي اين كه آب از رودخانه بردارد بايستي به طرف چپ خود (يعني به طرف مشرق) برود در صورتي كه در روايات نوشته شده كه او به سوي ميدان جنگ رفت و لازمه رفتن عباس بن علي (ابوالفضل) به سوي ميدان جنگ اين بود كه به سوي مشرق و رودخانه فرات براي آب برداشتن نرود مگر اين كه بگوئيم كه منظور راويان از ميدان جنگ ساحل رودخانه فرات بود چون يك واحد از سپاه عمر بن سعد در آن جا قرار داشت و عباس بن علي ناگزير بود با آن واحد بجنگد تا اين كه راه رودخانه را به روي خود بگشايد و آب بردارد. راجع به جنگ عباس بن علي ابوالفضل دو روايت وجود دارد كه معروف تر از روايات ديگر مي باشد و آن دو را مي توان در اكثر ماخذها ديد و به همين جهت ما هر دو روايت را ذكر مي كنيم تا اين كه امانت تاريخ را حفظ كرده باشيم و محقق هر قدر دقيق باشد، نبايد امانت را در تاريخ ناديده بگيرد. محقق تا آن جا كه بتواند مي كوشد كه وقايع تاريخي را با منطق، تطبيق نمايد و آن منطق هم فقط منطق عقلي بر اساس قوانين رياضي نيست. چون در تاريخ، منطق، گاهي از رسوم و آداب حتي از خرافات سرچشمه مي گيرد و محقق مجبور است كه براي خرافات باندازه دلايل رياضي قائل به اهميت بوشد براي اين كه بعضي از وقايع تاريخي از خرافات به وجود آمده است و در تحقيق تاريخي منطق خرافي به اندازه منطق ناشي از دين و سياست و اقتصاد اهميت دارد. ولي محقق تاريخ نبايد هرگز آن قدر مجذوب تحقيق خود بشود كه متن و نص تاريخ را نبيند. قسمتي زياد از تاريخ منقول است نه معقول وقتي تاريخ مي گويد سربازان حسين (ع) در روز دهم محرم هفتاد و يك نفر (با او هفتاد دو نفر) با يكصد و پنجاه نفر يا سيصد نفر بوده اند ما بايد يكي از اين سه شماره را بپذيريم و با هيچ دليل عقلاني نمي توانيم يكي از اين سه شماره را انكار نمائيم. اين است كه از قرن هفدهم ميلادي به اين طرف نظريه اي در تاريخ نويسي به وجود آمد كه مي توان گفت به شكل قانوني علمي در آمده و آن اين است كه محقق نبايد نص تاريخ را ناديه بگيرد و لو صد در صد بر خلاف واقع باشد. براي اين كه اگر تاريخي بنويسند كه صد در صد بر خلاف واقع باشد، آن هم علتي دارد و آن كه تاريخ را بر خلاف واقع نوشته منظوري خاص داشته و محقق براي اين كه به منظور او پي ببرد بايد آنچه را نوشته مورد توجه قرار بدهد. اين است كه ما هم در اين جا، جنگ عباس بن علي


(ابوالفضل) را با دو روايت كه بيشتر معروفيت دارد ذكر مي نمائيم تا اين كه امانت در نوشتن تاريخ محفوظ بماند.

عباس بن علي ابوالفضل نزديك ظهر در حالي كه يك مشك خالي را بر دوش انداخته بود با سلاح شمشير و تبر عازم ميدان كارزار شد كه ناگزير آن ميدان در طرف مشرق يعني نزديك رودخانه فرات قرار داشته است. عباس بن علي سوار بر اسبي بلند و قوي شده بود زيرا چون جواني بود بلند قامت و قوي هر گاه سوار بر اسب كوچك مي گرديد آن اسب زود خسته مي شد و به نفس مي افتاد و در وسط جنگ از پا درمي آيد و عباس بن علي را پياده مي گذاشت. اين بود كه آن مرد جوان مركوبي را انتخاب كرد كه در ميدان جنگ قادر به حمل وي باشد و زود از پا درنيايد.

همين كه (عباس بن علي) وارد ميدان شد شروع به خواندن رجز كرد. طوري صداي عباس بن علي ابوالفضل قوي و رسا بود كه تمام سربازان (عمر بن سعد) و آنهائي كه در كاروان حسين (ع) بودند به خوبي صدايش را مي شنيدند. عباس بن علي (ابوالفضل) خود را معرفي كرد گو اين كه همه وي را مي شناختند و شمه اي از پدرش علي بن ابي طالب (ع) حرف زد و بانگ برآورد اي كساني كه آمده ايد تا اين كه افراد خانواده پيغمبر اسلام را به قتل برسانيد مگر اطلاع نداريد كه پيغمبر ما قبل از اين ك زندگي را بدرود بگويد گفت: (اني تارك فيكم الثقلين) [1] آيا شما مي توانيد انكار كنيد كه اين كلام از پيغمبر ما نيست؟ آيا مي دانيد كه بعد از قرآن، گرانبهاترين چيزي كه پيغمبر ما از خود باقي گذاشت خانواده اش مي باشد؟ اكنون شما بدون اين كه در فكر خدا و پيغمبر باشيد كمر به قتل اعضاي خانواده پيغمبر بسته ايد. تصور نكنيد آنچه من مي گويم ناشي از بيم مرگ است و مي خواهم با اين گفته شما را از قتل خود منصرف كنم. اگر ما از مرگ مي ترسيديم، با (يزيد بن معاويه) بيعت مي كرديم و كفر و ظلم او را تصديق مي نموديم. ولي ما از مرگ نمي ترسيم و شما خواهيد ديد كه امروز در اين سرزمين تا آخرين مرد ما براي دفاع از حق، كشته خواهد شد و هر كس كه امروز از برادرم حسين (ع) براي ورود به ميدان جنگ اجازه گرفت از وي شنيد كه من هم تو را تعقيب خواهم كرد. سرزنشي كه من به شما مي كنم، ناشي از اين است كه شما با شمشير كشيدن به روي افراد خانواده پيغمبر اسلام خود را نزد خداوند سيه رو خواهيد كرد و دچار عذاب هميشگي خواهيد شد اكنون در كاروان ما اطفال تشنه هستند و من آمده ام كه براي آن ها آب ببرم و راه بدهيد تا اين كه من خود را كنار رودخانه برسانم و مشك خود را پر از آب كنم و كودكان را سيرآب نمايم.

مردي به اسم (اوس بن اطاف) بانك زد ما نمي گذاريم كه تو خود را كنار رودخانه برساني و مشك خود را پر از آب كني و اگر آب تمام اين صحرا را بگيرد نمي گذاريم


كه تو آب ببري. عباس بن علي (ابوالفضل) گفت اي مرد خدانشناس آيا تو با كودكان ما هم دشمني داري؟ اوس بن اطاف گفت ما با هر كس و هر چيز كه وابسته به شما مي باشد دشمن هستيم. عباس بن علي گفت در اين صورت من با قدرت خود راه رودخانه را خواهم گشود و آب خواهم برد. بعد از اين گفته عباس بن علي اسب برانگيخت و در حالي كه به طرف سپاه عمر بن سعد يعني آن قسمتي از سپاه كه كنار رودخانه موضع گرفته بودند مي رفت شمشير را از غلاف كشيد. اولين بار نبود كه يك سوار به يك واحد بزرگ سپاهي حمله ور مي شد. قبل از عباس بن علي بارها شجاعان عرب به تنهائي به يك سپاه حمله ور شده بودند. اما آن كه به تنهائي به يك سپاه حمله ور مي شد بعد از مدتي كم به قتلش مي رسيد چون به سرعت احاطه اش مي كردند و با چند ضربت شمشير يا تبر يا گرز به قتلش مي رسانيدند و او نمي توانست از محصور شدن خود ممانعت نمايد. ليكن حمله عباس بن علي نسبت به حمله شجاعان عرب، كه قبل از وي به تنهائي به يك سپاه حمله ور مي شدند اين مزيت را داشت كه (عباس بن علي) محصور نشد و مقابل او، معبري باز گرديد كه وي توانست از آن معبر عبور نمايد و خود را به رودخانه فرات برساند. اگر بپرسيد چگونه ممكن است يك سوار كه به يك سپاه حمله مي كند قادر است فتح نمايد با استفاده از ماخذهاي شيعي مي گوئيم كه اولا شكوه و قامت عباس بن علي در پيروزي او اثري زياد داشته است. وي هنگام شمشير زدن بانگ برمي آورد و صدائي قوي از دهانش خارج مي شد و حسب و نسب خود را برمي شمرد و گر چه مردان جنگاور از بانگ و نعره نمي ترسند اما ذكر حسب و نسب در اعراب بدوي موثر واقع مي گرديد و راه به روي عباس بن علي مي گشودند. دومين علت پيروزي عباس بن علي اين بود كه وي مردي شمشيرزن به شمار مي آمد و بازوئي نيرومند داشت و هنگام شمشير زدن سوار بر اسب، ريزه كاري هائي را به كار مي برد كه يك مرد ناشي نمي توانست به كار ببرد. عباس بن علي در حالي كه پيش مي رفت روي اسب، از كمر برمي گشت تا اين كه بتواند از عقب خود دفاع نمايد و از قفا او را مورد اصابت شمشير قرار ندهند. در هر حركت، مثل تمام سواران شمشيرزن و ماهر حركت دست خود را با حركت اسب جفت مي كرد تا اين كه قوت شمشيرش بيشتر شود و هر ضربتي كه وارد مي آورد يك نفر را از كار مي انداخت و بر كسي پوشيده نيست نيروي جسمي مردان بلند قامت كه داراي تناسب اندام هستند از نيروي جسمي مردان قد كوتاه بيشتر است و از ازمنه قديم مي دانستند كه يك پهلوان بلند قامت قادر است ده ها پهلوان كوتاه قد را به زمين بزند و كساني كه مقابل عباس بن علي قرار مي گرفتند چون كودكي بودند كه مقابل يك مرد قرار بگيرد.علت سوم پيروزي عباس بن علي اين بود كساني كه مي خواستند از عبور وي ممانعت نمايند خود مزاحم يكديگر مي شدند خاصه آن كه سوار بر اسب با عباس بن علي مي جنگيدند. در ادواري كه سلحشوران در ميدان جنگ با سلاح سرد مي جنگيدند بارها افتاق افتاد كه يك نفر توانست با يك گروه بجنگند بدون اين كه كشته شود و آن واقعه نه فقط در جنگ هاي اعراب ديده شد بلكه در جنگ هاي مغرب زمين و همچنين


جنگ هاي صليبي ديده شد. در جنگ هاي صليبي كه مدت دو قرن طول كشيد چندين بار، سلحشوران از اقوام اروپائي با اقوام مسلمان به تنهائي با صدها نفر جنگيدند. در پيكارهائي كه صلاح الدين ايوبي قهرمان معروف اسلامي با صليبي ها كرد اسم يك سلحشور فرنگي به اسم (روهان) در تاريخ ثبت شده كه از قلعه موسوم به كرك (با فتح حروف اول و دوم و سكون حرف سوم - مترجم) كه تحت محاصره صلاح الدين ايوبي بود خارج شد. او لباس روئين در برداشت و دو شمشير بدو دست گرفته بود و بعد از خروج از قلعه، به تنهائي، با سربازان صلاح الدين ايوبي شروع به پيكار كرد. (رنه گروسه) فرانسوي نويسنده تاريخ جنگ هاي صليبي نوشته است كه يك هنگ كامل از سربازان صلاح الدين ايوبي مقابل (روهان) بود يعني هزار سرباز مقابل آن مرد روئين تن قرار گرفته بود. معهذا وي با دو شمشير، خود را به آن هزار سر باز زد و عده اي را كشت و توانست از راهي كه آمده بود برگردد وبه قلعه (كرك) مراجعت نمايد. امروز ما نمي توانيم بپذيريم كه يك مرد سلحشور بتواند حتي با سه نفر پيكار كند زيرا سلاح پيكارهاي امروزي آتشين است و از راه دور خصم را هدف گلوله قرار مي دهد و او را به قتل مي رساند. اما در گذشته، غير از تير، سلاحي وجود نداشت كه از راه دور كسي را هدف قرار بدهد. گر چه منجنيق هم بود ولي آن را قبل از آغاز پيكار مورد استفاده قرار مي دادند تا اين كه دشمن را متاذي نمايند و بعد از اين كه پيكار شروع مي شد از منجنيق استفاده نمي كردند براي اين كه به جاي سربازان دشمن، ممكن بود كه سربازان دوست را به قتل برسانند و امروز هم وقتي تماس سربازان با خصم از فاصله نزديك باشد توپ ها را شليك نمي كنند. چون سلاح سربازان در جنگ هاي گذشته سلاح سرد بود و آن را از نزديك به كار مي بردند، وقتي عده اي كثير مي خواستند به يك نفر حمله ور شوند، خود مزاحم يكديگر بودند و ما راجع به اين موضوع هنگامي كه (مسلم بن عقيل) در كوفه با عده اي كثير از سربازان مي جنگيد نوشتيم. در پيكارهائي كه يك سوار با سواران متعدد مي كرد بيشتر از مزاحمتي كه سربازان خصم براي هم به وجود مي آوردند استفاده مي نمود تا اين كه آن ها را از پا درآورد. سواراني كه مي خواستند به يك نفر حمله ور شوند بيش از پيادگان مزاحم يكديگر بودند براي اين كه سر و گردن و تنه اسب ها مزاحم سواران بود. امروز، كسي مثل گذشته نمي جنگد و يك سوار به سواران متعدد حمله ور نمي شود ولي مي توان فهميد كه وقتي يك سوار به عده اي زياد از سواران خصم حمله ور مي گرديد بيش از سه يا چهار سوار مقابل وي قرار نمي گرفت و سواران ديگر نمي توانستند مقابل وي قرار بگيرند ولي ممكن بود كه از عقب او را مورد حمله قرار بدهند. به طور كلي وقتي يك سوار به عده اي زياد از سواران حمله ور مي گرديد در جلو و عقب او بيش از شش يا هشت سوار قرار نمي گرفت و سواران ديگر، مثل اين بود كه در ميدان جنگ حضور ندارند چون با يكه سوار، تماس حاصل نمي كردند. اما حضورشان مفيد بود زيرا آن هائي كه با يكه سوار مي جنگيدند وقتي احساس خستگي مي كردند كنار مي رفتند و سواران ديگر، تازه


نفس، جاي آنها را مي گرفتند. پس از سواراني كه با يكه سوار پيكار مي كردند مي توانستند بعد از خسته شدن كنار بروند و جاي آن ها را سواران ديگر بگيرند ولي يكه سوار، فرصت رفع خستگي نداشت و اگر مي توانست خود را در قبال ضربات شمشير و تير و نيزه حفظ نمايد و لباس روئين او را از ضربات اسلحه حفظ مي كرد عاقبت خستگي وي را از پا درمي آورد. اين بود كه در آن جنگ هم عباس بن علي از اين كه بيش از چند شمشير مقابلش نبود استفاده مي كرد و از جلو و عقب شمشير مي زد و راه را به روي خود مي گشود و مواظب بود كه از عقب وي را مورد حمله قرار ندهند. ما نمي دانيم كه چند نفر از سربازان (عمر بن سعد) به دست عباس بن علي كشته شدند و خود او هنگامي كه راه را مي گشود و پيش مي رفت چند زخم خورد. بعيد مي نمايد مردي كه به تنهائي به يك عده سوار حمله ور مي شود و راه خود را از وسط سواران مي گشايد مجروح نگردد. اگر عباس بن علي (ابوالفضل) داراي لباس روئين بود شايد مجروح نمي شد و آن لباس وي را از ضربات شمشير و تير و نيزه حفظ مي كرد. ولي اعراب باديه لباس روئين نمي پوشيدند و اكثر آن ها بضاعت فراهم كردن آن لباس را نداشتند. آنهائي هم كه بضاعت فراهم كردن لباس روئين را داشتند آن لباس را نمي پوشيدند زيرا سخت آنان را ناراحت مي كرد. قدر مسلم اين است كه در روز دهم محرم در جنگ كربلا نه حسين (ع) لباس روئين در بر داشت نه هيچ يك از سربازان او و در هيچ يك از مآخذ تاريخي صحبت از اين نيست كه در آن روز يكي از سربازان حسين (ع) داراي لباس روئين بوده است و در تمام مآخذها صحبت از اين است كه سربازان حسين (ع) داراي زره بوده اند و بعضي از آن ها هم كاسك داشته اند بنابراين عباس بن علي (ابوالفضل) هم غير از كاسك و زره داراي سليح ديگر نبوده و طبق رسم هميشگي زره فقط سينه و پشت را مي پوشانيده و آستين نداشته چون آستين زره مانع از حركات مفصل شانه و مفصل آرنج، كه آزادي حركات هر دو، در جنگ، براي زدن شمشير و تبر خيلي داراي اهميت بوده مي شده است. چون وسيله حفاظ عباس بن علي (ابوالفضل) كامل نبوده بعيد مي نمايد كه هنگام عبور از وسط سواران عمر بن سعد مجروح نشده باشد. ولي چون جراحاتش خفيف بوده او را از كار نينداخت و توانست از وسط سواران عمر بن سعد بگذرد و خود را به رودخانه برساند. وقتي به رودخانه رسيد از اسب فرود آمد و در حالي كه عنان اسب را بر بازو داشت به آب نزديك شد تا اين كه مشك خود را پر از آب كند. (اوس بن اطاف) كه به قاعده فرمانده سواران بوده و گرنه از بين آن ها براي فرماندهي شاخص نمي شد بانگ زد شما كه نتوانستيد از عبور او ممانعت نمائيد تير بارانش كنيد. عباس بن علي كنار رودخانه خم شد تا اين كه مشك خود را پر از آب كند و پر شدن يك مشك خشك از آب، مستلزم اين است كه مدتي بگذرد تا اين كه مشك به تدريج پر از آب گردد و معلوم نيست چرا سربازان عمر بن سعد از آن فرصت استفاده نكردند و به عباس بن علي حمله ور نشدند و به اين اكتفا نمودند كه وي را از دور تير باران كنند. آيا از او بيم داشتند، و وحشت، مانع از اين گرديد كه كنار رودخانه


به او حمله ور گردند؟ آيا كنار رودخانه فرات در آنجا، نيزار بوده و هر جا كه نيزار است وضع باطلاقي يا نيمه باطلاقي دارد و آن ها نتوانستند وارد نيزار شوند؟ يعني ترسيدند كه سم اسب هاي آن ها را در نيزار فروبرود؟ آيا عباس بن علي (ابوالفضل) چون ناگزير بود، خطر ورود به يك منطقه باطلاقي يا نيمه باطلاقي را استقبال كرد و وارد نيزار شد؟ و ديگران جرئت نداشتند تا آن خطر را استقبال كنند؟ نبايد تصور كرد كه اين گونه كنجكاوي هاي شخصي كه مي خواهد تاريخي را بنويسد مته بر خشخاش گذاشتن است و مجهولات تاريخ از اين بجا مانده كه كساني كه در گذشته خواستند تاريخ بنويسند از اين كنجكاوي ها نداشتند. هيچ مورخ قديمي كه نوشته عباس بن علي (ابوالفضل) از وسط سواران عمر بن سعد گذشت و خود را به كنار فرات رسانيد نگفت هنگامي كه (عباس بن علي) مشغول پر كردن مشك بود سواران از فرصت استفاده نكردند و به او حمله ور نشدند در صورتي كه آن موقع چون عباس بن علي مشك خود را پر از آب مي كرد فرصتي مناسب داشتند كه به او حمله نمايند. به موجب روايت ديگر قبل از اين كه عباس بن علي (ابوالفضل) مشك خود را پر از آب كند يا بعد از آن و وقتي كه دهانه مشك را با ريسمان بست درصدد برآمد كه آب بنوشد. در تمام ادوار گذشته ظرف آب نوشيدن ساني كه به نهري مي رسيدند دو كف دست آن ها بود و عباس بن علي هم دو كف دست را به شكل ظرف درآورد و زير آب زد و خواست به دهان ببرد و بنوشد ولي به خاطر آورد كه برادرش حسين (ع) و كودكان و زنان كاروان تشنه هستند و از نوشيدن آب خودداري كرد و برخاست و مشك پر از آب را بدوش گرفت و سوار بر اسب شد و اگر مشك پر از آب بزرگ بوده عباس بن علي براي اين كه با مشك پر سوار بر اسب شود ناچار نيروئي زياد به كار برده است. بعد از اين كه سوار بر اسب شد مجبور بود از راهي كه آمد مراجعت نمايد و مرتبه اي ديگر از وسط سواران عمر بن سعد بگذرد هنگام مراجعت عباس بن علي (ابوالفضل) آزادي عمل موقع رفتن به سوي رودخانه را نداشت. زيرا مشكي پر از آب بر دوش گرفته بود و آن وزنه، مانع از اين مي شد كه نتواند به راحتي شمشير يا تبر بزند. همين كه از رودخانه مراجعت كرد او را به تير بستند و هر قصسمت از بدن او كه بدون حفاظ بود هدف تير قرار گرفت و پيكاني بر آن فرونشست. تيرهائي كه به وسيله كمان پرتاب مي شد از فاصله نزديك يك سلاح موثر بود و اگر به قسمت هاي حساس بدن اصابت مي كرد سبب قتل مي شد و در قسمت هاي ديگر جراحات سخت به وجود مي آورد و قوي ترين افراد بعد از دريافت تيرهاي متعدد از كار مي افتادند. چندين تير بر قسمت هاي بدون حفاظ عباس بن علي (ابوالفضل) نشست و چند تير هم به مشكي كه بر دوش داشت اصابت كرد و آب فروريخت. فروريختن آب خيلي (عباس بن علي) را متاثر كرد چون ديگر نمي توانست براي كودكان و زن ها آب ببرد اما پس از خالي شدن مشك عباس بن علي براي به كار بردن سلاح آزادتر شد و توانست از شمشير خود بهتر استفاده نمايد.



پاورقي

[1] اين کلام از حضرت ختمي مرتبت (ص) است و قبل از اين که رحلت کنند فرمودند (اني تاريک فيکم الثقلين) يعني من دو چيز گرانبها، براي شما يا بين شما باقي مي‏گذارم که يکي از آن دو قرآن است و ديگري خانواده‏ام - مترجم.