بازگشت

تركستان غربي يا تركستان ايران يا ماوراءالنهر


و در اين سال شصت و يكم شاهزاده انوشيروان بن فيروز بن يزدجرد در تركستان غربي مقتول شد و شرح اين واقعه و ساير سوانح اين مملكت از قرار ذيل است: پوشيده نباشد كه تركان تركستان مغربي هم از همان قبايل اتراك تركستان مشرقي بوده اند اما هر قدر به توالي ايام و مرور دهور و اعوام خوانين تركستان شرقي ضعيف مي شدند. تركاني كه در تركستان ايران واقع بين النهرين تا ساحل شرقي درياي خزر جاي داشتند قوت مي گرفتند و طوايف باديه و شهرنشين اويغور نيز گاهي با آن ها متق مي گرديدند و در اوايل مائه هفتم عيسوي مقارن ظهور اسلام در مملكت توران سلطنت بسيار معتبري تشكيل يافته بود و سلطان آن خاقان ناميده مي شد اما چون ممالك تركستان مغربي في مابين ايران و تركستان مشرقي كه آن را تركستان چين هم مي گويند واقع شده گاه گاه از يكي از دو دولت ايران و چين صدمه به سلطنت توران وارد مي آمد و بعضي از اوقات مقهور يكي از دولتين مذكورتين مي گرديد و خراج مي داد، و باز چون قوت مي گرفت به راه تمرد مي رفت بلكه بر دولت مجاور حمله كرده به غارتگري مي پرداخت و بايد دانست كه پايتخت سلطنت توران شهر آق سو بود، بر رود آق سو واقع في مابين خوقند و كاشغر.

در سلطنت انوشيروان مقارن سال پانصد و هفتاد و نه ميلادي لشكر ايران قشون توران را مغلوب ساخته خاقان ترك قبول خراج كرد و عساكر


انوشيروان از آن مملكت مراجعت نمودند اما بعد از فوت انوشيروان تركان از اداي خراج سرپيچيده ماليات نمي دادند تا بهرام چوبينه به امر پادشاه ايران لشكر به تركستان كشيد و اتراك را گوشمال داده خراج عقب افتاده را بگرفت و به ايران آمد.

چون زمان فترت ساسانيان شد يكي از خواقين ترك موسوم به سوم شيوخان كه ظاهرا همان ساوه شاه مورخين عرب و عجم ست سيبري را مفتوح و بعد از آن سمرقند را مسخر كرد و به بلاد خراسان راند و تا هرات عنان نكشيد لكن از آن جا كه از حسد و رشك خاقان چين ايمن نبود از سمرقند نامه و هدايا به دربار دولت چين ارسال داشت.

بعد از قتل خسرو پرويز در سلطنت شيرويه كه مورخين چين اسم او را شيلي ضبط كرده اند ديگر دولت عجم را در ماوراءالنهر اقتداري نماند بلكه خان توران سفرا نزد شيرويه فرستاده به او تكليف تبعيت و اطاعت خان نمودند. شيرويه سفراي خان را مسموم ساخت و شهرت داد كه آن ها چون ييلاقي بودند با گرمي و خشكي هواي ايران مقاومت نمودند، و قصد شيرويه اين بود كه خان توران از هواي ايران خائف شود و عزم اين مملكت ننمايد و شايد كه اين تدبير هم مؤثر افتاده باشد اما غدر شيرويه در تواريخ ثبت شد و بدنامي اين عمل براي او بماند. بالجمله از سوانح مزبوره چيزي نگذشت كه در ميان قبايل تركان تركستان غربي نفاق افتاد و هر ايل بيگي خود را ايلخان خواند و خاقان چين كه بر اين حال واقف بود آتش منافقت و رقابت آن ها را دامن مي زد تا خلاف و اختلاف قوت خوانين را يك باره به ضعف مبدل نمود و رؤساي قبايل هر يك دم از استقلال زدند و تكيه بر سلطنت چين كردند و هر ساله خراج به دربار آن دولت فرستادند و با اين اختلال باز به جاي خود ننشسته در عهد يزدجرد


به ايران حمله مي نمودند لهذا يزدجرد كه چيني ها او را سيزي مي نامند ايلچي و هديه نزد خاقان فرستاد كه بلكه دست تطاول تركان را از ايران كوتاه كند و كمكي نيز بفرستد كه لشكر ايران با وجود آن بتواند عساكر عرب را جواب دهد اما اتراك مغربي سفراي ايران را در حوالي كاشغر بكشتند و هدايا را به غارت ببردند. چون اين خبر محقق شد مورخين چين حسب الحكم واقعه را ثبت تواريخ خود كردند و در سال شش صد و چهل و هشت ميلادي كه تقريبا مطابق سنه ي بيست و شش هجري مي باشد في مابين تركان و قشون چين جنگ عظيمي درگرفت و جهت اين بود كه خوانين هر دو تركستان با وجود استقلال، هر وقت مي خواستند به تخت خاني جلوس كنند مي بايست حتما از دربار دولت چين براي آن ها طبل و علم فرستاده شود. چون از اين رسم استنكاف به هم رسانيده مي خواستند اين عادت را متروك دارند جنگ درگرفت و چيني ها غالب آمده طوري تركان را متفرق ساختند كه بعد از جنگ نتوانستند در يك جاي جمع شوند و هفت صد شهر و قصب و قريه در نواحي كاشغر و خوقند و آق سو و خجند و حوالي سيحون به تصرف قشون چين درآمد و اقتدار خاقان چين به درجه اي رسيد كه در سال سي هجري در تمام تركستان جز اسم خاقان چين برده نمي شد و نام احدي از خوانين ترك در ميان نبود و در همان اوان انقلابي در هندوستان روي داد كه براي رفع آن علم دولت چين در سال رود گنگ افراشته شد، پس از آن باز تركان دست و پايي كرده بعضي ممالك خود را از دست چيني ها گرفتند و خاني براي خويش انتهاب كردند. در سال سي و هفتم هجري باز قشون چين حمله بر تركستان مغربي نمود و در ابتداي جنگ سيصد هزار نفر از تركان را كشتند و در شهر و حوالي فاراب قشلاق نشين شده بلده ي چاچ (شاش را)


نيز مسخر كردند و تركان را اسير كرده مغلولا به چين بردند و سلطنت تركستان مغربي را مستأصل ساختند و تمامي ممالك آن را كه در ماوراءالنهر و آق سو و كاشغر و خوقند و غيره بود به امر خاقان چين در ميان سرداران چيني قسمت كردند اما باز تركان دست از كار نكشيده جمع شدند و توشي خان نامي از خان زاده هاي تركستان را به خاني برداشته و با خان ختن متفق گرديده بر دولت چين شوريدند. خاقان چين به ظاهر اعتنايي ننمود و تاجي با طبل و علم كه پرچم آن دم گاو بود به شاهزاده انوشيروان ابن فيروز بن يزدجرد كه در دربار چين اقامت داشت داد و پنجاه هزار نفر با شاهزاده همراه كرد كه ممالك ايران را از عرب مسترد و به شاهزاده مفوض دارند، اما اين ظاهر مسئله بود. در باطن خاقان به سردار لشكر خود حكم نمود چون به تركستان رسد شاهزاده ي ايراني را رها سازد و غفلتا بر سر تركان تازد پس در همين سال شصت و يك هجري بود كه قشون چين با انوشيروان شاهزاده ي ايران از چين به طرف سيحون حركت كرد. خان تركستان با جمعي از اولاد و اقارب خود بدون سلاح آسوده و بي خيال بر بالاي تلي كه مشرف بر راه عبور قشون چين بوده ايستاده تماشا مي نمود، چون سردار چيني به دامنه ي آن تل رسيد حكم كرد لشكر چين خان تركستان و همراهان او را اسير كردند و سر شاهزاده ي ايران را نيز بريدند و به چين بازگشتند.

در تاريخ هون مسطور است كه چون طوايف تركستان در سال سي و يكم هجري باز خاني براي خود انتخاب كردند و برخي از ممالك خويش را از تصرف فغفور چين انتزاع نمودند. يزدجرد پادشاه ايران به تركستان پناه برد و خاقان ترك به يكي از ترخان ها پنجاه هزار سوار داد كه با يزدجرد به ايران آيد و مملكت موروثي او را از عرب مسترد و به او


مفوض دارد و پس از مستقل ساختن، يزدجرد به تركستان مراجعت كند. چون قشون توران با يزدجرد از رود سيحون عبور نمود با عساكر منصوره ي اسلام تلاقي كرد و بعد از جنگ سخت شكست خورده رو به فرار نهاد. در اثناي گريز لشكر تركستان اين شكست را به شئامت يزدجرد نسبت داده قتل او را از ترخان طلبيدند و ترخان او را بشكست. نگارنده گويد اگر چه اكثر از مورخين قتل يزدجرد را از حوادث سال سي و يكم هجرت دانسته اند اما اين واقعه كه نقل از تاريخ هون شد به نظر مستبعد مي آيد چه پادشاهي كه تازه منتخب شود و سلطنت او هنوز به يك سال نرسيده باشد با وجود دشمني قوي مثل دولت چين آيا چگونه پنجاه هزار نفر به امداد يزدجرد مي تواند داد و اين قدر قشون از مملكت خويش بيرون مي تواند نمود و هم چه بايد كرد با قول مشهور كه گفته اند يزدجرد در مرو در خانه ي آسياباني كشته شد و راهبي ترسا او را دفن كرد. پس اگر احتمالي ضعيف در صحت اين قول تاريخ هون بدهيم بايد بگوييم ترخان قاتل يزدجرد محض ستر و پنهان كردن بي رحمي و نامردمي خود واقعه ي خانه ي آسيابان را شهرت داده و در تاريخ كشته شدن يزدجرد آن چه به تحقيق پيوسته در ظرف سنوات مابين شش صد و پنجاه و يك ميلادي و شش صد و پنجاه و هفت اتفاق افتاده و تركان به كسي ترخان مي گفته اند كه در جنگي منتهاي شجاعت را به ظهور رسانيده باشد و ترخان به معني خان زاده است و مملكتي را كه شخص دليري مي گفت و به لقب ترخاني نايل مي گرديد حكومت آن را به او مي دادند و بعد از فوت او اولاد و نواده اش صاحب و مالك آن مملكت بودند. همين قدر در وقت جنگ داراي چنين مملكتي بايد فلان قدر سواره و پياده با لوازم آن ها در ميدان حرب حاضر سازد و اين رسم تا صد سال قبل در مملكت عثماني معمول بود.


اما طايفه ي ايغور كه از قبايل ترك بوده و آن ها را هوينكار هم مي گفته اند و در سوانح سابقه مختصر اشاره بديشان شد در مائه پنجم ميلادي از آسيا به اروپا رفتند. اين طايفه خود را مجيار مي خواندند و اعراب آن ها را كلار مي گفتند و پس از رفتن به فرنگ مملكت هنكري و مجارستان حاليه را براي محل سكناي خود اختيار كردند و به قدري وحشي بودند كه مردم آن ها را غول فرض مي كردند و در قصص ديو و پري كه هم اكنون براي اطفال مي نويسند ذكر اكر كه به معني غول است بسيار مي شود و اكر همان مصحف ايغور است و اشاره به اين طايفه مي باشد.

عطا ملك جويني در جهان گشا به تقريبي از وجه تسميه ي ايغور سخن مي كند و مي گويد از بزرگان و پيران اين طايفه شنيدم كه مي گفتند آبا و اجداد ما از ساحل رود اركن (ارغون) كه سرچشمه ي آن در جبال قراقرم است به تركستان مهاجرت كرده اند پس ممكن است طايفه ي اركن رفته رفته ايغور شده باشد. باز از عقايد اين طايفه اين است كه پانصد سال بعد از مهاجرت پادشاهي از اين طايفه بيرون آمد موسوم به بكوخان و اين همان افراسياب ترك مشهور است.

نيز مي گويند وقتي كه اغوزخان بن قراخان بن ديب باكويي بن النجه خان بن يافث بن نوح با اقوام خود در منازعه بود و براي اختلاف در عقايد ديني جنگ مي نمود جمعي از نزديكان او به او كمك كردند و بر خصم غالب آمد پس به آن ها كه ممد او شده بودند لقب ايغوري داد و ايغور به معني حامي و معاون است و طايفه ي قيچاق و خلج از قبايل ايغور مي باشند. در حبيب السير مسطور است كه اغوزخان ترك وقتي كه با اعمام و ساير اقربا در جنگ بود. به جمعي كه با او همدست و معاونتش مي نمودند ايغور لقب داد چه ايغور در زبان ترك چنان كه در مقدمه ي ظفرنامه مسطور


است به معني به هم پيوستن و با يكديگر عهد بستن است. پس اياغره بنابراين وجه به معني حلفاء است و بنابر وجه سابق به معني انصار.