بازگشت

جنگ علي بن حر با قيس بن جرازدي


قيس بن جرازدي برادر (حجار بن جرازدي) بود و شخص اخير از صاحب منصبان ارشد سپاه بين النهرين به شمار مي آمد. قيس بن جرازدي بعد از اين كه وارد ميدان گرديد خواندن رجز، از طرف سپاه بين النهرين را افتتاح كرد. چون ديديم كه يسار و سالم به مناسبت اين كه غلام بودند و اجداد خود را نمي شناختند رجز نخواندند. ولي قيس بن جرازدي كه برادر يكي از بزرگان سپاه بود رجز را با روشي كه ذكر كرديم آغاز كرد و صداي آهسته طبل، آواز او را همراهي نمود. قيس بن جرازدي از اجدادش نام برد و دليريهاي آنان را به اطلاع مستمعين رسانيد و بعد گفت امروز من وارد ميدان شده ام كه براي اعتلاي دين خدا در اين جا شمشير بزنم و مي دانم كه اگر كشته شدم مستقيم به بهشت خواهم رفت و هر گاه بكشم باز جاي من در بهشت است. رجز قيس بن جرازدي


كوتاه شد و گويند، در آن رجز، غلو نكرد. چون مقابل خود يك گروه هفتاد و دو نفري را مي ديد و خود او به سپاهي اتكا داشت كه حداقل آن را از شش تا چهار هزار سرباز گفته اند و بعضي از مورخين سي هزار سرباز نوشته اند. اگر قيس بن جرازدي در رجز خود غلو مي كرد، مورد تحقير و سرزنش قرار مي گرفت. رسوم و آداب به سربازان حسين (ع) حق مي داد كه در قبال سپاه بين النهرين هنگام رجز خواندن غلو كنند. ولي شايسته نمي دانست كه سربازان سپاه بين النهرين در موقع رجز خواندن غلو نمايند. هنگامي كه قيس بن جرازدي مشغول خواندن رجز بود حر بن يزيد رياحي به حسين گفت من مي خواهم به جنگ اين مرد بروم. حسين (ع) گفت من تو را آزاد مي گذارم و به خودت اختيار مي دهم تا هر چه مي خواهي بكني و چون حر بن يزيد رياحي زره نداشت حسين (ع) گفت زره مرا بپوش. ولي حر از پوشيدن زره حسين (ع) امتناع كرد و گفت من با زره نمي توانم بجنگم.

حر بن يزيد رياحي خود را آماده كرده بود كه براي كارزار برود كه پسرش علي جلوي او را گرفت و گفت اي پدر صبر كن. حر بن يزيد پرسيد چه كار داري؟ علي گفت تو بمان و من به جنگ اين مرد مي روم. حر بن يزيد گفت تو كشته خواهي شد. (علي بن حر) كه هفده سال از عمرش مي گذشت گفت مگر ما نيامده ايم كه براي حمايت از حسين (ع) كشته شويم. حر بن يزيد دست بر سر علي گذاشت و گفت ما براي حمايت از حسين (ع) آمده ايم ولي من نمي توانم مرگ تو را ببينم. علي يك بيت از شعر (عنتره العبي) را خواند كه معني آن چنين است:

(آن قدر او را دوست مي داشت كه حاضر شد به دست خود پسرش را براي وي قرباني كند و مرگش را ببيند).

عنتره العبي يكي از شعراي معروف عرب و جزو هفت شاعر مشهور مي باشد كه اشعار آن ها را بر ديوار (كعبه) نصب كرده يا از آن آويخته بودند.

آن شاعر اين بيت را راجع به ابراهيم گفته كه حاضر شد پسرش اسحق را به دست خود در راه خدا قرباني نمايد [1] .

شعر به موقع علي خيلي در حر بن يزيد رياحي اثر كرد و گفت: راست مي گوئي و آن كس كه قصد دارد وفاداري و فداكاري كند بايد آن قدر فداكار باشد كه پسرش را در راه كسي كه به او ايمان دارد، فدا نمايد و مرگش را ببيند ولي برو و از حسين (ع) اجازه بگير. علي گفت من از حسين (ع) اجازه نخواهم گرفت. حر بن يزيد پرسيد براي چه؟ علي گفت براي اين كه به من اجازه نخواهد داد كه به جنگ بروم و من شنيدم كه حسين (ع) به تو گفت كه تو را آزاد مي گذارم كه هر چه بخواهي بكني و چون او به تو اختيار داده، اجازه تو براي من كافي است. حر بن يزيد، دست بر سر پسر گذاشت


و او را دعا كرد و علي سوار شد و قبل از اين كه برود گفت اي پدر براي من گريه نكن. حر بن يزيد گفت نه اي پسر، آسوده خاطر باش و براي كسي كه مستقيم به جنت مي رود گريه نمي كنند و من از اين جهت گفتم كه نمي توانم مرگ تو را ببينم كه پدر هستم و هيچ پدر خواهان ديدن مرگ پسر نيست. آن وقت علي ركاب كشيد و دور شد.

قبل از اين كه از اين مرحله جلوتر برويم بايد تذكر بدهيم كه (ابن قتيبه دينوري) دانشمند و مورخ معروف كه در سال 270 هجري قمري زندگي را بدرود گفت و ده ها كتاب نوشت كه امروز فقط چند تا از آن ها باقي است در كتاب موسوم به (عيون الاخبار) خود كه ده جلد است مي گويد جنگ هاي تن به تن در روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري فقط تا انقضاي يك چهارم از روز طول كشيد و بعد از آن، جنگ دسته جمعي آغاز گرديد و ما گفتيم كه در تمام جنگ ها، اعراب باديه همان طور پيكار مي كردند و در آغاز، چند كار قهرماني در ميدان جنگ بين سلحشوران به انجام مي رسيد و آن گاه جنگ دسته جمعي آغاز مي گرديد. محمد بن زين الدين، علي بن ابراهيم احسائي معروف به (ابن ابي جمهور) از علماي معروف مذهب شيعه كه يك بار گفتيم از تاريخ تولد و مرگش اطلاع نداريم ولي در سال 878 هجري قمري وي را در مشهد ديده اند نيز نظريه اي شبيه به نظريه ابن قتيبه دينوري ابراز كرده و گفته كه جنگ، در روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري فقط براي مدتي محدود، تن به تن بوده، و آن گاه جنگ دسته جمعي آغاز گرديده است. ديگر از كساني كه نوشته اند كه در روز دهم محرم سال 61 هجري جنگ در منطقه كربلا فقط براي مدتي محدود جنگ تن به تن بوده و بعد از آن بر طبق رسم هميشگي اعراب باديه، سربازان حسين به هيئت اجتماع جنگيده اند (علي بن حسين بن حسان بن باقي) يكي از دانشمندان معروف شيعه مذهب است و از تاريخ تولد و وفات اين مرد اطلاع نداريم ولي مي دانيم كه در قرن هفتم هجري مي زيسته است. وي مي گويد كه در روز دهم محرم كساني كه در جنگ هاي تن به تن كشته شدند از اين قرار هستند و اين افراد به تنهائي براي مبارزه با سلحشوران سپاه بين النهرين به ميدان رفتند و به قتل رسيدند. اول علي بن حر، پسر نوجوان حر بن يزيد رياحي دوم حر بن يزيد رياحي سوم عباس بن علي برادر حسين بن علي - چهارم حبيب بن مظاهر - پنجم علي بن الحسين پسر حسين بن علي - ششم حجاج بن مسروق - هفتم سويد بن عمرو.

آخرين شخص كه تنها به ميدان جنگ رفت و كشته شد خود حسين بن علي (ع) بود اما در قبال نوشته هاي ابن قتيبه دينوري و ابن ابي جمهور و علي بن الحسين معروف به (ابن باقي) نظريه اي چون نظريه ابوالحسن علي بن الحسين بن الموسي بن بابويه قمي وجود دارد. قبل از اين كه بگوئيم كه نظريه آن مرد چيست لازم است تذكر بدهيم كه نبايد اين مرد را با پسرش ابوجعفر بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي اشتباه كرد. كنيه آن كه ما مي خواهيم نظريه اش را بگوئيم ابوالحسن است و كنيه آن كه در بين شيعيان زيادتر معروفيت دارد ابوجعفر مي باشد. پدر كه (ابوالحسن بابويه قمي)


باشد سه پسر داشت كه هر سه اهل علم بودند ولي يكي از آن ها كه ابوجعفر بابويه قمي باشد معروفتر از دو نفر ديگر گرديد و همين پسر معروف است كه كتاب مشهور (من لا يحضره الفقيه) را نوشته و اين كتاب معتبر در مذهب شيعه دوازده امامي است. پدر اين پسر و دو پسر ديگر به اسم (ابوالحسن بابويه قمي) نزديك دويست كتاب نوشت كه امروز معدودي از آن ها باقي است. پدر كه ابوالحسن باشد در سال 329 هجري قمري زندگي را بدرود گفت و پسرش ابن بابويه معروف و نويسنده كتاب (من لا يحضره الفقيه) در سال 381 هجري قمري از جهان رفت. اما نظريه ابوالحسن بابويه قمي (پدر) اين است كه جنگ هاي تن به تن تا نزديك ظهر طول كشيد و در آن موقع عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين كه از طول مدت جنگ ناراضي شده بود فرمان حمله عمومي را صادر كرد و سپاهش به حركت درآمد و آنچه از سربازان حسين (ع) تا آن موقع زنده مانده بودند با خود حسين (ع) بر اثر حمله عمومي سپاه بين النهرين به قتل رسيدند. به طور كلي نظريه تمام مورخين اسلامي كه راجع به جنگ روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري در منطقه كربلا نويسندگي كرده اند اين است كه جنگ مزبور با پيكار تن به تن آغاز گرديد و بعضي مي گويند كه آن جنگ تن به تن، تا به آخر ادامه داشت و بعضي نوشته اند كه بعد از آن كه مدتي از آن جنگ گذشت پيكار تن به تن مبدل به پيكار عمومي شد.

نكته ديگر كه بايد ذكر شود اين است كه بين مورخين اسلامي مورخ محقق زياد نبوده است و مورخاني چون شافعي (كه اولين كسي است كه شرح جنگ روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري را در كربلا نوشته) كمتر بين مورخان اسلامي ديده مي شود. يك قسمت از مورخين دقيق دنياي اسلام هم كه محقق بودند راجع به جنگ روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري تحقيق نكرده اند. طبيعي است كه وقتي ما مي خواهيم وقايع گذشته را بفهميم به كتابهائي كه به وقايع مزبور نزديكتر است بيشتر اعتماد مي كنيم تا به كتابهائي كه در اعصار بعد نوشته شده است. ما نمي گوئيم هر كتاب كه بلافاصله بعد از جنگ كربلا نوشته شده باشد قابل اعتماد است بلكه آن كتاب در خور اعتماد مي باشد كه از طرف يك نويسنده دانشمند و واقع بين به طرزي معقول و منطقي نوشته شود و تا جائي كه ما مي دانيم اولين تاريخ كه راجع به جنگ كربلا نوشته شد از طرف شافعي (پيشواي يكي از فرقه هاي مذهبي معروف سنت) نوشته شده است.

ما نام اين مرد را برديم و گفتيم كه وي با اين كه داراي مذهب سنت بود علاقه اي بسيار به علي بن ابي طالب (ع) و فرزندانش داشته و در سال يكصد و پنجاه هجري قمري متولد شد و تاريخ جنگ كربلا را قبل از پايان قرن دوم هجري به رشته تحرير درآورده است اين مرد با خانواده محمد بن عبدالله (ص) پيغمبر اسلام پيوند خويشاوندي داشته و (ابن خلكان) قاضي شام كه در سال 681 هجري قمري زندگي را بدرود گفت و كتاب مشهورش (وفيات الاعيان) بعد از كتاب ابن النديم صحاف يكي از بزرگترين كتب بيوگرافي است اجداد شافعي را كه اسم كوچكش محمد بوده


در كتاب خود اين طور نقل مي كند: محمد بن - ادريس بن - عباس بن - عثمان بن - شافع بن - سائب بن - عبيد بن - عبد يزيد بن - هاشم بن - عبدالمطلب بن - عبدالمناف. بنابراين (عبدالمناف) كه جد چهارم پيغمبر اسلام (ص) مي باشد جد دهم شافعي نويسنده تاريخ جنگ كربلا است.

ابن خلكان در بيوگرافي خود مي گويد كه (سائب) جد پنجم شافعي در جنگ معروف (بدر) پرچمدار قشوني بود كه با محمد بن عبدالله (ص) پيغمبر اسلام مي جنگيد و بت پرست به شمار مي آمد. سائب در آن جنگ اسير مسلمين شد و برسم آن زمان با پولي كه از خانواده اش گرفت فديه خويش را پرداخت و خود را آزاد نمود و آن گاه دست از بت پرستي كشيد و مسلمان گرديد. به او گفتند تو كه مي خواستي مسلمان شوي چرا پول دادي و آزادي خود را خريداري كردي زيرا اگر اسلام مي آوردي آزاد مي شد و سائب جواب داد نخواستم كه مسلمين را از پول فديه خود محروم كنم. شافعي از لحظ نسب، در دنياي اسلامي به مناسبت اين كه از نسل عبدالمناف جد پيغمبر اسلام بوده خيلي احترام داشته و ابن خلكان او را با عنوان پسر عموي پيغمبر اسلام مي خواند و بعد از مرگ شافعي قبرش در فسطاط واقع در مصر، مزار بود يعني مردم براي زيارت آن قبر مي رفتند و (ياقوت) جغرافيادان مشهور اسلامي در كتاب معروفش موسوم به معجم البلدان مي گويد قبر شافعي در (قرانه) در فسطاط است و در مدرسه ايست كه براي تدريس علم شافعي در فسطاط ساخته بودند. شافعي يكي از دانشمندان برجسته دنياي اسلامي در عصر خود بود و مباحثات علمي او با (هارون الرشيد) شهرت دارد و (بيست مسئله شافعي) از مسائل مشكل فقهي كه وي جواب آن ها را گفته از مسائل كلاسيك فقه اسلامي به شمار مي آيد. شافعي در چند علم بصيرت داشته از جمله در فقه و لغت و تاريخ و (احمد بن حنبل) شاگرد شافعي كه بعد از او، باني فرقه مذهبي حنبلي گرديد مي گويد كه از اين به بعد هر كس كه بخواهد كه تاريخ زندگي حسين بن علي (ع) و بخصوص كشته شدن او را در كربلا بنويسد چاره ندارد جز اين كه از تاريخي كه شافعي نوشته استفاده كند و بعد از شافعي، عده اي از مورخين اسلامي از تاريخ وي استفاده كرده اند و چون شافعي مردي جدي و دقيق بوده مي توان گفت كه آنچه راجع به وقايع زندگي حسين (ع) نوشته درست است و ما در تاريخ او هم پيكارهاي تن به تن مي بينيم و لذا مي توانيم بگوئيم كه در اين كه در روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري در كربلا جنگ هاي تن به تن بين سربازان حسين (ع) و سربازان سپاه بين النهرين درگرفته ترديد وجود ندارد و ترديد، در مورد طول آن پيكارها مي باشد و ما نمي دانيم جنگ هاي تن به تن چقدر طول كشيد و در چه موقع، جنگ دسته جمعي آغاز شد. و علت طولاني شدن پيكارهاي تن به تن، در كربلا اين بود كه عمر بن سعد اميدواري داشت كه حسين (ع) تسليم شود. بنابر نوشته بعضي از مورخين آن جنگ تن به تن تا به آخر ادامه داشته و آخرين مرد كه تن به تن جنگيد حسين (ع) بود. بنابر نوشته ديگران پس از اين كه چندي جنگ تن به تن ادامه يافت و سربازان حسين (ع) يكي


بعد از ديگري كشته شدند عمر بن سعد فرمان حمله دسته جمعي را صادر كرد و ما نمي دانيم كه فرمان حمله دسته جمعي در چه موقع صادر گرديد. راجع به طول مدت جنگ هم در ماخذهاي متعدد دو روايت ديده مي شود. طبق يك روايت جنگ تا نيمه روز طول كشيد و طبق روايت ديگر جنگ تا غروب آفتاب ادامه داشته است. طول كشيدن جنگ كربلا تا نيمه روز هم به حكم عقل ناشي از ادامه جنگ تن به تن بوده چون جنگ يك سپاه قوي كه حداقل سربازان آن را چهار هزار نفر گفته اند با يك عده هفتاد و دو نفري نبايد بيش از مدتي كم و شايد نيم ساعت و حداكثر يك ساعت طول بكشد. ما مي دانيم قبل از اين كه جنگ شروع شود سربازان حسين در محاصره بوده اند و كفايت مي كرد واحدهاي سپاه بين النهرين كه از چهار طرف سربازان حسين (ع) را در بر گرفته بودند حمله كنند و آن عده هفتاد و دو نفري را به قتل برسانند و طول مدت جنگ از بامداد تا ظهر، مويد ادامه جنگ هاي تن به تن است و اگر جنگ هاي تن به تن تا پايان جنگ ادامه يافته باشد بايد قبول كرد كه جنگ تا غروب آفتاب طول كشيده است چون جنگ تن به تن هفتاد و دو نفر، تا ظهر به اتمام نمي رسيد مگر اين كه در لحظه واحد، چندين نفر از سربازان سپاه بين النهرين با چندين نفر از سربازان حسين (ع) پيكار كرده باشند و في المثل ده سرباز سپاه بين النهرين با ده سرباز سپاه حسين جنگيده باشند كه در اين صورت جنگ تا ظهر به اتمام مي رسيد ولي ما در تواريخي كه در دست داريم اثري از اين گونه جنگ تن به تن نمي بينيم و منابع ما نشان مي دهد كه سربازان حسين يكايك براي جنگ تن به تن به ميدان كارزار مي رفته اند.

يكي از مورخين اسلامي كه راجع به نوع پيكارهاي روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري ابراز نظر كرده بهاء الدين محمد است كه برادر ابن خلكان به شمار مي آمد. او هم مانند برادرش سمت قضاوت داشت و در سوريه قضاوت مي كرد و آخرين شغل او قضاوت (بلعبك) بود. بهاء الدين محمد دو سال از ابن خلكان كوچكتر مي نمود و دو سال هم بعد از او زندگي را بدرود گفت. او هم مثل برادر بزرگ خود از روي تفنن مبادرت بنوشتن تاريخ كرد و يك بار به كشورهاي شمال افريقا و بار ديگر به كشورهاي شرق مسافرت نمود و آن مسافرتها ذوق نوشتن تاريخ و جغرافيا را در او به وجود آورد و بعد از نوشتن چند تاريخ كم حجم، درصدد برآمد كه تاريخي بزرگ بنويسد و كتاب تاريخ خود را كه سال ها روي آن كار كرد به اسم (تاريخ الاكبر) خواند و تاريخ الاكبر فقط تاريخ نبود و قسمت هاي جغرافيائي هم داشت. مورخين كشورهاي اسلامي در قديم همه چون ابن خلكان و برادرش بهاء الدين محمد شغلي غير از تاريخ نويسي داشته اند. همان طور كه فلسفه در قديم شغل نبود و يك فيلسوف نمي توانست از راه فلسفه نان بخورد و اكثر فيلسوفان شغل طبابت داشتند و از آن راه نان مي خوردند، نوشتن تاريخ هم شغل بشمار نمي آمد و در قديم كسي نمي توانست از آن راه نان بخورد. تاريخ در قديم، در كشورهاي اسلامي، از روي تفنن مي شد و هر تاريخ قديمي اسلامي كه به دست ما مي رسد مي بينيم كه نويسنده آن، شغلي غير از نوشتن تاريخ داشته است.


باري بها الدين محمد عقيده دارد كه در روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري در كربلا، جنگ داراي دو مرحله بوده است. در مرحله اول، كه از بامداد تا ظهر بطول انجاميده پيكارها تن به تن بوده است و در آن مرحله عده اي از سربازان حسين (ع) در پيكارهاي تن به تن به قتل رسيده اند. مرحله دوم جنگ بعد از اين كه فريقين نماز ظهر را خواندند شروع شد و در اين مرحله جنگ دسته جمعي بود و سپاه بين النهرين به فرماندهي عمر بن سعد به حركت درآمد و به كاروان حسين (ع) حمله ور گرديد و سربازان حسين هم دسته جمع مبادرت به دفاع نمودند و كنار هم ايستادند و دائره اي بوجود آوردند و روي آن ها به سوي خارج يعني سپاهيان عمر بن سعد و پشتشان به سوي داخل دائره تا اين كه از عقب مورد حمله قرار نگيرد. ولي با اين كه به قول قدما، پشت به پشت هم دادند تا اين كه هيچ سرباز خصم نتواند از عقب ضربتي بر آن ها فرود بياورد چون شماره سربازان سپاه عمر بن سعد خيلي زياد بود به زودي كشته شدند و حسين (ع) كه با آن دسته مي جنگيد، به قتل رسيد پس بهاء الدين محمد نيز عقيده دارد كه در قسمتي از روز دهم محرم، بين سپاه بين النهرين و كاروان حسين (ع) جنگ تن به تن ادامه داشته است.

گفتيم كه علي بن حر بعد از اين كه از پدرش اجازه گرفت به اسب خود ركاب كشيد و وارد ميدان شد و بعد از اين كه قدري از كاروان حسين دور گرديد، با صداي بلند رجز خود را شروع كرد و مرتبه اي ديگر طبل، آهسته، به صدا درآمد تا اين كه رجز علي بن حر را همراهي كند. ممكن است بپرسند كه آيا يك پسر هفده ساله مي توانست رجز بخواند. در جواب مي گوئيم بلي چون رشد عقلي يك پسر هفده ساله كه در باديه بسر مي برد و در آن جا بزرگ مي شد، شايد مساوي بود با رشد عقلي يك مرد سي ساله امروزي و علي بن ابي طالب (ع) در سن پانزده سالگي براي محمد بن عبدالله (ص) پيغمبر اسلام، كارهائي را به انجام مي رسانيد كه امروز آن كارها را به مردان سي ساله يا بزرگتر مراجعه مي كنند. علتش اين بود كه اولا در قديم در صحاري عربستان مردم با سختي تحصيل معاش مي كردند و تحمل رنج براي تحصيل معاش، استعدادهائي را كه در تمام افراد هست، در آنها پرورش مي داد. تصور نمي كنيم كه اين موضوع، چون بديهي است احتياج به اثبات داشته باشد و هر يك از ما استعدادهائي داريم كه چون پروريده نشده، بروز نكرده است. في المثل، به طور متوسط، پنجاه درصد از اشخاص خوش صدا هستند ولي چون متوجه نمي باشند كه صدائي خوب دارند، آن را پرورش نمي دهند و لذا در هر ده هزار نفر يا بيست هزار نفر يك خواننده به وجود مي آمد. (جس اونس) دونده سياه پوست آمريكائي و قهرمان اولمپياد سال 1936 آلمان مي گويد به طور متوسط از هر يكصد نفر، پنجاه نفر استعداد دارند كه در يك رشته از ورزش قهرمان بشوند ولي چون استعداد خود را نمي پرورانند و اعتنائي به ورزش نمي كنند، استعدادشان بروز نمي كند و آن گاه بر اثر سالخوردگي از بين مي رود. اما زندگي دشوار عرب باديه سبب مي شد كه استعدادهائي كه در هر انسان هست زود بروز و رشد كند و در تاريخ زندگي محمد بن


عبدالله (ص) پيغمبر اسلام مي خوانيم كه او در سن شش و هفت سالگي در صحرا گله داري مي كرد و در سن دوازده سالگي عهده دار بردن يك كاروان از شهري به شهر ديگر مي شد و آيا خواننده اي كه اين سطور را مي خواند امروز جرئت مي كند كه يك روز پسر دوازده ساله خود را در خانه تنها بگذارد؟ چون فكر مي كند كه اگر پسر دوازده ساله اش را يك روز در خانه تنها بگذارد او كه هنوز طفل است شايد بر اثر كودكي آسيبي به خود برساند. معهذا مي بينيم كه حتي امروز، در بعضي از مناطق، يا بين بعضي از طبقات جامعه، يك پسر دوازده ساله مسئوليت بر عهده مي گيرد و كاري را كه به او محول مي شود خوب به انجام مي رساند براي اين كه استعدادش پرورش يافته است. با توجه به نكات فوق يك پسر هفده ساله در آن عصر، در عربستان مي توانست رجز بخواند چون استعدادهايش پرورش يافته بود. رجز (علي) طبق معمول، افتخار به اجداد و قبيله بني رياح بود و جوان هفده ساله مي گفت من كه از نژاد آن دليران هستم امروز آمده ام تا اين كه حسين بن علي (ع) را ياري كنم تا اين كه نگويند كه نوه پيغمبر اسلام را تنها گذاشتند و كسي به ياري او برنخاست. علي گر چه خود را يك مرد بالغ مي دانست ولي در نظر قيس بن جرازدي برادر حجار بن جرازدي كه گفتيم شخص اخير از روساي قشون بين النهرين بود يك طفل جلوه مي كرد زيرا از عمر قيس بن جرازدي نزديك چهل سال مي گذشت و بعد از اين كه رجز علي تمام شد، قيس گفت آيا حسين (ع) يك مرد بالغ را نداشت كه يك طفل را به جنگ من فرستاد.علي بن حر بانگ زد اگر عمر من نسبت به عمر تو كم باشد بازويم قوت دارد و شمشيرم برنده است و براي اين كه عمل را با حرف قرين كند اسب را به حركت درآورد و حمله ور شد. ولي قيس بن جزاردي هم كه اسب را به حركت درآورده بود به سهولت خود را از راه آن جوان بر كنار نمود و بعد او درصدد حمله برآمد. گفته شد، كه سواران عرب در موقع حمله مستقيم به طرف خصم نمي رفتند زيرا دو اسب از سر به هم تصادم مي نمودند و هر دو به قتل مي رسيدند و سواران پياده مي شدند. سواران عرب طوري اسب را به حركت مي آوردند كه از كنار خصم ولي از فاصله كوتاه بگذرند و بتوانند بر او ضربت بزنند. قيس بن جرازدي با سرعت به علي بن حر نزديك گرديد و در دو طرف ميدان جنگ، صاحب منصبان و سربازان با دقت نگران مانور قيس بن جرازدي و علي بن حر بودند و شمشير قيس بن جرازدي از نور آفتاب برق زد و با شمشير علي بن حر تصادم كرد و صداي دو تيغ به گوش رسيد و در كمتر از مدتي سلحشور جوان دور شد. علي بن حر گر چه توانست ضربت شمشير قيس را بي اثر كند ولي نتوانست كه خود را از راه او بر كنار نمايد. سربازان تماشاچي فكر كردند اگر علي بن حر در حملات بعدي قيس نتواند خود را از راه او بر كنار نمايد مجروح يا مقتول خواهد شد. مرتبه اي ديگر علي بن حر حمله كرد و هنگامي كه شمشير انداخت، شمشيرش، در فضا يك قوس بزرگ رسم كرد بدون اين كه به قيس بن جرازدي يا به شمشير او بخورد. براي مرتبه دوم قيس ثابت كرد كه در مانور دفاعي داراي استادي است و از آن به بعد كساني كه در شمال و جنوب ميدان تماشاچي بودند، فكر كردند كه


علي بن حر به احتمال قوي مقتول با مجروح خواهد شد و حسين (ع) حر را فراخواند و به او گفت را اين جوان را به جنگ اين مرد فرستادي؟

حر گفت من خود مي خواستم به جنگ قيس بن جرازدي بروم ولي پسرم از رفتن من ممانعت كرد و گفت او ميل دارد به جنگ برود. حسين (ع) گفت اين مرد براي پسر تو يك حريف نيرومند است و آيا مي تواني او را برگرداني؟ حسين (ع) به حر بن يزيد نگفت كه او را برگردان بلكه گفت آيا مي تواني او را برگرداني و علتش اين بود كه مي دانست برگردانيدن اين مرد جنگي، از يك جنگ تن به تن، اگر غير ممكن نباشد دشوار است. زيرا اگر همآورد ضعيف از جنگ تن به تن خارج مي شد، ثابت مي كرد كهم مردي ترسو مي باشد و يك عرب، آن ننگ را نمي پذيرفت. ضعيف بودن، در ميدان جنگ، عيب نبود و كشته شدن نيز عيب به شمار نمي آيد. اما خروج از جنگ تن به تن يك ننگ بزرگ محسوب مي گرديد و آن كه از جنگ تن به تن خارج مي شد ديگر نمي توانست بين افراد قبيله اش سربلند كند براي اين كه نه فقط خود بلكه قبيله اش را ننگين كرده بود و در سال جنگ كربلا، هنوز قبيله، واحد اجتماعي اصلي مردم عربستان محسوب مي گرديد و سازمان هاي اداري اسلام كه از زمان خليفه دوم به تدريج بوجود آمد قادر نبود تا آن موقع نفوذ و نيروي قبيله را در زندگي اجتماعي اعراب از بين ببرد. در كشورهاي ديگر كه از طرف اعراب مسخر شد قبيله به شكلي كه در عربستان بود وجود نداشت تا اين كه در زندگي مردم اثر داشته باشد. اما در عربستان هنوز قبيله واحد اجتماعي اصلي عرب باديه بود و عرب صحرا نشين خود را در پناه قبيله اش مي ديد نه در پناه حكومت اسلامي و ديگران از بيم قبيله اش به وي آزار نمي رسانيدند چون مي دانستند قبيله اش از آن ها انتقام خواهد گرفت و وقتي مردي زندگي را بدرود مي گفت اگر زن و فرزندانش مشمول دريافت مستمري از بيت المال نمي شدند قبيله اش، محلي براي تامين معاش زن و فرزندان آن مرد تعيين مي نمود و هر مرد دقت مي كرد مباردت به كاري نكند كه قبيله اش را بدنام نمايد و فرار از جنگ تن به تن (بعد از اين كه جنگ شروع شده بود) ننگي به شمار مي آمد كه هرگز زائل نمي گرديد و آن لكه ننگ بر دامان قبيله مي نشست و مي گفتند كه مردي از فلان قبيله، از جنگ تن به تن ترسيد و گريخت.

اين بود كه حسين (ع) از حر پرسيد كه آيا مي تواند پسرش را برگرداند؟

حر بن يزيد رياحي جواب داد شايد اگر او را احضار كنم چون پدرش هستم حرف مرا بپذيرد و مراجعت نمايد ولي من اين كار را نمي كنم. حسين (ع) اصرار نكرد چون مي دانست كه حر بن يزيد براي چه آن كار را نمي كند. اگر حر بن يزيد رياحي مي دانست كه حرفش در پسر او اثر خواهد كرد و او را از ميدان جنگ برمي گرداند آيا به پسر مي گفت كه از پيكار با قيس بن جرازدي صرفنظر كند و مراجعت نمايد؟ آيا اگر آن دستور را براي پسر نوجوان خود صادر مي كرد بر خلاف روش خود و قبيله اش رفتار نكرده بود؟ قانون جنگ تن به تن اين بود كه آدمي نبايد براي پيكار، با ديگري به ميدان برود و اگر رفت نبايد از پيكار بگريزد بلكه بايستي خطر كشته شدن را استقبال كند. امروز


جنگ تن به تن موسوم نيست و زمان اقتضاي آن گونه جنگ را ندارد. ولي اثر آن، هنوز در وضع اجتماعي طبقه اي از جوانان ديده مي شود. (فرنسيس كارگو) فرانسوي كه تمام كارهاي ادبي اش مربوط به وضع اجتماعي طبقه اي از جوانان و مردان جا افتاده بود كه آن ها را گردن كلفت مي خواندند و مي خوانند مي نويسد در زندگي اجتماعي آن گونه جوانان و مردان جاافتاده يك قانون كلي وجود دارد و آن اين است كه هر كس دعوي گردن كلفتي كرد بايد بزند و اگر نزند، براي هميشه وجهه خود را از دست مي دهد و ديگر محال است كسي از افراد آن طبقه براي وي قائل به ارزش شود و بسياري از آن گونه افراد به قول فرنسيس كارگو از اين جهت كشته مي شوند كه نمي توانند از زدن خودداري نمايند و با اين كه در باطن خواهان منازعه نيستند، مجبورند كه براي حفظ وجهه خود نزاع كنند و لو كشته شوند اين طرز فكر از پيكارهاي تن به تن قديم باقي مانده كه در شرق بين اعراب رواج داشت و در غرب بين بعضي از ملل اروپائي بخصوص آلماني ها و فرانسوي ها و ما آلماني ها در آن قسمت آن قدر افراط مي كرديم كه حتي مجازات اعدام هم نتوانست جنگ تن به تن را در آلمان از بين ببرد و تا همين اواخر جوانان ما افتخار مي كردند كه آثار زخم هاي شمشير در صورتشان ديده مي شود، مسلم است كه روحيه اعراب باديه غير از افرادي بوده كه فرنسيس كارگو شرح زندگي اجتماعي آن ها را نوشته و آن ها گردن كلفت نبوده اند و در زندگي اجتماعي مرداني آرام و حتي مهربان به شمار مي آمده اند اما تعصبي كه نسبت به نام خود و قبيله خويش داشتند آنها را وا مي داشت كه مرگ را استقبال نمايند تا اين كه متهم بجبن نشوند. اين است كه مي گوئيم با اين كه مرگ پسر، براي پدر خيلي دشوار است حر بن يزيد نمي خواست علي را از ميدان جنگ برگرداند خاصه آن كه عقيده داشت كه او در راه حق كشته مي شود. در ميدان جنگ، قيس بن جرازدي مرتبه اي ديگر اسب را برانگيخت تا اين كه به علي نزديك گردد و وقتي به او رسيد شمشير را انداخت. علي بن حر نتوانست اسب خود را طوري به حركت درآورد كه از مسير شمشير قيس بن جرازدي دور گردد. اما به چابكي روي اسب خم شد و شمشير از بالاي او گذشت بدون اين كه به وي اصابت كند.

خم شدن سريع علي بن حر يك شيرين كاري بود و به همين جهت از دو جبهه بانگ تحسين برخاست و سربازان حسين (ع) بيشتر تحسين كردند و آن گاه علي اسب خود را براي اين كه به قيس بن جرازدي نزديك شود به حركت درآورد و شمشير انداخت و باز شمشيرش به تيغ قيس اصابت كرد. قيس بن جرازدي پيش بيني مي كرد كه باز علي بن حر روي اسب خم خواهد شد و شمشير او از بالايش خواهد گذشت. اين بود كه به جاي اين كه شمشير را متوجه قسمت بالاي بدن علي بكند، متوجه قسمت پائين بدن او كرد و با اين كه علي بن حر روي اسب خم شد شمشير به او اصابت كرد و روي اسب از فرط درد بر خود پيچيد. تمام كساني كه از دو طرف، منظره پيكار را مي ديدند فهميدند كه علي بن حر بن سختي مجروح گرديده است. پسر حر بن يزيد خواست به جنگ ادامه بدهد


ولي نتوانست و شمشير از دستش بر زمين افتاد و خود او هم روي زين خم شد و از آن ببعد، محكوم قيس بن جرازدي بود و او مي توانست به يك يا دو ضربت شمشير او را به هلاكت برساند. حر بن زيد به حسين (ع) گفت اجازه بده كه بروم و علي را بياورم و حسين اجازه داد و آن مرد سالخورده طوري بر اسب جست كه پنداري جواني بيست ساله است. ضربتي كه قيس بن جرازدي بر علي زد شديد بود و ران او به كلي بريد و با اين كه قيس مي توانست علي را به قتل برساند چون او جوان بود و قيس از لحاظ سن چون پدرش محسوب مي گرديد از وارد آوردن ضربات ديگر بر او خودداري كرد تا اين كه مورد نكوهش قرار نگيرد. اگر علي همسال قيس بود يا اين كه بيش از چند سال با وي تفاوت سني نداشت، قيس از كشتن علي خودداري نمي كرد. در جنگ تن به تن اختيار زنده نگاه داشتن حريف در دست قهرمان فاتح بود و بعد از اين كه با ضربتي خصم خود را از كار مي انداخت مي توانست او را به قتل برساند يا اين كه زنده بگذارد. اما قيس در مورد علي طبق رسوم اعراب باديه الزام داشت كه از كشتن او خودداري نمايد. در يك جنگ عمومي اگر قيس به علي مي رسيد وي را مي كشت. اما در جنگ تن به تن، سالخورده گي قيس نسبت به علي او را مجبور مي نمود كه از قتل وي خودداري كند تا اين كه نگويند طفلي را به قتل رسانيد. معهذا حر بن يزيد به راه افتاد تا اين كه پسرش را از قيس برهاند. زيرا اين احتمال وجود داشت كه قيس آن پسر جوان را به قتل برساند. اگر قيس وي را مي كشت مرتكب جرمي نمي شد و فقط از لحاظ معنوي مورد سرزنش قرار مي گرفت كه چرا يك جوان هفده ساله را كه در قبال او، يك همآورد ضعيف بود به قتل رسانيده است. حر بن يزيد وقتي وارد ميدان كارزار شد. خون چون آبي كه از ناودان فروبيايد از ران بريده علي فرومي ريخت و حر بن يزيد خطاب به قيس گفت صبر كن تا من اين جوان را برگردانم و آن گاه به تو نشان خواهم داد كه پيكار چيست. قيس بن جرازدي گفت زود برگرد. حر بن يزيد عنان اسب پسر را گرفت و در حالي كه خون از ران بريده علي بر زمين مي ريخت او را به كاروان حسين (ع) رسانيد و به سربازان گفت من براي پيكار با قيس مي روم و شما زخم پاي علي را ببنديد و قبل از اين كه براي جنگ برود سر پسر نوجوان خود را از روي قرپوس زين برداشت و چشم هاي علي را نگريست و مشاهده كرد كه چشم هاي پسرش نور ندارند و حدس زد كه فرزندش خواهد مرد. حر بن زيد نمي توانست آن قدر صبر كند تا اين كه زخم ران پسرش را ببندند گو اين كه اگر آن زخم را مي بستند چون وسائل درماني آن زمان ابتدائي بود علي شفا نمي يافت و خون ريزي شديد سبب هلاكت او مي گرديد همچنان كه بعد از دو ساعت ديگر جان سپرد. اما حر بن يزيد شتاب داشت كه انتقام پسر خود را از قيس بن جرازدي بگيرد و اگر تاخير مي كرد قيس تصور مي نمود كه وي از پيكار بيم دارد و متوسل بدفع الوقت مي شود و از آن گذشت، مهلتي كه براي ورود همآورد به ميدان مي دادند محدود بود و حر بن يزيد نمي توانست آن مهلت را طولاني كند.



پاورقي

[1] مغرب زميني‏ها عقيده دارند که ابراهيم مي‏خواست اسحق پسر خود را در راه خدا قرباني نمايد در صورتي که ما مسلمين عقيده داريم پسري که مقرر بود قرباني شود اسماعيل بود نه اسحق و در کتب (عهد عتيق) نوشته شده که اعراب از نژاد اسماعيل هستند و يهوديان از نژاد اسحق - مترجم.