بازگشت

نظري به وضع كربلا


اكنون كه بحث ما به اين جا رسيد ضروري است كه وضع منطقه كربلا را از نظر بگذرانيم و ببينيم كه در سال شصت و يكم هجري آن منطقه چه وضع داشته است. مأخذ ما براي كسب اطلاع راجع به وضع كربلا در آن موقع اول نوشته (هروديان) مورخ يوناني است هك در قرن دوم ميلادي مي زيسته و ماخذ دوم ما (تي تين) مورخ رومي است كه در پايان قرن سوم ميلادي تاريخ خود را نوشته و نبايد او را با (تي تين) نقاش مشهور اشتباه كرد. سومين ماخذ ما براي نشان دادن وضع كربلا چيزهائي است كه (ابوالاسود دوئلي) از خود باقي گذاشته و خليفه بن خياط آن ها را نقل كرده است.

منطقه كربلا دشتي بوده است در قسمت غربي شط فرات، داراي اراضي مخلوط با شن و دشت مزبور تپه هاي كم ارتفاع داشته است. در آن دشت غير از خرابه هاي نينوا نشان ديگر از آبادي نبوده و كنار خرابه ها چندين خانوار زندگي مي كرده اند كه در آن موقع آن مكان را قريه نينوا مي خوانده اند. قسمت شمالي منطقه كربلا، در مكاني قرار داشته كه با خط استوا داراي سي و دو درجه و نيم فاصله بوده و به اصطلاح جغرافيائي عرض شمالي آن 32 / 5 درجه بوده است. طول شرقي منطقه كربلا هر گاه امروز نصف النهار (گرينويچ) مبداء قرار بگيرد، چهل و چهار درجه بوده است. اگر كسي در شمال منطقه كربلا، نزديك شط فرات، به موازات خرابه هاي نينوا قرار مي گرفت وضع آن منطقه را اين طور مي ديد: در طرف راست او خرابه هاي نينوا و سكنه قريه اي به همان نام قرار داشت و در طرف چپ وي شط فرات در آفتاب برق مي زد و وضع شط در آن جا طوري بود كه بر اراضي واقع در مغرب رودخانه سوار مي شد و همين وضع طبيعي به طوري كه تي تين مورخ رومي نوشته، به شاپور اول پادشاه ايران (از سلسله ساسانيان) اجازه داد كه اردوگاه (گوردين سوم) امپراطور روم را غرق در آب نمايد. مقابل شخصي كه رو به جنوب ايستاده بود تپه هاي كم ارتفاع، زمين را مواج نشان مي داد و بعضي از آن تپه ها بيشتر ارتفاع داشت به طوري كه اگر هنگام شب در قفاي تپه آتش مي افروختند، شعله ديده نمي شد. در طرف چپ آن شخص، ساحل شط فرات نيزار بود و در عقب او، به فاصله دور، يك نهر از فرات منشعب مي گرديد و به طرف مغرب مي رفت تا اين كه روستاهاي دور دست را مشروب نمايد. چون زمين مخلوط با شن بود هر گاه باد مي وزيد توليد غبار زياد نمي كرد كه مانع از بينائي شود. هروديان مورخ يوناني نوشته است كه شط فرات فقط نزديك نينوا در منطقه اي كه طول آن از شمال به جنوب بيش از چندين ميل نيست بر اراضي سوار مي شود و بعد از اين كه از منطقه نينوا گذشت چون بستر رودخانه گود مي شود ديگر نمي توان از آن براي شرب اراضي استفاده كرد. به قول هروديان علت اين كه نينوا پايتخت كشور آشور يك شهر بزرگ و آباد گرديد همين بود كه در آن منطقه آب رودخانه فرات بر اراضي مجاور سوار مي شد و او تعجب مي كند چرا بعد از اين كه نينوا ويران شد، آن منطقه آباد نگرديد و در صدد برنيامدند كه نزديك رودخانه،


كشت زار و باغ به وجود بياورند. ولي ما امروز مي دانيم كه در آن منطقه به دفعات باغ و مزرعه بوجود آمد و به همان دليل كه در آنجا آب رودخانه فرات بر اراضي مجاور سوار مي شد، همين كه رودخانه طغيان مي كرد، آبادي ها و باغ ها و مزارع را مي برد و بعد از چندي باز مردم درصدد برمي آمدند آن جا را آباد كنند و چون به سهولت مزرعه و باغ را مشروب مي كردند، زمين آباد مي شد و بعد از چند سال رودخانه فرات طغيان مي كرد و چون در آن جا بر اراضي تسلط داشت هر چه در كنارش بود مي برد و منطقه كربلا مبدل به صحرا مي گرديد و در سال شصت و يكم هجري كه حسين (ع) و قشون عمر بن سعد وارد منطقه كربلا و به قول هروديان وارد منطقه (كاربل) شد، دوره اي بوده كه آنجا آبادي و كشت زار و باغ نداشته است. در دوره ساسانيان كربلا يا كاربل علاوه بر اين كه در معرض خطر طغيان رودخانه فرات بود در معرض خطر تهاجم هم قرار داشت و هر دفعه كه قشون روم، وارد بين النهرين مي شد از كربلا مي گذشت و رسم لژيون هاي رومي اين بود كه در راه خود، هيچ چيز باقي نمي گذاشتند. در همان منطقه كاربل يا كربلا به دفعات جنگ هاي سخت بين پادشاهان ساساني و روميان درگرفت و به قول تي تين مورخ رومي كه به تفصيل شرح جنگ شاپور اول پادشاه ساساني با گوردين سوم امپراطور روم را داده، گوردين سو بعد از اين كه دچار آب شد توانست از شط فرات عبور كند و در مشرق شط فرات به دست شاپور اول پادشاه ساساني كشته شد.

منطقه كربلا به مناسبت دارا بودن تپه هاي كم ارتفاع براي جنگ سواران و ارابه ها مناسب نبود بدون اين كه بكلي مانع از جنگ سواران باشد و بين دو تپه كم ارتفاع جلگه هائي بالنسبه مسطح وجود داشت كه سواران مي توانست در آن جا مبادرت به مانور نمايند. اما جنگ ارتش عمر بن سعد با حسين و همراهانش جنگ دو ارتش به شمار نمي آمد تا اين كه مبادرت به مانورهاي جنگي بكنند. حتي اگر طبق بعضي از روايات در روز نهم محرم هنوز كاروان حسين متشكل از هزار نفر بوده باز جنگ ارتش عمر بن سعد با آن هزار نفر جنگ دو ارتش محسوب نمي شده است. طبق روايات متعدد تا روز نهم محرم عمر بن سعد استفاده از آب رودخانه را از طرف كاروان حسين (ع) ممنوع نكرده بود براي اين كه مي خواست با حسين (ع) مدارا كند. ولي پس از اين كه شمر بن ذي الجوشن ضبابي با فرمان حاكم عراقين آمد عمر بن سعد دستور داد كه راه وصول كاروان حسين را به آب مسدود نمايند و نگذارند كه كاروانيان آب ببرند.اين دستور يك سخت گيري زائد به شمار مي آمد. چون حتي اگر كاروان حسين به آب دسترسي داشت، نمي توانست در قبال حمله ارتش عمر بن سعد مقاومت نمايد. همين كه فرمان حمله از طرف عمر بن سعد صادر گرديد، و عده اي از سواران ارتش او به حركت در آمدند از طرف كاروان حسين كه گفتيم در شمال اردوگاه عمر بن سعد موضع داشت پرچم سفيد افراشته شد. عمر بن سعد كه خود ناظر حمله بود فرمان توقف سواران را صادر كرد و گفت بروند و بشنوند كه حسين (ع) چه مي گويد. عمر بن سعد تصور كرد كه حسين قصد دارد تسليم شود و به همين جهت پرچم سفيد را افراشته است. اما حسين (ع) به فرستادگان عمر بن سعد گفت كه


از او بخواهيد كه تا فردا صبح به ما مهلت بدهد. فرستادگان عمر بن سعد مراجعت كردند و گفتند حسين (ع) خواهان مهلت است و مي گويد تا فردا صبح به من مهلت بدهيد. شمر بن ذي الجوشن ضبابي گفت منظور او از درخواست مهلت دفع الوقت است و شايد مي خواهد هنگام شب بگريزد. اما همين كه عمر بن سعد فهميد كه بايد با حسين بجنگد، او را محاصره كرد و يك واحد از سواران او، در شمال كاروان حسين (ع) موضع گرفته بودند. حسين (ع) حتي در آن روز مي توانست برود ولي نرفت و به احتمال قوي ادامه مذاكره سبب شد كه از رفتن خودداري كند. ولي در عصر روز نهم محرم ديگر حسين (ع) نمي توانست از كربلا برود چون محاصره شده بود.

عمر بن سعد به شمر فهمانيد كه حسين (ع) چون محاصره شده قادر به گريختن نيست و به فرستادگان گفت برويد و از او بپرسيد كه براي چه خواهان مهلت مي باشد. مردي به اسم (عبدالله بن قيس كندي) كه از امرا به شمار مي آمد با دو نفر بسوي كاروان حسين به راه افتاد. چند قدم كه برداشت شمر بن ذي الجوشن ضبابي كه گفتيم همان روز به كربلا رسيده بود او را صدا زد. عبدالله بن قيس كندي روبرو گردانيد و پرسيد چه مي گوئي؟ شمر ضبابي گفت اين دو نفر كه با خود مي بري كم هستند و لااقل با بيست نفر برو. عبدالله بن قيس كندي پرسيد چرا با بيست نفر بروم؟ شمر گفت براي اين كه اگر حسين خدعه كرده باشد و بخواهد تو را به كمين گاه بكشاند و به قتل برساند بتواني از خود دفاع كني. عبدالله بن قيس گفت اولا حسين (ع) نمي داند كه من براي مذاكره با او انتخاب شده ام تا اين كه مرا به كمين گاه بكشاند و ثانيا حسين (ع) كسي نيست كه بعد از برافراشتن پرچم سفيد، مبادرت به خدعه نمايد و ثالثا آدمي بايد ديوانه باشد كه در قبال اين قشون بزرگ در حالي كه محاصره شده، پرچم سفيد برافرازد و بعد، كسي را كه براي مذاكره با او مي آيد به قتل برساند زيرا مي فهمد كه اگر او را به قتل برساند به طور حتم كشته خواهد شد. شمر بن ذي الجوشن ضبابي حرفي ابلهانه زده بود زيرا قطع نظر از اين كه حسين (ع) اهل خدعه نبود هيچ مرد عاقل، در آن حال كه محاصره اش كرده بودند و راه گريز نداشت، مبادرت به خدعه نمي كرد. ولي به طوري كه گفتيم شمر ضبابي نسبت به حسين (ع) كينه داشت بدون اين كه ما توانسته باشيم علت آن كينه را در كتب مورخين شرق و غرب بفهميم وفقط (بارتولومو) كه در آغاز اين تحقيق او را معرفي كرديم، فرض كرده كه شمر بن ذي الجوشن ضبابي به تقواي حسين (ع) و احترامي كه در جامعه داشت حسد مي ورزيد و كينه او از حسد سرچشمه مي گرفت و يكي از انواع شديد كينه، رشكي است كه ناشي از حسد باشد. ما بدون اين كه گفته بارتولومو را كه فرضي بيش نيست تاييد كنيم تصديق مي نمائيم كه ممكن است مردي به تقواي مرد ديگر حسد بورزد بخصوص اگر آن تقوا براي آن مرد در جامعه توليد احترام نمايد و همان طور كه بارتولومو گفته كينه اي كه از حسد بوجود بيايد شديد است و حاسد نسبت به محسود طوري كينه پيدا مي كند كه حتي آماده مي شود او را با دست خود به قتل برساند و در


قرآن كه كتاب مذهبي مسلمين است گفته شده كه از خطر حسود به خدا پناه ببريد [1] .

(عبدالله بن قيس كندي) وقتي وارد خيمه حسين (ع) شد ديد كه وي مشغول خواندن نماز عصر است و آن قدر ايستاد تا اين كه نماز حسين (ع) به اتمام رسيد و آن گاه او به عبدالله بن قيس كندي گفت بنشيند و دو نفر كه با عبدالله آمده بودند بيرون خيمه ايستادند. عبدالله بن قيس با احترام گفت: من از طرف عمر بن سعد آمده ام كه بپرسم براي چه درخواست مهلت كرده اي و اگر استمهال تو براي دفع الوقت مي باشد بدان كه براي تو بدون نتيجه است چون عمر بن سعد تصميم گرفته كار را به اتمام برساند و چون تو مردي مي باشي كه آزارت به من نرسيده به تو اندرز مي دهم كه دست از لجاجت بردار و تسليم شو و تو اگر تسليم شوي با احترام تو را به دشمق خواهند فرستاد و خليفه هم وقتي بفهمد كه تو خود تسليم شدي تو را خواهد بخشود. حسين (ع) گفت من نيازمند بخشايش خداوند هستم نه بخشايش مردي متجاهر به فسق مثل يزيد بن معاويه. عبدالله بن قيس كندي گفت اگر خواهان مقام و ثروت هستي در دستگاه خليفه به هر مقام كه بخواهي ميرسي غير از مقام خلافت و آن قدر ثروتمند خواهي شد كه خود بگوئي براي من كافي است. حسين گفت تو تصور مي كني من براي تحصيل مقام و ثروت، قيام كرده ام. عبدالله بن قيس گفت تو مردي درستكار هستي و هم اكنون كه من مي خواستم به اين جا بيايم گفت كه تو، اهل خدعه نمي باشي. ولي يك مرد درستكار هم نيازمند مقام و ثروت است. حسين (ع) گفت آيا تو تصور مي كني كه من براي تحصيل مقام و ثروت قيام كرده ام.

عبدالله بن قيس گفت من يقين دارم كه تو خواهان مقام و ثروت هستي زيرا هر كس كه مبادرت به كاري مي كند براي اين است كه مقام و ثروت به دست بياورد. حسين (ع) گفت اين كه تو مي گوئي، عمومي نيست و همه براي تحصيل مقام و ثروت دست به كار نمي زنند و آيا جد من پيغمبر اسلام، براي اين قيام كرد كه داراي مقام و ثروت شود؟ و آيا مي داني وقتي جد من زندگي را بدرود گفت ميراث او چه بود؟ عبدالله بن قيس گفت جد تو يك انسان استثنائي بود و به جمع آوري مال توجه نداشت


و همه نمي توانند مانند جد تو بشوند. حسين (ع) گفت من هم مثل جدم به مال دنيا توجه ندارم و مقام نمي خواهم بلكه خواهان برقرراي حق مي باشم. عبدالله بن قيس اظهار كرد با اين لجاجت، تو به خود و خانواده ات ستم مي كني چون بدون ترديد تو را خواهند كشت و چون بر خليفه خروج كرده اي، و مرتد حربي هستي، بعد از قتل تو، افراد خانواده ات را اسير خواهند كرد و آن ها را در بازار برده فروشي خواهند فروخت. حسين (ع) بدون اين كه از آن گفته مضطرب شود گفت ممكن است بعد از كشتن من، افراد خانواده ام او را اسير كنند و حتي آن ها را براي فروش به بازار برده فروشي ببرند ولي خريداري پيدا نخواهد شد كه آن ها را ابتياع كند.عبد الله بن قيس پرسيد براي چه؟ حسين گفت افراد خانواده من از خانواده نبوت هستند و محال است كه عضوي از خانواده نبوت برده شود و آيا تو هر قدر توانگر باشي حاضر هستي، عضوي از خانواده نبوت را ببردگي خريداري كني. عبدالله بن قيس گفت نه. حسين (ع) فرمود ديگران هم مثل تو هستند و اعضاي خانواده نبوت را به بريدگي خريداري نمي كنند. عبدالله بن قيس گفت وقتي من اينجا آمدم تصور كردم كه تو به وحشت افتاده اي ولي اينك مي شنوم كه با قوت قلب صحبت مي كني؟ و نكند كه قوت قلب تو ناشي از اين باشد كه اميدوار هستي به كمكت بيايند. حسين (ع) گفت فقط مردم كوفه ممكن بود به كمك من بيايند و آن ها هم عهدي را كه با من بسته بودند زير پا گذاشتند. عبدالله بن قيس كندي پرسيد اگر اميدوار نيستي كسي به كمكت بيايد اين قوت قلب تو ناشي از چيست؟ حسين گفت ناشي از اين است كه من مي دانم راه راست را پيش گرفته ام و از راه حق مي روم.

عبدالله بن قيس گفت راه راست را كساني پيش گرفته اند كه با خليفه بيعت كرده اند و اكنون هم داراي جاه و مال هستند و بعد از انقضاي عمر طبيعي براي فرزندان خود، ثروت باقي مي گذارند تا آن ها هم با رفاه زندگي كنند. حسين (ع) گفت من از اين اشخاص نيستم. عبدالله بن قيس اظهار كرد من براي خيرخواهي اين حرف را زدم و خواستم تو را هلاكت و خانواده ات را از اسارت نجات بدهم و چون نمي خواهي تسليم شوي ديگر از اين مقوله صحبت نمي كنم و اينك بگو كه براي چه درخواست مهلت كرده اي؟ حسين (ع) گفت هر آدمي تا موقعي كه زنده است كارهاي دنيوي دارد و اگر ناگهان بميرد آن كارها معوق مي ماند و من چون مي دانم كه كشته مي شوم، درخواست مهلت كردم تا اين كه بتوانم كارهاي ناتمام خود را به اتمام برسانم.عبد الله بن قيس گفت در اين صحرا چگونه مي خواهي كارهاي ناتمام خود را به اتمام برساني؟ در اين جا نه شهري هست و نه آنهائي كه تو با آنها داد و ستد مي كردي. حسين (ع) گفت من حسابهاي خود را به همراهانم مي گويم تا اين كه آن ها بعد از مرگ من به آن حساب ها رسيدگي كنند. عبدالله بن قيس گفت مهلت را فقط براي همين مي خواهي؟ حسين (ع) گفت براي اين هم مي خواهم كه قبل از مرگ با خداي خود تنها باشم و هيچ انديشه غير از او بخاطرم راه نيابد. عبدالله بن


قيس كه لحن كلام حسين (ع) را مي شنيد باز از قوت قلب وي حيرت كرد و گفت عمر بن سعد منتظر مراجعت من مي باشد و بيش از اين نمي توانم با تو صحبت كنم و بگو چقدر مهلت مي خواهي. حسين (ع) گفت پنج روز مهلت مي خواهم. عبدالله بن قيس جواد داد محال است كه عمر بن سعد پنج روز به تو مهلت بدهد. حسين (ع) گفت چهار روز به من مهلت بدهيد. عبدالله بن قيس گفت چون اين انديشه وجود دارد كه ممكن است به كمك تو بيايند فرمانده سپاه به تو چهار روز مهلت نخواهد داد. حسين (ع) گفت پس به من سه روز مهلت بدهيد با اين كه كارهاي دنيوي خود را مرتب كنم.

عبدالله بن قيس گفت من درخواست تو را به عمر بن سعد مي رسانم ولي مي دانم كه او به تو سه روز مهلت نخواهد داد. آن گاه عبدالله بن قيس رفت و درخواست حسين (ع) را به عمر بن سعد گفت. شمر گفت به احتمال قوي اين مرد منتظر كمك است و اميدواري دارد كه تا سه روز ديگر به حمايتش بيايند و به او فرصت ندهيد و همين امروز اسيرش كنيد يا به قتلش برسانيد. عمر بن سعد به عبدالله بن قيس كندي گفت برو و از حسين (ع) بپرس كه آيا اميدوار به دريافت كمك هست يا نه؟ و اگر به تو جواب منفي داد به او بگو كه من تا بامداد فردا به او مهلت مي دهم كه كارهاي خود را به انجام برساند ولي اين مهلت تمديد نخواهد شد. شمر گفت اين چه سوال است كه مي خواهيد از او بكنيد و بدهي است كه وي خواهد گفت منتظر كمك نمي باشد. عبدالله بن قيس گفت خود من اين موضوع را از وي پرسيدم و او گفت كسي به كمكش نخواهد آمد.

عمر بن سعد گفت به اين وصف دوباره از او بپرس و جواب صريح دريافت كن و اگر گفت كسي به كمكش نخواهد آمد تا فردا صبح به او مهلت بده. اين گفته فرمانده سپاه نشان مي دهد كه عمر بن سعد هم حسين را مردي درستكار مي دانسته و فكر مي كرده كه وي دروغ نمي گويد. به موجب روايت ديگر، وقتي حسين از عمر بن سعد درخواست مهلت كرد تا اين كه براي تمشيت كارهاي خود فرصت داشته باشد فرمانده سپاه بين النهرين عبدالله بن قيس كندي را نزد حسين نفرستاد تا به او بگويد كه تا فردا صبح به وي مهلت مي دهد بلكه به عبدالله بن قيس گفت برود و به حسين (ع) بگويد كه در نقطه اي واقع در كنار رودخانه فرات يكديگر را ملاقات كنند. اگر روايت مزبور صحيح باشد به نظر مي رسد كه عمر بن سعد اميدوار بوده است كه حسين (ع) را از عزم پايداري منصرف نمايد و به طوري كه گفتيم اگر حاكم عراقين اميدوار به انصراف حسين (ع) از مقاومت نبود، عمر بن سعد، در آخرين روز، قبل از جنگ، يعني در عصر روز نهم محرم سال 61 هجري درخواست نمي كرد كه مرتبه اي ديگر حسين را ببيند.



پاورقي

[1] اين موضوع در سوره يکصد و سيزدهم قرآن مجيد و در آيه پنجم از آن سوره ذکر شده و سوره يکصد و سيزدهم و سوره يکصد و چهاردهم قرآن را به قول (ادوارد - مونته) استاد زبان و ادب عرب، در دانشگاه (ژنو) براي حسن ختام در آخر قرآن جا داده‏اند همان گونه که سوره فاتحه (سوره الحمد) را هم براي فتح الباب در آغاز قرآن نهاده‏اند و گرنه به قول پروفسور ادوارد - مونته جاي سوره فاتحه در قسمت‏هاي آخر قرآن جزو سوره‏هاي کوچک بود چون وقتي در زمان خليفه سوم قرآن را جمع آوري کرد اساس رديف سوره‏هاي قرآن اين شد که هر سوره که طولاني‏تر است جلوتر نوشته شود و سوره‏هاي يکصد و سيزدهم و يکصد و چهاردهم بعد از سوره‏هاي کوتاه‏تر نوشته شده در صورتي که بايد قبل از آن‏ها نوشته شود ولي از اين جهت اين دو سوره را که حاوي دعا و توسل به خدا مي‏باشد در آخر قرآن قرار داده‏اند که کلام خداوند، با دعا و توسل به خدا به اتمام برسد. (مترجم).