بازگشت

سي نفر از ايرانيان به حسين رسيدند


در شب دهم محرم سال شصت و يكم هجري چند واقعه اتفاق افتاد كه بايد ذكر شود. يكي از آن ها به طوري كه گفتيم رفتن شمر بن ذي الجوشن نزد (عباس بن علي) بود تا او و سه برادرش را از حسين (ع) جدا كند ولي عباس به طوري كه گفتيم نپذيرفت. واقعه ديگر عبارت از اين است كه در شب دهم محرم سي نفر از ايرانيان مقيم كوفه


خود را به حسين (ع) رسانيدند و اين عده روز بعد، براي كمك به حسين (ع) در جنگ شركت كردند و كشته شدند. نعمان بن ابي عبدالله معروف به (ابوحنيفه) مورخ شيعه كه نبايد او را با ابوحنيفه هاي ديگر و بخصوص (ابوحنيفه دينوري) اشتباه كرد مي گويد ايرانيان كه در شب دهم محرم خود را به حسين (ع) رسانيدند بيست و پنج نفر بودند. بايد دانست كه نعمان بن ابي عبدالله معروف به (ابوحنيفه) كه در سال 363 هجري قمري در كشور مصر زندگي را بدرود گفت يكي از مورخين برجسته شرح زندگي دودمان محمد بن عبدالله (ص) پيغمبر اسلام است و تاريخ او راجع به دودمان پيغمبر اسلام شش هزار صفحه است. (مجلسي) مولف معروف دوره صفوي در كتاب خود به اسم (بحارالانوار) مي نويسد كه نعمان بن ابي عبدالله معروف به ابوحنيفه شيعه دوازده امامي بوده اما براي تقيه خود را اسماعيلي و شيعه هفت امامي معرفي مي كرده است. براي اين كه بين دو اسم ابوحنيفه اشتباه نشود مي گوئيم كه ابوحنيفه دينوري تقريبا يك قرن، با ابوحنيفه مورخ دودمان پيغمبر اسلام تفاوت زمان داشته و ابوحنيفه دينوري به روايتي در سال 282 و به روايتي در سال 290 هجري قمري زندگي را بدرود گفته اما در تاريخ وفات ابوحنيفه مورخ دودمان پيغمبر اسلام كه 363 هجري قمري بوده، ترديد نداريم. يكي ديگر از مورخين شيعه كه گفته عده اي از ايرانيان در شب دهم محرم سال شصت و يكم هجري خود را به حسين (ع) رسانيدند و روز بعد، به حمايت او، وارد جنگ شدند و به قتل رسيدند (قاضي سعد الدين ابوالقاسم عبدالعزيز) معروف به ابن براج است [1] .

او مي گويد شماره ايرانياني كه در شب دهم محرم خود را به حسين رسانيدند و روز بعد، در جنگ كشته شدند بيست نفر بود ابن براج در مصر متولد شد و داراي مذهب شيعه بود و بعد از چندي به شام (سوريه) رفت و قاضي شهر ترابلس گرديد كه آن شهر امروز در لبنان قرار گرفته و اروپائيان آن را (تريپولي) مي خوانند و نبايد با طرابلس واقع در شمال افريقا مشتبه شود و طرابلس لبنان اينك بندري است معتبر و منتهاي لوله نفت مي باشد. ابن براج كه كتابهاي بسيار از خود باقي گذاشته در سال 481 هجري قمري در طرابلس شام زندگي را بدرود گفت. ديگر از مورخيني كه گفته اند كه در شب دهم محرم سال شصت و يكم عده اي توانستند خود را به حسين (ع) برسانند و روز بعد، به حمايت وي بجنگند و كشته شوند ابوالقاسم عبدالواحد بن علي بن عمران اسدي معروف به (ابن برهان) است كه در سال 456 هجري زندگي را بدرود گفت. اين مورخ، صحبت از ايرانيان نمي كند ولي مي گويد كه در شب دهم محرم عده اي از مردان كوفه كه شماره آنها را از بيست تا سي نفر گفته اند براي حمايت از حسين (ع) به او ملحق شدند و روز بعد، با دشمنان جنگيدند و به قتل رسيدند. ابن برهان نوشته است كه فرمانده يا رهبر مرداني كه در آن شب توانستند خود را به حسين برسانند و از او حمايت كنند، (برويج) بوده است و اين اسم، معرب كلمه (پرويز) فارسي است و حتي به موجب گفته ابن برهان هم به نظر مي رسد آنهائي كه در آن شب توانستند خود را به حسين (ع) برسانند ايراني


بودند. در بين حكمرانان خراسان، از خانواده (سيمجور) هم مورخي بوده كه گفته است در شب دهم محرم عده اي از ايرانيان كه قبل از آن شب در راه بودند وارد كربلا شدند و آن ها نزد حسين رفتند و به او گفتند كه آمده اند از او حمايت كنند و روز بعد در جنگ شركت كردند و به قتل رسيدند.

در بين حكمرانان خانواده سيمجور دو نفر از ديگران معروف تر هستند. يكي از آنها (ابوالحسن محمد بن ابراهيم بن سيمجور) است كه مدت سي سال از سال 347 تا سال 377 هجري قمري به تفريق حاكم خراسان بود. او اهل تاريخ نبود و مورخين اسلامي راجع به وي دو نظريه ابراز كرده اند كه به كلي متضاد است. عده اي از مورخين كه در راس آن ها ابن اثير معروف و (ميرخوند) مشهور قرار دارند مي گويند كه ابوالحسن سيمجور حاكم خراسان مردي بوده است ستمگر و فاسق و عده اي ديگر از مورخين كه در راس آنها (حمدالله مستوفي) و (عوفي) قرار گرفته اند ابوالحسن سيمجور را حامي دادگستر و مردي با تقوي دانسته اند و خواننده تاريخ متحير مي شود كه كدام يك از آن دو نظريه متضاد را بپذيرد. اين حاكم دادگستر يا بيدادگر، پسري داشته به اسم (ابوعلي سيمجور) كه بعد از پدر حاكم خراسان شد و اهل فضل بود و به خانواده پيغمبر اسلام (ص) ارادت داشت و علاقه او به آن خانواده وي را واداشت كه تاريخ خاندان پيغمبر اسلام را تا پايان قرن دوم هجري بنويسد. ابوعلي سيمجور تاريخ خود را در نيمه اول قرن پنجم هجري نوشته و به نظر مي رسد كه بر تمام ماخذهائي كه تا آن موقع راجع به تاريخ وقايع دودمان پيغمبر اسلام (ص) بوده دست داشته و توانسته از آن ها استفاده كند، او مي گويد كه عده اي از ايرانيان مقيم كوفه بعد از اين كه اطلاع حاصل كردند كه حسين (ع) به كوفه نزديك شده ولي حاكم عراقين مانع از اين گرديده كه وي وارد كوفه گردد تصميم گرفتند كه خود را به حسين برسانند و بگويند كه آماده هستند از او پيروي نمايند. آن ها از كوفه خارج شدند و به قادسيه (واقع در مغرب كوفه) رفتند و در آن جا اطلاع حاصل كردند كه حسين (ع) راه شمال را پيش گرفته است. طرفداران حسين (ع) كاروان او را تعقيب كردند تا اين كه به كربلا رسيدند و در آن جا به اردوگاه عمر به سعد برخوردند. آن ها كه راه را مسدود ديدند در صدد برآمدند كه اردوگاه را دور بزند اما به هر طرف كه رفتند به اردوگاه سربازان برخوردند و نمي توانستند كه خود را به حسين برسانند. كسي كه نسبت به آنها سمت برتري داشت و ديگران از وي گوش شنوا داشتند گفت ما براي اين كه خود را به حسين برسانيم بايد اين طور جلوه بدهيم كه آمده ايم به سپاه عمر بن سعد ملحق شويم و وقتي به آن سپاه ملحق شديم كسي جلوي ما را نخواهد گرفت و خواهيم توانست كه خود را به حسين برسانيم و به اين ترتيب آن ها توانستند وارد سپاه عمر بن سعد شوند و چون سربازان، آن ها را از خود دانستند و تصور كردند آمده اند تا با كسي كه بر خليفه خروج كرده بجنگند، از آنها ممانعت نكردند و آنان توانستند خود را به حسين برسانند و رهبر آن ها به حسين گفت ما آمده ايم كه به دعوت تو پاسخ مثبت بدهيم. حسين گفت شما چگونه توانستيد خود را به اين جا برسانيد آن ها جواب دادند كه چگونه خود را از طرفداران عمر بن سعد معرفي كردند و سربازان، آنان را آزاد


گذاشتند كه به هر جا كه مي خواهند بروند و پس از اين كه سربازان خوابيدند آنان به راه افتادند و خود را به كاروان او رسانيدند. حسين به آنها گفت آيا مي دانيد عمر بن سعد فقط تا فردا صبح به من براي متاركه جنگ مهلت داده و بامداد فردا به من حمله خواهد كرد. ايرانيان گفتند كه ما از اين موضوع اطلاع نداريم. حسين (ع) گفت پس بدانيد كه من و كساني كه نسبت به من وفادار مانده اند فردا به قتل خواهيم رسيد و شما از راهي كه آمده ايد برگرديد تا اين كه كشته نشويد.

ايرانيان گفتند ما نزد تو نيامده ايم تا اين كه تو را ترك كنيم و فردا به حمايت تو خواهيم جنگيد.

حسين (ع) گفت ولي كشته خواهيد شد. آن ها گفتند كشته شدن در راه تو براي ما سعادت است. حسين (ع) گفت اگر شما با من بجنگيد و كشته شويد در راه خدا كشته مي شويد نه در راه من، زيرا من هم در راه خدا كشته خواهم شد.

ايرانيان گفتند ما هم در راه خدا كشته مي شويم.

به اين ترتيب سي مرد ايراني (يا بيست و پنج يا بيست نفر) در كربلا ماندند و روز بعد در جنگ شركت كردند و كشته شدند و ما نمي دانيم اين سي نفر را كه در شب دهم محرم سال شصت و يكم هجري به حسين (ع) ملحق شدند جزو عده اي بدانيم كه در كتابهاي تاريخ شماره آنها را (به طوري كه گفته شد) از سيصد نفر تا هفتاد و دو نفر ذكر كرده اند يا اين كه اين سي نفر غير از آنها هستند.

ارادت و علاقه ايرانيان نسبت به حسين (ع) از فداكاري اين سي نفر يا بيست نفر معلوم مي شود ولي ما غير از نام برويج از اسامي ساير ايرانياني كه در شب دهم محرم به حسين (ع) ملحق شدند بدون اطلاع هستيم و بعيد نيست مورخيني كه در نيمه اول قرن دوم هجري تاريخ سال شصت و يكم و وقايع آخرين روزهاي زندگي حسين (ع) را نوشته اند تعمد داشتند كه نام ايرانيان ذكر نشود زيرا نيمه اول قرن دوم هجري، دوره خلافت آخرين خلفاي بني اميه و اولين خلفاي بني عباس بود و خلفاي بني عباس مردمي حق ناشناس به شمار مي آمدند و با ايرانيان عداوت داشتند در صورتي كه ايرانيان وسائل روي كار آمدن بني عباس را فراهم كرده بودند.

بيرحمي هاي ابوالعباس سفاح اولين خليفه عباسي كه در سي و سه سالگي در سال 136 هجري قمري زندگي را بدرود گفت و قساوت هاي المنصور خليفه دوم عباسي و برادر العباس سفاح كه بعد از او خليفه شد نسبت به ايرانيان مشهورتر از آن است كه محتاج به ذكر باشد.

تمام ايرانياني كه سبب شدند كه بني عباس روي كار بيايند در دوره كوتاه خلافت سفاح اولين خليفه عباسي كه بيش از چهار سال طول نكشيد و آن گاه در دوره خلافت المنصور به حكم آن دو خليفه كشته شدند و بعضي از آن ها را طوري با بيرحمي كشتند كه انسان از شنيدن آن مرتعش مي شود.

تاريخ فقط نام سران ايراني را كه باعث روي كار آمدن بني عباس شدند و به حكم خليفه اول و دوم عباسي به قتل رسيدند ضبط كرده، مثل (ابوسلمه خلال) و (ابومسلم


خراساني) و نام صدها تن از مردان برجسته ايراني كه بني عباس را روي كار آوردند و به حكم سفاح و منصور به قتل رسيدند ذكر نشده است.

بعد از آن دو خليفه، خلفاي ديگر عباسي در هر موقع كه توانستند دودمان هاي بزرگ ايراني را معدوم كردند كه معروفترين آن ها دودمان (برمكي) و دودمان (افشين) است.

در تمام دوره بني اميه، خلفاي اموي، خونخوارترين سردار و درباري خود را مامور حكومت قسمت هاي مختلف ايران مي كرده اند براي اين كه كينه اي شديد نسبت به ايرانيان داشتند و نمي توان ترديد داشت كه يكي از علل علاقمندي ايرانيان به علي بن ابي طالب (ع) و حسن (ع) و حسين (ع) و فرزندان آنها، ناشي از كينه بني اميه نسبت به ايرانيان بود و علي (ع) و فرزندانش بر عكس بني اميه به ايرانيان علاقه داشته اند.

حكام خونخواري كه بني اميه براي حكومت قسمت هاي مختلف ايران مي گماشتند طوري سفاك بودند كه در صفحات تاريخ شرق، چون مظهر خونريزي شناخته شده اند از قبيل (حجاج بن يوسف) و (زيد بن مهلب) و (مهلب بن ابي صفره) و (زياد بن ابيه) و علي بن عيسي) و ديگران.

با آن كينه كه بني اميه و خلفاي عباسي و بخصوص دو خليفه اول آن سلسله نسبت به ايرانيان داشتند چگونه، مورخين نيمه اول قرن دوم هجري كه تاريخ سال شصت و يكم هجري قمري را به رشته تحرير درآوردند مي توانستند اسم ايرانياني را كه در شب دهم محرم براي كمك به حسين (ع) رفتند بنويسند و اگر آن كار را مي كردند سرشان بر باد نمي رفت؟

ما در فصول قبل گفتيم كه اولين كتابهائي كه در اسلام نوشته شد و اولين كتابهاي تاريخ، در چه موقع به رشته تحرير در آمد.

بيم مورخين از بني اميه، مانع از اين بود كه بتوانند در قرن دوم هجري تاريخ سال شصت و يكم و كشته شدن حسين (ع) را طوري بنويسند كه چيزي از آن كاسته نشده باشد و به احتمال، بر اثر اين بيم اسم ايرانياني را كه براي حمايت از حسين رفتند از قلم انداختند.

محققين مغرب زميني كه در ادب فارسي تحقيق كرده اند از روح افسرده و بدبيني عده اي زياد از شعراي ايران حيرت نموده اند. اگر تصديق كنيم كه شاعر، منعكس كننده احساسات مردم عصر خود مي باشد بايد قبول كرد كه افسردگي و بدبيني، كه در اشعار عده اي زياد از شعراي گذشته ايران ديده مي شود، افسردگي و بدبيني ايرانيان قديم بوده است و اشعار شعراي ايراني آئينه اي بود كه احساسات مردم ايران در آن منعكس مي شد. در اشعار عده اي زياد از شعراي گذشته ايران افسردگي و بدبيني و تسليم در قبال مقدرات ديده مي شود زيرا مردم ايران در گذشته افسرده و بدبين و در قبال مقدرات تسليم بودند.

آن چه حكام بني اميه و بني عباس با ايرانيان كردند اگر با ديگران مي كردند، آن ها نيز همان طور، داراي روح افسرده و بدبين مي شدند و در قبال مقدرات تسليم مي گرديدند. محققين مغرب زميني كه در ادب ايران تحقيق كرده اند، از علاقه شعراي عارف و گذشته ايران به خرابات حيرت كرده اند و از خود مي پرسيده اند چرا آنها مي خواستند در خرابات، گوشه اي داشته باشند، و همانجا به زندگي ادامه بدهند تا بميرند، غافل


از اين كه ظلم حكام، طوري زندگي را بر مردم تنگ كرد كه يك انسان وارسته كه نمي خواست برده حاكم باشد اگر مايل به ادامه زندگي بود بايستي به كنج خرابات پناه ببرد. ايرانيان در نظر حكام بني اميه و بني عباس موالي بودند يعني بردگان و جان و مال آنها مباح بود و (مهلب بن ابي صفره) كه نامش ذكر شد براي قصاص قتل يكي از نوكرهاي خود ده هزار ايراني را كشت. در اين صورت آيا نمي توان گفت كه مورخ اسلامي كه خواسته وقايع آخرين روزهاي حسين را بنويسد مجبور شده كه احتياط كند و از ذكر نام ايرانيان خودداري نمايد. لذا در بعضي از تواريخ شرق موضوع آمدن ايرانيان از كوفه به كربلا و ملحق شدن به حسين (ع) مسكوت گذاشته شده است. در تواريخي هم كه اين موضوع را ذكر كرده اند از ذكر اسم ايرانيان خودداري نمودند.

در دوره عباسيان نوشتن تاريخ زندگي حسين (ع) بر خلاف دوره امويان آزاد شده بود. اما در آن موقع هيچ يك از كساني كه وقايع را با چشم ديده بودند حيات نداشتند تا آنچه مي دانند به مورخين بگويند و آنها بنويسند و مورخين دوره عباسي ناگزير بودند كه از روي كتابهائي كه در دوره امويان نوشته شده بود، تاريخ بنويسند.

اين است كه امروز از اسم ايرانياني كه در شب دهم محرم سال شصت و يكم هجري به حسين (ع) ملحق شدند اطلاع نداريم.

ديگر از وقايع با اهميت شب دهم محرم اين است كه در آن شب (حر بن يزيد) از قبيله بني رياح به حسين ملحق شد. به نظر مي رسد كه عمر بن سعد مي فهميده كه حر بن يزيد متمايل به حسين (ع) است و به همين جهت در عصر روز هشتم محرم او را از فرماندهي واحدي كه وي رئيس آن واحد محسوب مي گرديد معزول كرد و ديگري را فرمانده آن واحد نمود. اگر عمر بن سعد در روز هشتم، حر بن يزيد رياحي را از فرماندهي آن مواحد معزول نمي كرد آن مرد با تمام سربازان خود به حسين ملحق مي گرديد و روز ديگر نيروي حسين (ع) در قبال نيروي عمر بن سعد قوي تر مي شد.


پاورقي

[1] براج بايد بر وزن دراج پرنده معروف تلفظ شود - مترجم.