بازگشت

امامت در مذهب شيعه


براي اين كه بتوانيم بگوئيم كه در مذهب شيعه دوازده امامي ماهيت امامت چيست بايد، نظري به معتقدات مسيحيان بيندازيم تا اين كه فهم موضوع براي خوانندگان مغرب زميني آسان شود.

به طوري كه مي دانيد در مذهب مسيحي پدر و پسر و روح القدس يكي است و تا آغاز قرن چهارم ميلادي راجع به اين موضوع بحثي وجود نداشت.

در آغاز آن قرن، مردي از طبقه روحانيون مسيحي به اسم (آريوس) كه در اسكندريه (در مصر) زندگي مي كرد اين بحث را پيش كشيد كه آيا پدر و پسر و روح القدس يكي است يا دو يا سه تا مي باشد. همين كه اين بحث از طرف آريوس طرح گرديد اسقف اسكندريه كه رياست روحاني بر آريوس داشت او را احضار كرد و گفت دست از اين بحث بردار چون اين بحث اگر ادامه پيدا كند تو را مرتد خواهد كرد. اما آريوس دست از بحث خود برنداشت و اسقف اسكندريه فتوائي صادر كرد كه به موجب آن آريوس مرتد شناخته شد. اگر آن فتوي در قرن شانزدهم يا هفدهم ميلادي صادر مي شد، آريوس را زنده در آتش مي سوزانيدند. اما در قرن چهارم ميلادي سازماني چون انكيزيسيون (سازمان تفتيش عقيده) وجود نداشت كه مرتدان را زنده در آتش بسوزاند. لذا آريوس بعد از اين كه طبق فتواي اسقف اسكندريه مرتد شناخته شد توانست به زندگي ادامه بدهد ولي او را به كليسا راه نمي دادند.

بعد از اين كه اسقف اسكندريه آريوس را مرتد شناخت او نامه اي به اسقف نوشت و در آن گفت:

(وقتي مي گوئيم پدر و پسر لازمه اش اين است قبول كنيم كه پسر بعد از پدر آمده چون اگر پدر و پسر با هم مي آمدند پدر و پسر نبودند و ناگزير بايد قبول كرد كه پسر بعد از پدر آمده است و اگر شما مي گوئيد كه پدر و پسر با هم آمده اند پس تفاوتي بين آن ها وجود ندارد و نبايد بين آن دو، فرق گذاشت. ما ترديد نداريم كه خدا يعني پدر، آفريده نشده چون هميشه بوده و من در اين قسمت كوچكترين ترديد ندارم و خدا را ازلي و ابدي مي دانم. اما پسر خدا ناگزير، بايد بعد از او آمده باشد و چون خدا ازلي و ابدي مي باشد و آفريده نشده، ناگزير، پسر را خلق كرده است آيا شما مي توانيد بگوئيد كه پسر، قبل از پدر بوده است؟ اگر شما اين حرف را بزنيد من شما را متهم به ارتداد مي كنم براي اين كه معناي حرف شما اين مي شود كه خدا را (پسر) آفريده است. اگر بگوئيد كه خدا و پسرش با هم آمدند من شما را متهم به شرك مي كنم چون اگر خدا و پسرش با هم بيايند لازمه اش اين است كه دو خدا وجود داشته باشد چون با هم آمدن پدر و پسر، دليل بر اين است كه هر دو از حيث دانائي و توانائي مساوي هستند و اگر مساوي نبودند يكي از آن دو يعني (پدر) قبل از (پسر) مي آيد. لذا براي اين كه من شما را متهم به ارتداد يا متهم به شرك نكنم (كه تقريبا مفهوم هر دو يكي است) شما بايد قبول كنيد كه


پسر بعد از پدر آمده و در نتيجه پسر آفريده است).

به طوري كه ملاحظه مي شود در اين نامه آريوس با جرئت، اسقف اسكندريه را مورد خطاب قرار مي دهد و محال بود كه در قرون شانزدهم و هفدهم ميلادي يك كشيش، بتواند با اين لحن نامه اي به اسقف كه رئيس اوست بنويسد و لحن اين نامه نشان مي دهد در قرن چهارم ميلادي براي كسي كه اين بحث را پيش مي كشيد خطر جاني وجود نداشته و شايد به اين علت آن خطر موجود نبوده كه قبل از آريوس در دنياي مسيحيان كسي آن بحث را مطرح نكرد. شايد بودند كساني كه در خانه خود، پشت درهاي بسته آن بحث را مطرح مي كردند. اما تا آن روز كسي پيدا نشد كه علني آن بحث را مطرح نمايد و لذا كليساي مسيحي نمي دانست كه تكليفش با آن مرد چيست چون سابقه اي وجود نداشت كه از روي آن بتواند خود را بفهمد و فقط اسقف اسكندريه فتواي ارتداد آريوس را صادر كرد و (گيبون) انگليسي نويسنده كتاب (تاريخ كليساي مسيحي) مي نويسد كه فتواي ارتداد آريوس از اين جهت با سرعت صادر شد كه اسقف اسكندريه به فضل او رشك مي برد. گر چه ديگر آريوس را به كليسا راه ندادند ولي عده اي مريد او شدند و شماره مريدان او افزايش يافت و بحث مربوط به تقدم پدر بر پسر از اسكندريه خارج شد و از يك طرف به (روم كبير) يعني روم قديمي كه ايتالياي امروزي باشد رسيد و از طرف ديگر به (روم صغير) كه پايتخت آن قسطنطنيه و استانبول كنوني بود رفت و بدون اين كه خوانندگان را با تفصيل، كسل كنيم مي گوئيم كه در تمام دنياي مسيحي اين بحث، مطرح شد و نه فقط علماي روحاني و دانشمندان آن بحث را مطرح مي كردند بلكه مردم كوچه و بازار هم وقتي به هم مي رسيدند راجع به تقدم پدر بر پسر يا تساوي پدر و پسر صحبت مي كردند. در جهان مسيحي هيچ موضوعي مطرح نبود، غير از آن چه آريوس مطرح كرد و طوري بحث مربوط به آن مسئله وسعت پيدا نمود كه كليساي مسيحي مجبور شد كنگره جهاني روحانيون را براي اخذ تصميم راجع به آن موضوع تشكيل بدهد. كنگره جهاني روحانيون كليساي مسيحي كه به زبان لاتيني و در اصطلاح كليسا (او كومه ني كال) مي خوانند در مواقع فوق العاده تشكيل مي شود و او كومه ني كال به معناي تحت اللفظي (جهاني) است. تاريخ كنگره هاي جهاني روحانيون كليساي مسيحي معروف است و چون آن كنگره ها در مواقع فوق العاده، براي اخذ تصميم قطعي راجع به مسائل مهم مربوط به كليسا تشكيل مي گردد در طول مدت دو هزار سلا كه از تاريخ مسيحيت مي گذرد شماره كنگره هاي جهاني روحانيون مسيحي از نوع او كومه ني كال به طوري كه گيبون در تاريخ كليسا مي نويسد از شصت تجاوز نكرده است. در سال 325 ميلادي كنگره بزرگ روحانيون مسيحي تشكيل گرديد و زائد است شرح دهيم كه جلسات كنگره با توجه به اين كه قدما بحث هاي طولاني را دوست داشتند چقدر طول كشيد و چه اشخاص در كنگره صحبت كردند و عاقبت كنگره جهاني روحانيون مسيحي اين راي را صادر كرد: (پدر و پسر از يك جوهر هستند). در اين جمله به طوري كه مي بينيم موضوع تقدم و تاخر ذكر نشده ولي مفهوم ضمني آن اين است كه پدر و پسر كه از يك جوهر هستند


با هم آمده اند. (قسطنطنين) امپراطور روم صغير (يا روم شرقي) كه پايتختش قسطنطنيه بود، راي كنگره جهاني روحانيون مسيحي را پذيرفت و چون دانسته شد كه حضور آريوس در اسكندريه (كه مركز علمي دنياي آن زمان بود) سبب مي شود كه باز مسئله قدمت پدر بر پسر همچنان مطرح گردد قسطنطين آريوس را به پايتخت خود استانبول امروزي احضار كرد و آريوس مدت يازده سال از سال 325 تا سال 336 ميلادي مجبور شد كه در قسطنطنيه توقف نمايد. اما امپراطور (روم صغير) كه بلافاصله راي كنگره جهاني روحانيون مسيحي را پذيرفته بود، بر اثر شناختن آريوس و مذاكره با او، نسبت به تصميم كنگره جهاني روحانيون نرم شد و گر چه خود تظاهر نمي كرد كه پدر را مقدم بر پسر مي داند اما به مريدان آريوس كه پدر را مقدم بر پسر مي دانستند سخت نمي گرفت و پيروان موسوم به آريائي يا آريان شدند و نبايد اين كلمه را با كلمه آريائي يعني از نژاد آريا اشتباه كرد و عجب آن كه طرفداران آريوس را آريائي يا آريان مي خواندند و دو قوم آلماني يكي به اسم (ويزيگوت) و ديگري به اسم (استروگوت) نظريه آريوس را پذيرفتند. چون آلماني ها از نژاد آريائي هستند و نظر به اين كه قسمتي از آن ها نظريه آريائي از آريوس را پذيرفتند در اعصار بعد، بين آن دو اسم به مناسبت تشابه، گاهي اشتباه مي شد و در آن جا كه مقصود نويسنده عقيده مذهبي بود تصور مي كرد كه مي خواهد يك نظريه نژادي را ابراز كند ولي اين اشتباهات از قرن هفدهم ميلادي كه دانشمندان آلماني مسائل مربوط به نژادها را پيش كشيدند، مي شد و قبل از آن چون مسائل مربوط به نژاد پيش نمي آمد آريائي يا آريان معناي كسي را مي داد كه پيرو نظريه آريوس مي باشد. آريوس بعد از اين كه به اسكندريه مراجعت كرد همچنان خداوند يا پدر را مقدم بر پسر مي دانست اما راي كنگره جهاني روحانيون را همان طور كه از ظاهر آن استنباط مي شد پذيرفت و قبول كرد كه پدر و پسر از يك جوهر هستند و با اين قيد كه پدر مقدم بر پسر است و هر دو در يك موقع به وجود نيامده اند. آريوس گفت پدر چون چراغ است و پسر مانند نور او از حيث جوهر، كانون اصلي چراغ و نوري كه از آن ساطع مي شود، يكي است ولي از حيث قدمت فرق مي كند و چراغ مقدم بر نور آن مي باشد و اول كانون چراغ روشن مي شود و آن گاه نور را به اطراف ساطع مي نمايد و وضع پدر و پسر نيز همين طور است و هر دو از يك جوهر هستند ولي پدر بر پسر مقدم مي باشد. اين توضيح آريوس در اعصار بعد، مورد استفاده بعضي از فرقه هاي مذهبي و عرفاني كه عقيده به وحدت وجود داشتند قرار گرفت و گفتند كه جهان از خداست چون غير از خدا يا (هستي) چيز ديگر وجود ندارد. اما همان طور كه نور چراغ از كانون چراغ جدا مي باشد گو اين كه هر دو يكي هستند جهان هم از خدا جدا است بدون اين كه از لحاظ اصل و منشاء جدا باشد.

آريوس اهل كشور (ليبي) واقع در شمال افريقا بود و در كودكي والدينش او را به (انطاكيه) بردند و در آن جا او را به مدرسه فرستادند و بعد از اين كه داراي سواد خواندن و نوشتن شد او را به مدرسه مذهبي فرستادند تا اين كه كشيش شود و آريوس


در انطاكيه فارغ التحصيل گرديد و بعد به اسكندريه رفت و در آن جا شروع به كار در كليسا كرد. گيبون نويسنده تاريخ كليساي مسيحي مي نويسد كه آريوس مردي بود بلند قامت و چهار شانه و قوي البنيه اما داراي چشم هائي رئوف و صدائي ملايم، و هنگام تكلم، آهسته صحبت مي كرد و هرگز از اين كه نظريه اش را نمي پذيرفتند خشمگين نمي شد. از تاريخ زندگي كودكي و آغاز جواني اش غير از اين كه از ليبي منتقل به انطاكيه شد و در آن جا تحصيل كرد اطلاعي در دست نيست و از اسم پدرش بي اطلاع هستيم و فقط گفته اند او سوداگر بود و نمي دانيم در چه رشته سواداگري مي كرد. آريوس بعد از يازده سال دوري از اسكندريه به آن شهر مراجعت كرد اما روحانيون مسيحي در آن شهر با سكونت وي در آن جا مخالفت كردند و باز او را به قسطنطنيه احضار كردند و آريوس چند ماه بعد از ورود به آن شهر بيمار شد و زندگي را بدرود گفت و جسدش را در همان شهر دفن كردند. شهري كه مجمع جهاني روحانيون مسيحي در سال 325 ميلادي در آن منعقد كرديد به اسم (نيسه) خوانده مي شد كه شهري بود در آسياي صغير واقع در مشرق درياي (مرمره) و جغرافيادان هاي مسلمان آن شهر را به اسم (نيكائيا) يا (نيقيه) خوانده اند و نبايد آن را با شهر (نيس) واقع در اروپاي امروزي اشتباه كرد و روزي كه مجمع جهاني روحانيون مسيحي در شهر نيسه تشكيل گرديد از شهر نيس امروزي اروپا كوچكترين اثر در كتب تاريخي و جغرافيائي وجود نداشت و نيسه از شهرهاي بسيار قديم آسياي صغير بود و مورخين مي گويند كه آن شهر از حيث قدمت در جهان كم نظير است و در اعصار بعد شهر نيسه و به قول مورخين و جغرافيادان هاي مسلمان نيكائيا يا نيقيه پايتخت سلاطين آل عثمان شد و از آن پايتخت بود كه سلاطين آل عثمان به تصرفات خود توسعه دادند و به تدريج تمام آسياي صغير را جزو قلمرو خود كردند و آنگاه توانستند به قاره اروپا دست بيندازند و در مرحله بعد حكومت (روم صغير) را كه پايتخت آن قسطنطنيه بود از بين بردند و قسطنطنيه به اسم استانبول پايتخت سلاطين آل عثمان شد ابن بطوطه جهانگرد معروف كه در قرن هفتم هجري قمري شهر نيسه يا نيكائيا را ديده مي گويد شهري است بزرگ داراي مساجد و كاروان سراها و بازاري طولاني و مسقف و در آن دوره به طور متوسط روزي ده كاروان وارد نيسه مي شد. امروز نيز آن شهر در تركيه كنوني هست اما وسعت و شهرت قديم را ندارد و در حال حاضر سكنه محلي آن را به اسم (ازنيق) يا ازنيك مي خوانند.

بعضي از علماي شيعه دوازده امامي توضيحي راجع به امامت مي دهند كه شبيه است به كانون چراغ و نور آن. آن ها مي گويند كه خداوند كانون چراغ است كه نور از آن ساطع مي گردد و به اطراف پخش مي شود. آن نور گر چه از خدا مي باشد ولي خود خدا نيست و پيغمبر اسلام (ص) و دخترش فاطمه زهرا (ع) و دوازده امام مذهب شيعه آن نور هستند و آن ها از خدا ساطع شده اند ولي خود خدا نمي باشند و چون از خدا ساطع گرديده اند ازلي هستند و ابدي و دوره زندگي آنها در زمين دوره ماموريت بوده و از طرف خدا وظيفه رهبري خلق را داشته اند و هر يك از آن ها در دوره اي بخصوص داراي


آن وظيفه بوده اند و وظائف آن ها در عين حال كه مكمل يكديگر بوده تداخل نداشته است و هر امام مذهب شيعه بايستي در دوره اي بخصوص رهبري مسلمين را بر عهده بگيرد و وقتي زندگي را بدرود گفت وظيفه او در اين جهان خاتمه يافته است و آن گاه نوبت به امام ديگر مي رسد كه وظيفه خود را به انجام برساند و او هم در دوره اي كه در اين جهان است به انجام رسانيدن وظيفه مشغول مي شود تا اين كه زندگي را بدرود بگويد و چون تمام ائمه نور خدا هستند و ازلي و ابدي مي باشند مرگ آن ها در اين جهان مرگ صوري است و به منزله اين است كه مسكن را عوض كرده باشند و از اين جهان به جهان ديگر بروند ولي در دنياي ديگر از مسلمين فارغ نيستند و همچنان در فكر مسلمين مي باشند. در بين ائمه مذهب شيعه فقط يكي از آن ها وضع استثنائي دارد و او امام دوازدهم است كه دوره امامتش نه فقط از يازده امام ديگر طولاني تر شده بلكه تا پايان جهان ادامه خواهد داشت و حتي بعد از ظهورش، دوره امامت او به انتها نخواهد رسيد. امام دوازدهم شيعيان دو غيبت داشته و دارد اول غيبت صغري كه از سال 260 هجري قمري شروع شد و به سال 329 هجري قمري خاتمه يافت و دوم غيبت كبري كه از سال 329 هجري قمري شروع شد و تا امروز ادامه دارد. در مدت شصت و نه سال كه غيبت صغري طول كشيد چهار تن از مردان راه خدا در دوره هاي مختلف آن شصت و نه سال بين امام دوازدهم و مسلمين رابط بوده اند كه اگر در هويت نژادي سه نفر از آن ها از لحاظ اين كه ايراني بوده اند يا نه، ترديد داشته باشيم در هويت چهارمي به اسم (ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي) ترديد نداريم و مي دانيم كه ايراني بوده است. ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي نائت امام دوازدهم به روايتي در سال 326 هجري قمري زندگي را بدرود گفت و به روايت ديگر در سال 329 هجري قمري يعني در همان سال كه غيبت صغري به اتمام رسيد و غيبت كبري آغاز گرديد و اگر روايت فوت آن مرد در سال 329 هجري قمري صحيح باشد او چهارمين و آخرين رابط مستقيم بين امام دوازدهم و مسلمين بوده است و اگر روايت فوت او را در سال 329 صحيح ندانيم و روايت ديگر را مشعر بر اين كه وي در سال 326 هجري قمري فوت كرده صحيح بدانيم معلوم مي شود كه وي سومين رابط مستيم است و رابط ديگر به اسم (علي بن محمد سمري) قبل از او مشغول به انجام رسانيدن وظيفه بود و فوت كرد و اگر نوبختي در سال 329 هجري قمري زندگي را بدورد گفته باشد لازمه اش اين است كه سمري رابط سوم باشد و بعد از اين كه دوره غيبت صغري به اتمام رسيد و دوره غيبت كبري شروع شد ديگر بين امام و مسلمين رابط مستقيم وجود نداشت و ندارد. (ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي) در بين چهار نفر كه مدت شصت و نه سال رابط مستقيم بين امام دوازدهم و مسلمين بوده اند، داراي برجستگي است. او مردي بود دانشمند و علاوه بر علم دين يعني علم فقه اسلامي در نجوم دست داشت و تمام فرزندان ذكور نوبخت يا نوبختي كه منجم (المنصور) خليفه عباسي يكي از آن ها بود مثل جد خود در نجوم دست داشتند و ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي، رابط بين امام دوازدهم و مسلمين مي گفت كه علوم نجوم كمك به خداشناسي مي كند و منظور او از علم نجوم شناسائي ستارگان و وقوف بر حركات آن ها بود نه آن علم نجوم كه از روي آن سرنوشت مردم را


تعيين مي كردند و حسين بن روح نوبختي به آن نوع نجوم عقيده نداشت و به همين جهت (المقتدر) خليفه عباسي او را به زندان انداخت، آن خليفه حسين بن روح نوبختي را احضار كرد و به او گفت چون تو منجم هستي بايد به من بگوئي كه من چند سال خلافت خواهم كرد و چه موقع خواهم مرد. حسين بن روح نوبختي گفت تو اگر بخواهي كه من از حركات ستارگان تو را بياگاهانم مي توانم آن كار را بكنم و اگر بخواهي بگويم در چه موقع ماه و خورشيد مي گيرد باز مي توانم ساعت گرفتن ماه و خورشيد را تعيين نمايم ولي نمي توانم به تو بگويم چند سال خلافت خواهي كرد و چه موقع خواهي مرد. خليفه گفت تو چه جور منجم هستي كه نمي تواني سرنوشت مرا پيشگوئي نمائي و تمام منجمان اين كار را مي كنند و من از اين جهت تو را براي اين كار احضار كردم كه به من گفتند تو در نجوم، اعلم هستي و برتر از تو كسي در علم نجوم نيست. حسين بن روح گفت در مورد معلومات من در نجوم غلو كرده اند و من مردي هستم منجم ولي اعلم نمي باشم. خليفه عباسي گفت اينك آيا سرنوشت مرا تعيين مي نمائي يا نه و به من مي گوئي؟ حسين بن روح نوبختي گفت اين كار از من ساخته نيست چون من در اين رشته، مطالعه نكرده ام براي اين كه عقيده دارم آن قسمت از نجوم كه بدان وسيله سرنوشت اشخاص را تعيين مي كنند داراي ارزش علمي نيست. اين حرف را مردي زد كه در آن عصر كه همه عقيده به نجوم داشتند از او مي خواستند كه به وسيله علم نجوم، طالع و سرنوشت را تعيين كند و چقدر يك دانشمند بايستي روشن فكر باشد تا در آن دوره، اين طور فكر نمايد و در آن عصر، طوري مردم عقيده داشتند كه با علم نجوم مي توان طالع و سرنوشت را تعيين كرد كه به مشهودات و محسوسات آن قدر معتقد نبودند. خليفه عباسي پرسيد آيا ممكن است يك منجم به علم خود عقيده نداشته باشد. حسين بن روح نوبختي گفت آن چه به نام تعيين طالع و پيشگوئي سرنوشت اشخاص در نجوم راه يافته، علم نيست بلكه خرافات است. آدمي بايد جرئت داشته باشد و دست از جان بشويد تا اين كه بتواند در دوره اي كه خلفاي عباسي عقيده به تعيين طالع و پيشگوئي سرنوشت از روي علم نجوم داشتند اين حرف را به يك خليفه بزند. المقندر خشمگين شد و گفت از اين قرار تو مرا پيرو خرافات مي داني؟ حسين بن روح نوبختي گفت به تو چيزهائي گفته اند كه تو را معتقد به خرافات كرده اند و گرنه تو معتقد به خرافات نمي شدي؟ چون خليفه عباسي مي دانست كه نوبختي شيعه است يقين حاصل كرد كه او نمي خواهد سرنوشت وي را پيش بيني نمايد و امر كرد كه او را به زندان ببرند و آن قدر در زندان باشد تا اين كه راضي شود كه سرنوشت او را از روي احكام نجوم پيش بيني نمايد. حسين بن روح نوبختي به طوري كه علماي شيعه گفته اند در زندان هم با امام دوازدهم شيعيان مربوط بود و از او براي مسلمين كسب دستور مي كرد. بعد از اين كه نوبختي مدتي در زندان بسر برد بر اثر توطئه اي كه در كاخ خليفه تمهيد شد، خليفه عباسي مدت سه روز و به روايتي دو روز از خلافت بر كنار گرديد و در همين مدت شيعيان، حسين بن روح نوبختي را از زندان آزاد كردند. خليفه بعد از آن سه يا دو روز، باز زمامدار شد اما ديگر مزاحم نوبختي نگرديد و آن مرد از آن پس تا روزي كه زنده بود به وظايف مذهبي اشتغال داشت و اشكالات شيعيان را در حضور امام


دوازدهم مطرح مي كرد و از امام جواب دريافت مي نمود و به شيعيان مي رسانيد. راجع به حبس حسين روح نوبختي روايتي ديگر هست مشعر بر اين كه المقتدر خليفه عباسي نوبختي را به علت اين كه وي براي تبليغ مذهب شيعه دوازده امامي خيلي مجاهدت مي كرد به زندان انداخت و در هر حال در مورد حبس شدن وي ترديدي وجود ندارد و او مدتي در زندان به سر برد. حسين بن روح نوبختي چند كتاب نوشت كه امروز يكي از آن ها موجود نيست و علماي شيعه ميگويند كتابهاي او را از بين بردند. بعيد نيست كه در آن كتاب ها تمام يا قسمتي از مذاكرات نوبختي با امام دوازدهم شيعيان نوشته شده بود و خلفاي عباسي بقاي آن كتاب ها را براي خود خطرناك دانستند و از بين بردند و در دوره هائي كه كتاب با دست نوشته مي شد و از هر كتاب بيش از يك نسخه وجود نداشت از بين بردن آن يك نسخه سبب نابودي كتاب مي گرديد و اگر كتابهائي كه بر اثر كينه يا تعصب از بين رفت امروز وجود مي داشت شايد وضع زندگي آدمي طوري ديگر بود و دانشمندان عقيده دارند كه ظلمت علمي و معنوي قرون وسطي در اروپا ناشي از اين بود كه قبل از آن دوره كتاب ها را از بين بردند و مردم در مغرب زمين در بي خبري باقي ماندند. امروز وقتي ما نظر به (فهرست) ابن النديم صحاف مي اندازيم مشاهده مي كنيم كه از صدها كتاب نام مي برد كه امروز وجود ندارد در صورتي كه اگر اروپا گرفتار ظلمت معنوي قرون وسطي شد، در شرق، بازار علم رواج داشت معهذا حتي در شرق هم كينه و حسد سبب مي گرديد كه كتاب ها را مي سوزانيدند يا به آب مي شستند تا اين كه نوشته كتاب از بين برود و پوست آن باقي بماند تا براي نوشتن مورد استفاده قرار بگيرد. كتابهائي حسين بن روح نوبختي از لحاظ مذهب شيعه دوازده امامي خيلي داراي اهميت بوده و ار ما آن كتاب ها را در دسترس مي داشتيم مي توانستيم راجع به امام دوازدهم شيعيان اطلاعات زياد به دست بياوريم ولي چون آن كتاب ها نيست بايد به رواياتي كه از حسين بن روح نوبختي باقي مانده است اكتفا نمائيم. از روايات مزبور چنين فهميده مي شود كه حسين بن روح نوبختي امام دوازدهم را مي ديده و با او صحبت مي كرده است. گاهي امام دوازدهم شيعيان او را احضار مي كرده و زماني خود او، تقاضاي ملاقات مي نموده و همين كه به صداي متعارف (يعني نه بلند و نه كوتاه) از امام دوازدهم تقاضاي ملاقات مي كرده امام، مكاني را براي ملاقات تعيين مي نموده و حسين بن روح نوبختي در آن جا به حضور امام مي رسيده و هر چه مي خواسته مي پرسيده است. بعضي از علماي شيعه برآنند كه حسين بن روح نوبختي و سه نفر ديگر كه در دوره غيبت صغري بين امام دوازدهم و شيعيان رابط بوده اند اگر راجع به قيافه و اندام امام دوازدهم توضيحي نداده اند اين است كه ديدن امام از طرف آن ها رويت باطني بوده نه ديدار ظاهري و آن ها با چشم معنوي امام را مي ديده اند و صدايش را با گوش معنوي مي شنيده اند و چشم آنها قادر نبوده است كه امام غائب را ببيند. اما دسته اي ديگر از علماي شيعه عقيده دارند كه آن چهار نفر امام را با چشم ظاهري مي ديدند و صدايش را مي شنيدند. حسين بن روح نوبختي راجع به ماهيت امامت در مذهب شيعه دوازده امامي گفته است كه امامت عبارت مي باشد از روح مسلمين و همان طور كه جسم بدون روح نمي تواند به زندگي ادامه بدهد مسلمين هم بدون امام، نمي توانند


به زندگي ادامه بدهند. از او پرسيدند اگر اين طور است پس چطور فرقه هاي اسلامي كه به امام عقيده ندارند به زندگي ادامه مي دهند؟

حسين بن روح نوبختي گفت خداوند به كساني كه به او عقيده ندارند و مشرك هستند و بت هاي چوبي يا جانوران را مي پرستند روزي مي رساند. فرقه هاي مسلمان هم كه به امام عقيده ندارند از اين جهت داراي موجوديت هستند و به زندگي ادامه مي دهند كه امام هست و اگر امام نبود نه فرقه شيعه وجود داشت و نه ساير فرقه هاي اسلامي و بر اثر توجه امام است كه مسلمين و ساير ابناي بشر باقي هستند و زندگي مي كنند. به اين ترتيب ماهيت امامت در مذهب شيعه دوازده امامي طوري است كه امامت فقط شامل فرقه شيعه و ساير فرقه هاي مسلمين نمي شود بلكه شامل تمام نوع بشر مي گردد و بعقيده علماي شيعه نوع بشر از اين جهت باقي است كه امام هست و اگر امام نباشد نوع بشر و كره زمين از بين مي رود زيرا حديثي وجود دارد مشعر بر اين كه خداوند جهان را براي محمد (ص) و جانشين هاي او آفريد و اگر آن ها نبودند خلقت صورت نمي گرفت و هستي به وجود نمي آمد. تمام مكتب هاي شيعه اين حديث را حقيقت مي دانند و حتي مكتب هاي شيعي كه معتقدند به وحدت وجود هستند در حقيقت اين حديث بدون ترديد مي باشند. مكتب هاي معتقد به وحدت وجود براي اين كه امامت را در مذهب شيعه، با نظريه خود وفق بدهند متوسل به توضيح شده اند. توضيحي كه پيروان وحدت وجود و دارنده مذهب دوازده امامي راجع به اين موضوع مي دهند اين است كه تمام موجودات جهان از خدا بوجود آمده اند و با او هستند و در خصوص برتري محمد (ص) و دخترش فاطمه (ع) و دوازده امام نسبت به ساير موجودات دنيا چيزهائي مي گويند كه فهمش براي ما مغرب زميني ها دشوار است چون توام با اصطلاحاتي مي شود كه قسمتي از آن اصطلاحات فلسفي است كه از يونان به شرق رفته و رنگ شرقي پيدا كرده و قسمتي ديگر اصطلاحات عرفاني مخصوص شرق است. اما ساده ترين توضيح مربوط به برتري آن چهارده نفر، نسبت به موجودات ديگر طبق نظريه شيعياني كه معتقد به وحدت وجود هستند (و آن ها فقط صوفيان و عرفا مي باشند و شيعيان ديگر آن عقيده را ندارند) اين است كه خداوند في المثل يك چراغ است و تمام موجودات دنيا، بهر شكل نور آن چراغ مي باشند و دليل برتري آن چهارده نفر، نسبت به ساير موجودات دنيا اين است كه آن ها اولين طبقه نور، بعد از ساطع شدن از چراغ هستند و همان طور كه نور هر قدر از كانون چراغ دور مي شود ضعيف تر مي گردد موجودات جهان هر قدر از كانون خداوند دور مي شوند از حيث مرتبه، پائين تر مي روند. اين توضيح منطقي و ساده را ما مغرب زميني ها مي توانيم بپذيريم و به ماهيت عقيده شيعيان مشعر بر اين كه آن چهارده نفر از تمام موجودات جهان برتر هستند پي ببريم. ساير شيعيان كه معتقد به وحدت وجود نيستند اين توضيح را نمي دهند و آن ها فقط مي گويند كه آن چهارده تن، اولين موجوداتي هستند كه از طرف خداوند آفريده شده اند و به مناسبت آفريدن آن ها خداوند جهان را آفريد و گرنه دنيا بوجود نمي آمد. چون پيروان مذهب شيعه دوازده امامي آن چهارده نفر


را بعد از خدا برجسته ترين موجودات جهان مي دانند معتقد هستند كه حسين مي توانست با يك اشاره، قشون عبيدالله بن زياد حاكم عراقين را از بين ببرد و آنها را به هلاكت برساند يا طوري بسوزاند كه مبدل به خاكستر شوند ولي از قدرت امامت خود براي محو آنها استفاده نكرد. چون امام قدرت امامت خود را عليه بشر ضعيف به كار نمي اندازد و اين كار مادون شأن و عظمت اوست. پيروان مذهب شيعه دوازده امامي ميل ندارند كه اين توضيح را بشكافند و به سئوالاتي كه به وجود مي آورد جواب بدهند. آنها مي گويند قدرت فوق العاده امام به كار نمي افتد مگر براي نجات يك يا عده اي از ابناي بشر و هرگز آن قدرت براي تباه كردن آدميان مورد استفاده قرار نمي گيرد چون مرتبه و شأن و سعه صدر امام، برتر از آن است كه قدرت خود را براي تباهي يك يا عده اي از آدميان به كار بيندازند و اين نظريه، شبيه است به نظريه اي كه مسيحيان راجع به قدرت مسيح دارند. شيعيان دوازده امامي همان قدرت فوق العاده را براي قرآن هم قائل هستند و مي گويند كه قرآن نيز داراي قدرتي است مافوق بشر اما آن قدرت جز براي نجات يك يا عده اي از ابناي بشر به كار نمي افتد و در هر خانه كه قرآن باشد سكنه آن خانه از بلاها مصون هستند و حديثي از امام چهارم شيعيان (ع) نقل مي كنند كه گفت: (ان اصفر البيوت من الخبر، البيت اصفر من كتاب الله). يعني (تهي ترين خانه ها از اموال، خانه اي است كه در آن كتاب خدا (قرآن) نباشد) و كلمه (الخير) در اين جمله به معناي مال است و در زبان عربي (الخير) چندين معني دارد و يكي از معاني آن، مال به طور مطلق است.