بازگشت

مناجات حسين


بعد از اين كه مدتي از شب گذشت، ناگهان در سكوت صحرا، صداي مناجات حسين (ع) به گوش رسيد. مناجات در اروپا معمول نيست و اروپائيان نمي دانند چه مي باشد. مناجات، از معني لغوي آن گذشته، بر توسل يك نفر، هنگام شب، به خداوند اطلاق مي شود و عبارت از اين است كه در نيمه شب، شخصي با صداي بلند. به خداوند متوسل مي شود و آن چه در دل دارد مي گويد و از خداوند براي رستگاري خود استرحام مي كند. در اروپا مردم براي عبادت به كليسا مي روند و در آن جا سرودهاي مذهبي دسته جمعي مي خوانند اما رسم نيست كه يك نفر در نيمه شب، با صداي بلند و به تنهاي خداوند را طرف خطاب قرار بدهد و آن چه در دل دارد بگويد و از او براي رستگاري اش، كمك بطلبد. آن گونه عبادت و توسل به خداوند در بيابان هاي وسيع مشرق زمين بوجود آمده است و وسعت بيابان و درخشندگي ستارگان و تنهائي مسافر، در منطقه اي وسيع كه بي پايان به نظر مي رسد، او را وا مي داشته كه با صداي بلند، با خداوند صحبت نمايد. آن كه شب در بيابان ندا در مي داده از اين نمي ترسيد كه صدايش كسي را از خواب بيدار نمايد چون مي دانسته كه غير از او كسي در بيابان نيست. او خجالت نمي كشيد كه مردم فريادش را بشنوند چون مي دانسته كه تنها است. تنهائي در بيابان تاريك، در حالي كه هزارها ستاره چشمك مي زدند، خيلي او را اندوهگين مي كرده و به ياد گذشته خود مي افتاده و اعمال گذشته را از نظر مي گذرانيده و عزيزاني را كه از دست داده بود به ياد مي آورده است. هر مسافر تنها، هنگام شب، در بيابان هاي مشرق زمين، دچار اين احساس مي شده، منتها به نسبت كمي يا زيادي معرفت، و كمي يا زيادي حساس بودن، اين احساس، در بعضي از اشخاص، ضعيف بوده و در برخي قوي. آن وقت براي اين كه عقده دل را بگشايد، در آن حال تنهائي، و در بياباني كه غير از او شايد جنبنده اي در آن وجود نداشت فرياد مي زد و چون غير از خدا كسي را ناظر و حامي خود نمي دانست با خدا صحبت مي كرد و نام عزيزان از دست داده را بر زبان مي آورد و گناهان گذشته را ذكر مي نمود و از خداوند مي خواست كه او را ببخشايد. در آن توسل بخداوند ريا وجود نداشت چون غير از خدا كسي نبود كه صدايش را بشنود و توبه و استغفارش را استماع كند. اگر عبادت را وابسته به حضور قلب بدانيم مناجات در بيابان هاي مشرق زمين، تنها مي باشد، همان طور فرياد مي زند و با خدا صحبت مي كند و از گناهان استغفار مي نمايد و بهترين نوع يا از بهترين نوع عبادت بود. شايد امروز هم در آن بيابان ها مسافري كه از خدا مي خواهد كه او را رستگار كند.

ما نمي دانيم اولين كسي كه در صحرا، مبادرت به مناجات كرد كه بود. حتي نمي توانيم بگوئيم اولين كسي كه در صحرا مناجات كرد، يك موحد بوده و شايد قبل از


اين كه مذاهب توحيدي بيايد كساني كه معتقد به خدايان متعدد بودند در صحرا مناجات مي كردند. در عربستان قبل از اسلام آواز (حدي) متداول بود و آنهائي كه هنگام شب در بيابان هاي عربستان (حدي) مي خواندند بت پرست بودند. تصور مي شود كه (حدي) براي راندن شتران به وجود آمد اما آن كه در آغاز (حدي) خواند براي اين بود كه در صحرا خود را از تنهائي برهاند و از بت ها براي رستگاري خود استمداد كند. اما چون (حدي) با آهنگ خوانده مي شد، شتران به نشاط مي آمدند و بدون احساس خستگي راه مي پيمودند. شايد مدتي قبل از بت پرستان عربستان عبرانياني كه از مصر مهاجرت كردند و مدت چهل سال در بيابان هاي شرق آواره بودند، شب ها، در بيابيان مناجات مي كردند و از خداوند براي نجات خود استمداد مي نمودند. در هر حال، مناجات، عبارت بوده است از توسل به خداوند، در بيابان هاي شرق، هنگام شب، و تنهائي. به همين جهت اين نوع عبادت در اروپا رايج نبود و نيست زيرا اروپا بيابان ندارد و اروپائيان از سكوت بيابان هاي وسيع شرق، هنگام شب، و تاثير وسعت و عظمت بيابان و چشمك زدن ستارگان در روح مسافري كه شب از بيابان مي گذرد يا در آن توقف مي نمايد بدون اطلاع هستند. اروپائياني هم كه امروز با اتومبيل از صحراهاي شرق مي گذرند، نمي توانند به كيفيت صحرا هنگام شب پي ببرند چون اتومبيل، قبل از اين كه شب فرود بيايد به مقصد رسيده است و اگر هم در صحرا توقف كند، وجود اتومبيل مانع از اين است كه مسافر امروزي بتواند كيفيتي را كه مسافران قديم، در موقع شب در صحرا احساس مي نمودند احساس نمايد. به طريق اولي مسافري كه هنگام شب با هواپيما بر فراز بيابان هاي شرق پرواز مي كند نمي تواند به آن كيفيت پي ببرد و به طور كلي مسافرت با هواپيما گر چه، در ظرف چندين ساعت مسافر را به مقصد مي رساند اما او را از كيفيت سفر بي اطلاع مي گذارد.

حسين(ع) هم در شب اول محرم در بيابان واقع در مغرب رود فرات، خود را تنها ديد. ممكن است پرسيده شود كه او در آن شب تنها نبود با يك كاروان حركت مي كرد و نبايستي هنگام راه پيمائي در بيابان احساس تنهائي نمايد. ولي آدمي اگر كسي را نداشته باشد كه مانند او فكر كند و احساس و هدفي چون او داشته باشد، احساس تنهائي مي كند و از اين گذشته، وقتي كه مسافر هنگام شب با كاروان از بيابان هاي مشرق زمين عبور مي نمايد چون كاروان ساكت است، احساس تنهائي مي كند و يكي از جهانگردان و نويسندگان اروپائي (پيرلوتي) در كتاب خود به عنوان (به سوي اصفهان) اين حال تنهائي را خوب وصف كرده است، پيرلوتي از بوشهر با اسب به طرف اصفهان رفت و بعد از مدتي راه پيمائي به آن شهر رسيد. وي در بعضي از صحراهاي جنوب ايران، به مناسبت گرماي خورشيد هنگام شب راه پيمائي مي كرد و با اين كه چند نفر با او بودند و در قسمتي از راه با يك كاروان سفر مي نمود طوري خود را در صحرا، تنها مي ديد كه به قول او پنداري غير از او و صحرا و ستارگان آسمان كه چشمك مي زدند، هيچ چيز در جهان وجود ندارد.

حسين (ع) هم در آن شب، بر اثر احساس تنهائي، شروع به مناجات كرد و آن چه در دل داشت گفت و بيان كرد كه چگونه جدش محمد بن عبدالله (ص) و پدرش


علي بن ابي طالب (ع) براي تقويت اسلام كوشيدند و چقدر متحمل متاعب شدند تا اين كه درخت اسلام بارور گرديد ولي بني اميه، علني تيشه بر ريشه اسلام زدند و شرابخوري و قمار و رشوه خواري را رواج دادند و افراد خانواده پيغمبر اسلام را كافر مرتد خواندند و مسلمانان بي گناه چون مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و عبدالله بن يقطر را سر بريدند و اكنون هم مي خواهند او را به قتل برسانند يا دستگير كنند.

مناجات حسين مثل تمام مناجات ها با آهنگ خوانده مي شد و خيلي در مستمعين و به خصوص حر بن يزيد كه عقب كاروان حسين (ع) مي آمد اثر كرد. در اين مورد هم اختلاف روايت هست و به روايتي در آن شب حسين (ع) مناجات نكرد بلكه يكي از همسفران حسين به اسم (طرماح بن عدي) مناجات نمود. در مورد مناجات هم اختلاف روايت هست و بعضي گفته اند كه او (حدي) خواند يعني آوازي را شروع كرد و به انتها رسانيد تا اين كه شتران كاروان را تشويق به راه رفتن كند اما در (حدي) فداكاري پيغمبر اسلام (ص) و علي بن ابي طالب (ع) را گنجانيد و روش بني اميه را محكوم كرد. در هر حال آن حدي خيلي در (حر بن يزيد) موثر واقع گرديد. و اثر آن به قدري زياد بود كه وقتي سپيده دميد و كاروان حسين (ع) و سپاه حر بن يزيد براي خواندن نماز صبح توقف كرد، حر بن يزيد به حسين (ع) اقتدا نمود و نماز خواند. بعد از اين كه نماز خوانده شد كاروان حسين (ع) و سپاه حر بن يزيد به راه ادامه دادند تا به روايتي به (غاضريه) رسيدند و غاضريه كنار (فرات) بود و لذا آب داشت. در غاضريه، حر بن يزيد سپاه خود را به دو قسمت كرد و قسمتي را بين كاروان حسين(ع) و شط فرات قرار داد و قسمتي ديگر را بين همان كاروان و صحراي غربي و زائد است به تفصيل بگوئيم كه شط فرات در مشرق كاروان حسين (ع) قرار داشت. منظور حر بن يزيد اين نبود كه مانع از استفاده از آب از طرف كاروان حسين (ع) بشود بلكه مي خواست شط فرات را تحت نظر داشته باشد كه حسين (ع) از آن عبور نكند و خود را به ساحل شرقي شط نرساند تا اين كه از آن جا به سوي كوفه يا به روايتي به سوي ايران برود. آن قسمت از سپاه حر بن يزيد هم كه در مغرب كاروان حسين (ع) قرار گرفت براي اين بود كه حسين (ع) از راه صحرا نرود و نه اين كه بگريزد بلكه از اين جهت كه از راه صحرا خود را به قسمتي بالاتر از شط فرات برساند تا اين كه از آن بگذرد و وارد ساحل شرقي فرات گردد.

روز قبل، بعد از اين كه حر بن يزيد در ذوخشب به كاروان حسين (ع) رسيد گزارشي براي حاكم كوفه و بصره فرستاد. از مضمون گزارش حر بن يزيد اطلاع نداريم ولي اين طور فهميده مي شود كه حر بن يزيد در آن گزارش علت عدم دستگيري حسين (ع) و لزوم تعقيب او را ذكر كرده است. طبيعي است كه وقتي يك فرمانده سپاه كه مامور مي باشد شخصي را دستگير نمايد يا به قتل برساند گزارش مي دهد كه نمي توانم او را دستگير كنم يا به قتل برسانم لابد بايد ضعف خود را علت عدم اجراي حكم قلمداد كند. اگر حر بن يزيد هزار سوار داشت آيا مي توانست گزارش بدهد چون وي ضعيف است نتوانست حسين را دستگير كند يا به قتل برساند. پس هزار سوار نداشته، و نيروي


او، ضعيف تر از كاروان حسين (ع) بوده و حر بن يزيد خود را طوري ضعيف مي ديده كه مي دانسته اگر در صدد دستگيري يا قتل حسين برآيد شكست خواهد خورد. جواب گزارش حر بن يزيد از طرف عبيدالله بن زياد فرستاده شد و در (غاضريه) كنار رود فرات آن پاسخ به حر بن يزيد رسيد. در مورد اين جواب هم چند روايت وجود دارد و اين روايات مطابق است با روايات مربوط به دستوري كه حاكم عراقين قبل از حركت حر بن يزيد براي او صادر كرد. يك روايت حاكي از اين است كه به حر بن يزيد دستور داده شد كه حسين را به قتل برساند يا اسير كند. روايت ديگر حاكي از اين است كه به او دستور داده شد حسين را تحت نظر داشته باشد و از او جدا نشود و روايت ديگر حكايت از اين مي كند كه حاكم عراقين به حر بن يزيد دستور داد كه حسين (ع) را به سوي صحرا براند.

از بين اين سه روايت آن چه منطقي به نظر مي رسد روايت اول است و باز آنچه عقلائي مي باشد اين است كه حر بن يزيد چون تحت نفوذ جوانمردي حسين قرار گرفت دستور حاكم عراقين را در مورد حسين (ع) به موقع اجرا نگذاشت يا اين كه چون نيرويش نسبت به نيروي حسين (ع) ضعيف بود درصدد برنيامد كه به او حمله ور شود. حاكم عراقين حامل نامه را مامور نمود كه بازرس باشد و ببيند كه آيا حر بن يزيد دستور حاكم را در مورد حسين (ع) به موقع اجرا مي گذارد يا نه؟ حسين (ع) وقتي ديد كه حر بن يزيد كاروان او را محاصره كرده (زهير بن قين) يكي از همراهان خود را نزد حر بن يزيد فرستاد و پرسيد براي چه ما را محاصره كرده ايد؟ حر بن يزيد گفت حاكم عراقين امر كرده است كه حسين(ع) را تحت نظر داشته باشم و من مامور هستم و معذور. زهير بن قين گفت اگر حسين (ع) بخواهد از بين النهرين به كلي خارج شود آيا باز ممانعت مي كني؟ حر بن يزيد پرسيد به كجا مي خواهد برود؟ زهير بن قين به روايتي گفت او قصد دارد به ايران برود و حر بن يزيد گفت حاكم عراقين به من ماموريت داده كه نگذارم او از بين النهرين خارج شود. زهير بن قين پرسيد اين دستور تا چه موقع قوت دارد. حر بن يزيد گفت تا موقعي كه دستور ثانوي حاكم عراقين برسد.

زهير بن قين گفت از اين قرار حسين (ع) محبوس تو مي باشد. حر بن يزيد گفت تقريبا همين طور است. زهير بن قين مراجعت كرد و گفت و شنود خود را به اطلاع حسين(ع) رسانيد و بعد چنين گفت: استنباط من اين است كه حر بن يزيد جرئت نمي كند به ما حمله ور شود براي اين كه خود را ضعيف مي بيند و چون ضعيف است من فكر مي كنم كه از حاكم كوفه درخواست كمك كرده، و ممكن است براي او نيروي امدادي برسد. من صلاح را در اين مي بينم كه قبل از رسيدن نيروي امدادي ما به حر بن يزيد حمله كنيم و كارش را بسازيم و از بين بردن اين دو دسته سرباز كه او در چپ و راست ما مستقر كرده، اشكال ندارد. زهير بن قين نقشه جنگ را هم چنين طرح كرد: امشب در حالي كه هر دو دسته خوابيده اند ما به آن ها حمله خواهيم كرد و هر دو دسته را غافلگير خواهيم نمود و به هر كس كه رسيديم هلاكش خواهيم كرد مگر اين كه امان بخواهد و اگر امان خواست اسيرش خواهيم كرد و حر بن يزيد را خواهيم كشتت يا اسير خواهم نمود


و من ترديد ندارم كه حمله ما قرين موفقيت خواهد شد براي اين كه حر بن يزيد و سربازانش انتظار حمله ما را ندارند و بعد از اين كه حر بن يزيد و سربازانش را از بين برديم ديگر كسي نمي تواند جلوي ما را بگيرد و هر جا كه تو بخواهي، خواهيم رفت.

حسين (ع) گفت من مقدم بر جنگ نمي شوم اما اگر به من حمله كنند، دفاع خواهم كرد. زهير بن قين گفت تو مقدم بر جنگ نمي شوي بلكه حر بن يزيد مقدم بر جنگ شده براي اين كه او نسبت به تو سخت گرفته و تو را محاصره كرده و آزادي ات سلب نموده و تو اگر شمشير از غلاف بكشي از حق و آزادي خود دفاع كرده اي؟ (حسين) گفت من شمشير از غلاف نمي كشم مگر وقتي كه حر بن يزيد شمشير از غلاف بكشد. زهير بن قين گفت اين وضع نه فقط براي تو موهن مي باشد بلكه براي ما هم وهن آور است و ما نبايد حكم اين مرد را گردن بنهيم و نه حر بن يزيد از قبيله (بني رياح) داراي مرتبه و مقامي است و نه عبيدالله بن زياد كه او را به اين جا فرستاده بين مردم و زن و حيثيت دارد.

بايد دانست كه بعضي مورخين نسبت به تولد عبيدالله بن زياد ظنين هستند و او را حلال زاده نمي دانند و بيرحمي و خون ريزي او را هم ناشي از اين دانسته اند كه وي حرام زاده بوده است ولي امروز كه زيست شناسي پيشرفت كرده و علم النسل توسعه يافته ما نمي توانيم بگوئيم كه حرامزاده بودن سبب مي شود كه زن يا مردي بي رحم و خون ريز گردد و به احتمال قوي (كروموزوم) كه عامل انتقال ميراث جسمي و روحي از اسلاف به اخلاف است دخالتي در بيرحم كردن يك مرد يا زن حرام زاده ندارد. اما بعيد نيست كه نقصان پرورش طفل، در دوره كودكي، او را خشن و بدبين و بيرحم به بار بياورد. زيرا طفل براي اين كه به خوبي پروريده شود علاه بر غذا و وسائل بهداشت نيازمند به محبت پدر و مادر نيز هست و يك طفل حرام زاده از محبت پدر و مادر محروم مي ماند و استثنا هم وجود دارد و اطفالي حرام زاده بيش از فرزندان حلال زاده مورد نوازش والدين قراي مي گرفته اند و نيز اطفالي حرام زاده بوده اند كه در شمار نوابغ در آمدند. اما جامعه، نسبت به يك حرامزاده به گمان اين كه وي در كودكي از نوازش پدر و مادر محروم بوده و در نتيجه خشن و بيرحم بار آمده بدبين است. تاثير مذهب هم در اين بدبيني دخالت دارد و جوامع دنيا فكر مي كنند طفلي كه نامشروع باشد بالفطره بد مي شود. در هر حال به عقيده بعضي از مورخين، عبيدالله بن زياد حاكم عراقين، حرام زاده بوده و حرام زادگي او هم به مرحله شياع رسيده بود و همه مي دانستند كه وي حرام زاده است.

زهير بن قين كه از گفته خود به هيجان آمده بود گفت من از قبيله بجلي هستم و تو مي داني كه قبيله من از نيك نام ترين قبايل عرب است و هرگز در قبيله ما طفلي حرام زاده متولد نشده و در هيچ موقع اتفاق نيفتاده كه افراد قبيله ما از پذيرفتن ميهمان عذر بخواهند و نشده كه كسي به قبيله ما پناهده شود و ما براي حمايت از او شمشير از غلاف نكشيم و خود را به كشتن ندهيم و براي مردي چون من از قبيله (بجلي)ننگ است كه يك حرام زاده حكم خود را بر من تحميل نمايد و به طريق اولي براي تو كه از طائفه


بني هاشم مي باشي و جد مادري ات پيغمبر اسلام مي باشد ننگ است كه حكم يك حرامزاده را گردن بنهي.

حسين گفت من حكم يك حرام زاده را گردن نمي نهم مضاف بر اين كه شهرت حرام زادگي عبيدالله بن زياد از شايعات است و علم اليقين نيست و تا براي من علم اليقين حاصل نشود من نمي توانم كسي را حرام زاده بدانم. من مي گويم كه مقدم بر جنگ نخواهم شد اما اگر به من حمله كنند از خود دفاع خواهم كرد. اما راجع به تو اي زهير بن قين من تصدق مي كنم كه مردي با غيرت هستي و قبيله تو يكي از نيك نام ترين قبايل عرب است و در داستان ها از قبيله تو به نيكي ياد شده و شاعران در وصف قبيله تو شعر سروده اند و براي مردي چون تو، شايد تحمل وضعي كه ما اكنون داريم مشكل يا غير ممكن باشد و لذا من به تو مي گويم آزاد هستي و اگر نمي تواني اين وضع را تحمل كني از من جدا شو و به قبيله خود برگرد يا به هر جاي ديگر كه مايل هستي برو. زهير بن قين گفت در اين كه تحمل وضع كنوني براي من مشكل مي باشد ترديدي نيست اما اگر من در اين موقع تو را رها كنم و بروم به دو چيز خيانت كرده ام يكي به دوستي و ديگري به آئين قبيله خودم. چون شعار قبيله بجلي اين است (وفاداري تا مرگ) و من با اين كه دچار وضعي مشكل هستم تو را رها نخواهم كرد ولي آيا تو، بر جاي خود مي نشيني تا اين كه بيايند و تو را به قتل برسانند.

حسين (ع) گفت اگر براي قتل من آمدند من بر جاي خود نخواهم نشست و بر مي خيزم و از خود دفاع مي كنم.اما انتظار نداشته باش كه من مقدم بر جنگ بشوم. حسين دو روز و به روايتي سه روز در غاضريه ماند و از طرف حر بن يزيد اقدامي براي دستگيري او نشد. بعد از دو يا سه روز كاروان حسين (ع) از غاضريه حركت كرد و همچنان راه شمال را پيش گرفت تا اين كه در نقطه اي بتواند از فرات بگذرد و خود را به ساحل چپ آن (ساحل شرقي) برساند و آن گاه به روايتي راه ايران را پيش بگيرد چون اگر حسين (ع) قصد نمي داشت كه از رود فرات بگذرد از لحاظ عقلائي و منطقي، نمي توان محملي براي رفتن او به سوي شمال فرض كرد حتي اگر روايت مربوط به اين را كه حر بن يزيد مامور بود حسين (ع) را به سوي بيابان براند قبول داشته باشيم باز حركت كاروان حسين (ع) در طول رودخانه فرات به سوي شمال، دور از منطق جلوه مي كند چون آبادترين نقاط بين النهرين سواحل دو رود فرات و دجله بود، و آب فراوان و آذوقه زياد در طول رودخانه وجود داشت. آنجا بيابان لم يزرع نبود كه حر بن يزيد به موجب امر حاكم عراقين حسين (ع) را وارد آن كند تا اين كه حسين (ع) و همراهانش از گرسنگي و تشنگي بميرند و تا زماني كه كاروان حسين (ع) در طول ساحل شط فرات حركت مي كرد همه جا خواربار و آب عليق مي يافت.

پس از لحاظ عقلي حركت كاروان حسين در طول ساحل فرات به سوي شمال بايستي علتي داشته باشد. مورخين شيعه مي گويند كه علت مسافرت حسين (ع) در طول رودخانه فرات به سوي شمال اين بود كه قصد داشت خود را به (نينوا) برساند و در آن جا شهيد شود. عده اي از مورخين مغرب اسلامي مي گويند حسين (ع) قصد داشت در


موضعي خود را از مزاحمت حر بن يزيد آسوده كند و از شط فرات بگذرد و به روايتي به سوي ايران برود و آنجا را كانون قيام خود بكند.

در اين كه در تراژدي بزرگ قيام حسين (ع) قصد فداكاري از طرف او نهفته بود ترديد نداريم چون كسي كه مي گويد من شمشير از غلاف نمي كشم مگر اين كه ديگري شمشير از غلاف بكشد معلوم است كه خود را براي فدا كردن جان آماده كرده است.

روز اول يا دوم يا سوم ماه محرم سال 61 هجري كاروان حسين (ع) به منطقه نينوا رسيد و شايد در آن روز، هنوز خرابه شهر نينوا پايتخت (آشور) كه به دست پادشاه ايراني (ماد) ويران گرديد وجود داشت ولي امروز روي زمين اثري از خرابه آن شهر نيست. حسين در قسمتي از نينوا موسوم به (كربلا) نزديك رودخانه فرات دستور توقف كاروان را صادر كرد. كربلا بر خلاف تصور ما يك كلمه عربي نيست بلكه از اسامي قديم آشوري مي باشد و به نظر مي رسد كه در آن منطقه شهري يا قريه اي به آن نام وجود داشته است و شايد در اصل (كربل) بوده چون در آشور قديم، اسامي عده اي از شهرها و ديه ها به (لام) ختم مي شده است. بعد از اين كه كاروان حسين (ع) در كربلا توقف كرد سپاه حر بن يزيد هم توقف نمود. در آن جا يكي از همراهان حسين (ع) به اسم (قيس بن مسهر صيداوي) به حسين (ع) پيشنهاد كرد كه نامه اي خطاب به مردم كوفه به توسط (سليمان بن صرد خزاعي) بنويسد. حسين (ع) پرسيد براي چه آن نامه را بنويسم؟ قيس بن مسهر صيداوي گفت براي اين كه مردم كوفه اطلاع حاصل كنند كه تو دعوت آن ها را پذيرفتي و اينك كنار شط فرات هستي. زيرا مردم كوفه هنوز نمي دانند كه تو در مجاورت آن ها هستي و نامه اي كه تو به توسط عبدالله بن يقطر برادر رضاعي خود نوشته بودي به دست آنها نرسيد. حسين گفت ولي مردم كوفه نه به حمايت مسلم بن عقيل برخاستند و نه به حمايت عبدالله بن يقطر. قيس بن مسهر صيداوي گفت براي اين كه نمي دانستند كه تو كنار فرات هستي و اگر اطلاع داشتند كه تو اين قدر به آن ها نزديك مي باشي، به حمايت آن دو بر مي خواستند. آن چه قيس بن مسهر صيداوي مي گفت چيزي بود كه عبيدالله بن زياد حاكم كوفه و بصره از آن مي ترسيد. وي نمي خواست كه حسين (ع) به كوفه نزديك شود و بيم داشت كه اگر حسين به كوفه نزديك گردد طرفدارانش در آن شهر به هيجان بيايند و عليه او بشورند و حسين (ع) را وارد كوفه كنند. خبر قتل عبدالله بن يقطر هم به وسيله كاروان هائي كه از كوفه مي آمدند به اطلاع حسين (ع) رسيد و حسين (ع) دريافت كه قيس بن مسهر صيداوي در مورد بي اطلاعي مردم كوفه از نزديك شدن وي به آن شهر حرفي درست مي زند و مردم آن شهر نمي دانند كه وي در كنار فرات است. اما نخواست كه نامه اي ديگر خطاب به مردم كوفه بنويسد و بفرستد چون پيش بيني كرد كه جان حامل نامه به خطر خواهد افتاد. اما قيس بن مسهر صيداوي اصرار كرد و گفت من يقين دارم كه طرفداران تو در كوفه، اگر بدانند كه تو كنار فرات هستي بر پا خواهند خاست و بر حاكم يزيد خواهند شوريد و نوشتن نامه از طرف تو به آن ها اتمام حجت نيز هست و تو در نامه خود حضرت را در كنار فرات به اطلاع آنها خواهي رسانيد و طرفداران


تو در آن شهر بعد از اين، نخواهند توانست بگويند كه چون از نزديك شدن تو اطلاع نداشتند براي حمايتت برنخاستند. حسين (ع) گفت اين نظريه اي قابل قبول است اما جان حامل نامه به خطر مي افتد. قيس بن مسهر صيداوي گفت من خود نامه را مي برم. حسين (ع) نامه اي خطاب به سليمان بن صرد خزاعي نوشت تا اين كه او، آن نامه را براي مردم كوفه بخواند و اگر خواندن علني نامه براي مردم امكان ندارد، به كاتبان بگويد كه رونوشت هائي از آن نامه بردارند و آن ها را بين مردم توزيع نمايند.

حسين (ع) در آن نامه طبق معمول اول اسم خدا را برد و بعد موضوع نوشتن نامه ها از طرف مردم كوفه را پيش كشيد و گفت من به مناسبت نامه هائي كه از شما سكنه كوفه دريافت كردم از مكه عزيمت نمودم تا اين كه بين شما قرار بگيرم و به اتفاق براي اعلام حق و از بين بردن باطل قيام كنيم اما به طوري كه به من اطلاع رسيد شما، هنگام قتل مسلم بن عقيل نماينده من، و هاني بن عروه حامي و ميهماندار او، و عبدالله بن يقطر برادر رضاعي من اقدامي براي حمايت از آن ها نكرديد در صورتي كه شماره شما زياد است و گزارش نمايند من حاكي از اين بود كه هفتاد هزار نفر به وسيله او، با من بيعت كرده اند و اين عده اگر قيام مي كردند حاكم كوفه نمي توانست آن سه نفر را به قتل برساند و خود به قتل مي رسيد يا مجبور مي شد كه كوفه را رها كند و برود. اينك خود من آمده ام و از اين جا كه كربلا مي باشد اين نامه را براي شما مي فرستم و انتظار دارم كه به بيعت و عهد خود وفادار بمانيد و به رهبري سليمان بن صرد خزاعي براي برانداختن حكومت عبيدالله بن زياد قيام كنيد و اگر سليمان بن صرد خزاعي به علتي نتواند رهبري شما را بر عهده بگيرد با صوابديد او، ديگري را براي رهبري خود انتخاب نمائيد.

ذكر نكته اخير براي اين بود كه سليمان بن صرد خزاعي بيمار بود و گر چه بيمار بستري به شمار نمي آمد اما كسالت مزاج داشت و حسين (ع) فكر كرد كه شايد آن مرد بر اثر بيماري نتواند رهبري طرفداران او را در كوفه را بر عهده بگيرد و مايل باشد ديگري قبول مسئوليت كند و طرفداران او را در كوفه اداره نمايد.

بعد از اين كه نامه نوشته شد قيس بن مسهر صيداوي آن را گرفت و در آغاز شب بعد از اين كه هوا تاريك شد به راه افتاد. بعضي گفته اند كه آن مرد در آغاز شب با يك قايق راه كوفه را پيش گرفت و خود را به جريان رودخانه فرات واگذار كرد تا اين كه او را به كوفه برساند و مي دانيم آب فرات از شمال به طرف جنوب جريان دارد و كسي كه در كربلا سوار قايق مي شد و خود را به جريان رودخانه وامي گذاشت به كوفه مي رسيد مشروط بر اين كه قدري از راندن قايق اطلاع داشت چون در رودخانه هاي قابل قايق راندن فقط واگذاري قايق به جريان آب كافي نيست بلكه بايد راكب قايق قدري از قايق راني اطلاع داشته باشد تا اين كه خود را به مقصد برساند. بر طبق روايت ديگر قيس بن مسهر صيداوي در آغاز شب با شتر راه جنوب را پيش گرفت نه با قايق و او نمي خواست كه به قادسيه واقع در مغرب كوفه برود و از آن جا خود را به شهر برساند چون پيش بيني مي كرد كه در قادسيه گرفتار خواهد شد. اما سواران گشت حصين بن نمير در صحرا او را ديدند و دستگيرش كردند. روايت ديگر حاكي از اين است كه قيس بن مسهر


صيداوي كه با قايق مسافرت مي كرد هنگامي كه از قايق خارج گرديد تا اين كه به سوي شهر كوفه برود دستگير شد، و دستگير شدن آن مرد نشان داد كه عبيدالله بن زياد و عمال او، اطراف كوفه را با دقت زياد تحت نظر گرفته بودند كه مبادا حسين (ع) وارد شهر شود يا اين كه فرستادگانش خود را به شهر برسانند. (ابن خياط) كه از او نام برديم مي گويد كه قيس بن مسهر صيداوي را در داخل شهر كوفه و در ميدان بني جبله دستگير كردند. اين همان ميدان است كه ابن خياط از قول ابوالاسود دوئلي آن را با آن طرز دقيق كه ذكر كرديم وصف كرد و همان ميدان است كه مسلم بن عقيل در آن ميدان با صدها نفر جنگيد و همان ميدان است كه عباس بذائي آهنگر ايراني در آن ميدان، فرياد خود را به حمايت از مسلم بن عقيل بلند كرد و كشته شود و يگانه كسي بود كه در كوفه به حمايت مسلم برخاست و جان داد. اما روايات ديگر حاكي از اين است كه قيس بن مسهر صيداوي كه با شتر از راه بيابان به سوي كوفه مي رفت در قادسيه واقع در مغرب كوفه دستگير گرديد. ما نمي دانيم كه آيا نامه حسين (ع) خطاب به سليمان بن صرد خزاعي را از او به دست آوردند يا اين كه وي موفق گرديد قبل از دستگيري آن نامه را از بين ببرد. به قرينه نبايستي آن نامه را از او به دست آورده باشند چون اگر نامه حسين (ع) به دست مي آمد عبيدالله بن زياد حاكم كوفه سليمان بن صرد خزاعي را به قتل مي رساند در صورتي كه متعرض او نشد و اين موضوع نشان مي دهد كه حاكم كوفه آن نامه را نديد. آنهائي كه نوشته اند كه قيس بن مسهر صيداوي در قادسيه دستگير شد گويا منظورشان اين بوده كه آن مرد، در اراضي اطراف قادسيه دستگير گرديد.

زيرا قيس بن مسهر مي دانست كه نبايد به قادسيه برود و اطلاع پيدا كرده بود كه عبدالله بن يقطر را در آنجا دستگير كردند. حصين بن نمير فرمانده پادگان قادسيه بعد از اين كه قيس بن مسهر صيداوي را دستگير كرد او را به كوفه نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و او هم فرمان قتل قيس بن مسهر را صادر كرد و سر از پيكر آن مرد دلير كه داوطلب شده بود خود نامه حسين (ع) را به كوفه ببرد جدا كردند. بوركهاردت (آلماني) مي گويد كه عبيدالله بن زياد نسبت به حر بن يزيد ظنين شده بود و حس مي كرد كه خودداري او از دستگير كردن حسين (ع) ناشي از ضعف نيرويش نيست بلكه نمي خواهد حسين (ع) را دستگير نمايد. و آن چه مويد اين نظريه مي باشد اين است كه عبيدالله بن زياد براي دستگير كردن حسين (ع) يك فرمانده جديد به اسم (عمر بن سعد بن ابي وقاص) انتخاب كرد.