بازگشت

رزم آوران دوبار علي اكبر را تحسين كردند


آنگاه در ميدان، چون رجز علي اكبر تمام شده بود جنگ شروع شد. منقذ بن مره در دوره حيات پيغمبر اسلام وجود نداشت تا اين كه به شباهت علي اكبر به پيغمبر پي ببرد و از كسي هم نشنيده بود كه علي اكبر شبيه به پيغمبر اسلام باشد و لذا بدون اين كه از شباهت آن جوان به پيغمبر اسلام احساس ناراحتي كند براي جنگ آماده شد. علي اكبر در بحبوحه قدرت جواني بود و اگر وي را در آن تاريخ بيست و پنج ساله بدانيم احتمال داشت كه تا سن سي سالگي بر قدرت وي افزوده شود. چون مردان شمشيرزن، تا سن سي سالگي رو به ترقي مي رفتند و بعد از آن از لحاظ نيروي جسمي دوره نزول شروع مي گرديد و منظور از نيروي جسمي عبارت بود از نرمي عضلات و چالاكي بدن و خسته نشدن مچ و بازو و پشت و كمر و مرد شمشيرزن فقط با دست خود شمشير نمي زد بلكه ساير اعضاي بدنش در شمشير زدن به او كمك مي كردند و به همان اندازه كه هنگام شمشير زدن مچ و بازو و شانه خسته مي شد، پشت و كمر نيز احساس خستگي مي كرد. منقذ بن مره مردي بود چهل ساله و لذا از حيث بنيه جسمي نازل تر از علي اكبر و در اولين برخورد طرفين، مزيت علي اكبر نسبت به منقذ بن مره از لحاظ بنيه جسمي آشكار شد و ديدند كه علي اكبر روي اسب، از كمر پيچيد در صورتي كه منقذ بن مره نمي توانست از كمر بپيچد.

علي اكبر وقتي به منقذ بن مره نزديك شد، از كنارش گذشت. چون مانور پيكار تن به تن دو سوار را گفته ايم تكرار نمي نمائيم و مي دانيم دو سوار وقتي به هم نزديك مي شدند، از كنار يكديگر مي گذشتند نه اين كه از روبرو تصادم نمايند و اسب هايشان به قتل برسند. وقتي علي اكبر به منقذ بن مره نزديك شد منتظر بودند كه شمشير بيندازد ولي وي شمشير نينداخت و از كنار منقذ ين مره عبور كرد و هنگامي كه مي گذشت از كمر چرخيد و شمشير انداخت و شمشير او، كه به طرف دست منقذ پرتاب شده بود اگر به دست اصابت مي كرد آن را قطع مي نمود.

گفتيم كه سواران در جنگ هاي تن به تن علاقه داشتند كه دست چپ حريف را از كار بيندازند چون مي دانستند كه اگر دست سوار از كار بيفتد به هلاكت خواهد رسيد.

شمشيري كه علي اكبر به سوي منقذ انداخت قدري كوتاه شد يعني تمام يا نصفه تيغه شمشير به دست نرسيد تا اين كه آن را قطع كند يا طوري مجروح نمايد كه از كار بيفتد و فقط نوك تيغه شمشير به دست رسيد و آن را قدري مجروح كرد.

مانور علي اكبر در هر دو جبهه مورد توجه قرار گرفت و سربازان سپاه عمر بن سعد


هم مثل سربازان حسين (ع) احسنت گفتند. در اولين برخورد، جواني و چابكي، و نرمي عضلات علي اكبر، رجحان وي را بر منقذ بن مره نشان داد و كساني كه از نشانه ها مي توانستند به نتيجه جنگ پي ببرند فكر كردند كه شايد منقذ بن مره به دست علي اكبر به قتل برسد. شيعيان مي گويند كه در ساعتي كه علي اكبر وارد ميدان جنگ گرديد فرشتگان در آسمان خود را آماده كردند كه به آن جوان كه مي دانستند نزد حسين (ع) عزيز بود كمك نمايند. ولي تمام فرزندان حسين (ع) نزد وي عزيز بودند و دليل تاريخي در دست نداريم كه نشان بدهد كه علي اكبر نزد حسين بيش از پسران ديگرش محبوبيت داشته اند. بنابر عقيده شيعيان كه متكي بر روايت است وقتي حسين (ع) ديد كه فرشتگان در آسمان خود را آماده كرده اند كه به پسرش كمك نمايند به آن ها گفت دست از كمك به پسرم برداريد و بگذاريد كه وي در راه حق كشته شود. ما در صفحات گذشته گفتيم كه ما مسيحيان نيز از اين روايات داريم و كاتوليكي ها و ارتودوكس ها كه دو فرقه بزرگ از فرق مسيحيت هستند مي گويند كه وقتي صليب را بر دوش مسيح نهادند و او را به سوي محل اعدام به راه انداختند فرشتگان در آسمان مجتمع گرديدند تا اين كه بحمايت مسيح سربازان رومي را (كه مامور اعدام آن مرد بزرگ بودند) معدوم كنند ولي خود مسيح به فرشتگان گفت كه شما دخالت نكنيد چون من عهد كرده ام كه در راه نجات نوع بشر خود را فدا كنم. نه هدف اصلي مسيح اين بوده است كه به عمد، به دست رومي ها كشته شود نه هدف اصلي حسين اين بوده كه خود و همراهانش را به عمد به كشتن بدهد. هر دو در حال مبارزه بودند و نمي خواستند از اصلي كه براي آن مبارزه مي كردند دست بردارند. لاجرم استقامت آن ها سبب گرديد كه به قتل برسند و اهميت فداكاري مسيح، در حال مبارزه با رومي ها و فداكاري حسين (ع) در حال مبارزه با خليفه زمان و عمال او، در آن مبارزه است و عقل و منطق قبول نمي كند كه منظور مسيح و حسين (ع) فقط اين بوده كه كشته شوند. ولي يك مرد عاقل كه به يك اصل پابند است و مي داند كه خصم نيرومند مي باشد، و نمي خواهد كه طبق تمايل خصم از آن اصل صرفنظر نمايد آگاه است كه كشته خواهد شد. اين است آگاهي مسيح و حسين (ع) از كشته شدنشان به دست خصم نه اين كه تعمد داشته اند كه كشته شوند.

بنابر روايتي علي اكبر وقتي براي جنگ با منقذ بن مره رفت تشنه بود چون عمر بن سعد نمي گذاشت كه افراد كاروان حسين (ع) از آب رودخانه فرات استفاده نمايند. ما راجع به موضوع آب در فصول گذشته صحبت كرديم و ديديم كه حتي در غروب روز نهم محرم كه عمر بن سعد براي آخرين مرتبه حسين را ملاقات كرد تا از وي بخواهد كه دست از مقاومت بردارد مسئله آب مطرح نبود. اگر كاروان حسين از آب محروم مي شدند لابد حسين (ع) در آن ملاقات از عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين مي خواست كه بگذارد افراد كاروان او از آب رودخانه استفاده نمايند.

ديگر اين كه در شب هاي پائيز صحرا خنك مي شد و تشنگي مثل شب هاي تابستان فشار نمي آورد. در عصر روز نهم محرم سال شصت و يكم هجري كه عمر بن سعد موافقت


كرد كه جنگ تا بامداد روز ديگر متاركه شود، مفهوم ضمني آن اين بود كه افراد كاروان حسين بتوانند از آب رودخانه استفاده كنند و اگر استفاده از آب رودخانه ممنوع بود دادن مهلت تا بامداد روز بعد، به حسين (ع) و همراهانش، مفهوم نداشت. (ابن اثير) مي گويد در شب دهم محرم سال شصت و يكم هجرت، مرداني كه با حسين (ع) بودند در يك خيمه تطهير و غسل كردند تا اين كه در بامداد روز بعد، با طهارت وارد ميدان جنگ شوند و لازمه غسل كردن در آن خيمه اين بود كه در كاروان حسين (ع) آب به مقدار زياد وجود داشته باشد و در آن منطقه جز رودخانه فرات منبعي ديگر براي به دست آوردن آب وجود نداشت. اگر كاروان حسين يك سپاه بزرگ بود ضرورت تاكتيكي ايجاب مي كرد كه عمر بن سعد مانع از اين گردد كه آب به سپاه حسين (ع) برسد تا اين كه تشنگي مردان و چهارپايان سپاه را از پا درآورد. اما عده سيصد نفري يا صد و پنجاه نفري يا هفتاد و دو نفري افراد كاروان حسين (ع) در قبال سپاه نيرومند عمر بن سعد ضعيف تر از آن بودند كه وي امر كند كه راه برداشتن آب را به روي افراد كاروان حسين (ع) مسدود نمايند تا اين كه از تشنگي از پا درآيند. در جنگ معروف (صفين) كه بين علي بن ابي طالب (ع) و معاوية بن ابوسفيان در كنار همان رود فرات (منتها در قسمت علياي آن واقع در سوريه) درگرفت با اين كه ضرورت تاكتيكي ايجاب مي كرد كه سپاه معاويه از آب محروم باشد و با اين كه در قسمتي از جنگ، دو سال رود فرات، تحت اشغال علي بن ابي طالب (ع) بود او به اصطلاح دالاني را بازگذاشت تا اين كه افراد سپاه معاويه، از آن دالان، كنار رودخانه بروند، و آب بردارند و منطقه اي كه سپاهيان معاويه از رودخانه فرات آب برمي داشتند خود (رقه) يا نزديك (رقه) در (سوريه) بوده است. بعضي از شيعيان مي گويند كه علي بن ابي طالب (ع) از اين جهت در جنگ صفين موافقت كرد كه سپاه معاوية بن ابوسفيان از رودخانه فرات آب بردارند كه پسرش يزيد بن معاويه موافقت كند كه پسر علي بن ابي طالب، در منطقه كربلا از رودخانه فرات آب بردارد. اما اين نوع تفكر (كه معلوم است نظريه بعضي از افراد عادي است نه دانشمندان شيعه) علاوه بر اين كه از طرف يك مورخ قابل قبول نيست از ارزش جوانمردي علي بن ابي طالب (ع) در جنگ صفين مي كاهد و در آن جنگ علي (ع) با بازگذاشتن راه آب، ثابت كرد كه حتي در جنگ هم خواهان رنج مسلمين نيست. اگر علي بن ابي طالب (ع) در آن جنگ به سپاه معاويه راه نمي داد كه از رودخانه فرات آب بردارند سپاه مزبور چاره نداشت جز اين كه براي به دست آوردن آب، از آن منطقه برود. از نظر تاكتيكي راه آب بايستي به روي ارتش معاويه بسته شود ولي جوانمردي علي بن ابي طالب (ع) بر ضرورت تاكتيكي غلبه كرد. اگر علي (ع) جوانمردي به خرج نمي داد ارتش معاويه مجبور به رجعت مي شد و جنگ صفين درنمي گرفت و ارفاق و ترحم علي (ع) سبب شد كه آن جنگ دربگيرد و عقيده مذهبي بعضي از افراد عادي شيعيان مشعر بر اين كه علي (ع) راه آب فرات را به روي ارتش معاويه بازگذاشت تا اين كه در كربلا راه آب فرات به روي پسرش حسين (ع) بازبماند از لحاظ يك مورخ قابل پذيرفتن نيست و مورخ نظر بر جوانمردي علي (ع) داد و ارفاق جوانمردانه او را مورد توجه قرار مي دهد. با


توجه به آنچه گفتيم علي اكبر وقتي وارد ميدان كارزار شد، تشنه نبوده است يا اين كه خيلي تشنه نبوده و احتمال اخير از اين خبر تاريخ استنتاج مي شود كه از بامداد روز دهم محرم (عاشورا) ديگر افراد كاروان حسين (ع) دسترسي به رودخانه نداشته اند تا اين كه بتوانند آب بردارند و اگر آب آن ها در بامداد به اتمام رسيده باشد طبيعي است كه بعد از آن، به مناسبت آغاز جنگ، افراد كاروان حسين (ع) و از جمله علي اكبر تشنه مانده اند.

بعد از اين كه دست منقذ بن مره مجروح گرديد تماشاچيان متوجه زخم او نشدند. زيرا زخم خفيف بود و اثري زياد در منقذ نكرد تا اين كه وي را دچار تالم كند و آثار درد از قيافه اش آشكار شود. بعد از شمشيري كه علي اكبر انداخت، تماشاچيان منتظر بودند كه ضربت شمشير منقذ را ببينند. منقذ بن مره به سوي علي اكبر رفت و وقتي نزديك او رسيد بر روي ركاب ايستاد. بعضي از سلحشوران عرب ايستادن بر روي ركاب را نمي پسنديدند و آن را دور از احتياط مي دانستند و مي گفتند مردي كه روي ركاب بايستاد. و ضربت شمشير را فرود بياورد كم استقامت مي شود. براي اين كه تمام بدن او، روي دو پنجه پاها قرار مي گيرد و اگر در آن حال دچار يك ضربت سخت شود از اسب سرنگون خواهد شد سواران عرب مي گفتند احتياط اقتضا مي كند كه سوار شمشير زن در حالي كه بر زين نشسته است شمشير بيندازد و در آن حال چون كعب او بر زين قرار گرفته و دو پايش در ركاب مي باشد بيشتر استقامت دارد و نمي توان با يك ضربت وي را به زمين انداخت. ولي منقذ وقتي به علي اكبر رسيد روي پنجه هاي پا، بر دو ركاب ايستاد و شمشير را انداخت. علي اكبر امتداد شمشير را در نظر گرفت و خم شد. آن جوان از اين جهت امتداد شمشير را در نظر گرفت كه بداند شمشير متوجه كدام قسمت از بدنش مي شود. اگر زودتر خم مي شد شمشير زن فرصت داشت كه امتداد شمشير خود را تغيير بدهد و ضربت را بالاتر ببرد يا پايين تر بياورد. اگر علي اكبر ديرتر خم مي شد مورد اصابت شمشير قرار مي گرفت و به قتل مي رسيد يا به شدت مجروح مي گرديد. وي بايستي هنگامي خم شود كه اولا ببيند كه شمشير متوجه كدام قسمت از بدنش مي شود و ثانيا اطمينان حاصل كند كه شمشيرزن نمي تواند امتداد ضربت خود را تغيير بدهد. اگر در نظر بگيريم كه فاصله بين زماني كه شمشيرزن تيغ را به حركت درمي آورد و زماني كه ششمير فرود مي آيد خيلي كم است و بيش از يك ثانيه نيست مي فهميم آن كه بايد خم شود كه شمشير از بالاي سرش عبور كند يا با مانور ديگر از خود مقابل شمشير دفاع نمايد بايد چالاك باشد و با حضور ذهن، بتواند تصميم فوري بگيرد و به موقع اجرا بگذارد. سرعت اخذ تصميم در قبال ضربت شمشيري كه فرود مي آيد زيادتر از يك فوتباليست بود كه بايستي بعد از به دست آوردن توپ فوتبال تصميم بگيرد چه كند و نيز زيادتر از يك تنيس باز بود كه بعد از به دست آوردن توپ بايستي بداند چگونه توپ تنيس را با (راكت) پرتاب نمايد. در بين انواع ورزش هاي امروزي فقط بوكس است كه از لحاظ لزوم سرعت در اخذ تصميم شباهت به شمشير بازي قديم دارد و بوكس باز بايد در مدتي كمتر از يك


ثانيه، تصميم بگيرد چگونه از خود دفاع يا حمله كند. حركت دست شمشير بازان عرب، سريع بود و گاهي مدافع انداختن شمشير را نمي ديد. چون اگر مي ديد از خود دفاع مي كرد و سرعت حركت دست بعضي از شمشير بازان آن قدر زياد بود كه مدافع، قبل از اين كه خط سير شمشير را ببيند ضربت مي خورد. ولي علي اكبر خط سير شمشير منقذ بن مره را ديد و روي اسب خم شد و شمشير از بالاي سرش گذشت و در همان حال شمشير خود را به سوي پاي منقذ انداخت. يك مرتبه ديگر شمشير علي اكبر به قدري كه موثر واقع شود به حريف نرسيد و فقط قدري ران او را مجروح كرد. يك مرتبه ديگر در دو جبهه بر علي اكبر احسنت گفتند زيرا وي با مهارت، خود را از ضربت شمشير منقذ حفظ كرد. اما ضربت خود او را نديدند براي اين كه تنه منقذ بن مره كه روي شمشير سايه انداخته بود مانع از اين گرديد كه بينندگان ببينند كه علي اكبر شمشيري به سوي وي انداخت و او را مجروح كرد. علي اكبر در آن روز و در يك مدت كم براي مرتبه دوم موفق گرديد كه دو طرف را وادار به تحسين نمايد و بينندگان با اين كه دومين ضربت شمشير علي اكبر را نديدند، دريافتند كه جواني است چالاك و بعيد نيست كه در ضربات بعد منقذ را به قتل برساند. واضح بود كه منقذ بن مره نسبت به علي اكبر مردي سنگين است و چالاكي آن جوان را ندارد. علي اكبر بعد از اين كه منقذ از وي دور گرديد به سويش اسب تاخت و مرتبه اي ديگر شمشير انداخت ولي شمشير او به تيغ منقذ اصابت كرد بدون اين كه تيغ منقذ بشكند يا از كف وي خارج گردد. با اين كه منقذ توانست كه جلوي آن ضربت را علي اكبر را بگيرد كساني هم كه بصيرت داشتند و در نبرد تن به تن دو سوار به اصطلاح امروز، تكنيسين بودند پيش بيني مي كردند كه منقذ به دست علي اكبر به قتل خواهد رسيد يا طوري مجروح خواهد شد كه قادر به ادامه جنگ نخواهد بود. ناگهان منقذ بن مره كه بعد از آغاز پيكار لب به سخن نگشوده بود چيزي گفت و آن گاه علي اكبر، سر را به طرف عقب برگردانيد و منقذ بن مره از آن يك لحظه كه علي اكبر سر برگردانيده بود استفاده كرد و روي پنجه پاها در دو ركاب ايستاد و با حد اعلاي شدتي كه مي توانست به كار ببرد شمشير خود را بر فرق علي اكبر وارد آورد و ضربت شمشير آن قدر شديد بود كه علي اكبر بدون اين كه فرياد بزند يا ناله كند سر را روي قرپوس زين گذاشت و اسب كه در آن موقع رو به سوي كاروان حسين داشت همان امتداد را پيش گرفت و رفت. هيچكس ندانست كه منقذ بن مره به علي اكبر چه گفت كه آن جوان رو برگردانيد اما همه ديدند كه علي اكبر رو را به سوي كاروان حسين (ع) پدرش كرد از منقذ بن مره پرسيدند تو چه گفتي كه علي اكبر روي خود را سوي كاروان حسين (ع) كرد و منقذ جواب داد كه من عادت دارم كه گاهي مي گويم (لا اله الا الله) و در آن موقع هم آن كلام را بر زبان آوردم و نمي دانم چرا دشمن من روي خود را به سوي كاروان پدرش كرد. (ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي) معروف به (ابن الروح) كه شيعيان دوازده امامي او را سومين نايب خاص امام دوازدهم خود مي دانند گفت كه بدون ترديد منقذ بن مره اغفال كرد و چيزي به او گفت كه وي را وادار به برگردانيدن سر كرد و منقذ از آن لحظه استفاده


كرد و با شمشير خود فرق علي اكبر را شكافت. (محمد بن زيد بن علي بن ابراهيم احسائي) معروف به (ابن ابي جمهور) گفته است كه منقذ بن مره گفت اي علي، پدرت مي آيد و علي اكبر هم بعد از شنيدن آن حرف رو برگردانيد كه پدر را ببيند و ضربت خورد شمشير منقذ بن مره استخوان سر را شكافت و به مغز رسيد و علي بن الحسين را به قتل رسانيد و وقتي اسب قدري راه پيمود علي اكبر زندگي را بدرود گفت و بعد از آن از بالاي زين، بر زمين افتاد. بعيد نيست آن چه ابن ابي جمهور دانشمند و محدث معروف شيعي گفته درست باشد. در قديم، اغفال خصم يكي از فنون جنگ بود و در جنگ هاي تن به تن جنگاوران مي كوشيدند كه ديگري را اغفال كنند و از يك لحظه غفلت وي استفاده نمايند و كارش را بسازند. به قاعده، گفته ابن ابي جمهور مشعر بر اين كه منقذ به علي اكبر گفت كه پدرت مي آيد، درست به نظر مي رسد چون تنها چيزي كه ممكن بود حواس آن جوان را پرت كند و او را از ميدان پيكار متوجه جاي ديگر نمايد همين بود كه به وي بگويند پدرت مي آيد و آن جوان از آن گفته طوري حيرت مي كرد كه متوجه نمي گرديد منظور خصم اغفال اوست و روي را برمي گردانيد و خصم او فرصت به دست مي آورد و به قتلش مي رساند. امروز در بعضي از ورزش ها از جمله شمشير بازي و بوكس مجاز نيستند كه از عقب ضربتي بر حريف وارد بياورند. ولي در جنگ هاي تن به تن اعراب هر كس مي توانست از عقب حريف را مضروب نمايد و در جنگ مسلم بن عوسجه با بحير بن اوس ضبي ديديم كه مسلم بحير بن اوس را تعقيب كرد و اگر به او مي رسيد به طور حتم با شمشير فرقش ار از عقب مي شكافت يا از عقب شانه يا پشتش را مضروب مي كرد و كسي بر او ايراد نمي گرفت چرا از عقب، وي را مضروب كرده است. وقتي اسب علي اكبر راه كاروان حسين را پيش گرفت منقذ بن مره آن جوان را تعقيب نكرد چون مي دانست ضربتي كه بر او وارد آورد آن قدر شديد بود كه وي را به هلاكت مي رساند و ضروري نيست ضربتي ديگر بر او وارد بياورد. حسين (ع) ديد كه پسرش ضربت خورد و فهميد كه منقذ وي را اغفال كرده است. رو برگردانيدن ناگهاني علي اكبر به سوي او، ترديدي در اين قسمت باقي نمي گذاشت كه آن جوان اغفال شد. حسين (ع) اميدوار بود كه اسب بتواند پسرش را به او برساند ولي بعد از اين كه علي اكبر بر زمين افتاد، چون حسين (ع) پدر بود، نتوانست خودداري كند و با سرعت به طرف علي اكبر روان شد. وقتي حسين (ع) به پسرش رسيد آن جوان روح در بدن نداشت و حسين كه نمي توانست تحمل نمايد سر پسرش بر خاك باشد سري را كه خون آلود بود بلند كرد و با دامان جامه خود تا اندازه اي كه امكان داشت خون را از صورت علي اكبر زدود. در نظر اول حسين (ع) فهميد كه فرزندش زندگي را وداع گفته است.

آدمي وقتي نوشته مورخين را در خصوص روحيه حسين (ع) در آن موقع مي خواند حيرت مي كند كه آن مرد داراي چه ايمان و اراده بوده كه آن موقع از مشاهده سر شكافته و خونين پسر جوانش عنان اختيار را از دست نداد و گريه نكرد و نناليد. كدام پدر مي تواند جسد خون آلود پسر و چشم هاي باز او را بعد از مرگ ببيند و ناله اش بلند نشود


و اشك از چشم هايش جاري نگردد. ولي حسين (ع) نناليد و نگريست و سر را بلند كرد و به صداي خيلي بلند بطوري كه صدايش را در دو جبهه شنيدند گفت خدايا، اين قرباني را در راه دين بر حق خود اسلام بپذير. دلش نمي آمد سر پسر خود را كه از خاك برداشته بود بر خاك بگذارد و آن سر را بر روي زانوي خود نهاد بدون اين كه به خون آلوده شدن خويش توجه كند و رو به سوي سربازانش با صداي قوي بانگ زد بيائيد و جسد برادرتان را از زمين برداريد و ببريد و در يكي از خيمه ها بگذاريد تا اين كه دفن شود و مقصود حسين از اين كه جسد برادرتان را ببريد اين بود كه بگويد تمام مرداني كه در آن روز، در آن منطقه به حمايت وي پيكار مي كنند برادر هستند. قبل از اين كه علي اكبر كشته شود چهار پسر علي بن ابي طالب (ع) امام اول شيعيان خود را براي جنگ آماده كرده بودند. اين چهار پسر كه برادران ابي (برادر از طرف پدر) حسين (ع) بودند به نسبت سن اين نام ها را داشتند: 1- عباس بن علي كه كنيه اش ابوالفضل بود و در آن تاريخ سي سال از عمرش مي گذشت. 2- عبدالله بن علي كه بيست و هفت سال از عمرش گذشته بود. 3- جعفر بن علي كه جواني بيست و شش ساله به شمار مي آمد. 4- عثمان بن علي كه بيست و چهار سال از عمرش مي گذشت.