بازگشت

ادمي بنت أميرالمؤمنين


[1] .


پاورقي

[1] اما صاحب انوار الشهادة در کتاب خود مي‏نويسد: «حضرت امام حسين عليه‏السلام را خواهري بود که أدمي نام داشت.»

شرح حال او را به اين تقريب مي‏نويسد:

«بيان حال ادمي دختر اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام»:

در انوار الشهادة مسطور است که از بعضي کتب مراثي عربي از ابومخنف روايت کرده‏اند که چون جناب امام حسين عليه‏السلام را شهيد کردند و آن جماعت اشقيا به غارت خيمه‏ها روي نهادند و همي تاراج کردند و اهل بيت عصمت و طهارت را جامه از تن بازکشيدند و پردگيان سرادق عفت و جلالت به هر سو گريزان و شتابان شدند و ناله و صيحه برآوردند، از ميانه‏ي آن حضرت را خواهري بود ادمي نام، دختر ساعديه «و کانت بنتا عمياء کفيفة البصر و السمع». يعني: ادمي دختري بود نابينا و ناشنوا. چون خواستند جامه از تنش بيرون کشند، همي‏بگريست و فرياد و ناله برکشيد و همي‏گفت: «وا أباه وا أخاه وا حسيناه يا ربيع الأرامل و الأيتام يا أباه!»؛ يعني: يا علي! به فرياد برس! اي برادر! اي حسين! اي شوهر بيوه زنان و اي پدر يتمان! اي يادگار رفتگان و برگذشتگان! اي پناه بازماندگان! اي فرزند سيد المرسلين و اي فروزديده سيد الأولين و الآخرين.

و از پس اين سخنان گفت: «اي قوم! آيا در ميان شما کسي هست که در اندام او يک تار مو از اسلام باشد؟»

هيچکس او را جواب باز نداد. ديگر باره فرياد برآورد: «آيا در ميان شما هيچ مردي هست از قريش؟»

در اين وقت زحر بن قيس آواز او را بشنيد و پيش آمد و گفت: «چه مي‏خواهي؟ اينک من از قريشم. بازگو که حاجت چيست؟»

گفت: «مرا حاجتي باشد و همي‏خواهم برآورده آيد.»

گفت: «اي نابينا! آنچه مي‏خواهي بازگوي.»

گفت: «از خدا مي‏خواهم که مرا بر سر جسد برادرم حسين برساني. چه من کورم و به راه آگاه نيستم.»

آن ملعون گفت: «من تو را به او مي‏رسانم. اما بازگو تو را مقصود چيست؟ با اين که تو زني بيش نيستي و نابينا مي‏باشي؟»

گفت: «اي زحر! برادرم حسين مرا بسيار دوست مي‏داشت و سفارش مرا به اهل بيت و دختران و خواهران خود مي‏فرمود که به من احسان و اکرام بورزند و مرا در ميان خواهران از همه بيشتر اکرام مي‏فرمود؛ «و کان کل يوم يشمني و يقبل ما بين عيني ثلاث مرات» و مرا هر روز مي‏بوئيد و ميان دو چشم مرا سه دفعه مي‏بوسيد. همي‏خواهم از ديدار مبارکش زاد و توشه‏اي برگيرم و گلوي بريده‏اش را ببوسم و با او وداع کنم، پيش از کوچ کردن و مردن.»

زحر بن قيس دست آن مخدره را بگرفت و روان شد تا بر جسد مطهر امام عليه‏السلام که در اين وقت بدني بي‏سر و حرکت و نفس بر خاک افتاده بود، آورده و گفت: «اي نابينا! اينک برادر تو است.»

راوي مي‏گويد: «آن دختر نابينا پهلوي جسد بي سر برادرش بنشست و دست خود را بر گلوي بريده‏ي برادرش برکشيد و با صداي بلند صيحه برآورد که: «جعلت فداک ما لي أراک جثة من غير رأس»؛ يعني: فداي تو بگردم. چيست مرا که تو را بدني بي‏سر مي‏نگرم؟»

«وا أخاه أما تنظر الي و الي أخواتي و خالاتي و عماتي و بنات أخي سلبوهن الأعداء»؛ يعني: «اي برادر! آيا نظاره نمي‏فرمايي به سوي من و به سوي خواهران و خاله‏ها و عمه‏ها و دختران برادر من که ايشان را دشمنان برهنه کرده‏اند و بعد از کشته شدن تو حيران و سرگردان مانده‏اند؟ اي برادر! کدام کس متکفل احوال فرزند عليل تو زين العابدين خواهد شد؟ اي برادر! کدام کس رعايت حال خواهر و عمه‏هاي مرا خواهد کرد که بعد از شهادت تو به جور روزگار گرفتار شده‏اند؟»

«يا أخاه و من لأختک العمياء يدلها علي الطريق اذا تاهت»؛ يعني: «اي برادر! کدام کس پرستار خواهر نابيناي تو خواهد بود که چون از راه ياوه شود، او را دلالت نمايد؟» «وا محنتاه وا قلة حيلتاه کيف لي برکوب الجمل و أنا عمياء صماء»؛ يعني: «واي بر اين محنت و قلت تدبير، چگونه با اين چشم نابينا و گوش ناشنوا سوار شتر شوم؟»

اي برادر! کدام کس سر مبارک تو را از بدن جدا کرد و کجاست سر مبارکت تا ببوسم و ببويم؟ اي برادر! نمي‏دانستم که روزگار پيش از من تو را بميراند. جان من فداي جان تو باد اي فرزند محمد مصطفي صلي الله عليه و آله! اي نور چشم علي مرتضي! اي سرور سينه فاطمه زهرا! کجاست پدر بزرگوارت حيدر کرار؟ کجاست برادرت امام حسن مجتبي؟ کجايند شيران بني‏هاشم؟ کجايند مسلم بن عقيل و شجاعان بني‏هاشم تا بنگرند فرزندان ايشان را چه بليتي پيش افتاده است؟

اي برادر! کدام کس را در کار ما وصايت دادي و کدام کس غير از تو امورات ما را کفالت خواهد کرد؟ و کدام کس بني‏اميه را مکافات خواهد کرد که يتيمي و بي‏نوايي را رعايت نکردند. «يا أخاه ليت الموت أعدمني الحياة»؛ يعني: «اي برادر! کاش مرگ مي‏تاخت و حيات مرا ناچيز مي‏ساخت.»

و از پس اين سخنان، فرياد برکشيد و ناله‏اي سخت برآورد و اين اشعار را بخواند:



أسأت بقم أسسوا کل رحمة

و أسررت قوما أبدعوا کل بدعة



و أبکيت عمدا عبن آل محمد

و أضحکت جهلا سن آل أمية



بروحي الذي أضحي بعرصة کربلا

طريحا جريحا باکتئاب و غصة



و أنصاره صرعي لديه و آله

سبايا عرايا في ملاعين کفرة



يساقون عنفا بين صرخي ثاکل

الي ابن أبي‏سفيان شر البرية



و چون از قرائت اين اشعار بپرداخت، فريادي بلند برزد و خود را روي آن جسد شريف انداخت و مدتي دراز در بغل گرفت و ساعتي بيهوش شد و چون به هوش آمد، صدا برکشيد: «وا علياه وا محمداه وا أخاه وا حسيناه وا قلة ناصراه».

آن گاه طپانچه بر صورت همي‏بزد و خاک بر سر بريخت و عظيم بگريست.

«فما تري نفسها الا و هي بصيرة باذن الله تعالي أحسن ما تکون من النساء». پس به ناگاه چشم خود را روشن و خويشتن را از تمامت زنان احسن بديد و جسد برادرش را روي خاک افکند و زحر بن قيس را در آن جا ايستاده ديد و نيزه‏اي در دست او نگريست و سر مبارک آن حضرت را بر فراز نيزه بديد. گفت: «آيا از خدا نمي‏ترسي و از جدم رسول خدا آزرم نداري و بيمناک نيستي که سري را بر سر نيزه کرده‏اي که بر سينه‏ي زهرا جا داشت و صاحبش مدت‏ها در طاعت خداي تعالي متواضع و در عبادت الهي خميده بود؟»

آن گاه صداي خود را به گريه و ناله بلند کرد و همي‏گفت: «داد از غريبي! داد از بي‏ياري! داد از تنهايي! داد از سرگرداني!» پس از آن، شروع کرد به خواندن:



لا تشتفي القلب من لطم و من شجن

و من نحيب و من نوح و من حزن



فلو رأيت الذي فينا العدا صنعت

رأيت ما يحرق الأحشاء في البدن



و صاحب بحر المصائب گويد: «امام حسين عليه‏السلام را عمه‏اي بود که عاتکه نام داشت و نابينا و ناشنوا و سالخورده بود. چون قتل آن حضرت را بدانست، از خداي بخواست تا جان او را قبض فرمود.»

اين خبر به قبول نزديک‏تر است. چه از خبر صاحب انوار چنان معلوم مي‏شود که ادمي، خواهر بطني امام حسين عليه‏السلام بوده است و اين خبر با هيچ روايت موافق نيست.

و نيز بعضي عبارات که مذکور مي‏دارد، دلالت بر اين مي‏کند که ادمي دخترکي خردسال بوده و حال اين که اگر خواهر بطني آن حضرت بوده، از پنجاه سال و اگر غير بطني هم بوده، لااقل از بيست سال افزون داشته است.

و نيز بعضي کلمات از وي مرقوم مي‏دارد که به حضرت زينب و سکينه خاتون سلام الله عليها منسوب است و نيز در بعضي کتب، عاتکه را از جمله بنات مکرمات جناب سيدالشهدا سلام الله عليه شمرده‏اند. اين گونه کلمات را اگر به او نسبت دهند، انسب است؛ اما ننوشته‏اند کور و کر بوده است؛ والله تعالي اعلم.

سپهر ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 13 - 10/1.