بازگشت

موج اعدام و ترور


انسانهاي با ايمان، قوي و داراي سابقه طولاني، در اسلام و جهاد بودند كه به هيچ نحو، برچسب ارتداد بر پيشاني آنان نمي چسبيد و با خليفه وقت نيز مخالف بودند و بايد براي آنان فكري مي شد.

اينان باز خودشان دو گروه بودند.

الف: گروهي كه زمينه خليفه شدن در آنان وجود داشت و اين احتمال موجود بود كه اگر مردم از خليفه روي گردان شوند به سوي آنان متمايل گردند. نظير حضرت علي (ع)، سعدبن عباده خزرجي و.... و گروهي زمينه خليفه شدن نداشتند چون سلمان فارسي، مقداد، عمار، ابوذر، ابن مسعود و... كه اكثرشان برده هاي آزاد شده اي بودند كه داري ايمان كامل بودند و خليفه را فاقد صفات لازم براي خلافت مي دانستند.

حاكمان فكر كردند كه اگر گروه اول مورد تهديد جدي يا ترور واقع شوند بديلي براي خليفه باقي نمي ماند و چشم گروه دوم نيز به خط حساب مي افتد و براي اينكه هر دو گروه احساس كنند كه تهديد جدي است، به برخي اعمال خشونت دست زندند، از جمله:

الف: همان لحظه اول پس از فوت پيامبر اكرم(ص) كه ابوبكر را به خلافت برگزيدند با اين استدلالها:

اسلام در خطر است، ممكن است روم و ايران به بلاد اسلام حلمه كنند، افرادي از دين برگردند، در شهرها آشوب شود و.... پس بايد شخصي كه هم سن و سال و همراه و يار غار پيامبر اكرم (ص) بوده است را به خلافت برگزينيم، درنگ جايز نيست و اختلاف در امر حكومت و شورايي سازي اي و «منّا امير و منكم امير» [1] گفتن به حال اسلام و مسلمانان زيانبار است و...

با چنين فضاسازي ها خليفه رسول خدا مشخص شد ولي مي بايست در همان جلسه، گوشمالي به سعد بن عباده داده مي شد تا ديگر براي هميشه فكر خلافت از سرش بيرون رود و بفهمد كه تشكيل جلسه دادن، دور از چشم مهاجران و برنامه حكومتي ريختن و خود را نامزد خلافت دانستن، هزينه سنگيني دارد. به همين جهت در همان جلسه سعد را كه از زور بيماري خود را در پارچه اي پيچيده بود و در گوشه اي نشسته بود پايمال و لگدكوب كردند كه نزديك بود جان دهد و هنگامي كه گفته شد مواظب باشيد، كشتيدش؛ عمر گفت: خدا او را بكشد. [2] .

و با اين كار چشم افراد زيادي به خط حساب افتاد. حتي خود سعد كه گفت: «تا آخرين تير در تركش با شما مي جنگم»، در عمل چنين كاري را نكرد، تنها عزلت كامل گزيد و به جماعت و جمعشان حاضر نشد.

ب: اميرالمؤمنين علي (ع) كه اولين فرد ايمان آورنده به پيامبر اكرم(ص) و شجاعترين، مبارزترين، عالم ترين و فعالترين مسلمانان بود و به خاطر سابقه و همچنين معرفي در غدير خم شايسته ترين فرد براي خلافت رسول خدا بود و در حين انتخاب خليفه به غسل و كفن و دفن پيامبر اكرم(ص) مشغول بود بايد يا تسليم محض مي شد و عملاً تسليم محض بودنش را نشان مي داد يا ضربه اي چونان سعد و بالاتر از آن مي خورد كه تا آخر، فكر رويارويي با خليفه يا دسترسي به آن مقام را از سر بيرون كند!

حضرت علي(ع) كه نتيجه معكوس مبارزه مستقيم و صريح سعد بن عباده را ديده بود و افزون بر آن دليلهاي ديگري نيز داشت كه نمي خواست با خليفه درگير شود، تنها از بيعت با او خودداري كرد و با عذر اشتغال به كفن و دفن پيامبر(ص)، جمع آوري قرآن و... از شركت در جماعت آنان خودداري مي كرد و در جمعهاي كوچك، سزاوارتر بودن خود به امر خلافت را گوشزد مي نمود.

حاكمان ظاهراً براي فهميدن مقدار التزام حضرت به اوامر حكومت و روشن تر شدن موضع وي، فدك را از همسرش حضرت زهرا(س) غصب كردند و كارگران وي را از آنجا بيرون انداختند تا اگر صداي مخالفت حضرت علي (ع) بلند شد وي را به دنياخواهي و مال دوستي متهم سازند و بگويند در زماني كه مبارزه با كافران و مرتدان نياز به كمك مالي دارد او از آن دريغ مي ورزد و زمينه براي تحقير و توهين او فراهم شود و اگر مقاومت كرد، او را در هم بشكنند.

اما حضرت علي (ع) در اين رابطه سكوت كرد و حضرت زهرا (س) خود به دنبال استيفاي حق خود رفت و با خطبه معروفش ابوبكر و حكومت نوبينادش را به چالش كشيد.

پس از رفت و آمدهاي مكرر حضرت زهرا(س) و استدلال و ارائه شاهد و گرفتن نامه اي از ابوبكر مبني بر مالكيت فدك، و باز پس گرفتن آن نامه از دست حضرت زهرا، توسط عمر، و پاره كردن آن، حضرت علي(ع) وارد معركه شد و در جمع مهاجران و انصار در مسجد با ابوبكر به گفتگو پرداخت و برخي از كارهاي خلاف شرعش را روشن نمود.

در اينجا بود كه آنان به اين نتيجه رسيدند كه بايد حضرت علي(ع) را از سر راه بردارند و به كارهايي دست زدند كه نيازي به بازگو كردن آنها نيست.

ج: همان گونه كه حاكمان و سلاطين پيوسته نشان داده اند كه «الملك عقيم» و برخي از آنان نيز همين را با صراحت اعلام كردند و براي آنكه حكومت از دستشان خارج نشود حتي اگر به فرزندانشان شك مي كردند آنان را نابود مي ساختند، طبيعي بود كه حاكمان وجود مخالفاني چون حضرت علي(ع) و سعد بن عباده را بر نتابند خصوصاً سعد كه به هيچ نحو در نماز آنان شركت نكرد و حتي در حج با آنان وقوف و كوچ نمي كرد اين بود كه اين بار به فكر ترور او افتادند ولي مخفيانه و به دور از چشم مردم. و چون مردم خيلي از جن سخن مي گفتند و كارهاي جنّيان در ذهنشان عجيب و خارق العاده بود، سعد را ترور كردند و از زبان جنيان شعري سرودند و در شهر مدينه، در شب تار خواندند.

و رميناه بسهمين فلم نخطأ فوآده نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة

ما رئيس قبيله خزرج، سعد بن عباده را كشتيم به قلب او دو تير نشانه رفتيم و در آن خطا نكرديم.

و در كتابها نيز به عنوان سروده جنيان نقل شده. [3] .

اين گونه كارها صورت مي گرفت. برخي افراد با نفوذ را مخفيانه و با انواع حيله، و برخي افراد معمولي را علني و در پيش چشم مردم مي كشتند مثلاً خليفه اول دستور داد كه «فجاءة» را در پيش چشم مردم در بقيع به آتش بكشند و چون عكس العمل منفي مردم را ديد در آخر عمر، اعلام پشيماني كرد و گفت «وددت اني لم اكن حرقت الفجاءة و اطلقته نجيحاً او قتلته صريحا [4] دوست داشتم كه فجائة را آتش نمي زدم يا او را رها مي ساختم و يا مي كشتم».

اين گونه چنگ و دندان نشان دادنها موجب شد كه مؤمنان، راه مبارزه را عوض كنند و به فكر چاره ديگري بيفتند. مؤمن كه از يك سوراخ دوبار گزيده نمي شود [5] ، او كه ديگران موجب عبرت و درس آموزي وي مي شوند [6] ، او كه در مقابل حوادث چون منافق، چوب خشك نيست تا شكسته شود بلكه چونان شاخه گياه نرم و مستقيمي است كه همراه طوفان هاي سهمگين سر فرود مي آورد و پس از بر طرف شدن طوفان دوباره، مستقيم و استوار راه خود را ادامه مي دهد [7] و همو كه با چراغ دين و دانش راه صحيح را مي پيمايد. امام حسين(ع) به عنوان يك مؤمن از اين حوادث فرا گرفت كه بايد به گونه اي عمل كند كه هيچ گاه زمينه ترور او فراهم نشود همان گونه كه مواظب بود هيچ گاه زمينه ارتداد به وي نيز فراهم نگردد و طوري عمل نكند كه جاهلان ر ا عليه او بشورانند و عليه او جنگ مذهبي به راه بيندازند.

وصيت نامه حضرت و گواهي او به وحدانيت خدا، رسالت پيامبر اكرم، حقانيت قيامت، صراط و... يك علت آن پيشگيري از بروز هرگونه شبهه بي ديني و ارتداد از دامن خود و اهل بيتش بود.

حركت كردن از راههاي اصلي، و به طور علني از مدينه و انتخاب مكه حرم امن الهي به عنوان اولين اقامت گاه، پس از خانه و كاشانه خود، افزون بر سايز فوايد كه در كتابهاي مختلف بيان شده مي تواند براي جلوگيري از ترور نيز باشد، تا نتوانند مخفيانه و دور از چشم ديگران او را ترور كنند و به جنيان يا حراميان راهزن نسبت دهند.

بنابراين چون امام حسين (ع) حوادث قبلي اعم از ترور علني و مخفي، نسبت ارتداد و... را ديده است، در عمل سعي كرده به گونه اي رفتار كند كه هيچ زمينه اي براي هيچ يك از آن رفتارها پيش نيايد. كه اين مطلب را در فصل بعدي با توضيح بيشتري بررسي خواهيم كرد.


پاورقي

[1] السيرة النبويه، ابن هشام، 3-4، ص 660، تاريخ طبري، 2/456، موسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت.

[2] ر.ک: همان، همچنين ر.ک: تاريخ طبري، 2/458 و 459.

[3] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج17، ص 223، دار الکتب العلميه، همچنين ر.ک: اسدالغابة 2/443، دارالکتب العلمية، بيروت.

[4] مروج الذهب، 2/303، دارالفکر، بيروت، شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏احديد، 17/222، فجاءة اسمش (1)«اياس بن عبدالله بن عبد يا ليل» بود. «او نزد ابوبکر آمد و از او تقاضاي سلاح کرد تا با مرتدان بجنگد، پس از گرفتن اسلحه به راه‏زني و غارت اموال مسلمانان و مرتدان پرداخت و هر کسي را که مي‏يافت مي‏کشت، همانند کاري که خوارج - در زمان حضرت علي (ع) - مي‏کردند».(2) ابوبکر «طريفة بن حاجر» را در تعقيب او فرستاد، طريفة و برادرش «معن» همراه «خالد بن وليد» بودند، «فجاءة» نيز با «نجبة» همراه بود، طريفه با نجبة جنگيد و نجبة در حال ارتداد کشته شد. سپس طريفه حرکت کرد.

[5] لا يلسع المؤمن من جحر مرتين (من لا يحضره الفقيه، 4/378).

[6] ان السعيد من وعظ بغيره (همان، 4/377 و 402؛ کافي، 8/72 و 81).

[7] عن النبي(ص): مثل المؤمن مثل الخامة من الزرع، تکفئها الرياح تصرفها مرة و تعدلها اخري.... و مثل المنافق مثل الأرزة المجذية التي لا يصيبها شي‏ء حتي يکون انجعافها مرة واحدة (بحار، 68/218، همچنين ر.ک: کافي، 2/257) آنچه در متن آمد، برگرفته و استفاده‏اي از حديث است نه معناي مستقيم آن.