بازگشت

حر بن يزيد رياحي رجز خود را شروع كرد


براي ما كه در اين عصر زندگي مي كنيم و روح ما با مقتضيات اين زمان پرورش يافته عجيب است كه پدري پسر جوان خود را در حال احتضار رها كند و به ميدان پيكار برود تا اين كه بكشد يا كشته شود. ما فكر مي كنيم كه براي آن پدر، واجب ترين كارها اين است كه پسر خود را از مرگ برهاند و اگر نمي تواند وي را از مرگ برهاند در دقايق آخر عمرش بر بالين وي باشد و آخرين كلماتش را بشنود. نمي توان انكار كرد كه سادگي عرب باديه، او را آن گونه پرورش داده بود و در راه پرنسيپ خود به سرعت از همه چيز، و حتي از جان پسرش مي گذشت و خود را هم بعد از او فدا مي كرد. در يك جامعه شهرنشين سادگي و تعصب به آن اندازه نيست زيرا زندگي شهر نشيني افراد را مآل انديش مي كند و وادارشان مي نمايد كه در فكر آتيه باشند. اما عرب باديه بين يك تصميم مثبت و يك تصميم منفي يا يك پاسخ مثبت و پاسخ منفي، حد وسط نمي شناخت و سازشكار نبود و تلون يا سازشكاري بعد از اين كه عرب باديه شهرنشين شد در او به وجود آمد. در عرب باديه تعصب آن قدر قوي بود كه پدر، پسر را در حال جان كندن به حال خود مي گذاشت و مي رفت تا اين كه در راه كسي كه به طرفداري وي برخاسته است كشته شود بدون اين كه فكر كند كه بعد از او، بر بازماندگانش چه خواهد گذشت و فقط آن هائي كه كشاورزي يا بازرگاني داشتند قبل از اين كه كشته شوند ترتيبي براي امور كشاورزي و بازرگاني خود مي دادند كه پس از مرگ آنها، آن فلاحت و تجارت از بين نرود.

حر بن يزيد از قبيله بني رياح رجز خود را اين گونه شروع كرد:

(من حر بن يزيد رياحي هستم و امروز آمده ام تا اين كه به كمك مردي كه مي دانم در راه حق قدم برمي دارد پيكار كنم. شماره سربازان اين مرد امروز معدود است و همين ثابت مي كند كه او مرد راه حق مي باشد و اگر چنين نبود، امروز گروهي انبوه در پيرامونش ديده مي شدند او براي رستگار كردن دين اسلام قيام كرده و هر كس كه براي او بجنگد مجاهد في سبيل الله است و به بهشت مي رود. آيا كسي هست كه بتواند در مورد شجاعت قبيله ما ترديد كند و بگويد كه قبيله بني رياح از شجاع ترين قبايل عربستان نبوده است آيا كسي وجود دارد كه از جنگ هاي قبيله ما در شرق و غرب عربستان بدون اطلاع باشد و اگر كسي بي اطلاع باشد مي تواند شرح دليري هاي ما را از خارهاي مغيلان و ريك هاي صحرا بپرسد اگر از من كسي بازبماند افتخار خواهد كرد از خويشاوندان مردي مي باشد كه امروز در اين جا، در راه حق به قتل رسيد).

حر بن يزيد رياحي رجز خود را في البديهه سرود و رجز او راجع به دو چيز بود. اول طرفداري از حق و ابراز فخر به اين كه براي كمك به حسين (ع) مي جنگد دوم افتخار به اجداد و قبيله كه جزو اصول كلاسيك رجز خواندن سلحشوران عرب بود و هر كس كه رجزي مي خواند از اجداد و قبيله خود ياد مي كيرد و گفتيم كه علي بن ابي طالب (ع)


توصيه كرد كه به اجداد خود فخر نكنند ولي آن روش نه آن چنان جزو فطرت جنگاوران عرب شده بود كه بتوانند از آن صرفنظر نمايند. در آن روز، هر كس كه از سپاه بين النهرين وارد ميدان پيكار شد، هنگام خواندن رجز مي توان گفت كه صرفه جوئي كرد و هر كس از كاروان حسين (ع) كه وارد ميدان گرديد، هنگام خواندن رجز، حماسه سرائي را زيادتر نمود. سلحشوران سپاه بين النهرين، مي دانستند كه حماسه سرائي آنها براي يك قشون كه مجموع سربازان آن هفتاد و دو نفر يا يكصد و پنجاه نفر است ناپسند جلوه خواهد كرد. اما سربازان حسين (ع) مي فهميدند كه اگر براي سربازان بين النهرين حماسه بسرايند، به موقع و پسنديده جلو خواهد نمود. اگر كسي از تاريخ جنگ روز دهم محرم سال 61 هجري اطلاعي نداشته باشد و فقط مضمون رجزهاي طرفين به دستش برسد از روي آن ها مي تواند بفهمد كه يكي از دو طرف نسبت به ديگري خيلي قوي بوده و خود او از قوت خويش اطلاع داشته و گر نه سلحشوران جبهه قوي هنگام خواندن رجز صرفه جوئي نمي كردند.

بعد از اين كه حر بن يزيد رياحي رجز خود را تمام كرد اسب را به حركت درآورد. حركت اسب حر با حركت اسب قيس بن جرازدي جفت شد و او نيز بعد از اين كه رجز حر به اتمام رسيد اسب را برانگيخت. هر دو، سوار بر اسب هاي كوچك و حساس و سريع و پر نفس عربي بودند و طوري به سوي هم مي رفتند كه اگر دو اسب تصادم مي نمودند هر دو به هلاكت مي رسيدند. ولي مي دانستند كه مي توانند در آخرين لحظه عنان را بكشند واسب را متوقف كنند يا به چپ و راست منحرف نمايند. در دو جبهه، افسران و سربازان، مانند متخصصين فني كه منظره يك مسابقه قهرماني را تماشا مي كنند ناظر صحنه پيكار بودند هنوز معلوم نمي شد كه مانور جنگي حر بن يزيد رياحي برتر است يا مانور قيس بن جرازدي. ولي تا چند لحظه ديگر كه اولين ضربت شمشير مبادله مي شد معلوم مي گرديد كه برتري با كيست؟ روش شمشير زدن در پيكار سواران (البته در جنگ تن به تن) با روش پيادگان فرق داشت. پيادگان پياپي شمشير مي انداختند و از ده يا پانزده ضربت شمشير كه حواله مي كردند يكي ممكن بود موثر واقع شود و حريف را به قتل برساند يا طوري او را از پا بيندازد كه نتواند به جنگ ادامه بدهد. ولي سواران، كه از دو سو، به طرف هم مي رفتند فقط براي يك ضربت شمشير فرصت داشتند. آن ضربت ممكن بود به خصم اصابت كند يا نكند و تماشاچيان، از همان يك ضربت مي فهميدند كه كدام يك از طرفين، در پيكار، ورزيده تر مي باشد. از رسوم جوانمردي اين بود كه هرگز به طرف اسب حريف، شمشير نمي انداختند. در پيكارهاي عمومي، و بخصوص هنگام حمله سواران به پيادگان، اسب سواران را مي كشتند تا آنها را پياده كنند. ولي در جنگ تن به تن، كسي به سوي اسب شمشير نمي انداخت و ممكن بود در آن پيكارها اسبي مجروح يا مقتول شود. ولي ضربتي كه منتهي به قتل يا جرح اسب مي گرديد من غير عمد وارد مي آمد، و سوار شمشير خود را به طرف سوار ديگر پرتاب مي كرد و او خود را كنار مي كشيد و شمشير به اسب مي خورد و آن حيوان را مي كشت يا مجروح مي نمود. از مسئله كشتن و كشته شدن گذشته، پيكار دو سوار عرب يك منظره تماشائي بود و فيلمهائي كه امروز مي خواهد آن منظره را به نظر


تماشاچي برساند به خوبي از عهد برنمي آيد. براي اين كه در فيلم ها، منظره پيكار دو سوار عرب ساختگي و زرگري است و نه اسب ها، عربي مي باشد و نه سواران از نژاد عرب هستند و گاهي در فيلم ها، اسب هائي براي سواران عرب انتخاب مي شودند كه توانائي راه رفتن ندارند تا چه رسد به اين كه بتوانند در حال تاخت هيجان اسب هاي حساس عربي را نشان بدهند. در ميدان اصلي پيكار دو سوار عرب كه هر يك با سرعت ساعتي شصت كيلومتر حركت مي كردند با سرعت ساعتي صد و بيست كيلومتر به هم نزديك مي شدند و لذا بدون اغراق با سرعت باد به هم نزديك مي گرديدند. اگر داراي كاسك (كلاه خود) بودند ابلق هاي رنگارنگ كاسك آن ها بدست باد سپرده مي شد و اگر شعله داشتند، آن شعله از عقب بر اثر باد به تموج درمي آمد [1] .

آن دو سوار با آن سرعت، وقتي به هم مي رسيدند بيش از يك چشم بر هم زدن فرصت نداشتند كه شمشير خود را بيندازند و مانورهاي حمله و دفاع، در همان مدت كم بايستي به انجام مي رسيد. گاهي هر دو سوار عنان اسب را مي كشيدند و اسب هاي راهوار و مطيع با چهار دست و پا، حركت خود را ترمز مي كردند و لحظه ديگر به حركت درمي آمدند. گاهي يكي از سواران كه از كنار حريف گذشته، شمشير خود را انداخته بود بي آن كه به خصم اصابت كند، عنان را مي كشيد و اسبش از روي فطرت با چهار دست و پا حركت خود را ترمز مي كرد و برمي گشت تا اين كه براكب فرصت بدهد كه مرتبه اي ديگر شمشير خود را بيندازد. كسي كه مي خواست آن مانورها را وصف كند بايستي مدتي را صرف وصف آن ها نمايد ولي خود مانورها با سرعت صورت مي گرفت و طوري سواران در ميدان كارزار به چالاكي مبادرت به مانورهاي جنگي مي كردند كه پنداري راكب و مركوب، جانداري واحد هستند و چهار دست و پاي اسب، از سوار است و لذا نبايد حيرت كنيم چرا در قديم جانوراني را تصور و ترسيم مي كردند كه قسمت فوقاني آن ها از كمر به بالا شبيه به انسان بود و از كمر به پائين شبيه به اسب. زيرا در ميدان كارزار، راكب و مركوب طوري متحد بودند و اسب آن چنان با دقت و سرعت از اوامر سوار اطاعت مي كرد كه پنداري چهار دست و پاي اسب از سوار مي باشد و اسب يك جاندار جداگانه نيست.فرصتي كه دو سوار متخاصم، در جنگ تن به تن، براي ضربت زدن به يكديگر داشتند خيلي كم بود ولي ضربتي كه وارد مي آمد بيش از ضربت شمشير يك پياده تاثير داشت. چون در مبارزه دو سوار، نيروي اسب مزيد بر نيروي بازوي مرد مي گرديد و سواري كه موفق گرديده بود شمشير خود را به خصم برساند در اكثر موارد، با يك ضربت شمشير كارش را مي ساخت و فيلم سينما جنگ تن به تن سواران عرب را ديگرگون كرده و يكي از چيزهاي ساختگي كه در فيلم ها نشان داده مي شود، بلند شدن اسب ها روي دو پا مي باشد كه در مبارزه تاثير ندارد. فقط هنگامي كه سواران


با نيزه مي جنگيدند گاهي بلند شدن اسب روي دو پا ممكن بود كه صاحبش را از خطر نيزه خوردن حفظ كند. ولي اسب نيزه مي خورد و به هلاكت مي رسيد. همان طور كه وقتي دو حريف بوكس باز يا دو حريف شطرنج باز مشغول مسابقه هستند تمام كساني كه تماشاچي آن مسابقه مي باشند مثل كسي هستند كه خود در مسابقه شركت كرده وقتي دو نفر در ميدان جنگ تن به تن مبارزه مي كردند تمام كساني كه تماشاچي بودند شباهت به كسي داشتند كه خود مشغول مبارزه است و هر كس مي انديشيد كه اگر او به جاي مهاجم بود، با فلان مانور حريف را از پا درمي آورد و اگر به جاي مدافع بود با فلان مانور حمله خصم را دفع مي كرد.

وقتي حر بن يزيد رياحي به قيس بن جرازدي رسيد بانگ زد اين را براي پسرم دريافت كن و درخشندگي شمشير او، در فضا به چشم بينندگان رسيد و از تغييري كه در چهره قيس پديدار گرديد معلوم شد كه ضربت خورده است. تماشاچيان نتوانستند بفهمند كه شمشير حر بن يزيد به كجاي قيس بن جرازدي اصابت كرده ولي مي دانستند تا چند لحظه ديگر اثر خون، محل زخم را آشكار خواهد كرد در واقع شمشير حر بن يزيد رياحي طوري به بازوي چپ قيس بن جرازدي اصابت كرد كه تمام بازو را بريد. اگر شمشير در آغاز خط سير تيغ، به بازوي چپ قيس مي خورد استخوان بازو را قطع مي كرد. اما چون در انتهاي خط سير شمشير و در آن جا كه اثر زور اسب و نيروي سوار، ضعيف شده بود به بازوي قيس خورد استخوان بازو را قطع نكرد شمشير عضلات را طوري بريد كه بازوي چپ قيس از كار افتاد و آن گاه فروريختن خون از عضلات مجروح شروع شد. ضربتي كه از طرف حر بن يزيد بر قيسس بن جرازدي وارد آمد شديد بود ولي آن مرد فرياد نزد و دليران عرب خود را تربيت مي كردند كه هنگام دريافت ضربات شمشير و نيزه فرياد نزنند ولي همه از عهده عهدي كه با خويش مي كردند برنمي آمدند. زيرا بعضي از دردها آن قدر شديد است كه دليرترين مردان را وادار به ناليدن يا فرياد مي كند و لو در گرمي كارزار باشد و مي دانيم كه در گرمي كارزار درد زخم هاي كوچك محسوس نمي شود و بعد از اين كه جنگ به اتمام رسيد و هيجان ناشي از پيكار فرونشست، زخم هاي كوچك به سوزش درمي آيد، اما زخم هاي شديد، اكثر جنگجويان را وادار به ناليدن يا فرياد مي كند و لو در گرمي كارزار باشد و قيس جرازدي فرياد نزد و نناليد اما انقباض چهره اش نشان داد كه به شدت مجروح شده است. وقتي قيس بن جرازدي به سوي حر بن يزيد رفت آن قسمت از تماشاچيان كه مي توانستند طرف چپ بدن او را ببينند مشاهده كردند كه خون از آن طرف جاري شده است. قيس جرازدي براي اين كه ضربتي سخت بر حر بن يزيد بزند اسب را با سرعت زياد به حركت درآورد و در حال خشم به او حمله ور گرديد. در ميدان جنگ، خشم تا اندازه اي مفيد بود كه مزيد بر شجاعت گردد نه اين كه احتياط را از بين ببرد. ما تصور مي كنيم كه خشم، در مهارت شمشير زن تاثير سوء نمي كرد زيرا فرض مي نمائيم كه شمشير زدن، يك نوع عمل مكانيكي بود كه به خودي خود به انجام مي رسيد و غضب نمي توانست آن را تغيير بدهد. ولي همان طور كه امروز يك تير انداز اگر دچار خشم شديد شود نمي تواند به دقت نشانه گيري نمايد و


غضب مانع از اين است كه چشم ها و دست هاي او وظيفه اي را كه از آن ها انتظار مي رود به درستي به انجام برساند در آن دوره نيز غضب شديد مانع از اين مي شد كه شمشير زن بتواند از مهارت خود در تيغ زدن استفاده نمايد. به همين جهت وقتي قيس جرازدي به حر بن يزيد نزديك گرديد و شمشير انداخت شمشير او با تيغ حر بن يزيد تصادم كرد و به مناسبت خشم و زخم سخت دست چپ، شمشير از دست شمشير زن بر زمين افتاد.

كسي كه شمشير خود را از دست مي داد شكست خورده بود اگر آن مرد چابكي مي داشت و مي توانست روي اسب، طوري خم شود كه شمشير خود را از زمين بردارد كه خم مي شد و شمشير را از زمين برمي داشت و به جنگ ادامه مي داد. ولي در صورتي مي توانست كه روي اسب خم شود و شمشير را از زمين بردارد كه بتواند براي برخاستن از دست چپ استفاده نمايد. ولي دست چپ قيس جرازدي از كار افتاده بود و آن مرد نمي توانست براي اين كه شمشير را از زمين بردارد از آن دست استفاده نمايد. حتي آن هائي كه مي توانستند از دست چپ استفاده كنند نمي توانستند كه شمشير خود را از زمين بردارند مگر اين كه براي آن كار تمرين كرده باشند. اگر لحظه اي فكر كنيم مي توانيم بفهميم كه برداشتن شمشير از زمين در ميدان جنگ تن به تن دو سوار، چه كاري دشوار بود. چون اسب، با سرعت ساعتي شصت كيلومتر، (به طور متوسط) حركت مي كرد و در آن سرعت، سوار بايستي آن قدر خم شود تا اين كه دستش به زمين برسد و براي اين كه خود را آن اندزاه خم نمايد ناگزير، پاي چپش بايستي از ركاب بيرون بيايد و تقريبا تمام جثه سوار، در طرف راست اسب قرار بگيرد تا اين كه قادر باشد دست خود را به زمين برساند. اين يك قسمت از اشكال كار بود و اشكال ديگر اين كه سوار بايستي حركت خود را طوري ميزان كند كه وقتي دستش به زمين رسيد قبضه شمشير خود را به دست آورده باشد و در سرعت ساعتي شصت كيلومتر، آن اندازه گيري كاري بود دقيق و همه نمي توانستند حركت اسب و خم شدن و حركت دست خود را طوري ميزان كنند كه در لحظه اي كه دستشان به زمين مي رسد قبضه شمشير را به دست آورند. لذا سواري كه شمشير را از دست داده بود، از برداشتن آن منصرف مي گرديد مگر اين كه در خود مهارت برداشتن شمشير را از زمين سراغ داشته باشد. بعضي از سواران براي اين كه شمشير را از دست ندهند قبضه آن را با زنجير به مچ دست مي بستند ولي آن زنجير دستشان را ناراحت مي نمود و آزادي حركات دست را محدود مي كرد.

وقتي يك سوار شمشير خود را از دست مي داد چند كار مي توانست بكند. اول اين كه عنان اسب را متوجه عقب نمايد و بتاخت سريع خود را به سپاه خويش برساند. ولي آن سوار وجهه خود را از دست مي داد و با فرارش ثابت مي كرد كه ترسو مي باشد. كمتر كسي حاضر مي شد بعد از دست دادن شمشير بگريزد و فقط آن هائي مي گريختند كه براي افكار عمومي نسبت به خودشان قائل به اهميت نبودند و تاريخ اسم بعضي از آن اعراب را كه از ميدان جنگ تن به تن، بعد از دست دادن شمشير گريختند ثبت كرده است. روش ديگر، كه سوار شمشير از دست داده مي توانست پيش بگيرد اين بود كه از خصم


بخواهد كه از كشتن او به صرفنظر نمايد. اين را هم كساني كه به اسم و رسم خود و قبيله شان علاقه داشتند، نمي كردند. چون اگر از خصم مي خواستند كه از قتلشان صرفنظر نمايد و او مي پذيرفت چون برده او مي شدند. از آن به بعد خصم فاتح كه از كشتن آن ها صرفنظر كرده بود مي توانست دعوي نمايد كه مولاي خصم مقتول مي باشد و حق داشت كه كارهائي را به خصم مغلوب واگذارد تا اين كه به رايگان به انجام برساند. همان گونه كه در قديم نزد ما اروپائيان، معذرت خواستن در ميدان جنگ تن به تن، از حريف، سبب سرشكستگي مي شد، عرب باديه هم وقتي شمشير خود را از كف مي داد، از خصم نمي خواست كه از كشتن او صرفنظر نمايد زيرا مي دانست كه سرشكسته خواهد شد. روش ديگر اين بود كه سوار، بعد از اين كه شمشير خود را از كف مي داد خطاب به سپاه خود بانگ مي زد يك شمشير يا يك نيزه يا يك تبر جنگ به من برسانيد. ولي آن كه سلاحي مي آورد تا اين كه به آن سوار بدهد نيز جان خود را به خطر مي انداخت و ممكن بود به دست سوار فاتح كشته شود و سوار فاتح مي توانست قبل از اين كه سلاح به دست حريف برسد سوار بدون شمشير را به قتل برساند. آخرين روش اين بود كه سوار بي سلاح، ركاب مي كشيد و اسب خود را طوري به حركت درمي آورد كه از جلو، يعني از سر و گردن، به اسب سوار فاتح تصادم مي كرد. وي نمي توانست پيش بيني كند كه نتيجه آن تصادم چه خواهد شد؟ آيا هر دو اسب كشته خواهند شد يا يكي از آن ها به قتل مي رسد؟ آيا هر دو سوار از زين، بر زمين خواهند افتاد يا اين كه يكي از آن ها بر زمين مي افتد؟ در بعضي از جنگ هاي تن به تن ديده بودند كه وقتي دو اسب تصادم كردند هر دو سوار بر زمين افتادند و پياده بي سلاح به چابكي خود را به پياده مسلح رسانيد و نگذاشت از شمشير خود استفاده كند و با خنجري كه بر كمر داشت او را كشت و نيز ديده بودند كه وقتي دو سوار بر زمين افتادند و پياده شدند چون سوار مسلح نتوانست از شمشير خود استفاده نمايد، دو مرد پياده، با خنجر، پيكار را تجديد كردند يا اين كه در هم آويختند و كشتي گرفتند و آن كه زمين خود به دست كشتي گير فاتح به قتل رسيد. اين ها كارهائي بود كه يك سوار بي سلاح مي توانست بكند. ولي هرگز، مرد بي سلاح دست بر دست نمي گذاشت و مقابل سوار فاتح بي حركت و عكس العمل توقف نمي كرد تا وي هر چه مي خواهد با او بكند چون اگر حركتي مي كرد اميدي براي زنده ماندن داشت اما اگر حركت نمي كرد و بدون عكس العمل، مقابل سوار فاتح قرار مي گرفت كشته مي شد و اگر سوار فاتح او را به قتل نمي رسانيد مي توانست وي را به اسارات ببرد مگر اين كه سوار مغلوب از خصم فاتح بخواهد كه او را ببخشايد كه در آن صورت به طوري كه گفته شد وجهه خود را از دست مي داد.

قيس بن جرازدي مي دانست كه نمي تواند شمشير را از زمين بردارد و نمي خواست كه از حر بن يزيد درخواست كند كه از قتلش صرفنظر نمايد. آن درخواست، در آن روز، بيشتر باعث سرشكستگي قيس مي گرديد. چون او و سربازان سپاه بين النهرين با كساني مي جنگيدند كه شماره سلحشوران آنها از هفتاد و دو نفر تجاوز نمي كرد و آن ها نسبت به سپاه بين النهرين از لحاظ جنگي ضعيف بودند و درخواست بخشايش از يك خصم


ضعيف، بيشتر قيس را سرشكسته مي كرد. لذا مردان از جان گذشت و اسب خود را طوري به حركت درآورد كه از جلو با اسب حر بن يزيد تصادم نمايد. حر مي دانست كه منظور قيس چيست و مي فهميد كه اگر دو اسب تصادم كنند ممكن است اسب او كشته شود و خود، بر زمين بيفتد. لذا وقتي كه قيس نزديك شد، اسب خود را از راه اسب سوار بي سلاح دور كرد و شمشيري به سوي او انداخت بدون اين كه به قيس اصابت نمايد. قيس جرازدي عنان اسب را كشيد و برگشت كه مانور خود را تجديد نمايد و در آن موقع صداي هلهله از دو سو برخاست و نه فقط سربازان سپاه بين النهرين هلهله كردند، بلكه از سربازان حسين (ع) نيز صداي هلهله شنيده شد. چون تماشاچيان يك جنگ تن به تن وقتي مي ديدند كه يكي از حريفان موفق به يك مانور جالب توجه گرديد فكر نمي كردند چون او دشمن است نبايد برايش هلهله كرد. آنها براي نفس عمل هلهله مي كردند نه براي هويت سوار همان گونه كه در جنگ هاي تن به تن قديم در اروپا نيز سربازان دو طرف، براي نفس عمل، بانگ تحسين برمي آوردند و به هويت سواران توجه نداشتند و سواران اروپائي در قديم، بيشتر با نيزه جنگ تن به تن مي كردند و سواران عرب با شمشير.

از آن به بعد منظره جنگ غير عادي شد. چون به جاي اين كه قيس از حر پرهيز نمايد سوار مسلح از سوار بدون سلاح پرهيز مي كرد. حر مي دانست كه حريف، قصد دارد كه از جلو با اسب او تصادم نمايد و چون همه وقت قيس بن جرازدي از جلو مي آمد، شمشير حر به او نمي رسيد مگر هنگامي كه دو اسب، از جلو، تصادم مي كردند كه در آن موقع هم اسب ها به قتل مي رسيدند. حر بن يزيد براي اين كه از خطر تصادم با قيس مصون بماند چاره نداشت جز آن كه يك ضربت سخت ديگر به او بزند تا اين كه وي را از كار بيندازد. ولي از جان گذشتگي قيس بن جرازدي وصول شمشير حر را به او دشوار مي كرد و هر موقع كه حر بن يزيد مي خواست كه شمشيري به آن مرد بزند قيس بن جرازدي را مقابل سر اسب خود مي ديد و مجبور مي شد كه با سرعت خود را از راه اسب او دور كند. پيكار، براي آنهائي كه تماشاچي بودند منظره اي مهيج پيدا كرده بود اما براي حر بن يزيد و قيس بن جرازدي وضعي ديگر داشت. حر مي خواست كه قيس را به قتل برساند تا اين كه از خطر تصادم با او مصون بماند. قيس جرازدي قصد داشت هر طور شده اسب خود را به اسب حر بزند كه شايد او را بر زمين بيندازد و شانس زنده ماندن وي در اين بود كه اسبش با اسب حر تصادم نمايد.

آن هائي كه تماشاچي آن صحنه پيكار بودند مي توانستند بفهمند كه در ضمير آن دو سوار چه مي گذرد زيرا خود سلحشور به شمار مي آمدند و مرد جنگي هنگامي كه تماشاچي است مي داند كه بر دو حريف كه مشغول جنگ تن به تن هستند چه مي گذرد. در صورتي كه امروز، تماشاچيان يك مسابقه بوكس، يا يك مسابقه كشتي نمي دانند در ضمير آن دو نفر كه مشغول پيكار هستند چه فكرها وجود دارد مگر اين كه خود بوكس باز يا كشتي گير باشند. طوري اسب هاي دو سوار مي تاختند و توقف مي كردند و به چپ و راست منحرف مي شدند و برمي گشتند كه در صحنه پيكار غباري متراكم به وجود آمده بود و گاهي


تماشاچيان نمي توانستند وسط غبار، آن دو سوار را به خوبي ببينند. اما حدس مي زدند كه از دهان اسب ها كف بيرون مي ريزد و بدن آن جانوران مستور از عرق شده و قسمت هائي از بدن كه زير تنگ و سينه بند قرار گرفته كف آلود گرديده است. يك مرتبه، حركت اسب ها در وسط غبار سست شد و تماشاچيان چشم ها را بيشتر گشودند تا اين كه ببينند چه اتفاق افتاده و مشاهده نمودند كه اسب قيس بن جرازدي از وسط غبار خارج شد و راه سپاه بين النهرين را پيش گرفت در حالي كه قيس به يك طرف اسب افتاده بود و خون از او بر زمين مي ريخت. حر بن يزيد توانست دومين ضربت سخت را بر قيس بزند و شمشير به گردن قيس اصابت كرد و چون مهلك تر از آن، ضربتي وجود نداشت، قيس در يك لحظه از كار افتاد و روي اسب خم شد و آن گاه به طرف راست متمايل گرديد. اگر هر دو پايش در ركاب نبود، وزن بدن كه به يك طرف متمايل گرديد او را بر زمين مي انداخت. اما چون پاهايش در ركاب بود بر زمين نيفتاد و اسب كه جانوري با هوش است و سوار خود را مي شناسد بخصوص اگر مدتي با وي مانوس باشد چون حركت عنان و ركاب را احساس نكرد، فهميد كه صاحبش از كار افتاده و راه سپاه بين النهرين را پيش گرفت زيرا هر اسب، وقتي از راهنمائي سوار معاف مي شود راه مبداء خود را در پيش مي گيرد. حر بن يزيد كه فهميد قيس جرازدي به قتل رسيده براي نگاهداري اسب اقدامي نكرد و سربازان حسين (ع) و سربازان سپاه بين النهرين ديدند كه سوار فاتح سر را متوجه آسمان كرد و شايد حر بن يزيد در آن موقع از خداوند سپاسگزاري مي كرد كه به او توفيق داد تا اين كه انتقام خون پسرش را از قاتل او (قيس) بگيرد.

از اين مرحله پيكار حر بن يزيد رياحي به بعد دو روايت وجود دارد. روايت اول اين است كه حر بن يزيد بعد از قتل قيس بن جرازدي همآورد خواست و مردي وارد ميدان گرديد و با حر بن يزيد مصاف داد و او را به قتل رسانيد و وقتي حر بن يزيد كشته شد حسين (ع) از كاروان خويش جدا گرديد و به ميدان كارزار رفت. جسد حر بن يزيد كه از اسم قاتل او اطلاع نداريم طبق اين روايت بر خاك افتاده بود و حسين (ع) سرش را بلند كرد و بر زانو نهاد و گفت (رحمت بر مادرت كه اسم تو را حر (يعني آزاد) نهاد زيرا ثابت كردي كه مردي آزاد بودي و نخواستي كفر و ستم را تحمل نمائي). آن گاه حسين (ع) به سوي سربازان خود اشاره كرد و به آن ها فهمانيد كه بيايند و جسد حر بن يزيد را از ميدان جنگ خارج كنند و آن ها هم جسد را از ميدان جنگ خارج كردند تا اين كه به خاك بسپارند. در اين روايت اسم كسي كه از سپاه بين النهرين خارج شد و به طرف حر رفت تا با وي بجنگند و او را به قتل رسانيد ذكر نشده است. روايت ديگر اين است كه حر بن يزيد رياحي بعد از اين كه قيس جرازدي را به قتل رسانيد همآورد خواست و از سپاه بين النهرين كسي خارج نشد تا با او بجنگد. به طوري كه اشاره كرديم وقتي كسي داوطلب جنگ با يك قهرمان فاتح عرب نمي شد مفهومش اين بود كه در سپاه مقابل، همه از او مي ترسيدند و لذا مردان دلير جنگي نيستند و قهرمان فاتح آن ها را ضعيف مي بيند و خود را برتر از آن ها تصور مي كند و لذا يك تنه به آن ها حمله ور مي گردد يعني


يك تنه به يك سپاه حمله مي كند. اين نوع حمله استقبال مرگ بود زيرا يك قهرمان فاتح، نمي توانست به تنهائي با يك سپاه بجنگد و تحصيل پيروزي كند. اما عرب باديه بعد از اين كه همآورد پيدا نمي كرد سربازان سپاه خصم را بي اهميت مي شمرد يا چنين نشان مي داد كه آنها را بدون اهميت مي شمارد و به سوي آن سپاه مي تاخت و مي جنگيد تا به قتل مي رسيد. گاهي از اوقات فرمانده سپاه اجازه نمي داد كه همآوردي ديگر به جنگ قهرمان فاتح برود. خودداراي از صدور اجازه رفتن يك همآورد جديد به يكي از اين دو علت بود. فرمانده سپاه عرب، نمي خواست كه جنگ تن به تن طولاني شود و از صدور اجازه براي رفتن يك همآورد جديد به ميدان خودداري مي كرد. يا اين كه فرمانده سپاه مي خواست كه قهرمان فاتح به قتل برسد و از صدور اجازه رفتن يك همآورد ديگر به جنگ او خودداري مي نمود تا اين كه وي مجبور به حمله شود و آن گاه در چند لحظه احاطه اش مي كردند و به قتلش مي رسانيدند. به موجب روايت دوم حر بن يزيد رياحي قدري صبر كرد تا اين كه يك مبارز جديد براي پيكار با او، از سپاه بين النهرين خارج شود و چون كسي از آن سپاه خارج نگرديد حمله كرد و كشته شد و سربازان حسين (ع) نتوانستند كه جسد او را از ميدان جنگ براي دفن خارج كنند. بعد از قتل حر بن يزيد مردي از دليران سپاه بين النهرين به اسم (بحير بن اوس ضبي) از صف سپاه خارج گرديد و وارد ميدان شد و رو به كاروان حسين ايستاد و همآورد خواست.

روايتي ضعيف وجود دارد كه (حبيب بن مظاهر اسدي) خود را به حسين (ع) رسانيد و اجازه خواست كه براي جنگ با بحير بن اوس ضبي برود. علت ضعف اين روايت اين است كه در اكثر تواريخ كه راجع به جنگ روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري در كربلا نوشته شده ساعت جنگ حبيب بن مظاهر اسدي را هنگام ظهر موقعي كه حسين (ع) و سربازان بازمانده مشغول خواندن نماز بودند نوشته اند.

تصور مي شود كه روايت مربوط به اين كه حبيب بن مظاهر بعد از اجازه گرفتن از حسين (ع) به جنگ بحير بن اوس رفت از اين بوجود آمده كه (مسلم بن عوسجه) از سربازان حسين (ع) كه آن روز به جنگ بحير بن اوس رفت يكي از افراد قبيله (اسد) به شمار مي آمد و حبيب بن مظاهر هم نيز يكي از افراد آن قبيله بود و چون هر دو، اسم خانوادگي اسدي را داشتند لذا مورخ يكي را به جاي ديگري گرفته و تصور كرده كه حبيب بن مظاهر به جنگ بحير بن اوس رفت در صورتي كه مسلم بن عوسجه اسدي بعد از اين كه از حسين (ع) اجازه گرفت وارد ميدان كارزار گرديد تا با بحير بن اوس ضبي پيكار كند.

در هر حال ما تصور مي كنيم كه دو نام اسدي سبب گرديد كه يك مورخ مسلم بن عوسجه سادي را با حبيب بن مظاهر اسدي اشتباه كند و آن كه به جنگ بحير بن اوس رفت مسلم بن عوسجه بود و ما از جنگ مسلم بن عوسجه با بحير بن اوس ضبي اطلاعاتي داريم در صورتي كه از جنگ حبيب بن مظاهر اسدي با آن مرد بدون اطلاع مي باشيم.



پاورقي

[1] شعله عبارت بود از يک پارچه سرخ رنگ و طولاني و کم عرض که قهرمانان عرب عقب کتف خود مي‏بستند و هنگامي که اسب برمي‏انگيختند آن پارچه مانند يک شعله آتش در عقب آن‏ها در فضا اهتزار مي‏کرد و به همين جهت آن را شعله مي‏خواندند - مترجم.