بازگشت

طرز قضاوت در صدر اسلام


تفسير قوانين اسلامي به ذمعناي اعم از آغاز اسلام وجود داشت بدين ترتيب كه مسلمين هر زمان از لحاظ فهم يكي از آيات قرآن دچار اشكال مي شدند به پيغمبر اسلام (ص) مراجعه مي كردند و توضيح مي خواستند. بعد از پيغمبر اسلام، برجسته ترين مفسر آيات قرآن، و قوانين اسلام، علي بن ابي طالب (ع) بود كه در صدر اسلام برجسته ترين دانشمند دنياي اسلامي به شمار مي آيد. بعيد نمي باشد كه تفسير قوانين اسلام


از روم به دنياي اسلامي سرايت كرده باشد. چون تفسير قوانين در آن موقع در سوريه (شام) مرسوم بود و بعد از اين كه معاويه مركز خلافت را منتقل به شام كرد و در شهر دمشق مستقر شد، به يك تعبير، به طور مستقيم، با تفسير رومي (در موارد قوانين و حقوق) تماس حاصل كرد. معاويه در صدد برآمد كه از روش تفسير رومي بسود خود استفاده كند. در روم قديم يك اصل در حقوق وجود داشت كه از روم به كشورهاي ديگر، از جمله به احتمال زياد به دنياي اسلامي، سرايت كرد و اصل مزبور اين بود كه قانوني كه از طرف نوع بشر وضع مي شود كامل نيست و ناگزير بايد هنگام اجراي قانون ان را تفسير كرد. في المثل، در قانون نوشته اند (مجازات قتل عمدي اعدام است). اين قانون صريح و به ظاهر مطلق مي باشد و در نظر اول نقص ندارد.اما وقتي قاضي مي خواهد همين قانون صريح و مطلق را اجرا كند دچار اشكال مي شود. زيرا قتل عمدي انواع دارد. يك نوع قتل عمدي وجود دارد كه مسبوق به تحريك است و مقتول، خشم قاتل را برانگيخته و او را وادار به كشتن خود نموده است. يك نوع قتل عمدي وجود دارد كه ناشي از آزار است و مقتول آن قدر قاتل را آزرده كه او را به ستوه آورده و وادار به قتل خود كرده است.

در روم قديم متوجه شده بودند كه تقريبا محال است قانون گزار هنگام وضع قانون بتواند تمام جهات را در نظر بگيرد و لذا هر قانون، قابل تفسير است و تفسير را هم بايد مجري قانون يعني قاضي بكند. اين اصل حقوقي رومي وارد اسلام شد و اسلام اين اصل را از سوريه كه مركز مطالعات مربوط به روم (در دنياي اسلامي) بود اقتباس كرد و تمام فرقه هاي اسلامي تفسير را پذيرفتند و بعضي از علماي اسلامي تحصيل علم تفسير را مانند نماز و روزه براي هر مسلمان واجب دانستند. چون عقيده داشتند يك مسلمان اگر علم تفسير را نداند نمي تواند به احكام اسلامي پي ببرد و بعضي از دانشمندان اسلامي گفته اند (علم دين يعني علم تفسير). گفتيم قضاوت در عربستان قضاوت عشيره اي بود و رئيس عشيره قضاوت مي كرد بدون اين كه براي كار خود مزدي دريافت كند. وقتي كسي مرتكب قتل عمدي مي شد قبيله مقتول، قاتل را از قبيله اي كه منسوب به او بود مي خواستند و رئيس آن قبيله بايستي قاتل را تسليم به قبيله مقتول كند تا او را به قتل برسانند. اما اگر قبيله قاتل قوي بود، او را تسليم نمي كرد و باستناد اين كه قتل، غير عمدي بوده، خون بهاي مقتول را تاديه مي كرد. خون بهاي مقتول يك صد شتر بود اما بندرت اتفاق مي افتاد كه قبيله قاتل يك صد شتر خون بها بدهد و آن صد شتر را هم بايستي تمام خانواده هاي قبيله بدهند. يعني اگر قاتل بدون بضاعت بود، قبيله مقتول، خون بها را از قبيله قاتل مي گرفت و سرشكن مي شد و تمام خانواده هاي قبيله آن را تاديه مي كردند. اگر مقتول مردي برجسته بود و قبيله اي نيرومند داشت، قبيله قاتل مجبور مي شد يك صد شتر بدهد. اما اگر قبيله مقتول قوي نبود و خود مقتول سرشناس به شمار نمي آمد. خون بها محدود به چند شتر حتي دو شتر مي شد. سرقت، در صحراهاي عربستان جنايتي بود بدتر از قتل. يك قاتل بعد از ارتكاب قتل به قبيله خود مي رفت و آن جا در امان بود و كسي نمي تواست او را به قصاص برساند مگر اين كه قبيله مقتول، قوي تر از


قبيله او باشد. رئيس و مردان قبيله حمايت از قاتل را وظيفه وجداني خود مي دانستند و محال بود او را تسليم قبيله مقتول كنند مگر اين كه ضعيف باشند و قبيله مقتول يا قهر و غلبه، قاتل را از آن ها بگيرد. اما سارق اگر بعد از ارتكاب سرقت به قبيله خود مي رفت و درخواست حمايت مي كرد، رئيس و مردان قبيله، از وي حمايت نمي كردند مگر در مورد سرقت مشكوك و اگر سرقت، مشهود بود يا برگه دزدي از سارق به دست مي آمد او را به مردي كه مالش به سرقت رفته وا مي گذاشتند و او هم بعد از استرداد آن چه به سرقت رفته، يك دست سارق را مي بريد.

امروز اين قضاوت در نظر ما وحشيانه جلوه مي كند. اما در عربستان، در قبايل صحرا نشين زندگي خيلي دشوار بود. در قبايل صحرا نشين عرب صد در صد افراد قبيله با شير ماده شتر ارتزاق مي كردند و دارائي اكثر خانواده ها در قبيله عبارت بود از يك ماده شتر و يك خيمه و اگر كسي آن ماده شتر را مي دزديد خانواده اي را محكوم به مرگ از گرسنگي كرده بود [1] .

اين بود كه سارق را به شدت مجازات مي كردند كه موجب عبرت ديگران شود و سرقت، ننگين ترين جنايت محسوب مي شد. بعد از اين كه اسلام آمد، و بخصوص بعد از اين كه سه امپراطوري ايران و شام و مصر جزو اسلام شد، تجديد نظر در وضع قضاوت، ضروري به نظر رسيد و اولين بار علي بن ابيطالب (ع) در اسلام سازمان قضائي به وجود آورد و براي قضاوت حقوق تعيين كرد و از آن به بعد، ديگر قاتل، نمي بايستي از حمايت قبيله خود برخوردار شود. نمي گوئيم كه (نمي توانست از حمايت قبيله خود برخوردار شود) چون باز قاتلين، در عربستان از حمايت قبيله خود برخوردار مي شدند و اثر آن نوع قضاوت هرگز به طور كلي در عربستان از بين نرفت.

معاويه كه از رومي ها تفسير قوانين را فراگرفته بود در صدد برآمد كه آيات قرآن و احكام دين اسلام را طوري تفسير نمايد كه مطابق منافع او باشد. يكي از تفسيرهاي حيرت آور معاويه از احكام اسلام اين بود كه قضات كه حقوق دريافت مي كردند تا اين كه به اختلافات مسلمين رسيدگي كند و راي صادر نمايند نبايستي حقوق بگيرند. معاويه مي خواست كه سازمان قضائي را كه علي بن ابي طالب (ع) بوجود آورده بود براندازد ولي جرئت نمي كرد كه علني آن سازمان را منحل نمايد و از آن راه به فكر از بين بردن سازمان قضائي افتاد و فكر كرد وقتي قاضي حقوق نگرفت لابد آن كار را ترك مي كند و كار ديگر را پيش مي گيرد. معاويه براي فريب دادن عوام عمل قضاوت


را اين طور تفسير كرد: رسيدگي به امور يك مسلمان از طرف مسلمان ديگر مادام كه ضرري متوجه رسيدگي كننده نشود مستحب است و رايگان و در صورتي كه مسلمان ديگر احتياج زياد به آن رسيدگي داشته باشد، رسيدگي كردن واجب است. در قرآن ده ها آيه وجود دارد كه مسلمين را تاكيد به دستگيري از ديگران و كمك به مسلمين محتاج مي نمايد و معاويه از آن آيات براي تاييد نظريه خود كمك گرفت. نتيجه اش همان شد كه در آغاز اين تحقيق گفتيم و قضات از بين نرفتند اما فاسد شدند زيرا چون حقوق نمي گرفتند براي تامين معاش، مبادرت بگرفتن رشوه كردند. در دوره خلفاي راشدين (بعد از اين كه قضات موظف انتخاب شدند) حكمي كه از طرف قاضي صادر مي شد ضمانت اجرائي داشت. اما بعد از اين كه معاويه حقوق قضات را قطع كرد، هر يك از احكام صادر از طرف قضات، كه مغاير با تمايل خليفه يا حكام او بود اجرا نمي شد و حكام معاويه كه بايستي احكام قضات را اجرا كنند از اجراي احكامي كه مغاير با تمايلشان بود خودداري مي كردند.

در نتيجه، يك دادگاه نيز در دارالحكومه به وجود آمد و مردم براي دعاوي به حاكم مراجعه مي كردند چون دريافته بودند حكمي كه از طرف حاكم صادر شود داراي ضمانت اجرائي است در صورتي كه حكم قاضي ممكن است اجرا نشود طولي نكشيد كه به خودي خود دعاوي طبقه بندي شد و دعاوي بزرگ كه داراي مدعي به زياد بود به دارالحكومه رفت و دعاوي كوچك به قاضي محول گرديد و حاكم به تمام امور حقوقي و جزائي مهم رسيدگي مي كرد و حكم او نافذ و غير قابل استيناف بود و كسي كه از طرف حاكم شهر، محكوم مي گرديد، دادرس ديگر نداشت. وضعي كه معاويه به وجود آورده بود در دوره يزيد پسرش تمديد شد و حكام يزيد قوانين را بر طبق تمايل خود تفسير مي كردند و تفسيري كه در آن روز عبيدالله بن زياد از قانون جوار كرد از نوع تفسيرهائي بود كه تمام حكام يزيد مي كردند و در هر مورد كه مي خواستند مفهوم قانون را معكوس مي نمودند و برچسب مصلحت عمومي و دفاع از دين اسلام را بر آن مي چسبانيدند. منظورمان از اين توضيح اين بود كه معاويه و حكامش، و بعد از او، يزيد و عمال او، قوانين را اعم از قوانين اسلامي يا قوانيني كه از دوره جاهليت باقي مانده بود مطابق ميل خود تفسير مي كردند و هر چه مي خواستند از قانون استخراج مي نمودند و عبيدالله هم قانون جوار را كه يكي از اركان زندگي اجتماعي و حقوق اعراب بود بر طبق ميل خود تفسير كرد و از هاني خواست كه مسلم را به او تسليم نمايد.

اما هاني بن عروه حاضر نشد كه مسلم را تسليم نمايد و گفت او پناهنده من است و من نمي توانم مردي را كه به من پناهنده شده تسليم كنم. عبيدالله بن زياد مي دانست كه هاني راضي به تسليم مسلم نخواهد شد و منظورش از آوردن هاني به دارالحكومه اين بود كه وي را از مسلم جدا نمايد تا اين كه بتواند، مسلم را به سهولت دستگير كند. وقتي هاني گفت كه مسلم را تسليم نخواهد كرد عبيدالله بن زياد آن جواب را يك توهين بزرگ نسبت به خود دانست. هر كس از الفباي روان شناسي آگاه است مي داند كه اگر كسي مامور اجراي قانوني يا حكمي باشد و ببيند شخصي كه بايد قانون يا حكم در مورد او


اجرا شود مقاومت مي نمايد كينه آن شخص را بر دل مي گيريد براي اين كه مقاومت او را چون يك توهين بزرگ نسبت به خود تلقي مي نمايد و از آن لحظه به بعد آن مامور ديگر عامل اجراي يك قانون يا يك حكم نيست بلكه دشمن بزرگ شخصي است كه قانون يا حكم بايد در مورد وي اجرا شود. شايد در بين هر يك صد نفر، كه مامور اجراي قانوني هستند يك نفر، بعد از اين كه از طرف محكوم مقاومت ديد آن قدر عدالت و انصاف داشته باشد كه به خود بگويد من با اين شخص دشمني ندارم و فقط مامور اجراي قانوني هستم و نود و نه نفر ديگر در قلب خود نسبت به محكومي كه مقاومت مي كند و حاضر به تسليم نيست احساس كينه اي شديد مي نمايند. عبيدالله هم نسبت به هاني بسيار غضبناك شد. از وقتي كه امراي عرب با رومي ها يعني مردم روم صغير (كه پايتخت آن بيزان تيوم يا استانبول امروزي بود) آشنا شدند عادت كردند كه مانند امراي رومي، چوبي به دست بگيرند و آن چوب از عصا كوتاه تر بود و عبيدالله بن زياد در آن موقع چوبي به دست داشت و با آن چوب چند بار به شدت بر سر و صورت هاني بن عروه كوبيد و به او ناسزا گفت و اظهار كرد تو تصور مي كني كه من براي دستگير كردن مسلم منتظر اجازه تو هستم. هاني كه شمشير بر كمر داشت خواست تا آن را از غلاف بكشد ولي كساني كه حضور داشتند به او حمله ور شدند و دو دستش را بستند و عبيدالله بن زياد گفت كه او را به زندان ببرند.

اگر دستور دستگيري مسلم در آن موقع صادر شده باشد، عبيدالله بن زياد امر كرد كه بروند و مسلم را از خانه هاني خارج كنند و او را به دارالاماره بياورند و به طوري كه گفتيم روايتي ديگر هست مبني بر اين كه تا هاني از خانه خود خارج شد و معقل فهميد كه مسلم در خانه تنها مانده، به سربازان گفت كه براي دستگيري مسلم به راه بيفتند.

به مناسبت اين كه پائيز شروع شده بود وقتي سربازان براي دستگيري مسلم به حركت درآمدند آفتاب غروب كرد. پيادگان و سواراني كه در آن شب، مامور دستگيري مسلم شدند، به روايتي تا پانزده هزار تن و به روايتي تا سي هزار نفر بوده اند و مشاهده ارقام مزبور اين سئوال را به ذهن مي آورد كه عبيدالله بن زياد آن پيادگان و سواران را از كجا آورده بود. گرچه عبيدالله بعد از اين كه وارد كوفه شد، شهرت داد كه يك سپاه نيرومند از شام به راه افتاده، عنقريب وارد كوفه شد و تحت فرماندهي وي قرار خواهد گرفت. ولي مي دانيم كه شايعه مزبور صحت نداشت و قبل از ورود عبيدالله بن زياد در كوفه، يك قشون بزرگ نبود و گرنه نعمان بن بشير انصاري حاكم سابق كوفه با آن قشون مانع از نهضت مسلم بن عقيل مي شد و نمي گذاشت كه مردم با او بيعت كنند. در هر حال بر ما نامعلوم است كه عبيدالله بن زياد كه به روايتي تنها وارد كوفه شد و به روايتي بيش از عده اي معدود با وي نبودند در مدتي كم آن پانزده هزار يا سي هزار پياده و سوار را از كجا آورد. تنها چيزي كه در اين مورد قابل قبول مي باشد اين است كه عبيدالله بن زياد از روساي قبايل كوفه كه به آنها پول داده بود خواست كه عده اي از مردان مسلح خود را تحت فرماندهي او قرار بدهند و شايد پيادگان و سواراني كه آن شب در كوفه بودند از مردان آن قبايل محسوب مي شدند. ديگر اين كه آن پانزده هزار تن


يا سي هزار نفر براي دستگيري مسلم گماشته نشده بودند چون، براي دستگير كردن يك نفر از پانزده تا سي هزار تن را مجهز نمي كنند.

بعد از اين كه عبيدالله بن زياد حاكم كوفه، هاني را دستگير كرد و به زندان انداخت و در صدد دستگيري مسلم بن عقيل برآمد فكر كرد كه شايد طرفداران حسين كه در كوفه با مسلم بن عقيل بيعت كرده اند به حمايت او برخيزد. راجع به وقايع آن شب كه شب هفتم يا هشتم ماه ذيحجه سال شصتم هجري بوده ما چهار روايت متفاوت شنيده ايم و آن روايات از اين اقرار است: اول اين كه خبر دستگيري هاني در دارالحكومه و محبوس شدن وي به مسلم رسيد و قبل از اين كه سربازان عبيدالله بن زياد براي دستگيري اش بيايند به طرفداران خود اطلاع داد كه قيام كند و آنها به مسلم ملحق شدند و به سوي دارالحكومه حمله كردند و مسلم بن عقيل فرماندهي آنها را بر عهده داشت و دارالحكومه در حالي كه عبيدالله زياد و دوستانش آنجا بودند از طرف نيروي مسلم بن عقيل محاصره شد ولي آن نيرو بر اثر نطق هائي كه چند نفر از طرفداران عبيدالله از بام دارالحكومه براي مردم كردند متفرق شدند و محققي كه مي خواهد تاريخ مبارزه مسلم را در كوفه بنويسد نمي داند كه تفرقه مردم را به چه حمل كند. چون كساني كه آن شب دعوت مسلم را اجابت كردند و با او به سوي دارالحكومه حمله ور شدند تا اين كه هاني را نجات بدهند عبيدالله بن زياد را مي شناختند و مي دانستند كه مردي است خونخوار و بيرحم. طرفداران اين روايت نوشته اند آنهائي كه از بام دارالحكومه براي مردم نطق كردند آنان را از خشم عبيدالله بن زياد ترسانيدند و گفتند كه اگر متفرق نشويد و به خانه هاي خود نرويد حاكم كوفه همه شما را خواهد كشت و زن ها و فرزندانتان را اسير خواهد كرد. اگر بار اول طرفداران مسلم، آن اظهارات را مي شنيدند شايد مي ترسيدند و متفرق مي شدند. ولي آن بار دوم يا سوم بود كه آنها آن اظهارات را مي شنيدند. از آن گذشته، كساني كه آن شب دعوت مسلم بن عقيل را پذيرفتند و به دارالحكومه حمله ور شدند علاوه بر اين كه دليري داشتند از فدائيان حسين بن علي (ع) بودند و كودك به شمار نمي آمدند كه از تهديدهاي چند نفر محصور، كه قدرت خروج از دارالحكومه را نداشتند و از بام آن عمارت، نطق مي كردند، بترسند و متفرق شوند و اگر مقرر باشد كه در هر جنگ، آنهائي كه قلعه اي را محاصره كرده اند از تهديد محاصره شدگان بترسند و متفرق شوند در همه جا محصورين مي توانستند و مي توانند كه با قدري تهديد خود را از محاصره نجات بدهند. طرفداران اين روايت مي گويند كه كساني كه به فرماندهي مسلم بن عقيل به دارالحكومه حمله كردند متفرق شدند و مسلم بار ديگر تنها ماند. در اين روايت علاوه بر مسئله فوق يك مورد ديگر هست كه در خور دقت مي باشد. چون بنابر گفته راويان، در آن شب در كوفه از پانزده تا سي هزار سرباز پياده و سوار تحت فرماندهي عبيدالله بن زياد بوده و چرا وقتي مسلم بن عقيل و طرفدارانش بسوي دارالحكومه به راه افتادند تا هاني را نجات بدهند آن قشون نيرومند در صدد برنيامد كه مسلم و طرفدارانش را متفرق كند و آن ها را از اطراف دارالحكومه دور نمايد.

روايت دوم اين است كه بعد از اين كه هاني در دارالحكومه كوفه محبوس شد،


چند قبيله از طرفداران هاني براي نجات دادن او به دارالحكومه حمله كردند و آن ها عبارت بودند از قبايل (مراد) و (مدحج) و (بني كنده) و (بني زبيد) كه بعضي از آنها از خويشاوندان هاني به شمار مي آمدند و بعضي ديگر از خويشاوندان يكي از همسران هاني بودند. قبايل مزبور دارالحكومه را محاصره كردند و گفتند كه هاني را آزاد كنيد و گرنه، دارالحكومه را اشغال خواهيم كرد و عبيدالله بن زياد را خواهيم كشت. در اين مورد هم دوستان عبيدالله بن زياد بر بام دارالحكومه به قبايل مزبور گفتند شما عبيدالله بن زياد را مي شناسيد و مي دانيد كه از كشتن هاني ابا ندارد و اگر فوري متفرق نشويد او فرمان قتل هاني را صادر خواهد كرد و اول سر بي پيكر، و آن گاه پيكر بي سرش را از اين جا به طرف شما خواهد انداخت و دستگيري هاني بنابر مصلحتي است و او فردا و حداكثر پس فردا آزاد خواهد شد و نزد شما مراجعت خواهد كرد و اگر خواهان خير او و خانواده اش هستيد متفرق شويد و قبايل مزبور هم بعد از اين كه شنيدند هاني فردا يا پس فردا آزاد مي شود متفرق شدند.

روايت سوم اين است كه مسلم بن عقيل كه در خانه هاني بود از صداي سم اسب ها دانست كه عده اي از سواران به آن خانه نزديك مي شوند و يكي از خدمه را بر بام خانه فرستاد كه ببيند سواران كيستند و چه مي خواهند و آن خادم مراجعت كرد و گفت به نظر مي رسد كه از سواران حاكم باشند و بعد صداي در كه به شدت كوبيده مي شد به گوش رسيد و مسلم گفت در را بازنكنيد و اسب مرا فوري زين نمائيد و در حالي كه مشغول زين كردن اسب مسلم بن عقيل بودند در، همچنان به شدت كوبيده مي شد و بانك مي زدند در را باز كنيد و گرنه آن را خواهيم شكست. وقتي اسب زين شد مسلم سوار بر اسب گرديد و دستور داد كه دروازه باغ را بگشايند و سواران وارد باغ شدند و فرياد زدند اي مسلم هر جا كه هستي تسليم شو و مسلم به جاي اين كه تسليم شود حمله ور گرديد و از وسط سواران گذشت و آن گاه با حركت چهار نعل سريع اسب، از خانه هاني كه سواران احاطه كرده بودند دور گرديد.

روايت چهارم اين است كه در خانه هاني مثل بعضي از قصرها و قلعه هاي قديمي يك راهروي پنهاني وجود داشت كه، دور از خانه، سر به در مي آورد و مسلم بن عقيل بعد از اين كه فهميد سربازان حاكم براي دستگيري او آمده اند و حق جوار را محترم نمي شمارند از آن دهليز زير زميني خارج شد و بظاهر آن دهليز آن قدر وسعت داشته كه مسلم بن عقيل توانسته اسب خود را نيز از آن جا خارج كند زيرا آن شب هنگامي كه به تنهائي از كوچه هاي شهر كوفه مي گذشته سوار بر اسب بوده است.

هر يك از اين روايات، مفصل تر از آن است كه در اينجا ذكر شد و ما روايات را خلاصه كرديم و مفاد اصلي آن را به نظر خوانندگان رسانيديم. ولي بعد از خروج مسلم بن عقيل از خانه هاني به ترتيبي كه در هر يك از اين روايات ذكر شده، روايات مربوط به مسلم، در آن شب كه شب هفتم يا هشتم ذيحجه بوده متحد الشكل مي گردد. پس از اين كه مسلم از خانه هاني خارج شد يا اين كه به شكل مذكور در روايات ديگر تنها ماند عبيدالله بن زياد تاكيد كرد كه تمام شهر، و به خصوص اطراف آن را تحت نظر


داشته باشند تا اين كه مسلم نتواند از كوفه خارج شود و پانزده هزار و به روايتي سي هزار پياده و سوار مامور مي شوند كه محلات شهر و اطراف كوفه را تحت نظر داشته باشند و نگذارند مسلم بن عقيل از كوفه خارج شود و هر جا كه او را ديدند دستگيرش كنند و به دارالاماره منتقلش نمايند.


پاورقي

[1] امروز معلوم شده که شير ماده شتر از لحاظ دارا بودن مواد غذائي و املاح و ويتامين يکي از مفيدترين و سهل الهضم‏ترين غذاها مي‏باشد و ملک سعود پادشاه سابق عربستان سعودي با اين که يکي از توانگران بزرگ دنيا بود در سنوات آخر عمر جز شير ماده شتر، غذائي نمي‏خورد و به هر يک از شهرهاي اروپا و آمريکا که مسافرت مي‏کرد ماده شترانش را با هواپيما به آن شهر منتقل مي‏کردند و روزي که در يونان زندگي را بدرود گفت بطوري که روزنامه‏ها در آن موقع نوشتند بيست ماده شتر در يونان داشت (مترجم).