بازگشت

همنشيني با تهيدستان


قرآن، تقوا را معيار ارزشمندي و كرامت انسان ها را در برخورداري هرچه بيشتر از آن مي داند و با انديشه اصالت قدرت و ثروت، مبارزه گرده و آن را در نظام ارزشي خويش مُلغي ساخته است. قرآن كريم مي فرمايد:

«وَاصْبِرْ نفسَكَ مَعَ الّذين يَدعُون ربَّهُم باِلْغَداوة وَالْعشِيِّ يُريدون وَجْهَهُ و لاتَعْدُ عيناك عَنْهُمْ تُريدُ زينةَ الحيوةِ الدُّنْيا وَ لاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلنا قَلْبَهُ عَن ذِكرنا وَاتَّبَعَ هَويهُ وَ كانَ اَمرُهُ فُرُطاً» [1] با كساني باش كه پروردگار خود را صبح و شام مي خوانند و تنها رضاي او را مي طلبند. و هرگز به خاطر زيورهاي دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير و از كساني كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم. اطاعت مكن؛ همان ها كه از هواي نفس پيروي كردند و كارهايشان افراطي است.

مفسّران در شأن نزول آيه، نوشته اند كه:

عدّه اي از ثروتمندان مغرور به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيدند و در حالي كه به «اصحاب صفّه» و تهي دستان پاك سيرت همانند سلمان، ابوذر، عمّار و صهيب اشاره مي كردند، گفتند:

اگر تو در بالاي مجلس بنشيني و اين گونه افراد را كه بدني بدبو و جامه هايي پشمينه برتن دارند، از خود دور كني با تو همراه خواهيم شد و به سخنانت گوش خواهيم داد. تنها وجود اين افراد است كه مانعي عمده براي حضور ما در مجلس شما شده است.

در اين زمان آيه فوق نازل شد و جايگاه متعالي صفّه نشينان تهي دست را كه قلبي مالامال از عشق و اخلاص داشتند، بيان داشت. پس از آن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به جست وجوي آنان برخاست و در حالي كه آنان را در آخر مسجد يافت، فرمود:

«الحمدللّه الّذي لم يَمُتْني حتّي اَمَرَني اَنْ اَصْبِرَ نفسي مع رجالٍ من امّتي معكم المحيا و معكم الممات [2] ؛ حمد خدا را كه مرا نميراند تا اين كه به من دستور داد با شما باشم. زندگي ام باشما و مردنم نيز با شما خواهد بود.»

گذشتگانِ اين مستكبران نيز همين ايراد را با نوح پيامبر عليه السلام در ميان گذاشتند كه قرآن مي فرمايد:

«اشراف كافر قومش (در پاسخ نوح) گفتند: ما تو را جز بشري همچون خودمان نمي بينيم و كساني را كه از تو پيروي كرده اند، جز گروهي پست و ساده لوح مشاهده نمي كنيم و براي شما فضيلتي نسبت به خود نمي بينيم؛ بلكه شما را دروغگو تصوّر مي كنيم».

سپس قرآن كريم پاسخ نوح عليه السلام را بيان مي كند و مي فرمايد:

«وَ ما انَا بِطارِد الّذين آمنوا اِنّهم مُلاقوا ربّهم» [3] .

من آنها را كه ايمان آورده اند، از خود دور نمي كنم، چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد. (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قيامت خصم من خواهند بود.)

در راستاي همين تفكّر مادّي جمعي از بني اسرائيل پس از برگزيده شدن طالوت به فرماندهي، گفتند: چگونه او بر ما حكومت كند با اين كه ما از او شايسته تريم و او ثروت زيادي ندارد؟! قرآن كريم پاسخ اشموئيل پيامبر عليه السلام را اين چنين بيان مي دارد: «قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفيهُ عَلَيْكُمْ و زادَهُ بِسْطَةً فيِ الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» [4] .

گفت: خداوند او را بر شما برگزيده و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشيده است.

با دقت در سيره اخلاقي ابي عبداللّه عليه السلام نيز همين جلوه هاي متعالي و مفاهيم بلند را مشاهده مي كنيم كه دو نمونه از آن ذكر مي شود:

الف) انسان هاي وارسته از هر طبقه و نژاد، گرد هم آمده اند تا عاشقانه ترين نظام عزّت وكرامت انساني را در كربلا تجسّم بخشند. يكي از آنها «جون» است كه قبلاً غلام ابي ذرغفاري بوده است. با گوهر محبت و ولايت در كربلا حضور يافته است و بي اعتنا به تحقير دنياگرايان، عزّت خويش را در همراهي سيدالشهدا عليه السلام ديده است.

هريك از ياران ابي عبداللّه عليه السلام به سوي نبرد حركت مي كند و مدتي نمي گذرد كه بدنش نقش زمين مي شود و به ملكوت اعلي پر مي كشد. او نيز خود را آماده مي كند تا در صف بلاجويان دشت كربلا قرار بگيرد؛ پس به حضور امام حسين عليه السلام مي رسد و مي گويد:

بدنم بدبو و رنگم سياه و بي بهره از نسب و قبيله هستم؛ امّا شوق بهشت، بي تابم كرده است. پس بهشت را ارزاني من دار تا بوي بدنم خوش و حسب و نسب من شرافت يابد و صورت من سفيد گردد. به خدا سوگند! از شما جدا نخواهم شد تا خون من با خون پاك شما مخلوط گردد.

سپس از امام حسين عليه السلام رخصت طلبيد و به ميدان شتافت؛ مبارزه اي شگفت نمود تا اين كه بر زمين افتاد. اگرچه سراسر وجودش عشق و محبّت به امام بود و تنها آرزوي او از اين دنيا، اين بود كه يك بار ديگر نگاهش بر چهره پرمهر ابي عبداللّه عليه السلام نقش بندد، اما تصوّرات پيشين او، كه در پيشگاه حضرت آن را اظهار كرد، به او اجازه نمي دهد كه از ابي عبداللّه عليه السلام بخواهد تا بربا لينش حاضر گردد. ولي بر خلاف اين تصوّرات، مشاهده مي كند كه امام بر بالين او حاضرگشته و دعاي خويش را بدرقه راه آخرتش مي نمايد و مي فرمايد:

«اللّهُمَّ بِيِّضْ وَجْهَهُ، و طَيِّبْ ريحَهُ وَاحْشُرْهُ مَعَ الاَبْرارِ و عَرِّفْ بَيْنَه و بَيْنَ محمّد و آل محمّد [5] ؛ بارالها! روي او را سفيدگردان و بوي او را خوش كن و بين او و محمد و آل محمد آشنايي و شناسايي ده.»

اكنون او ظهور قرآن ناطق را با ديدگان خويش مشاهده نموده و عزّت و افتخار انساني خويش را در پناه او، متحقّق ديده و خويش را در كارواني از نور مي بيند كه دور از امتيازات مادّي و فخر فروشي هاي ناپسند، به سوي كمال انساني گام مي نهد و در استمرار حركت بلال، جُوَيبر، سلمان و صُهيب، خود را با جامعه برين كه اينك رهبرش سيدالشهدا عليه السلام است، رو به رو مي بيند.

ب) روزي امام حسين عليه السلام از كنار جمعي از فقرا گذشت، كه عباي خود را پهن و نان خشكي را بر آن نهاده و مي خوردند. چون آن حضرت را ديدند، او را دعوت كردند، حضرت نزد ايشان نشست و فرمود: اگر اين مال صدقه نبود، آن را مي خوردم. سپس فرمود: برخيزيد به سوي خانه من آييد. آنان را با خود به خانه برد و ميهمان كرد و لباس به آنها هديه كرد و دستور داد تا پول نيز به آنان بدهند. [6] .


پاورقي

[1] کهف/ 28.

[2] مجمع البيان، ج 3، ذيل آيه.

[3] هود/ 27 و 28.

[4] بقره/ 247.

[5] بحارالانوار، ج 45، ص 22 و 23.

[6] همان، ج 44، ص 191.