بازگشت

سند


و در اين سال شصت و يكم سردار ثغرسند منذر بن جارود بن بشر عبدي پدر زن عبيدالله بن زياد بن سميه بود و در نزد عبيدالله حظوتي كامل و تقربي وافر داشت و امارت جنگ اين دهنه از حدود ممالك حربيه بعد از سنان بن سلمة بن محبق الهذلي بر منذر بن جارود قرار گرفت. چنان كه علي كوفي در تاريخ فتوح سند تصريح كرده است و امارت سنان بن سلمه بعد از راشد بن عمرو جديدي از قبيله ي ازد بود.


مورخ مذكور چنين مي نگارد كه راشد بن عمرو مردي شريف بود و همتي بزرگ داشت. معاوية بن ابي سفيان در خلافت خويش او را پيش خواند و بر تخت نشاند و تا ديري با وي مشاوره كرد. آن گاه بزرگان را گفت كه راشد مردي است شريف، او را مطاوعت كنيد و در حروب و مغازي وي را تنها نگذاريد. و راشد را به سمت سند فرستاد و چون راشد به مكران رسيد با بزرگان و اعيان عرب نزد سنان بن سلمه رفتند و او برحسب وصيت امير سابق آن ثغر عبدالله بن سوار عبدي كه كشته شده بود رياست لشكر و حراست سرحد مي كرد، راشد بن عمرو سنان بن سلمه را مردي قوي رأي و كامل عيار ديد و گفت: به خدا كه سنان مردي است بزرگ و سرداري سترگ سزاوار مهتري، و شايان لشكركشي، و معاويه سنان را مقرر داشته بود كه بر سر راه بوده باشد و از احوال سند و هند پيوسته اعلام كند.

باري چون راشد و سنان رازها بگفتند و احوال سند به تقرير سنان بر راشد معلوم گرديد به محل مأموريت خود حركت كرد و چون به ناحيت سند رسيد و مال كوهپايه تحصيل نمود و قيقان رفت و مال گذشته و حال دريافت كرد و غنايم برده ي بسيار به چنگ آورد و پس از يك سال از آن جا بازگشت و از راه سيستان روان شد. وقتي كه به كوه ميد رسيد از مردم آن كوه قريب پنجاه هزار مرد بر وي حمله آوردند و از نماز بامداد تا نماز ديگر جنگ برپا بود تا راشد كشته شد و ديگر باره ولايت به سنان بن سلمه مستحكم گرديد و اين سنان چنان كه سابقا اشارت شد به جاي عبدالله بن سوار عبدي بعد از مقتول شدن وي امارت اين حدود داشت و عبدالله بن سوار عبدي را عبدالله بن عامر در زمان معاوية بن ابي سفيان از جانب خود امر جنگ اين سرحد ساخته بود و به روايتي خود معاوية بن ابي سفيان از


جانب خويش ابن سوار را بر سر سند و هند فرستاد و او قيقان را فتح كرد و اهل سند را بشكست و با غنايم بسيار كه از آن جمله اسب هاي كيكاني بود به شام رفت و زماني نزد معاويه بماند و ديگر باره مأمور حرب اين حدود و سنور گرديد و در همين دفعه ي ثاني تركان او را كشتند و سنان بن سلمه كه به زبان سردار مقتول مذكور نامزد حفظ اين سرحد و حرب اين ثغر شده بود مردم را نگاه داري نمود تا راشد بن عمرو جديدي در رسيد و بعد از كشته شدن او سنان مستقلا در خاك سند مشغول محاربات و فتوح گرديد و به روايت امام ابوالعباس احمد بن يحيي بن جابر بلاذري تا دو سال سنان در مملكت سند مقيم بود تا به غدر مقتول گرديد و پس از قتل سنان ولايت به منذر بن جارود بن بشر عبدي كه در اين سال شصت و يكم به سرحدداري سند و سر عسكري محاربين ثغر هند رسيد حوالت افتاد و امارت او از جانب دامادش عبيدالله بن زياد بود در چچ نامه مسطور است كه چون در تاريخ سنه ي احدي و ستين منذر تشريف امارت پوشيد و روان شد. جامه ي او در چوب بالا آويخت و بدريد. عبيدالله بن زياد غمگين شد و گفت حال منذر نيكو نيست. او را وداع كرد و بازگشت و بگريست و گفت منذر از اين سفر بازنگردد و هلاك شود. عبدالعزيز بن زياد گفت كه مال تلف مي شود و كسي را زحمت نمي رسد. عبيدالله گفت منذر بن جارود بن بشر را فرستادم كه هيچ كس در محاربت و شجاعت با وي مقابل نتواند بود و اگر بختش ياري كند البته با حصول غرض و نيل مقصد معاودت مي نمايد. بلاذري گويد چون منذر كه او را به كنيت ابوالأشعث مي گفتند به مملكت دشمن رسيد در ثغر هند به جنگ ايستاد و از بوقان و قيقان غنايم و الجه ي بسيار به چنگ مسلمين آمد و منذر سراياي اسلام را از هر جانب بر بلاد سند منتشر ساخت و قصدار را مفتوح نمود اگر چه آن جا را سنان


گشوده بوده ولي ثانيا ارتداد جسته انتقاض ورزيده بودند و منذر خود در همان قصدار رنجور شد و جان به حق تسليم كرد و پسرش حكم بن منذر به كرمان بود. عبيدالله او را بخواند و سيصد هزار درهم به وي بخشيد و حدود هند و ممالك مفتوحه ي سند را و حروب و مغازي آن مملكت و اقليم را همان طور كه با پدرش منذر بود با وي تفويض نمود و تشريف پوشانيد، و حكم مردي دلاور و شجاع بود و تا چندي در اين كار برقرار ماند.

ابن اثير جزري نيز به فوت منذر بن جارود بن عبدي در همين سال شصت و يكم هجري تصريح نموده است و يكي از شعرا در فوت منذر مذكور به قصدار گفته است.



لله قصدار و اعنابها

اي فتي دنيا اجنت و دين



حل بقصد ارفاضحي بها

في القبر لم يقفل مع القافلين



و در اين سال شصت و يكم كائو تانغ نامي از سلسله ي تانغ به خاقاني و سلطنت مملكت چين برقرار بوده است.

توضيح آن كه در مائه هفتم ميلادي خانواده ي تانغ در چين سلطنت داشته و سرسلسله ي آن ها لئانغ بوده و اين همان خاقاني است كه دست تغلب و تطاول تركان را از چين كوتاه كرد و در سال شش صد و هيجده ميلادي تمام خطه ي چين او را مصفي و مخصوص گرديد و اولاد و نواده او سيصد سال در كمال اقتدار و استقلال در اين مملكت حكم راني نمودند و بعضي حالات كه في مابين خواقين چين و خوانين ترك در اين سنين رفته در ذيل تركستان شرح داده شد.

و در اين سال شصت و يك يكي از شاهزاده هاي ايران موسوم به فيروز بن يزدجرد در چين وفات يافت.

خلاصه تفصيل آن كه بعد از استيلاي عرب بر عجم چون شاهزادگان


و صدرابهاي ايران كه در مازندران و ممالك مجاوره ي تركستان حكومت داشتند، دانستند كه تاب مقاومت عساكر اسلام را ندارند و هر يك به طرفي گريختند، از جمله شاهزاده فيروز نام پسر يزدجرد بود كه به تركستان فرار نمود و به دلالت نايب السلطنه خاقان كه حكومت ختن داشت به دربار دولت چين رفته به خاقان ملتجي شد و خاقان چين او را به منصب سرداري قراول خاصه برقرار كرد، و اين شاهزاده مي خواست خاقان به او لشكري بدهد و او براي استرداد ممالك موروثه خود به سمت ايران حركت كند اما دربار دولت چين مماطله در اسعاف مطلوب او نمود تا در اين سال شصت و يكم اميد او به يأس مبدل گرديد و زندگاني را بدرود گفت.