بازگشت

مروان دشمن شماره ي يك اهل بيت و برخورد امام حسين با او


در زندگي سراسر درخشان امام حسين عليه السلام در موارد بسيار از مروان بن حكم، دژخيم ننگين بني اميه، سخن به ميان آمده و امام عليه السلام با او برخورد شديد داشته است.

مروان فرزند «حكم» پسرعموي عثمان، يك فرد قلدر، ديكتاتور، سنگدل، هتاك و نيرنگباز عجيبي بود و در دنياپرستي و قدرت طلبي شهرت داشت. به عنوان مثال: در حكومت عثمان به قدري خود را به عثمان نزديك كرده بود كه تنها بخششهاي عثمان به او پانصد هزار دينار (مثقال طلا) بوده است. [1] .

او با اين خوي استعماري هرگز نمي خواست حضرت علي عليه السلام و فرزندان او روي كار آيند و زمان امور رهبري را به دست گيرند، اينك به نمونه اي از پستي حسب و نسب و ساير خصوصيات او توجه كنيد:

پدر مروان شخصي به نام «حكم بن ابي العاص» بوده است.

حكم بن ابي العاص شخصي بود كه تا توان داشت، پيامبر صلي الله عليه و آله را


استهزا و آزار مي داد، به شيوه ي راه رفتن پيامبر صلي الله عليه و آله راه مي رفت، تا مسخر كند و مردم را بخنداند، پيامبر صلي الله عليه و آله او را از مدينه تبعيد كرد، راويان حديث مي نويسند:

او روزي بالاي درخت خرما به خانه ي پيامبر صلي الله عليه و آله مي نگريست، پيامبر صلي الله عليه و آله كماني خواست تا او را هدف قرار دهد، او فهميد فرار كرد و روزي به پيامبر صلي الله عليه و آله اهانت كرد و گفت: «اي محمد از خدا بترس.»

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند تو و فرزندي كه در صلب تو است (اشاره به مروان) را لعنت كرده است آيا تو مرا به تقوا مي خواني با اينكه من تا سر حد عشق، با خدا پيوند دارم؟ [2] .

و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «هرگز ديديد معاويه بالاي منبر است با شمشير او را بزنيد و اگر ديديد حكم بن ابي العاص بالاي منبر است او را بكشيد.»

او و پدرش در روايات به عنوان وزغ بن وزغ (سوسمار پسر سوسمار يا قورباغه پسر قورباغه» خوانده شده اند:

مادر حكم بن ابي العاص، زني به نام «زرقاء» روسپي معروف زمان خود بوده است. [3] .

پيامبر صلي الله عليه و آله اين پدر و پسر را به خاطر انحراف و تباهي شان، از مدينه به طائف تبعيد كرد، اين دو در طائف بودند، پس از پيامبر صلي الله عليه و آله از آنجا كه مروان پسر عموي عثمان بود، عثمان نزد ابوبكر و وساطت كرد كه


مروان پدرش را به مدينه بازگرداند، ولي پذيرفته نشد، در زمان خلافت عمر نيز وساطت كرد، پذيرفته نشد، تا وقتي كه خود بر مسند خلافت نشست مروان و پدرش را به مدينه بازگردانيد.

و آنچه از مال و ثروت و اختيارات كه مي خواست در اختيار مروان گذاشت.

خمس آفريقا را كه مطابق نقل جماعتي، صدهزار دينار بود در يك مجلس به مروان داد و مروان را وزير نامه ها و مراسلات مخصوص خود گردانيد.

در ماجراي تبعيد ابوذر غفاري، از ناحيه ي عثمان فرمان صادر شد كه كسي ابوذر را بدرقه نكند، ولي علي عليه السلام و حسن و حسين عليه السلام و جمعي از اصحاب، ابوذر را بدرقه كردند، امام حسن عليه السلام با ابوذر سخن مي گفت، مروان او را ديد و صدا زد: «اي حسن مگر نمي داني امير مؤمنان (عثمان)سخن با ابوذر را ممنوع اعلام داشته است، اگر نمي داني اكنون بدان.»

امام علي عليه السلام به مروان يورش برد، تازيانه اش را بين دو گوش اسب او زد و فرمود: «دور شو، خدا تو را به دوزخ افكند.» مروان ترسيد و بازگشت، در حالي كه خشم او را فراگرفته بود نزد عثمان رفت و ماجرا را گفت. [4] .

روزي عايشه (همسر رسول خدا) به مروان گفت: خداوند پدرت


را لعنت كرده است و تو پاره و رشته اي از آن لعنتي هستي.

از آنجا كه مروان دشمن سرسخت علي و آل علي عليهم السلام بود وقتي كه مروان در جنگ جمل اسير شد و او را نزد حضرت علي عليه السلام آوردند و گفتند اين شخص با تو بيعت مي كند، حضرت علي عليه السلام فرمود: «نيازي به بيعت او ندارم دستش دست يهودي است، اگر با دستش بيعت كند، با پشت خود به شكستن بيعت، اقدام مي نمايد، آگاه باشيد او حكومت كوتاه مدتي خواهد يافت، همانند مقدار زماني كه سنگي بيني خود را با زبانش پاك كند، او پدر قوچهاي چهارگانه است و امت اسلام از دست او و پسرانش روزهاي خونيني خواهند داشت.» [5] .

منظور از قوچهاي چهارگانه پسران او عبدالملك، عبدالعزيز، بشر و محمد هستند كه بعدها عبدالملك به خلافت رسيد و عبدالعزيز حاكم مصر شد، بشر والي عراق، محمد حاكم الجزيره گرديد.

ابن ابي الحديد در شرح خطبه 73 نهج البلاغه مي گويد: آنچه علي عليه السلام فرموده بود واقع شد، مروان در سن 65 سالگي به خلافت رسيد و همه ي مدت خلافتش بيش از نه ماه نبود. در جنگ صفين، مروان پيشاپيش سپاه معاويه به جنگ با علي عليه السلام آمد. [6] .



پاورقي

[1] الغدير، ج 8، ص 286.

[2] سفينةالبحار، ج 1، ص 293.

[3] تتمه المنتهي، ص 53.

[4] سفينةالبحار، ج 1، ص 482.

[5] نهج‏البلاغه صبحي صالح، خطبه 73.

[6] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 167.