بازگشت

جنگ مسلم بن عوسجه با بحير بن اوس


قبل از اين كه مسلم بن عوسجه اسدي وارد ميدان شود بحير بن اوس ضبي رجز خود را كه كوتاه بود به اتمام رسانيد. گفتيم در آن روز تمام كساني كه از سپاه بين النهرين خارج مي شدند تا اين كه با سربازان حسين (ع) بجنگند، در خواندن رجز امساك مي نمودند و از خواندن رجز طولاني خودداري مي كردند و غلو نمي نمودند تا اين كه غلو آن ها مقابل كاروان كوچك حسين (ع) بي مناسبت جلوه نكند و سبب نكوهش خواننده رجز نگردد. بحير بن اوس ضبي با نيزه اي بلند وارد ميدان گرديد و ملعوم بود از كساني است كه جنگ با نيزه را بر جنگ با شمشير ترجيح مي دهد و گرنه با خود نيزه اي بلند نمي آورد چون نيزه، سواري را كه قصد داشت با شمشير بجنگد قدري ناراحت مي كرد. مسلم بن عوسجه اسدي با شمشير وارد ميدان جنگ شده بود و همين كه از كاروان حسين دور شد. خواندن رجز را شروع كرد و از قبيله خود كه در عربستان خيلي معروف بود صحبت كرد و اسامي اجدادش را برد. رجز او مثل تمام رجزهائي كه در آن روز خوانده شد داراي آهنگ بود و آن را با صداي طبل همراهي مي كردند. بعد از اين كه مسلم بن عوسجه از ذكر افتخارات قبيله و اجدادش فراغت حاصل كرد به وضع جاري پرداخت و گفت اي كساني كه امروز براي طرفداري از كفر و ظلم شمشير از نيام كشيده ايد و مي كشيد، شما ما را يك مشت مردان ضعيف مي بينيد و غافل از اين هستيد كه ما از شما قوي تر مي باشيم زيرا ما به خداوند و دين اسلام و قرآن ايمان داريم و شما نداريد و ايمان ما، طوري ما را تقويت مي كند كه بدون بيم براي جنگ با شما قدم به ميدان مي گذاريم و شما امروز، در پيرامون حسين (ع) مردي را نخواهيد ديد كه از كشته شدن براي حمايت از او خودداري نمايد و بعد از اين كه رجز مسلم بن عوسجه به اتمام رسيد صداي طبل، كه با رجز همراهي مي كرد قطع گرديد و اسب و سوار به حركت درآمد.

تا آن موقع به طوري كه ديديم دو مبارز با شمشير مي جنگيدند و مشاهده كرديم كه مانور سوراني كه با شمشير پيكار مي كردند چگونه بود. اما در آن مصاف، يكي از سلحشوران نيزه اي بلند در دست داشت و ديگري داراي شمشير بود. امروز هم كه ديگر كسي در ميدان جنگ با نيزه و شمشير نمي جنگد هر كس مي داند كه نيزه دار بر آن كه شمشير دارد داراي مزيت است. در آن دوره، نيزه دار از يك جهت بر شمشيردار مزيت داشت و آن اين بود كه مي توانست از فاصله دورتر، شمشيرزن را مجروح يا مقتول نمايد و از روزي كه سلاح جنگ اختراع شد تا امروز، تكامل اسلحه جنگي بر محور اين اصل دور مي زند كه در ميدان جنگ، اسلحه، از فاصله دورتر، سپاه خصم را هدف قرار بدهد. اسلحه آتشين براي همين جهانگير شد كه از فاصله دورتر، خصم را به قتل مي رسانيد و قبل از آن فلاخن و منجنيق از اين جهت به كار مي رفت كه از راه دور، خصم را مجروح يا مقتول مي كرد و امروز نيز هر نوع سلاح جديد كه براي جنگ اختراع شود هدف


مخترع اين است كه از راه دور بتواند خصم را معدوم كند بدون اين كه خود گرفتار خطر گردد. نيزه در آن روز نسبت به شمشير، سلاحي بود كه صاحبش مي توانست از فاصله بالنسبه دور،خصم را از پا درآورد بدون اين كه خود، از او، ضربت بخورد. در جنگ عبدالله بن عمير كلبي ديديم كه وقتي نيزه به دست آورد چگونه بر حريف خود غلبه كرد و رانش را سوراخ نمود. اما نيزه اي كه عبدالله بن عمير كلبي به دست گرفت غير از نيزه اي بود كه بحير بن اوس در دست داشت. چوب نيزه بحير بن اوس چوب عادي بود و چوب نيزه عبدالله بن عمير كلبي چوب خيزران حجاز. در جنگ عبدالله بن عمير كلبي گفتيم كه در مصب رودهاي فرات و دجله خيزران مي روئيد اما از حيث طول و قطر به بلندي و ضخامت خيزران هاي حجاز نمي رسيد و نمي توانستند از آن ها براي چوب نيزه استفاده كنند و چوب نيزه را در بين النهرين از چوب هاي معمولي انتخاب مي كردند و آن چوب ها، با يك ضربت شمشير قطع مي شد و در دست نيزه دار غير از يك چوب دستي باقي نمي ماند. اما چوب خيزران حجاز به سهولت قطع نمي شد مگر اين كه يك شمشيرزن قوي با يك تيغ برنده، ضربتي شديد به آن بزند و قطعش نمايد. بحير بن اوس ضبي اين مزيت را نسبت به مسلم بن عوسجه داشت كه مي توانست از راه دور او را به قتل برساند ولي مسلم بن عوسجه هم مي تواسنت با يك ضربت شمشير چوب نيزه بحير را قطع كند و نيزه دار را وادارد كه از شمشير استفاده كند. مانور سوار نيزه دار يكي بود و نمي توانست كه آن را تغيير بدهد. وي انتهاي نيزه خود را محكم به دست مي گرفت و زير بغل قرار مي داد و در حالي كه پيكان نيزه متوجه خصم بود با سرعتبه به سوي وي مي رفت. در آن حال، سوار نيزه دار، از شمشير خصم، بيم نداشت چون مي دانست كه نيزه بلندش مانع از اين است كه شمشير دشمن به او برسد و اگر پيكان نيزه او به خصم اصابت مي كرد او را به قتل مي رسانيد يا اين كه به طور حتم از كارش مي انداخت چون نيزه در بدنش فرومي رفت و از طرف ديگر، پيكان نيزه خارج مي شد. اما اگر سوار شمشيردار قدري از راه نيزه دار خود را بر كنار مي نمود نيزه به جائي اصابت نمي كرد و نيزه دار كه رفته بود مجبور مي شد عنوان اسب را بكشد و مراجعت نمايد و باز به همان ترتيب حمله كند و سوار شمشيردار در حالي كه خود را از راه نيزدار بر كنار مي كرد اگر فرصت به دست مي آورد يك ضربت شمشير مهلك به او مي زد يا اين كه با يك ضربت شمشير نيزه اش را قطع مي نمود. همين كه پيكان نيزه از كنار سوار شمشيردار مي گذشت، او ديگر در معرض خطر نبود و برعكس، سوار نيزه دار در آن لحظه در معرض خطر قرار مي گرفت چون در معرض خطر شمشير حريف بود بدون اين كه وسيله دفاع داشته باشد. چون وسيله دفاع او كه پيكان نيزه باشد از كنار حريف عبور كرده بود و وي نميتوانست در آن حال كه نيزه اي بلند در دست دارد براي دفاع از خود از شمشير استفاده كند و براي يك يا دو لحظه مقابل سوار شمشيردار به كلي فاقد وسيله دفاع مي شد و اگر سوار شمشيردار چابك بود و حواس جمع داشت با يك ضربت سوار نيزه دار را از كار مي انداخت يا نيزه اش را قطع مي كرد و لذا آن كه نيزه اي بلند در دست داشت نسبت به سوار شمشيردار داراي مزيت قطعي نبود. لابد در


خاطر داريم كه در قرن شانزدهم ميلادي هنگامي كه فرانسوي ها و انگليسي ها با يكديگر مي جنگيدند دو دسته سرباز فرانسوي و انگليسي به هم رسيدند و هر دو به دستور افسران خود توقف كردند و افسر فرانسوي براي رعايت احترام كلاه از سر برداشت، و بانگ زد آقايان انگليسيها، اول شما شليك كنيد. ولي افسر انگليسي هم براي رعايت احترام كلاه را از سر برداشت و گفت آقايان فرانسوي ها، اول شما شليك كنيد. در آن دوره، جنگجويان اروپائي اگر از اصيل زادگان بودند گاهي آن گونه براي سبقت گرفتن در جنگ به هم تعارف مي كردند.

اعراب باديه نيز گاهي در جنگ هاي تن به تن به هم تعارف مي كردند همان گونه كه آن روز مسلم بن عوسجه به بحير بن اوس ضبي تعارف كرد و بانگ زد: (يا موسي، اما ان تلقي، و اما ان نكون نحن الملقين). معناي اين عبارت عربي كه از قرآن گرفته شده بود اين است: (اي موسي آيا تو اول مي اندازي (عصاي خود را) يا اين كه ما اول بيندازيم).

اين جمله مربوط است به زماني كه بر طبق آن چه در قرآن نوشته شده، موسي معجزات خود را به جادوگران نشان مي داد و عصاي او بعد از اين كه بر زمين افتاد، يك مار بزرگ شد، و تمام مارهاي جادوگران را بلعيد. بنابراين آنچه مسلم بن عوسجه گفت مفهوم صريح دعوت به جنگ را نداشت. اما اشاره اي بود براي اين كه از بحير بن اوس دعوت كند تا اين كه اول مبادرت به حمله نمايد. آنچه مسلم بن عوسجه گفت حاكي از آن بود كه مردي با ذوق است زيرا به جاي اين كه با صراحت از بحير بن اوس دعوت كند كه مقدم بر حمله باشد آيه اي از قرآن را بر زبان آورد. گاهي بعضي از جنگجويان عرب قبل از اين كه مبادرت به حمله كنند براي ابراز نزاكت حتمي از حال خصم مي پرسيدند.

(محمد بن ادريس الشافعي) دانشمند بزرگ اسلامي و پيشواي فرقه مذهبي معروف شافعي كه گفتيم در سال يكصد و پنجاه هجري قمري در شام متولد گرديد در دوره اي كه وضع زندگي و روحيه اعراب نسبت به صدر اسلام تغيير كرده بود از يكي از شاگردان خود به اسم (محمد بن عبدالله بن عبدالحكم مصري) كه مردي صاحب السيف و القلم، يعني مرد شمشير و هم مرد علم بود حكايت مي كند كه در جنگ هاي تن به تن، اول از حال خصم مي پرسيد و آن گاه به او حمله ور مي گرديد و اگر مي فهميد كه خصم او از لحاظ روحي حالي خوب ندارد و اندوهگين است او را تسلي مي داد و عين عبارت شافعي اين است: (قل لمن يحمل هما آن هما لا يدوم).

معناي اين جمله اين است: (به آن كسي كه اندوهگين مي باشد بگو كه اندوه دوام ندارد). يعني روزگار غم، به سر مي آيد و روزي فراخواهد رسيد كه اندوه از بين مي رود و اين جمله را محمد بن عبدالله بن عبدالحكم مصري براي تسلاي خصم اندوهگين خود بر زبان مي آورده است. محمد بن عبدالله بن عبدالحكم مصري در نيمه دوم قرن هجري، در جنگ شركت مي كرده و تاريخ جنگ كربلا، مربوط به آغاز نيمه دوم قرن اول هجري و راجع به دوره ايست كه هنوز زندگي و روحيه عرب باديه چندان تغيير نكرده بود و گر چه يزيد بن معاويه در (دمشق) با شكوه زندگي مي كرد و تجمل زندگي او با سادگي


زندگي خلفاي راشدين و حتي پدرش معاويه، فرق داشت زندگي و روحيه اعراب همان بود كه در صدر اسلام داشتند و نه عجب اگر مسلم بن عوسجه از بحير بن اوس ضبي دعوت كرده باشد كه براي حمله سبقت بگيرد.

مي گويند كه بحير در آن روز، در حال صوم بوده است و به مسلم بن عوسجه گفت يا اين كه مسلم از ديگري شنيد (و معلوم نيست از كه شنيده بود) كه بحير بن اوس روزه دارد و به او گفت (ان تصوموا خيرلكم) به معناي تحت اللفظي يعني روزه گرفتن براي شما خير است و فايده دارد. ولي اين جمله را هنگام تعارف به كار مي بردند همان طور كه اروپائيان، وقتي يك نفر عطسه مي زند به او مي گويند عافيت باشد يا اين كه هنگامي كه مي بينند شخصي مشغول غذا خوردن است به او مي گويند نوش جان. اعراب هم وقتي اطلاع حاصل مي كردند كه شخصي روزه دارد به او مي گفتند (ان تصوموا خير لكم) و به زبان آوردن اين جمله يك نوع تعارف و براي ابراز نزاكت بود [1] .

بحير بن اوس روزه دار يا بدون روزه، مبادرت به حمله كرد. وي انتهاي نيزه خود را به دست گرفت و آن را زير بغل قرار داد و در حالي كه پيكان نيزه متوجه جلو بود به اسب ركاب كشيد. بحير بن اوس بدون وحشت به مسلم بن عوسجه نزديك مي شد چون مي دانست كه نيزه بلندش مانع از اين است كه وي بتواند با شمشير او را مجروح نمايد. مسلم بن عوسجه در آخرين لحظه خود را از راه نيزه بحير دور كرد و با كمال نيروئي كه در بازو داشت شمشير انداخت به اميد اين كه گردن بحير را قطع كند يا اين كه دستش را ببرد يا نيزه اش را قطع نمايد. چون مردان شمشيرزن در درجه اول گردن و آن گاه دست را هدف قرار مي دادند اگر مي توانستند شمشير خود را بر گردن خصم بزنند او به احتمال نزديك به يقين، در دم به هلاكت مي رسيد براي اين كه در يك لحظه شاهرگ و حلقوم و شايد مهره گردنش قطع مي شد و جان مي سپرد. اگر ضربت شمشير آن قدر شديد نبود كه مهره گردن را قطع كند، قطع شاهرگ و حلقوم به زندگي سوار، خاتمه مي داد. اگر مرد شمشيرزن نمي توانست شاهرگ و حلقوم حريف را قطع كند، مي كوشيد كه دستش را قطع نمايد و علت اين كه در روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري دست عده اي از سلحشوران قطع شد. اين بود كه شمشير زنان سعي داشتند كه دست حريف را قطع نمايند. حتي مرداني كه با دست راست شمشير مي زدند اگر دست چپ را از دست مي دادند از پا درمي آمدند تا چه رسد به اين كه دست راست آن ها قطع شود. زيرا بعد از اين كه دست چپشان قطع مي شد نمي توانستند اسب خود را به خوبي هدايت نمايند چون مجبور بودند عنان را بدندان بگيرند و هدايت كردن اسب با عناني كه به دندان گرفته شده بدون استفاده از فرصت بود و


چون اسب به خوبي هدايت مي شد سوار ديگر از فرصت ها استفاده مي كرد و چند ضربت شمشير بر سوار يك دست وارد مي آورد و او را مي كشت.

قطع دست يا از كار افتادن دست، به طور حتم منتهي به قتل سوار مجروح مي گرديد و لذا ضربات شمشير جز بندرت (به طوري كه در جنگ علي بن حر بن يزيد رياحي ديديم) متوجه پائين نمي شد تا اين كه ران و ساق سوار را قطع كند و بيشتر، ضربات شمشير را متوجه قسمت فوقاني سوار خصم مي كردند كه اگر نتوانند حلقومش را قطع نمايند دستش را از كار بيندازند.

اما شمشير مسلم بن عوسجه كه به شدت انداخته شده بود بحير را مجروح نكرد و نيزه اش را قطع ننمود و مسلم ابن عوسجه وقتي از انداختن شمشير نتيجه نگرفت خصم را تعقيب كرد. مسلم بن عوسجه مي دانست كه چون بحير نيزه در دست دارد نمي تواند با سرعت برگردد و او را مورد حمله قرار بدهد و هر گاه قبل از اين كه وي موفق به برگشتن شود خود را به او برساند ممكن است كه مقتولش كند. لذا با حد اعلاي سرعت، اسب خود را به حركت درآورد. اما اسب بحير بن اوس نيز سريع مي رفت و رسيدن مسلم بن عوسجه به او مشكل بود. بحير بن اوس مي دانست كه مورد تعقيب قرار گرفته است. يك مرتبه ديگر در دو جبهه تمام چشم ها به آن دو سوار دوخته شد. اگر مسلم بن عوسجه مي توانست خود را به بحير بن اوس برساند بعيد نبود كه با يك ضربت شمشير او را به هلاكت برساند اگر بحير بن اوس ناگهان عنان اسب را مي كشيد چون سوار ديگر با سرعت خود را به او مي رساند از پا درمي آمد. بحير بن اوس فقط در يك صورت مي توانست متوقف شود بدون اين كه به قتل برسد و آن اين كه نيزه اش را مقابل سينه مسلم بن عوسجه قرار بدهد. اگر موفق به آن مانور مي شد، نه فقط از خطر مسلم بن عوسجه مصون مي ماند بلكه مي توانست حريف را به قتل برساند و اگر مسلم بن عوسجه با سرعت توقف نمي كرد نيزه در سينه يا شكمش فرومي رفت و از پشتش به در مي آمد. بحير بن اوس براي اين كه بتواند برگردد و نيزه خود را متوجه سينه يا شكم حريف كند، چاره نداشت جز اين كه محيط يك دايره را بپيمايد اگر عنان اسب را مي كشيد و مركب را متوقف مي كرد نمي توانست برگردد چون در همان لحظه كه طول مي كشيد تا اسب برگردد مسلم بن عوسجه ضربت شمشير خود را فرود مي آورد و او را به هلاكت مي رسانيد و هيچ چيز پشت او را از خطر ضربت شمشير حفظ نمي كرد زيرا زره نداشت گو اين كه مسلم بن عوسجه هم بدون زره به جنگ ادامه مي داد و هر دو از سلحشوراني بودند كه ترجيح مي دادند بدون زره بجنگند تا اين كه آزادتر باشند و زود خسته نشوند.

مسلم بن عوسجه با حد اعلاي سرعت اسب حريف را تعقيب مي كرد و بحير با حد اعلاي سرعت اسب، محيط يك دايره را مي پيمود و خود را آماده مي كرد كه فرصتي براي برگشتن به دست بياورد اما مسلم بن عوسجه آن فرصت را به او نمي داد.

اسب هر دو سوار، عربي بود و مي دانيد كه اسب هاي عربي داراي نفس هستند و به زودي دچار تنگي نفس نمي شوند. هر قدر مسلم بن عوسجه مي كوشيد كه خود را به بحير بن اوس برساند به مناسبت سرعت اسب او از عهده برنمي آمد. ناگهان واقعه اي اتفاق


افتاد كه نداي حيرت يا وحشت را از تمام دهان ها خارج كرد و واقعه مزبور اين بود كه اسب مسلم بن عوسجه سر سم رفت و سم اسب به زمين گير كرد و اسب زمين خورد. سر سم رفتن اسب در راه پيمائي هاي عادي، يك واقعه معمولي بود و همين كه سوار دريافت كه اسب، سر سم رفته است عنان را مي كشيد و اسب، حركت خود را اصلاح مي كرد. اما در جنگ، هنگامي كه اسب را با حد اعلاي سرعت مي راندند هر گاه مركب، سر سم مي رفت علاوه بر اين كه خود اسب زمين مي خورد ممكن بود كه سوار را به زمين بياندازد. ما براي اين كه بدانيم براي مسلم بن عوسجه چه واقعه اتفاق افتاد مي توانيم منظره زمين خوردن يك اسب و سوارش را در مسابقه هاي اسب دواني امروزي، در نظر مجسم كنيم و هنگامي كه اسب، در ميدان اسب دواني امروزي سر سم مي رود گاهي سوار خود را تا چندين متر، پرتاب مي نمايد و اگر سوار، با سر به زمين تصادم كند ممكن است كه در دم به هلاكت برسد. ولي در ميدان هاي اسب دواني امروزي بيشتر سوار كاران حرفه اي كه شغلشان سوار شدن بر اسب هاي مسابقه است سوار اسب ها مي شوند و آن ها مي دانند كه وقتي اسب سر سم رفت، سوار بايد طوري پرتاب شود كه از يك پهلو روي بدن قرار بگيرد بدون اين كه دستش زير بدنش برود و بشكند و بندرت اتفاق مي افتد كه وقتي يك اسب در ميدان مسابقه اسب دواني هنگام تاخت، سر سم مي رود، سوار، با سر به زمين تصادم كند و كشته شود. اعراب هم علاقه اي زياد به مسابقه هاي اسب دواني داشتند و روي اسب ها شرط مي بستند و به احتمال زياد رسم شرط بندي در مسابقه هاي اسب دواني در كشورهاي اروپا رسمي است كه از عربستان به اروپا سرايت كرده است و اصطلاحات مربوط به مسابقه هاي اسب دواني در صحراهاي عربستان آن قدر زياد و جامع بود كه ما هنوز در زبان هاي اروپائي نظير آن اصطلاحات را نداريم.

تمام اسب هائي كه در مسابقه شركت مي كردند و برنده مي شدند تا برنده دهم اسم مخصوص داشتند و تمام سواران آن ها تا برنده دهم داراي اسم مخصوص بودند و ما امروز، در زبان هاي اروپائي آن اسامي مخصوص را براي ناميدن اسب هاي برنده و سواران آن ها نداريم و ناگزير مي گوئيم برنده اول و برنده دوم و برنده سوم و قس عليهذا. اما در عربستان قديم، بر خلاف امروز، كساني كه حرفه آن ها سوار شدن بر اسب در ميدان هاي اسب دواني بود، سوار اسب ها نمي شدند بلكه هر كس كه اسبي داشت و مي خواست كه در مسابقه اسب دواني شركت كند خود بر آن سوار مي شد و بارها اتفاق مي افتاد كه در ميدان هاي اسب دواني اسب، سر سم مي رفت و سوارش به زمين مي افتاد و هنگام سقوط سرش به زمين تصادم مي كرد و به قتل مي رسيد. سر سم رفتن اسب مسلم بن عوسجه بدترين واقعه اي به شمار مي آمد كه ممكن بود براي آن مرد اتفاق بيفتد و اسبش به زمين خورد و خود او پرتاب شد اما سرش به زمين تصادم نكرد. بحير بن اوس متوجه نشد كه مسلم بن عوسجه زمين خورده است چون پشت به مسلم، اسب مي تاخت و بر اثر بانگي كه از دهان ها برخاست فهميد كه واقعه اي تازه اتفاق افتاده و رو برگردانيد و ديد كه مسلم بن عوسجه از زمين برمي خيزد كه به طرف اسب خود برود وقتي بحير بن اوس، ضبي، مسلم بن عوسجه را بر زمين در حال برخاستن ديد عنان اسب را كشيد و لحظه ديگر اسب را برگردانيد و با حركت


سريع چهار نعل به سوي مسلم بن عوسجه رفت. نيزه بلند بحير بن اوس متوجه مسلم بن عوسجه شده بود و مرد از پا افتاده برخاست و شمشيرش را از زمين برداشت. با اين كه مسلم بن عوسجه پياده بود و خصم سوار و بحير بن اوس نيزه اي بلند در دست داشت آن هائي كه ناظر ميدان جنگ بودند اثر وحشت در قيافه و رفتار مسلم بن عوسجه نديدند. آن روحيه قوي در روز عاشورا در تمام مرداني كه از كاروان حسين به جنگ مي رفتند ديده شد و علتش اين بود كه بامداد آن روز خود را براي كشته شدن آماده كردند و هيچكس نمي خواست زنده بماند. مسلم بن عوسجه مي توانست به خصم سوار پشت كند و بگريزد و خود را به كاروان حسين برساند. ولي پشت نكرد و نگريخت و درصدد برآمد كه از خويش دفاع كند. معلوم است كه دفاع يك مرد پياده كه شمشير در دست دارد در قبال يك سوار كه نيزه اي بلند به دست گرفته و مي خواهد آن نيزه را در بدن پياده فروكند چگونه مي باشد. مرد پياده براي اين كه هدف نيزه قرار نگيرد بايد دائم تكان بخورد و به چپ و راست منحرف شود و پيوسته بكوشد كه با يك ضربت شمشير نيزه سوار را قطع نمايد. سوار چون اسبي راهوار و فرمانبردار دارد بر ميدان جنگ مسلط است و با يك اشاره عنان اسبش به راست يا چپ منحرف مي شود و مجال نمي دهد كه حريف پياده، لحظه اي آسوده خاطر باشد و بدون انقطاع وي را تهديد مي نمايد. يك مرتبه مسلم بن عوسجه براي اين كه بتواند خود را از راه نيزه بحير بن اوس دور كند برو در آمد و نيزه از بالاي پشتش گذشت و همين كه برخاست ديد كه بحير بن اوس مراجعت كرده است و مرتبه دوم مسلم بن عوسجه برو درآمد. ولي آن بار مانور او مفيد واقع نشد و نيزه بحير بن اوس از پشت در بدنش فرورفت و شدت درد مسلم بن عوسجه را وادار نمود كه سر و سينه را بلند كند اما لحظه ديگر يك ضربت شديد نيزه وي را به زمين دوخت و طوري آن ضربت شديد بود كه مسلم بن عوسجه ديگر نتوانست برخيزد.

بحير بن اوس ضبي از مسلم بن عوسجه كينه بر دل داشت. براي اين كه آن مرد مدتي او را وادار كرده بود كه از مقابلش فرار كند و در آن مدت تماشاچيان مي ديدند كه بحير بن اوس جرات نمي نمايد كه عنان اسب را بكشد و برگردد چون مي داند قبل از اين كه بتواند برگردد ضربت شمشير مسلم بن عوسجه بر او فرود خواهد آمد و چون بر اثر تعقيب مسلم بن عوسجه، خود را مقابل دو جبهه خفيف يافته بود وقتي ديد كه مسلم بن عوسجه بي حركت شد از اسب فرود آمد.

بر اثر اين كه حركت اسب متوقف شد غبار تازه از زمين برنمي خاست و غباري كه در فضا بود فرومي نشست و تماشاچيان مي توانستند وضع ميدان جنگ را بهتر مشاهده كنند. بحير بن اوس به مسلم بن عوسجه نزديك شد و روي پشتش نشست و ديدند كه خنجر خود را از غلاف بيرون آورد و بر گردن مرد مجروح گذاشت. وقتي خنجر به حركت درآمد تا اين كه گوشت و مهره گردن را قطع كند مسلم بن عوسجه ناليد. ولي صداي ناله اش به گوش تماشاچيان نرسيد و بعد از چندين بار حركت خنجر، سر از بدن مسلم بن عوسجه جدا شد و ديدند كه بحير بن اوس ضبي در حالي كه سر بريده را در دست داشت از پشت مسلم بن عوسجه برخاست و سر را بر نيزه خود زد. به روايتي ديگر


سر را در توبره اسب خود قرار داد. و لابد توبره اسب، با مركب او بوده كه توانسته سر را در توبره قرار بدهد گو اين كه سواران وقتي براي جنگ تن به تن وارد ميدان مي شدند توبره حمل نمي كردند چون توبره سنگين بود و آزادي عمل آن ها را محدود مي نمود.

جسد بي سر مسلم بن عوسجه در ميدان به جا ماند. حسين (ع) بعد از قتل مسلم بن عوسجه گفت كه بروند و جسد او را بياورند تا اين كه دفن شود. خارج كردن جسد مردي كه در جنگ تن به تن كشته شده بود از ميدان جنگ، اشكال نداشت و كساني كه مي رفتند تا اين كه جسد مقتول را از ميدان جنگ خارج كنند مورد حمله قرار نمي گرفتند.

دو نفر از سربازان حسين با اسب رفتند و جسد بي سر مسلم بن عوسجه را از زمين برداشتند و روي اسب نهادند و به كاروان حسين آوردند و در حالي كه جنگ ادامه داشت جسد را مدفون نمودند و رسم خارج كردن جسد از ميدان جنگ تن به تن، شبيه به رسم خارج كردن اجساد از ميدان پيكار (دوئل) در اروپا بود. ولي جنگ تن به تن اعراب را نبايد دوئل دانست و اعراب هرگز مبادرت به دوئل آن گونه كه در اروپا متداول شد نمي كردند و (فلاماريون) نويسنده فرانسوي كه آثاري راجع به تاريخ اعراب و اسلام دارد اشتباه كرده كه جنگ تن به تن اعراب را دوئل دانسته است. دوئل در اروپا همواره در دوره صلح درمي گرفت و پيكار تن به تن اعراب پيوسته در موقع جنگ. در زندگي اعراب باديه، هرگز اتفاق نيفتاد كه در دوره صلح، يكي با ديگري جنگ تن به تن بكند بلكه وقتي بين دو دسته، جنگ درمي گرفت، سلحشوران عرب مبادرت به جنگ تن به تن مي كردند. اما در اروپا دوئل مخصوص زمان صلح بود و كوچكترين اهانت سبب مي شد كه دو نفر، با هم دوئل كنند و گاهي دوستان شخصي كه مورد توهين قرار گرفته بود با دوستان توهين كننده نيز دوئل مي كردند و در هر سال در هر يك از كشورهاي اروپا، در حالي كه صلح برقرار بود. صدها نفر در دوئل كشته مي شدند. هانري چهارم پادشاه فرانسه مدت بيست و يك سال تا سال 1610 ميلادي سلطنت كرد و در دوره او، در كشور فرانسه چهار هزار نفر در دوئل كشته شدند غير از آن هائي كه مجروح گرديدند. وقتي (ريشليو) در زمان سلطنت لوئي سيزدهم پادشاه فرانسه (جانشين هانري چهارم) صدر اعظم شد دوئل را قدغن كرد و گفت هر كس مبادرت به دوئل كند اعدام خواهد شد. درست يك هفته بعد از صدور آن حكم در پاريس پايتخت فرانسه، برادر خود ريشليو در دوئل كشته شد. چون دوئل طوري جزو مختصات زندگي اروپائيان، بخصوص در آلمان و فرانسه و انگلستان شده بود كه هيچ قانون شديد نمي توانست از آن جلوگيري كند. كافي بود كه يك نفر به ديگري تنه بزند و از وي معذرت نخواهد تا مرد تنه خورده، دو نماينده از طرف خود نزد مرد تنه زن، بفرستد و از او دعوت به دوئل نمايد. چند روز بعد از كشته شدن برادر صدر اعظم فرانسه در دوئل يكي از اشراف فرانسوي به اسم (كنت - دو - بوت وي) برادر ريشليو صدر اعظم فرانسه پيغام فرستاد كه من حاضرم در يك ميدان عمومي با شما دوئل كنم. همان روز، مردي ديگر از اشراف آن كشور به اسم (كنت -دو - شايل) همان پيغام را براي صدر اعظم فرستاد و ريشليو


امر كرد كه هر دو را دستگير كرده و به زندان انداختند و در (پارلمان پاريس) كه آن موقع دادگستري بود محاكمه شان كردند و محكوم به اعدام شدند و در سياستگاه، سر از پيكرشان جدا نمودند. ولي با اين كه آن دو را كشتند دوئل از بين نرفت و همچنان ادامه داشت. اما بايد دانست كه در كشورهاي آلمان و فرانسه و انگلستان فقط اصيل زادگان مبادرت به دوئل مي كردند و طبقات ديگر براي رفع توهين، دست به شمشير و تپانچه نمي بردند. (ولتر) نويسنده معروف فرانسوي كه در سال 1778 ميلادي زندگي را بدرود گفت، در يكي از نوشته هاي خود به اصيل زاده اي به اسم (شواليه - دو - روهان كابوت) نيش زد. شواليه به جاي اين كه جوابي به ولتر بدهد چند تن از نوكران خود را فرستاد و آن ها ولتر را به شدت زدند. همين كه ولتر از چنگ نوكران شواليه رهائي يافت دو نفر از دوستان خود را به نمايندگي خويش نزد شواليه فرستاد و از او دعوت به دوئل كرد. در زبان فرانسوي نمايندگان شخصي را كه نزد ديگري مي روند تا از او دعوت به دوئل نمايند (شاهد) مي خوانند و شواليه - دو - روهان كابوت به شهود ولتر جواب داد كه من با او دوئل نمي كنم براي اين كه وي اصيل زاده نيست. ولتر به وسيله شهود خود براي شواليه پيغام فرستاد اينك بر من محقق شد كه ترسو هستي و از اين به بعد در هر نقطه كه تو را ببينم آب دهان به صورتت خواهم انداخت. مسئله دعوت ولتر براي دوئل و امتناع شواليه - دو - روهان كابوت از دوئل كردن با او، در پاريس آن زمان بين اشراف انعكاس بزرگ بوجود آورد و همه فهميدند كه شواليه ترسو مي باشد و بيم دارد كه با ولتر دوئل كند. شواليه كه حس كرد بين همسران خفيف شده، چون جرئت دوئل كردن با ولتر را نداشت به لوئي پانزدهم پادشاه فرانسه شكايت كرد و گفت با اين كه شما دوئل كردن را منع كرده ايد ولتر مي خواهد با من دوئل كند. لوئي پانزدهم امر كرد ولتر را دستگير نمايند و در قلعه باستيل محبوس كنند اما دوره حبس آن نويسنده هنرمند، در قلعه باستيل طولاني نشد و آزادش كردند مشروط بر اين كه در فرانسه نباشد و ولتر به انگلستان مهاجرت كرد و شهرت جهانگير و ثروت او از آن زمان شروع شد. در كشور ايتاليا در قرن هفدهم ميلادي اصيل زاده اي زندگي مي كرد به اسم (كنت باداگلي) و آن مرد پانزده مرتبه براي اختلاف راجع به شعر دو نفر از شاعران ايتاليائي مبادرت به دوئل كرد و در يازده پيكار حريف خود را كشت يكي از آن دو شاعر موسوم به (دانته) بود و ديگري موسوم به (آريوست) و مي دانيم كه دانته در قرن چهاردهم ميلادي رخت از جهان بربست. كنت باداگلي طرفدار آريوست بود و مي گفت كه اشعارش از اشعار دانته بهتر است و با هر كس كه اشعار دانته را بهتر از اشعار آريوست مي دانست دوئل مي كرد. وقتي كه مرگ را نزديك ديد، و طبق معمول كشيشي بر بالينش بردند تا اين كه به گناهان خود اعتراف كند به كشيش گفت اي پدر روحاني من اعتراف مي كنم كه نه اشعار دانته را خوانده ام نه اشعار آريوست را و اگر هم مي خواندم نمي توانستم تشخيص بدهم اشعار كدام بهتر است زيرا شعر شناس نيستم (!!)

بحير بن اوس ضبي با سر بريده مسلم بن عوسجه از ميدان مراجعت كرد و به قشون عمر بن سعد پيوست.


مراجعت وي از ميدان كارزار، بر طبق مقررات جنگ تن به تن بود و مردي كه در پيكار تن به تن فاتح مي شد اگر نمي خواست به پيكار ادامه بدهد، مي توانست مراجعت نمايد و كسي وي را مورد نكوهش قرار نمي داد چون بعد از تحصيل پيروزي از ميدان كارزار مراجعت مي نمود.


پاورقي

[1] مسئله روزه‏دار بودن بحير بن اوس ضبي به نظر مترجم، قابل ترديد جلوه مي‏کند چون طبق قوانين شرع هنگام مسافرت، روزه نمي‏گرفتند و بحير بن اوس در آن موقع مسافر بود اما آن‏هائي که کثير السفر بودند و دائم به سفر مي‏رفتند مثل چارپاداران و پيک‏ها و بحر پيمايان، بايستي روزه واجب را که روزه ماه رمضان باشد بگيرند و همان‏ها گاهي براي ثواب روزه مستحب مي‏گرفتند و آيا مي‏توان گفت که بحير بن اوس چون خود را مردي کثير السفر مي‏ديد. روزه مستحب گرفته بود. مترجم