بازگشت

فرانسه


در اين سال شصت و يكم هجري مملكت فرانسه را وضع مرتب و منظمي نبود، چه تا عهد شارلمان ممالك فرانسه و آلمان و ايتاليا و هولاند و اسپانيايي حاليه مسكن و مأواي طوايف وحشيه يا نيم وحشي آلمان و ژرمن و آوار و بلغار و هون و واندال و كوت و ويسكوت و گل و فرانك و لمبارد و غيره بود و آن نواحي بعد از سلطنت شارلمان از هم تفكيك و تاريخ حقيقي آن طوايف از هم جدا و ممتاز گرديد مع ذلك ما همان


وضعي را كه مملكت فرانسه در سال شصت و يك هجري داشته مي نگاريم، با مقدمه اي كه اسباب ايضاح مطالب است. بنابراين گوييم:

بعد از جنگ هاي زياد طايفه ي فرانك در فرانسه جاي گرفتند و به دلالت كلوويس كه پادشاه آن ها بود در سال چهارصد و نود و شش ميلادي قبول دين عيسوي نمودند و بدين واسطه بر ساير طوايف غالب آمده ممالك كوت و ويسكوت را متصرف شدند. بعد از فوت كلوويس در سال پانصد و يازده چهار نفر پسر او مملكت پدر را چهار قسمت نمودند. يكي از آن چهار پسر كه شيلدبر نام داشت پادشاه پاريس شد و شمال غربي فرانسه را كه عبارت از ايالت پواتيه و سن و بردو باشد تصرف نمود.

پسر ديگرش كلتر نيز سواسون وليمژ و ساير بلاد جنوبي فرانسه را متصرف گرديد. كلود و مير پسر سوم كلوويس شهر ارلئان و ايالت برك و ساير ممالك مشرق مايل به جنوب را مالك شد. تيري پسر چهارم ايالت كاهرورن و ساير محال واقعه در شمال شرقي را صاحب آمد. چون در سال پانصد و بيست و چهار ميلادي كلود و مير در جنگ بوركينا مقتول شد برادرش كلوتر مملكت او را با شيلدبر قسمت نمود. بعد از آن ميان برادر و برادرزاده جنگ درگرفت و پس از زد و خورد بسيار در سال پانصد و پنجاه و هشت ميلادي كلوتر بر همه غالب آمد و تمامي مملكت فرانسه را در تحت حكم راني خود درآورد و در سال پانصد و شصت و يك درگذشت، و چهار پسر از او ماند، و باز اين چهار پسر به حكم قرعه مملكت فرانسه را چهار قسمت كردند. ايالت سواسون قسمت شيلپريك شد و ناحيه ي اوسترازي كه قسمت مشرقي است به سيژبر رسيد و ايالت بوركينا به كنتران و پاريس به كاريبر افتاد و كاريبر در پانصد و شصت و هفت ميلادي درگذشت. چون فرزندي نداشت، مملكتش را سه برادر


ديگر قسمت كردند. كنتران كه حكمران اورلئان بود گاه به حالت صلح و گاه در جنگ هاي فاتحانه مي گذرانيد تا در سال پانصد و نود و سه زندگاني را به سر رسانيد و بنابر وصيت او برادرزاده اش شيلدبر حكم ران اورلئان و مالك نصف ممالك فرانسه گشت و شيلدبر پسر سيژبر حكمران اوسترازي بود كه پدرش را در سال پانصد و هفتاد و پنج ميلادي اهالي مس كشته بودند و در حمايت عمش كنتران مي زيست و بعد از آن كه نصف ممالك فرانسه او را شد فردكند نام كه زني فاحشه و محبوبه ي عم وي شيلپريك بود او را مسموم نمود و شيلپريك كه به اغواي همان فاحشه روزي هزار خلاف مرتكب مي شد آخرالأمر در سال پانصد و هشتاد و چهار ميلادي به دست مظلومي يا به اقدام فاسقي از مهرورزان فردكند مقتول گرديد و پسرش كلوتر دوم كه از بطن آن فاحشه به وجود آمده بود در چهار ماهگي در تحت حمايت مادر به تخت پدر نشست و رفته رفته تمامي فرانسه را به حيطه ي تصرف درآورد و در سال شش صد و بيست و هشت ميلادي درگذشت و مملكت فرانسه في مابين دو پسرش داكبر و كاريبر قسمت شد اما بعد از زماني كاريبر مرد و پسرش شليپريك دوم را عمش داكبر كشت و تمامي مملكت را ضبط كرد و او هم چون فوت شد ممالك فرانسه را دو پسرش شيژبر و كلوويس قسمت كردند وي سيژبر به زودي درگذشت و مملكت او نيز به كلوويس رسيد، و كلوويس هم دو ماه بعد از فوت برادر در سال شش صد و پنجاه و پنج ميلادي بدرود زندگاني گفت، و او سه پسر داشت. كلوتر سوم شيلدريك دوم و تيري. كلوتر سوم پادشاه نستري يعني ناحيه ي مغربي گرديد و مملكت او از طرف مغرب محدود بود به محيط آتلانتيك و از جنوب به رودخانه ي لوار و از مشرق به شهر نانت و شهر رنس و از شمال به رودخانه ي من، و آن ناحيه ي ايالت


نرماندي و بريتاني حاليه ي فرانسه مي باشد و شيلدريك دوم پادشاهي استرازي يعني ناحيه ي مشرقي كه مملكت متس باشد يافت، و قلمرو او محدود بود از طرف مشرق به رودخانه ي رن و از مغرب به سلسله ي جبال وژ كه دو رودخانه ي مزل و مز از اين مملكت مي گذشت و يك قسمت عمده ي بلژيك حاليه داخل در اين مملكت بود و از اين دو پادشاه آن كه سال عمرش بيش تر بود نهايت چهار پنج سال داشت و تيري كه پسر سوم كلوويس بود هنوز در قنداق و گاهواره مي زيست بنابراين مهام و امور ملكي به دست اتابيك هايي بود كه آن ها را مردوپاله مي ناميدند. كلوتر سوم بعد از پانزده سالگي چهار سال حكومت نمود و در نوزده سالگي در سنه ي شش صد و هفتاد ميلادي وفات كرد و در زمان حيات اتابيكي داشت موسوم به ابران كه معتقد به سلطنت مشروطه بود و از سلطنت مستقله ي خاص نجباي مملكت بيزاري داشت و مي خواست امرا و اعيان اوسترازي را مضمحل و نابود سازد اما شخصا ظالم و غدار بود. خلاصه اين شخص بعد از كلوتر قصد داشت تيري را به جاي او جلوس دهد بلكه مصمم بود كه به زور سلاح اين مقصود را مجري دارد اما از آن جا كه مردم از تعدي او به ستوه آمده بودند و شيلدريك هم وعده و نويدها به امرا و اعيان مملكت مي داد تيري به جاي كلوتر پذيرفته نشد و شيلدريك به سلطنت نستري نايل گرديد و سنت لز كه يكي از مقدسين بود به وزارت شيلدريك منصوب شد و اين پادشاه به نسترازي آمده تيري سوم و وزير او ابران ظالم را بگرفت و در ديري محبوس ساخت و عنفا لباس رهباني به آن ها پوشانيد اما بعد از متصرف شدن نسترازي شيلدريك بر خلاف رأي وزير عاقل خود به وعده هايي كه به امرا و اعيان مملكت كرده بود وفا ننمود لهذا جمعي با او دشمن شده و روزي او را در شكارگاهي به چنگ آورده


كشتند، و اين در شش صد و هفتاد و سه ميلادي بود. چون اين واقعه به ابران رسيد فورا تيري سوم را از دير و لباس رهباني بيرون آورده به تخت سلطنت نشانيد و كار وزارت را خود متقلد گرديد و از آن ها كه سبب عزل و حبس او گرديده بودند انتقام كشيد و ظلم را چون از حد گذرانيد امراي اوسترازي به تنگ آمده داكبر دوم پسر سيژبر را كه در ارلند فراري و متواري بود طلبيدند كه به پادشاهي اختيار كنند اما قبل از جلوس شخصي او را به قتل رسانيد. ناچار امراي اوسترازي رسم سلطنت را منسوخ داشته از براي حكومت دو رئيس جمهوري انتخاب كردند و آن دو رئيس پپن و مارتن نام داشتند، و پپن پسر آنستريز و پدر شارل مارتل است. خلاصه اين دو رئيس در محل موسوم به لكفاء كه حالا شهر لائن در آن جاست با ابران و تيري پادشاه نستري مصاف داده شكست خوردند و قشون ابران بسياري از لشكر اوسترازي را بكشت. مارتن به شهر لائن گريخت و پپن به اوسترازي فرار كرد و ابران به فرانسه بازگشت، مارتن را احضار كرد كه حضورا و شفاها با تيري گفت و گو و مصالحه نمايد و مأموري كه به احضار مارتن رفته بود محض اطمينان و تأمين او به صندوقي كه اشياء مقدسه در آن مي گذاشتند قسم خورد. نهايت حيله اي كه كرد اين بود كه پيش از وقت گفت آن اشيا را از صندوق بيرون آوردند. مارتن بدين وضع فريب خورده نزد پادشاه آمد و به جاي بستن عهد با همراهان خود مقتول شد. بعد از اين غدر ابران سنت لژ را كه پيش از اين وزير شيلدريك بود نيز بنا حق بكشت اما چند روزي كه گذشت او هم به سزاي خود رسيد و هرمان فروا نامي او را به ديار عدم فرستاد، و قاتل گريخته نزد پپن رفت، و اين وقايع كه در آخر ذكر شد همه در سنه ي شش صد و هشتاد ميلادي مطابق سال شصت و يكم هجري واقع شده است.