بازگشت

اولين كسي كه وارد ميدان جنگ شد


بر خلاف آن چه بعضي از تذكره نويسان نوشته اند در شب دهم محرم سال شصت و يكم هجري، كساني كه در كاروان حسين (ع) بودند تا بامداد بيداري نكشيدند و به خواب رفتند و بامداد براي نماز خواندن از خواب بيدار شدند. در آن موقع هم كسي نگريست و زن ها كه در كاروان بودند شيون نكردند زيرا به طوري كه گفتيم عرب باديه قبل از جنگ نمي گريست و زن هاي عرب هم به جاي اين كه گريه كنند در ميدان جنگ حضور مي يافتند و مردان را تشويق به جنگ مي كردند. بعد از اين كه نماز خوانده شد، حسين و كاروانيانش لقمة الصباح خوردند و سپس براي جنگ آماده شدند. در بعضي از تواريخ شيعه دوازده امامي ديده شد كه حسين (ع) بعد از اين كه براي جنگ آماده شد، مردان كاروان خود را به سه قسمت تقسيم كرد و قمستي را در جناح راست و قسمتي را در جناح چپ و قسمتي را در قلب سپاه جا داد ولي ايجاد جبهه اي بعه اين ترتيب در اولين سند كه از وقايع روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري در دست مي باشد ديده نمي شود. اين سند در قرن دوم هجري نوشته شده و سند مزبور را محمد بن ادريس بن عباس بن عثمان بن شافع نوشته كه


پيشواي يكي از چهار فرقه مذهبي سني است و آن فرقه را شافعي مي خوانند و آن مرد در سال يك صد و پنجاه هجري در غزه متولد شد و هر گاه نظريه يكي از شعراي فارسي زبان درست باشد در همان شب كه ابوحنيفه باني فرقه مذهبي حنفي (يكي از چهار فرقه معروف سني) زندگي را بدرود گفت شافعي چشم به دنيا گشود [1] .

شافعي با اين كه پيشواي يكي از فرقه هاي بزرگ و چهارگانه سني بوده، ارادتي زياد به علي بن ابي طالب (ع) و فرزندانش داشته به طوري كه آدمي حيرت مي كند چگونه آن مرد با آن ارادت نسبت به علي بن ابي طالب (ع) و فرزندانش شيعه نبوده است. خود او براي سرزنش كساني كه دوستان علي بن ابي طالب (ع) و فرزندانش را (رافضي) مي خواندند چنين مي گويد: (اذا في مجلس ذكر و اعليا - و شبليه و فاطمه الزكيه - يقال تجاوز يا قوم هذا - مهذا من حديث الرافضيه). يعني (اگر در مجلس ذكر علي بن ابي طالب و دو شير بچه او و فاطمه نيكو كردار و پاك بشود - مردم مي گويند از اين مجلس صرفنظر كنيد - براي اين كه آن چه در اين جا گفته مي شود، از گفته هاي رافضي است). رافضي از ريشه رفض (بر وزن درس - مترجم) در زبان عربي به معناي ترك كردن و دور انداختن و چيزي را قبول ننمودن مي باشد و در اصطلاح پيروان سنت، در قديم اسم شيعيان بود و به آنها مي گفتند رافضي. چون اشعاري كه شاعري بعد از دو بيت فوق گفته مفصل است از ذكر آن ها خودداري مي كنيم و به اختصار مي گوئيم كه شافعي در آن اشعار كساني را كه مي گويد محبت علي بن ابي طالب (ع) و فاطمه (ع) و فرزندان آن ها (رفض) است نفرين مي كند و مي گويند كه خداوند اين گونه مردم جاهل را لعنت كند. خلاصه آن پيشواي بزرگ سني، ارادتي بسيار به علي بن ابي طالب (ع) و فرزندانش داشته و بر اثر آن ارادت، تاريخ مربوط به كشته شدن حسين (ع) و همراهانش را در كربلا نوشته است. در اين تاريخ كه قديمي ترين سند، مربوط به وقايع كشته شدن حسين (ع) است نوشته نشده كه در روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري كه جنگ در كربلا در گرفت، حسين (ع) همراهان خود را تقسيم به جناح راست، و جناح چپ، و قلب كرد. به قاعده هم آن تقسيم بندي در آن روز صورت نگرفته براي اين كه شماره مردان حسين با او يا بدون او، هفتاد و دو نفر بوده و با هفتاد و دو نفر در قبال يك قشون كه شماره آن را از سي هزار نفر تا چهار هزار نفر نوشته اند نبايد جناحين و قلب بوجود آورد براي اين كه فايده ندارد. جناحين را براي اين بوجود مي آورند كه مانع از محاصره شدن گردد و حسين (ع) اگر به جاي هفتاد و دو نفر، ده برابر آن سرباز داشت، باز نمي توانست كه قلب و جناحيني بوجود بياورد كه موثر باشد و بتواند مانع از پيروزي قشون بين النهرين گردد. اسلوب جنگ هم اقتضا مي كرد كه قلب و دو جناح بوجود نيايد. براي اين كه بر طبق تمام رواياتي كه راجع به جنگ روز دهم


محرم سال شصت و يكم هجري در دست مي باشد سربازان حسين يكايك به ميدان جنگ رفتند و كشته شدند و حسين (ع) با جبهه هفتاد و دو يا هفتاد و سه نفري خود به جبهه قشون بين النهرين حمله نكرد و نكته اي كه بايد مورد توجه قرار بگيرد اين است كه (عمر بن سعد) فرمانده جبهه بين النهرين هم با جبهه خود به كاروان حسين (ع) حمله ننمود. اگر عمر بن سعد بعد از طلوع آفتاب روز دهم محرم با جبهه خود و به كاروان حسين (ع) حمله مي كرد تمام مردان آن كاروان در اندك مدت كشته مي شدند و جنگ، به طوري كه در روايات گفته شده تا ظهر طول نمي كشيد. خودداري عمر بن سعد از حمله دسته جمعي به حسين (ع) با حركت درآوردن جبهه خود ناشي از اين بود كه تا آخرين ساعت، اميدواري داشت كه حسين (ع) تسليم شود. او فكر مي كرد كه حسين (ع) هنوز خود را قوي مي بيند چون مشاهده مي كند كه عده اي در پيرامون وي هستند و پس از اين كه ديد كه ديگر كسي در پيرامون او نيست تسليم خواهد گرديد. اين بود كه از به حركت در آوردن جبهه خويش خودداري كرد كه حسين (ع) كشته نشود و تسليم گردد و او را نزد حاكم عراقين ببرد. واضح است كه (ابن سعد) طبق قواعد روان شناسي روحيه حسين (ع) را از روي روحيه خود مورد سنجش قرار مي داد و مي انديشيد كه وقتي حسين (ع) مرگ خود را محقق ديد، سست مي شود و تسليم مي گردد. در زندگي عرب باديه، جنگ، كه نشانه خصومت و همراه با خون ريزي بود، يك نمايشگاه هم محسوب مي گردد و از يك لحاظ به سيرك هاي روم قديم شباهت داشت. در سيرك هاي قديم غلاماني كه آن ها را (گلادياتور) مي خواندند در وسط سيرك با هم پيكار مي كردند و كشته مي شدند تا اين كه تماشاچيان سرگرم شوند. در عربستان هم وقتي دو جبهه مقابل هم قرار مي گرفت. قبل از اين كه پيكار در بگيرد يك نمايشگاه قهرماني به وجود مي آمد و از دو جبهه، دو نفر جدا مي شدند و در آن نمايشگاه كه ميدان جنگ بود با هم پيكار مي نمودند و همان طور كه امروز تماشاچيان يك ورزشگاه براي قهرماناني كه در آنجا مسابقه مي دهند ابراز احساسات مي كنند، هنگام جنگ تن به تن، سربازان دو جبهه، براي قهرماني كه مورد علاقه شان بود ابراز احساسات مي كردند و او را تشويق مي نمودند و وقتي قهرمان مورد علاقه آن ها يك ضربت موثر بر حريف وارد مي آورد غريو شادي بر مي كشيدند. اما آن نمايشگاه كه در آغاز جنگ دائر مي شد به زودي خاتمه مي يافت و دو جبهه، وارد جنگ عمومي مي شدند. رسم عرب باديه اين بود كه در نمايشگاهي كه قبل از پيكار عمومي دائر مي شد سه قهرمان دوست با سه قهرمان دشمن، جنگ تن به تن مي كردند و آن گاه جنگ عمومي درمي گرفت ولي در روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري در كربلا، جنگ تن به تن از بامداد تا ظهر ادامه داشت و تو گوئي قضا و قدر، تعمد داشت كه آن روز، جنگ به آن شكل ادامه پيدا كند تا اين كه جنگ روز دهم محرم در كربلا از ساير جنگ هاي اعراب، متمايز باشد. پنداري كه در آن روز، سران سپاه بين النهرين و سربازان آنها مي خواستند تا آخرين لحظه ناظر صحنه هاي از خود گذشتگي سربازان حسين و خود او بشوند و حتي اندكي از


آن فاجعه ها از نظرشان محو نگردد و شايد حسين (ع) هم مي خواست كه فداكاري سربازانش و خود او، طوري محرز شود كه در آينده ترديدي در آن باقي نماند و گرنه در بامداد روز دهم محرم، يك مرتبه حمله مي كرد نه اين كه سربازانش يكايك، به جنگ قشوني بروند كه شماره سربازان آن از سي هزار نفر تا چهار هزار نفر قلمداد شده است.

اگر حسين (ع) در بامداد آن روز با هفتاد و دو سرباز خود حمله مي كرد، شانس موفقيت او هفتاد و دو برابر بيش از آن بود كه با يك سرباز، حمله كند براي اين كه هفتاد و دو نفر هفتاد و دو برابر يك تن است. گر چه اگر حسين (ع) سربازان خود را دسته جمع، وادار به حمله مي كرد، بزودي محاصره مي شدند و به قتل مي رسيدند معهذا بيش از اين كه تنها به جنگ بروند شانس ادامه زندگي داشتند. آيا تنها رفتن سربازان حسين (ع) به جنگ، و تنها رفتن خود او به صحنه كارزار، اين معني را نمي رساند كه مظلوم همواره تنها مي باشد و به تنهائي بايد براي دفاع از خود پيكار كند و كسي به حمايت او برنمي خيزد و دستش را نمي گيرد؟ آيا تنها رفتن سربازان حسين (ع) و خود او به ميدان پيكار اين مفهوم را نمي رساند كه هر زمان كه حق درصدد بر مي آيد كه با باطل مبارزه نمايد تنها مي باشد و بايد به تنهائي از خود دفاع كند؟ گفتيم كه كاروان حسين (ع) محاصره شده بود به اين معني كه فرمانده سپاه بين النهرين واحدهائي از سپاه خود را در چهار جهت قرار داده بود كه حسين (ع) نتواند برود و قسمت اصلي قشون بين النهرين در جنوب قرار داشت و در طول جنگ، واحدهائي كه در شمال و شرق و غرب بودند از حمله به كاروان حسين خودداري كردند. در صورتي كه اگر آن واحدها به كاروان حسين حمله مي كردند، شايد جنگ بيش از نيم ساعت طول نمي كشيد. خودداري آن واحدها از حمله به كاروان حسين (ع) از نظر تاكتيكي، بي مورد بود و الزام جنگ، اقتضا مي كرد كه آن واحدها، و همچنين قسمت اصلي سپاه كه در جنوب بود، يك مرتبه به كاروان حسين (ع) حمله ور شوند و كارش را بسازند ولي چون عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين تا آخرين لحظه اميدوار بود كه حسين (ع) تسليم شود و حمله دسته جمعي سبب قتل حسين (ع) مي شد دستور داد واحدهائي كه در شرق و غرب و شمال هستند به كاروان حسين (ع) حمله ور نشوند و فقط وظيفه نگهبان و محاصره كنند را به انجام برساند و نگذارند كه حسين (ع) از آن منطقه برود. قبل از اين كه جنگ شروع شود عمر بن سعد فرمانده سپاه بين النهرين درصدد برآمد كه كاروان حسين (ع) را تير باران كند. بعد از گذشتن سيزده قرن و نيم از واقعه جنگ كربلا استنباط مانور عمر بن سعد براي ما مشكل است مگر در حدود آن چه در كتاب ها به جا مانده و نويسندگان كتابها هم به مصلحت جنگي توجه نكرده اند.حتي امروز كه قيمت تير (يعني فشنك) بالنسبه ارزان است، در ميدان جنگ، بيهوده شليك نمي كنند و تا چيزي را نبينند به سوي آن تير اندازي نمي نمايند تا چه رسد در گذشته كه قيمت تير با توجه به بهاي اجناس در قديم گران بود و برد محدود داشت. برد تيري كه از كمان پرتاب مي شد به طور متوسط يك صد متر بود اما در فاصله مفيد كه تير به هدف اصابت كند و يك نفر را مقتول يا مجروح نمايد برد تير از شصت متر تجاوز نمي كرد و در بامداد قبل از اين كه پيكار


شروع شود بين قشون بين النهرين و سپاه حسين (ع) يك ميدان فاصله وجود داشت و يك ميدان، در اصطلاح قدما، فاصله تير انداز، با جائي بود كه تير بعد از پرتاب شدن از كمان در آن جا مي افتاد و چون زور كمانداران متفاوت بود، يك ميدان، از صدمتر تا صد و پنجاه متر بوده است. در آن فاصله، تير باران كرد، بدون فايده بود و تيرها بعد از پيمودن يك ميدان راه، نيروي پرتاب را از دست مي داد و چون شاخه اي خشك كه از درختي جدا شود و بر زمين بيفتد، بر زمين مي افتاد.

معهذا عمر بن سعد امر كرد كه كاروان حسين (ع) را به تير ببندند و چون آن مانور جنگي بدون فايده بود، بايد روايت مربوط به تظاهر عمر بن سعد را به خصومت با حسين (ع) تصديق كرد. گفتيم كه قبل از تير اندازي، عمر بن سعد سران سپاه خود را گرد آورد و به آن ها گفت اولين تير را من به سوي كاروان حسين (ع) مي فرستم و شما در كفه، نزد حاكم عراقين، شاهد باشيد كه اولين تير را من به طرف حسين (ع) پرتاب كردم. منظور عمر بن سعد اين بود كه اتهام طرفداري از حسين (ع) را از خود دور كند. گر چه علني او را متهم به طرفداري از حسين نكرده بودند اما حاكم عراقين عبيدالله بن زياد حس مي كرد كه عمر بن سعد ميل ندارد با حسين (ع) بجنگد و لذا شمر بن ذي الجوشن را به كربلا فرستاد و گفتيم كه او مامور بود كه اگر عمر بن سعد نخواست با حسين (ع) بجنگد وي را از فرماندهي سپاه معزول كند و خود فرمانده سپاه گردد. با تير باران كردن كاروان حسين (ع) از طرف عمر بن سعد و آن گاه سربازان او جنگ شروع شد. اما آغاز جنگ بر طبق رسم اعراب باديه بود و به طوري كه گفتيم بايستي نمايشي از كارهاي قهرماني جنگ داده شود. آن نمايش را مردي سياه پوست به اسم (يسار) آغاز كرد. يسار غلام بود و مثل اكثر سياه پوستان آدمي نمي توانست از قيافه اش به عمر او پي ببرد و باز مثل اكثر سياه پوستان دندان ها و سفيدي چشمانش مي درخشيد. همان طور كه در روم قديم غلامان را در سيرك قرباني مي كردند تا اين كه تماشاچيان تفريح كنند اعراب باديه هم غلامان خود را به جنگ مي فرستادند. در روايات نوشته اند كه يسار غلام عبيدالله بن زياد حاكم عراقين به شمار مي آمده و روزي كه حاكم عراقين سپاهي براي جلوگيري حسين (ع) فرستاد او از آقاي خود اجازه خواست كه به جنگ برود. اين را بايد بگوئيم كه بردگي در عربستان با بردگي در روم قديم فرق داشته و غلامان و كنيزان در عربستان مثل بردگان روم در عسرت به سر نمي برده اند و به تقريب، وضعي شبيه به غلامان ترك در قرون وسطي داشته اند كه بعضي از آنها به سلطنت هم رسيدند. يك غلام سياه پوست در عربستان، چون عضوي از خانواده آقاي خود به شمار مي آمد و مثل آن ها زندگي مي كرد و بعد از اين كه چند سال خدمت مي نمود پيشكار آقاي خود مي شد و اداره دارائي وي را به دست مي گرفت. وفادارن غلامان نسبت به صاحبان آنها معروف بود و در عرف، غلام را بهتر از پسر مي دانستند و فكر مي كردند كه وفاداري غلام نسبت به مولايش بيش از وفاداري پسر همان شخص نسبت به او مي باشد. برده فروشي بود و مردان و زنان برده را در بازار مي فروختند اما آن ها را نمي آزردند و مناظر هولناك برده فروشي از مآثر دوره ايست كه بعد از كشف


آمريكا شروع شد و برده فروشي تحت قاعده (بهره برداري صنعتي) درآمد و كشتي ها را پر از سياه پوستان افريقائي مي كردند و به اسم (آبنوس) (به مناسبت اين كه رنگ چوب آبنوس سياه مي باشد) آنها را در آمريكا مي فروختند و از آن پس تا روزي كه بردگان زنده بودند بايستي براي كشاورزان آمريكائي كشت و ورز كنند و به قوت لا يموت بسازند و اگر درصدد فرار برمي آمدند و دستگير مي شدند به قتل مي رسيدند و اگر خلافي كوچك از آن ها سر مي زد تازيانه مي خوردند. اين نوع بردگي در عربستان وجود نداشت. و در آن جا برده به راحتي مي زيست و در جنگ ها غلامان براي صاحبان خود به ميدان كارزار مي رفتند و مي كشتند و كشته مي شدند. يسار غلام عبيدالله بن زياد بعد از اين كه از عمر بن سعد اجازه گرفت به اسب خود ركاب كشيد و به اندازه چهل قدم از سپاه دور شد آن گاه روي دو ركاب ايستاد و شمشير خود را از غلاف بيرون آورد و آن را تكان داد تا اين كه نور خورشيد، تيغه شمشير را بدرخشاند و آن گاه بدون اين كه رجز بخواند هماورد خواست. خواندن رجز در صحنه كارزار از طرف قهرماني كه وارد ميدان شده بود از واجبات به شمار مي آمد اما غلامان بعد از اين كه وارد ميدان جنگ مي شدند رجز نمي خواندند براي اين كه اجداد خود را نمي شناختند. آن كه رجز مي خواند، اجداد خود را معرفي مي كرد و به آن ها افتخار مي نمود و آن سنتي بود كه بايد به طور حتم مراعات شود و اولين كسي كه درصدد برآمد كه آن سنت را از بين ببرد علي بن ابي طالب (ع) بوده كه افتخار كردن باجداد را نهي كرد و گفت به خود افتخار كنيد نه باجدادي كه استخوان هاي آن ها خاك شده است و خواهيم ديد كه در آن روز حسين (ع) هم هنگام رجز خواندن از اجداد حود نام نبرد. ولي با اين كه علي بن ابيطالب (ع) افتخار كردن به اجداد را نهي كرد، نام اجداد را در رجز بردن و به آنها افتخار كردن نه چنان ريشه پيدا كرده بود كه نهي علي بن ابي طالب (ع) بتواند آن را براندازد و در آن روز، عده اي از سربازان حسين بعد از رفتن به ميدان جنگ، هنگام رجز خواندن به اجداد خود فخر كردند و كارهاي برجسته آنان را بر زبان آوردند. اگر ما جنگ تن به تن دو عرب بدوي را در ميدان كارزار يك نمايش (منتها مثل نمايش سيرك هاي روم توام با فاجعه) بدانيم خواندن رجز، در آن نمايش، به منزله آوازي بوده كه هنرپيشگان مي خواندند و مي خوانند و چون رجز را با آواز مي خواندند لذا در دوره صلح براي خواندن رجز تمرين مي كردند تا اين كه در روز جنگ بتوانند رجز را با آوازي خوش و بلند بخوانند و همان گونه كه در يك تماشاخانه، آواز را با موسيقي هم آهنگ مي كنند اعراب باديه هم در ميدان جنگ رجز را با صداي طبل هم آهنگ مي كردند و طبل را آهسته مي زدند تا اين كه صداي خواننده رجز را از بين نبرد و اگر رجز با يك آهنگ معروف خوانده مي شد، سربازان دوست در قسمتي از رجز با خواننده همراهي مي نمودند و پيداست كه وقتي آهنگي از صدها يا هزارها دهان بيرون مي آمد چه انعكاس در صحرا پيدا مي كرد. آنهائي كه با يك آهنگ معروف در رجز همراهي مي كردند مي دانستند كه در كجا بايد با خواننده همراهي كنند تا اين كه قسمت هاي اصلي رجز او نشنيده نماند.


قاعده رجز خواندن و طبل زدن و با خواننده همراهي كردن مانند ساير آداب و رسوم زندگي اعراب بدوي در هيچ كتاب نوشته نشده بود. ولي همه آن قواعد و آداب را مي دانستند و اگر يك زن يا مرد امروزي، يكي از ميدان هاي جنگ عرب باديه را مي ديد و مشاهده مي كرد كه دو مرد، سوار بر اسب، در يك ميدان مقابل هم قرار گرفته اند و در دو طرف ميدان گروهي از اعراب، سوار يا پياده، به نظر مي رسند و يكي از كساني كه وسط ميدان مي باشد، مشغول خوانندگي است و گاهي دست ها را تكان مي ديد و زماني شمشيرش را از غلاف بيرون مي آورد و در پرتو آفتاب برق شمشير را به نظر ديگران مي رساند و گاهي اسب را مي جهاند و لحظه ديگر عنان اسب را مي كشد و چند نوازنده طبل، با صداي آهسته طبل ها، آواز خواننده را همراهي مي كند و در بعضي از لحظات تمام سربازاني كه در يك طرف ميدان جنگ قرار گرفته اند بانگ برمي آورند و با خواننده همراهي مي نمايند، آن آدم امروزي كه آن منظره را مي بيند يقين اصل مي نمايد كه آنجا تماشاخانه است و تمام كساني كه آنجا حضور دارند مشغول دادن نمايشي در هواي آزاد هستند. عرب باديه وسيله سرگرمي نداشت و در تمام عمر با دو وسيله خود را سرگرم مي كرد، يكي شعر شنيدن و ديگري تماشاي مقدمه جنگ يعني جنگ تن به تن، يا تشريفات آن. نوشته اند كه وقتي غلام عبيدالله بن زايد وارد ميدان شد و هماورد خواست حر بن يزيد رياحي به جنگ او رفت و اول هم پسرش را به جنگ فرستاد. اما در قبال اين روايت، روايتي ديگر هست مشعر بر اين كه (عبدالله بن عمير كلبي) از حسين (ع) اجازه گرفت كه به جنگ يسار برود. غلامان در عربستان آن قدر مرتبه داشته اند كه مردي چون عبدالله بن عمير كلبي كه تا ده پشت اجداد خود را مي شناخت از مبارزه با يك غلام ننگ نداشت. در صورتي كه در روم قديم، يك رومي، داراي اهليت روم، با يك غلام مبارزه نمي كرد و پيكار با او را مادون شأن خود مي دانست و مي دانيم كه آن هائي كه اهليت (روم) را داشتند، به طفيل غلامان زندگي مي كردند و خود به هيچ كار براي تحصيل معاش مشغول نمي شدند.

عبدالله بن عمير كلبي از اين كه از حسين (ع) اجازه گرفت به ميدان رفت. و مقابل يسار رسيد و روي ركاب ايستاد و با آوازي بلند چنين خواند: (من عبدالله بن عمير كلبي هستم و قبيله من در تمام دنيا معروف است و براي افتخار من همين بس، كه هيچ يك از اجدادم از ده پشت به اين طرف بر اثر بيماري زندگي را بدرود نگفتند و همه در جنگ كشته شدند و من هم از راهي كه آن ها رفتند خواهم رفت و در جنگ كشته خواهم شد). جمله اخير را كه با آهنگ مخصوص خوانده شده بود تمام سربازان حسين (ع) و خود او با صداي بلند تكرار كردند و عبدالله بن عمير كلبي گفت: هنگامي كه ابراهيم خانه كعبه را بنا مي كرد يكي از اجداد من با او بود و در همان موقع خدا را شناخت و راه حق را انتخاب كرد و امروز من هم راه حق را انتخاب كرده ام و شادمانم كه در راه حق كشته مي شوم و واي بر تو اي مرد (خطاب به يسار) كه در راه باطل قدم گذاشته اي و براي حمايت از ظلم و بي ديني شمشير از نيام مي كشي.


آن گاه مرد سفيدمو، شروع به ذكر اسامي اجداد خود كرد و نام آنها را در ده پشت برد و گفت كه هر يك از آنها در ميدان جنگ كشته شدند و هيچ يك در بستر بيماري نمردند و هر موقع كه راجع به كشته شدن آن ها در ميدان جنگ مي گفت ترجيع (و در جنگ كشته خواهم شد) را تكرار مي كرد و دوستانش با صداي بلند آن را تكرار مي كردند.

رجز عبدالله بن عمير كلبي سبب شده بود كه از لحاظ معنوي، ميدان جنگ را تسخير كرد. گوئي كه هر چه در آن جا هست به او تعلق دارد و حتي قشون بين النهرين هم مال اوست يا براي اين در آن جا حضور به همراه رسانيده كه رجز او را بشنود. مسئله جنگ، بطور موقت به محاق فراموشي سپرده شده بود و همه گوش مي دادند تا اين كه رجز عبدالله بن عمير كلبي را بشنوند زيرا فطرت عرب باديه اين طور اقتضا مي كرد و هنوز شهر نشيني آن فطرت را تغيير نداده بود. در قبال رجز عبدالله بن عمر كلبي حريف او كه نمي توانست دهان بگشايد و اجداد خود را معرفي نمايد و شجاعت قبيله اش را بستايد يا اين كه سياه پوست بود، بي رنگ جلوه مي نمود و تو گوئي كه در ميدان جنگ غير از عبدالله بن عمير كلبي نيست و او، به تنهائي، تمام ميدان را مسخر كرده است. در مدتي كه عبدالله بن عمير كلبي مشغول خواندن رجز بود غير از صداي خفيف طبل به گوش نمي رسيد. آن طبل را يكي از مردان حسين (ع) مي نواخت و دقت مي كرد كه صداي طبل با آهنگ رجز عبدالله بن عمير موزون باشد و چون موزون بودن صداي طبل، با آهنگ رجز خواندن، ضرورت داشت، همه كس نمي توانست طبل بنوازد همان گونه كه هر مبتدي نمي توانست رجز بخواند. براي عمر بن سعد اشكال نداشت كه صداي رجز خواندن را خاموش كند و اگر بكمانداران خود اشاره مي كرد، وي را به تير مي بستند و در يك لحظه صداي رجزش را خاموش مي كردند. ولي آن امر، از طرف فرمانده سپاه صادر نشد و اگر صادر مي شد بعيد بود كه به موقع اجرا گذاشته شود. رعايت احترام قهرمانان در موقع جنگ تن به تن از واجبات به شمار مي آمد. اگر عمر بن سعد در آن موقع امر مي كرد كه عبدالله بن عمير كلبي را به تير ببندند يا اين كه امر مي كرد كه طبل هاي سپاه به صدا در آيد تا اين كه صداي عبدالله بن عمير كلبي را تحت الشعاع قرار بدهد خود را تا ابد ننگين مي كرد. فقط در يك موقع فرمانده سپاه مي توانست فرمان بدهد كه طبل ها به صدا در آيد تا اين كه صداي رجز خواندن به گوش نرسد و آن زماني بود كه رجز، طولاني مي شد و از حد متعارف مي گذشت و فرمانده سپاه مي فهميد كه وقت مي گذرد. خواننده رجز از آن موضوع مستحضر بود و رجز را آن چنان طولاني نمي كرد كه فرمانده سپاه خصم مجبور شود كه رجز او را قطع نمايد. اگر تماشاچياني از يك قوم بيگانه در آن ميدان حضور داشتند و از هيچ طرف غير از صداي خفيف طبل و صداي سربازان حسين كه جمله (و در جنگ كشته خواهيم شد) را تكرار مي كردند به گوششان نمي رسيد از خود مي پرسيدند كساني كه آن جا جمع شده اند براي جنگ گرد آمده اند يا براي اين مجتمع شده اند كه رجز عبدالله بن عمير كلبي را گوش كنند. در سال شصت و يكم هجري كه جنگ در دشت كربلا در گرفت عرب باديه بر اثر شهر نشيني قسمتي از رسوم صحرا نشيني خود را حتي در مورد رجز


خواندن از دست داده بود و ديگر در موقع رجز خواندن تغزل نمي كرد و از عشق دم نمي زد و قبل از آن، قهرمانان، در ميدان جنگ، پيش از اين كه نام اجداد را ببرند و افتخارات قبيله خود را بر زبان بياورند تغزل مي كردند و از عشق دم مي زدند خواه در گذشته عاشق بودند يا نه، و بعد از اين كه در چند بيت از عشق صحبت مي كردند حماسه را شروع مي نمودند و بعضي از رجزها باقي مي ماند بدون اين كه نوشته شده باشد. زيرا اعراب باديه سواد نداشتند تا اين كه بتوانند رجزها را بنويسند. اما داراي حافظه اي قوي بودند و به طور طبيعي آنها پرورش مي يافت و قوي مي شد همان گونه كه حافظه افراد باسواد به طور طبيعي نيروي خود را از دست مي دهد چون افراد باسواد متكي به حافظه نيستند و هر چه را كه بشنوند مي نويسند تا اين كه فراموش نكنند. اما ساعتي بعد از نوشتن، فراموش كرده اند چه نوشته اند و هر قدر كه سنوات عمر باسوادان زيادتر مي شد، حافظه آن ها به مناسبت اتكائي كه به نوشتن دارند ضعيف تر مي گردد. اما عرب باديه كه نمي توانست بنويسد متكي به حافظه خود بود و هر چه مي شنيد به خاطر مي سپرد و (لورنس) انگليسي كه در جنگ جهاني اول در عربستان بسر مي برد و لباس اعراب را مي پوشيد در كتاب خود به اسم (هفت ستون عقل) نوشته است اعراب صحرانشين داراي حافظه اي نيرومند هستند. و بخصوص براي به خاطر سپردن دو چيز بيشتر استعداد دارند يكي اسم اجداد و ديگري شعر و هر عرب بدوي بي سواد نام اجداد خود را تا چندين پشت مي داند و مقداري شعر به خاطر سپرده كه گاهي مي خواند. اعراب باديه بعضي از رجزها را كه از تغزل شروع مي شد و به حماسه منتهي مي گرديد به خاطر مي سپردند و براي فرزندان نقل مي كردند و آن ها هم به نسل ديگر منتقل مي نمودند و به اين ترتيب در سرزميني كه نوشتن متداول نبود و كتاب وجود نداشت يك رشته ادبي بوجود آمد به اسم (ارجوزه) يعني رجزها و اين اسم جمع را به شكل (اراجيز) هم معروف كرده اند. (رجز) در زبان عربي به معناي وزن يا مقياس وزن است ولي نه وزن اجسام كه از جرم آن ها ناشي مي شود بلكه وزن اشعار و هر نوع شعر كه داراي وزن باشد از رجز برخوردار مي باشد و مدتي قبل از اسلام رجز علاوه بر اين كه اسم عام بود اسم يك نوع شعر عربي بخصوص شد و آن شعري به شمار مي آمد كه در آن وزن (مستفعلن) هشت بار در يك بيت، يعني در دو مصراع تكرار مي گرديد و آن نوع شعر را در جنگ ها مي خواندند. ما نمي دانيم كه در چه دوره، خواندن همه گونه شعر در جنگ ها متداول گرديد و اين را مي دانيم كه در صدر اسلام اعراب هنگام رجز خواندن، مجبور نبوده اند شعري بخوانند كه بر وزن هشت بار مستفعلن باشد. چون بايستي شعر را با آهنگ موافق مي كردند و كساني بودند كه نمي توانستند اشعاري بر وزن هشت بار مستفعلن در دو مصراع و به قول اعراب اشعاري در بحر رجز بخوانند و ترجيح مي دادند كه اشعاري در بحرهاي ديگر را با آهنگ مخصوص بخوانند.

رجز در ميدان جنگ يا في البديهه خوانده مي شد يا اين كه قهرمانان رجز خود را قبل از جنگ تهيه مي كردند تا اين كه مجبور نشوند در ميدان جنگ، في البديهه رجز خواني


كنند چون ممكن بود كه چيزي قابل توجه به ذهنشان نرسد. رجز خوان بايستي شعر بخواند و هر گاه شعري مناسب نيافت يا اين فرصت نكرد قبل از جنگ به شاعري دستور بدهد كه براي رجز او شعر بسرايد بايستي رجز منثور را با آهنگ شعر بخواند و اگر كلامش، منظوم و مقفي نيست آهنگش منظوم و مقفي باشد. روحيه مردي را در نظر بگيريم كه مي داند فردا يا ساعتي ديگر بايد به ميدان جنگ برود آن هم جنگي چون جنگ سربازان حسين (ع) در كربلا كه مي دانستند به طور حتم كشته خواهند شد. آن مرد با اين كه مي داند روز بعد، يا ساعتي ديگر كشته مي شود بايستي فكر خود را متوجه رجز خويش نمايد تا اين كه در ميدان جنگ يك رجز شايسته را از او بشنوند. افراد عادي هنگامي كه مي دانند بايد بميرند به فكر دو چيز مي افتند يكي اموال و ديگري بازماندگان خواه آنچه از آن ها بازمي ماند زن و فرزندان باشد يا چيزهاي ديگر مثل آثار هنري و غيره. آن كه در همه عمر براي جمع آوري مال حريص بوده در ساعات قبل از مرگ در فكر دارائي خويش است و ديگران در فكر بازماندگان مي باشد. اما عرب باديه در ساعاتي كه مي دانست در ميدان جنگ كشته خواهد شد در فكر رجز خود بود تا اين كه تمام سربازان خصم او را بشناسند و گمنام به قتل نرسد. امروز ما اين نوع روحيه را غير عادي مي بينيم چون وقتي مشاهده مي كنيم كه مرگ ما نزديك است ذوق سخنوري (اگر داشته باشيم) در ما كشته مي شود و در ساعات آخر زندگي، بي ارزش ترين و بيهوده ترين كارها در نظرمان سخنوري است. اما عرب باديه روحيه اي ديگر داشت و در ساعات آخر زندگي، مشروط بر اين كه مي دانست بايد به ميدان جنگ برود به سخنوري مي انديشيد و رجز خود را آماده مي كرد. اما ميدان جنگ ميدان اراجزه بود نه ميدان محاضره. يعني در ميدان جنگ رجز مي خواندند اما مباحثه نمي كردند. به هيچ كس اجازه داده نمي شد كه دوبار رجز بخواند و كسي درصدد برنمي آمد كه رجز را تجديد كند و اگر مردي مبادرت به تجديد رجز مي كرد علاوه بر اين كه فرمانده سپاه خصم ممانعت مي نمود رجز خوان، خفيف مي شد. زيرا تجديد رجز، اين طور معني مي داد كه رجز خوان از جنگ مي ترسد و دفع الوقت مي كند.

هر يك از دو قهرمانان كه وارد ميدان جنگ مي شدند اجازه داشتند كه يك بار رجز بخوانند و بعد از اين كه رجز به اتمام مي رسيد، مبادرت به پيكار مي نمودند. حق تقدم براي خواندن رجز با كسي بود كه اول قدم به ميدان مي گذاشت و اگر دو قهرمان در يك موقع وارد ميدان مي شدند حق تقدم براي خواندن رجز با كسي بود كه بيشتر از عمرش مي گذشت و اگر از روي قيافه تفاوت سن دو قهرمان معلوم نمي شد يكي از آن دو براي خواندن رجز از ديگري اجازه مي گرفت و شرط ادب اين بود كه ديگري اجازه بدهد تا وي رجز بخواند و ابراز ادب در ميدان جنگ را نجباي اروپا در قرون وسطي ابداع نكرده اند بلكه آن رسم در عربستان بوده است. يسار قبل از عبدالله بن عمير كلبي وارد ميدان جنگ شد و بايستي زودتر رجز بخواند اما چون غلام بود رجز نخواند و عبدالله بن عمير كلبي رجز خود را تمام كرد. بطوري كه گفتيم رجز خوان هنگام خواندن رجز،


گاهي شمشير را از غلاف مي كشيد و عبدالله بن عمير نيز شمشير خود را از غلاف كشيده بود و همين كه رجز به اتمام رسيد اسب را به حركت درآورد و به طرف يسار رفت. اما به طور مستقيم به او نزديك نشد چون اگر به خط مستقيم به طرف يسار مي رفت، دو اسب از جلو به هم تصادم مي كرد و به قتل مي رسيدند يا اين كه از كار مي افتادند و سواران، پياده مي شدند. عبدالله بن عمير طوري به يسار نزديك شد كه خط سير او نسبت به آن مرد مايل باشد. اما يسار توقف نكرد و او هم اسب را برانگيخت تا اين كه به عبدالله بن عمير نزديك شود. وي نيز دقت داشت طوري حركت كند كه اسبش از جلو با اسب يسار تصادم ننمايد.

حركت دو سوار براي آنهائي كه تماشاچي بودند هيجان آور به شمار مي آمد. آنها مي دانستند كه وقتي دو سوار به هم نزديك شوند لحظه ايست كه يكي از آن دو، يا هر دو قهرمان ضربت شمشير را دريافت خواهند كرد يا اين كه دو شمشير آنها به هم خواهد خورد و صداي برخورد، در ميدان جنگ خواهد پيچيد. اما موقعي كه دو سوار بهم مي رسند بيش از يك چشم برهم زدن نيست و لحظه ديگر، از هم دور مي گردند. تمام چشم ها بدو سوار دوخته بود و فريقين انتظار داشتند كه ببينند اولين ضربت از طرف كه زده مي شود. اسب عبدالله بن عمير كوچكتر اما حساس تر از اسب يسار بود و با كوچكترين اشاره عنان به چپ و راست منحرف مي شد و با يك اشاره مي ايستاد و چهار سم حيوان، هنگام ايستادن ناگهاني بر زمين مي كشيد و لحظه اي ديگر با حد اعلاي سرعت خيز برمي داشت. ولي اسب يسار داراي آن حساسيت نبود و وقتي به راه مي افتاد بايستي چند لحظه بگذرد تا اين كه با حد اعلاي سرعت به حركت درآيد. تمام جنگاوران متوجه آن نقص شدند و پيش بيني كردند كه يسار به مناسبت كندي حركات اسب ممكن است ضربت بخورد و آفتاب برق شمشير عبدالله بن عمير كلبي را به نظر سربازان دو طرف رسانيد و فريادي از هيجان از حلقوم حسين (ع) و سربازانش جستن كرد زيرا بعد از اين كه شمشير عبدالله بن عمير درخشيد، يسار برو، بر قرپوس زين افتاد. قبل از اين كه يسار سر را روي قرپوس زين بگذارد آن هائي كه در شناسائي وضع جنگ بصيرت بيشتر داشتند فهميدند كه يسار ضربتي شديد خورده است. شمشير عبدالله بن عمير كلبي به گلوي يسار اصابت كرد و قسمت هاي حياتي گلو را بريد و وقتي سر را قرپوس زين گذاشت خون از رگ هاي بريده شده روي سينه و پاهاي اسبش سرازير گرديد. اسب كه جانوري باهوش است حس كرد كه صاحبش توانائي ندارد او را براند و در حالي كه خون يسار از اسب فرومي ريخت راه سپاه بين النهرين را پيش گرفت و در آن جا يسار را كه مرده بود از اسب فرود آوردند وعبدالله بن عمير كلبي وسط ميدان قرار گرفت و هم آورد خواست. در آن موقع مي توانستند از سپاه بين النهرين او را تير باران كنند و نكردند براي اين كه همآورد مي خواست و بايستي ديگري به جنگ او برود و اگر نرفت جنگ وضع ديگر پيدا مي كرد. آن نوع پيكار، امروز، در نظر كارشناسان قابل پذيرفتن نيست. چون علاوه بر اين كه وقت، تلف مي شود فرصت مقتضي براي از بين بردن خصم از دست مي رود امروز جنگ اقتضا مي كند كه حريف را هر چه زودتر با حد اعلاي نيروئي كه مي توان به كار انداخت از بين ببرند. جنگ، آن چنان دشوار و پرخرج شده كه نمي توان


با آن بازي كرد و ميدان جنگ را مبدل به ميدان نمايش نمود. ولي در زندگي عرب باديه اين طور نبود و نه وقت به اندازه امروز، ارزش داشت و نه جنگ آن قدر پرخرج بود كه نتوانند دقيقه اي از آن را از دست بدهد.


پاورقي

[1] شاعري که اين موضوع را به شعر گفته خاقاني است و آن بيعت اين است: (اول شب بوحنيفه درگذشت - شافعي آخر شب، از مادر بزاد) - مترجم.