بازگشت

بيعت


اگر اين فرض درست باشد كه: از پدرش معاويه لعنةالله عليهما از نظر قدرت نظامي و اجرايي، خوش فكري، و حيله گري برتر بود، امكان نداشت امام حسين عليه السلام گوشه چشمي از بيعت كه در آن قبول، يا حتي اشاره ي اندكي به قبول باشد به او نشان داده باشد. پس از آنكه امام حسين عليه السلام معاويه را در كفه ي ترازو سنجيد او را سرگرم آرايش سيني هايي ديد كه آنها را بر سفره بزرگي كه امت گرد آن جمع مي شوند مي گذارند. و معاويه اجازه نمي دهد تا از آن سير و سيراب گردند، بلكه تمام همت و هدف او منحصر به اين است كه آنها را در كاخهايش احتكار كند و مست بزرگي و سيادت و بازي با سرنوشت مردم است. او نهايت كوشش و تلاش خود را در چارچوب ظلم و ستمي فراوان و همراه استبدادي فخرآميز به عمل آورده تا سلطنت و حكومتي كه با جور و استبداد آميخته شده و بر آن استوار است براي او باقي بماند، و از همين رو بود كه فسق و فجور در نزد يزيد، آب و رنگي بود كه از پدرش براي او به ارث رسيد و او را در داشتن شخصيتي ممتاز و مشخص. كمك كرده بود. او هميشه مشتاق بازي با بازها و پلنگها بود. سرگرمي او، رقصاندن ميمونها با صداي تار و عود بود. او هنر انجام تمام انواع فسق و فجور را داشت، تا بالاخره داراي صفتي ميمون گونه و بوزينه هايي چنگال دار باشد تا به آنها فرمان دهد چنگال هاي خود را در گردن كسي فرو كنند كه با او بر سر خلافت بيعت نمي كند.

اكنون امام حسين عليه السلام در حالي كه در جامي پر از رنج كه با فهم عميق و حق بيني جلوه يافته، فرو رفته است به هيچ چيز جز ردّ هرگونه بيعت با يزيد نمي انديشد خواه طرف بيعت او: يزيد فاسق باشد، يا معاويه- پدرش- كه شيريني پادشاهي را چشيده است. در واقع امام حسين عليه السلام اكنون عليه تمام آن خطي كه عمر بن خطاب ترسيم نموده قيام كرده است- زيرا آن خطي است كه عمر در آن طبق هوي و هوسش با آبرو و


مصلحت امت بازي كرد، و مصلحت امت را به درّه اي نامعلوم- پرتاب نمود. درست است كه در فهم و ادراك امام حسين عليه السلام در آن شرايط، تحولي ايجاد شده بود كه هر لغزشي را راهي به سوي صواب مي دانست، يا بهتر بگويم- به سوي اصلاح- وليكن به اين معني نيست كه لغزش را احترام گذارد و دست او را ببوسد- به همين دليل او آن گامي از عمر بن خطاب را كه از حقيقت راه رسالت لغزيد و به انحراف رفت امروز نمي تواند يزيد را جز ميموني به نام «ابوقيس» شمارد- اكنون «ابوقيس» نام ميموني باهوش و ممتاز است، كه استادش- يزيد- بر او اين نام را نهاده است و در تمام مجالس فسق و فجور يزيد، مونس و همدم اوست و صحنه ي مسخره و دردناكي است كه امام حسين عليه السلام مجبور است ديدن آن را تحمل كند. ميداني است كه در آن «ابوقيس» مي رقصد در حالي كه يزيد جامه ي دلقكي، بر او پوشانده است!

اكنون امام حسين عليه السلام با خود مي انديشد تفاوتي نمي كند طرف درگير او يزيد باشد يا پهلوان ديگري- كه نامش عمر است- زيرا او به خوبي مي داند، ميدان مبارزه طالب فردي است كه در كفش، شمشيري باشد كه امت از آن بهره برگيرد. شمشيري كه هرگز نخواهد شكست. چنين شمشيري نمي تواند نامي را كه به خاطر او، به ميدان آمده است حفظ نمايد. ارزش اين شمشير آن است كه درخشنده و برپاست و نام دشمن، هيچ تأثيري در آن ندارد. جز آنكه دشمن اين شمشير را به شتاب مي خواند و اين تنها نقش يزيد است كه در ميدان مبارزه، بيعت امام حسين عليه السلام را خواهان است.

و گرنه- گردنش زده مي شود!!

در هر دو حالت امام حسين عليه السلام بيعت كند- يا نكند- گردن او زده خواهد شد! امام حسين عليه السلام به اين حقيقت در وجود پاك و روشن خود آگاهي كامل داشت، و آن علوي بودن، امام بودن، از «اهل بيت» بودن اوست و هرگاه با چشمان سفيانيان ديده شود، انتساب او به ابوطالب كافي است، تا آنان را به هيجان اندازد. همانگونه كه گاوهاي اسپانيا با اشاره يك تكه پارچه ي سرخ براي شاخ زدن به هيجان مي آيند. اما يزيد، آنكه امروز بوسيله تهديدها، بازي مي كند، همانند گربه كه از خانواده ي بوزينه ها يا پلنگ ها است


با موشي كه شكار كرده بازي مي كند او را آنقدر آرزوي فرا مي دهد تا آنكه از شدت آرزو به قتل برساند!!

به همين دليل حاكم مدينه معزول شد زيرا او بازيگر خوبي نبود. او نزد امام حسين عليه السلام آمد، و بيعت با يزيد را پيشنهاد كرد تا از گرفتاري آينده نجات يابد، و يقين داشت امام حسين عليه السلام سخنان او را پذيرفته است، و سر و صداي يزيد، امام حسين عليه السلام را گرفته است. پسر عتبه پذيرفته بود امام حسين عليه السلام بيعتي كه چشمان حاكم را روشن خواهد كرد انجام مي دهد ضمنا در شگفت بود از اينكه امام حسين عليه السلام مي فرمود: خون خود را به خاطر امتي كه چك آن را يزيد در دست دارد- ايثار خواهد كرد، و به جز اين موضوع، او به مطلب ديگري اشاره نكرده است.

بيعتي را كه امام حسين عليه السلام در حضور والي مدينه به آن اشاره مي كرد، هرگز بيعت با يزيد نبود- بلكه مقصود او بيعت با گوهر امامت بود كه اكنون در معني كلي و مطلق آن- مخصوص اوست. درخت امامت، چون درختي پربار- براي امت است تا در هر بامدادي كه بر او مي گذرد بتواند آنچه او را در رسيدن به رشد و بلوغي با كرامت كمك كند و گامهاي او را در راه كمال استوار سازد، از آن بچيند. او تعهد سپرده تا خون خود را به خاطر نجات اين امت با كرامت بريزد، امتي كه هميشه نام جدّ عظيم اوست كه تمام وجودش را براي امت گذارد. هرگز امت به مجد و سربلندي نمي رسد مگر آنكه امت با ياد جدّ او عجين گردد. امام حسين عليه السلام تصميم بر چنان بيعتي كه ممهور بر ايثار خونش به هنگام نياز باشد در حضور حاكم مدينه نگرفته بود بلكه اين تصميم بزرگ از همان آغاز كه حقيقت امام حسين عليه السلام در خاطر جدّش نقش بسته بود، گرفته شد و امام به مجرّد دريافت اين حقيقت متوجه التزام خود به اين تصميم گرديد. امامت- در فراگيري كاملش- همان بود كه رنجها را بر او گسترش داد و او را به صبر و تأمّل و وقار آراست و او را براي برخورد با هرگونه حادثه اي آماده ساخت.

و در ميدان حوادث، حيات از معيار حركتها در جوامع انساني سخن مي گويد.

آري آن ميدانهاي حوادثي بود كه امام حسين عليه السلام زماني طولاني در مطالعه و


بررسي آن توقف كرد.

آن حوادث باد گرم و سوزانش را، در فضاي امتي مي دميد كه جدّ، پدر مادر و برادرش آن را در برگرفتند و اكنون مسؤليت امت را به او واگذار نموده اند تا با امامت، از امت محافظت كند. امامتي كه عمر بن خطاب با ريسمان آن بازي كرد و هيچ چيز را نپذيرفت تا آنكه امامت را به كسي برساند تا او بازي با آن را چون بازي اهل فسق و فجور دنبال كند!!!

اما امت را بايد راهنمايي كرد تا بداند چگونه حوادثي را- كه خود گامهايش را برداشته- بخواند تا بتواند هر نقشي را از نقش ديگر تشخيص دهد، از نقشي كه بيمار و ناتوان است دوري كند و نقشي را كه منحرف شده استوار سازد، و نقشي را كه به سوي صواب و جمال و زيبايي است پيروي كند. اين- همان وظيفه بزرگي است كه خطوط آن و قناتهايش را جدّ بزرگ او ترسيم كرده و براي امت آورده بود. تا گامهايي را كه برمي دارد با خواندن آن استوار و بهره هاي خود را دريافت كند، در هر زمان امت چنين است و اين همان مسؤليت بزرگي است كه پدر بزرگوارش آن را براي امت، ارائه كرده بود، تا با خواندن آن، گامهاي امت از خطا محفوظ ماند. گامهايي كه روي ريگها- كه بوسيله ي سراب نابينا شده- حفر نموده است، و آن همان مسؤليت بزرگي است كه برادر محبوب و عزيزش به آن متوسّل شد و آن را براي امت آورد تا با خواندن آن بداند چگونه خود را از پراكندگي حفظ كند چنانچه امت در هر كينه و ستم فرود آيد- كه او را در هر شب تار و سياه گمراه سازد- شبهاي سياهي كه حمله ي گرگان بر گوسفندان بي پناه شدت مي گيرد.

اما آن وظيفه بزرگ- كه امروز- تمام وزن و فشار خود را بر او افكنده است تا از قلب و فكر و اراده ي او بيرون بزند. تا امت بياموزد چگونه روشي بزرگوارانه براي خود در طول حيات بسازد و چشمش را از هر غفلت و سبك مغزي كه او را در پرتگاه خواري و ذلّت و بيچارگي مي افكند و از حرمت شريف و عزيزي كه حيات مشتاق آن است دور مي سازد. رها سازد تا امت در سايه ي عنايت پروردگار عزيز و كريمش مجد و عظمت پيدا كند.