بازگشت

سكينة بنت فاطمة الزهراء و أميرالمؤمنين


و منها: و بهذا الاسناد أخبرنا أبوالفتح هلال بن محمد بن جعفر الحفار، قال: أخبرنا أبوالقاسم اسماعيل بن علي بن علي الدعبلي، قال: حدثني أبي أبوالحسن علي بن علي ابن رزين بن عثمان بن عبدالرحمان بن عبدالله بن بديل بن ورقاء أخو دعبل بن علي الخزاعي رضي الله عنه ببغداد سنة اثنتين و سبعين و مائتين، قال: حدثنا سيدي أبوالحسن علي ابن موسي الرضا بطوس سنة ثمان و تسعين و مائة، و فيها رحلنا اليه علي طريق البصرة، و صادفنا عبدالرحمان بن مهدي عليلا، فأقمنا عليه أياما، و مات عبدالرحمان بن مهدي و حضرنا جنازته، و صلي عليه اسماعيل بن جعفر، و رحلنا الي سيدي أنا و أخي دعبل، فأقمنا عنده الي آخر سنة مائتين، و خرجنا الي قم.

قال: حدثني أبي موسي بن جعفر، قال: حدثنا أبي جعفر بن محمد، قال: حدثنا أبي محمد بن علي، عن أبيه علي بن الحسين، عن الحسين بن علي عليه السلام، قال: أدخل علي أختي سكينة بنت علي عليه السلام، خادم فغطت رأسها منه، فقيل لها: انه خادم. قالت: هو رجل - منع شهوته -!

الطوسي، الأمالي، /367 - 366 رقم 31/780 - عنه: الحر العاملي، وسائل الشيعة، 168 - 167/14

و منها: حديثها عن أبيها عليه السلام

و أخبرني أبوعبدالله الحسين بن ابراهيم بن علي بن عيسي المعروف بابن الخياط القمي، قال: أخبرني أبوالحسن علي بن محمد بن جعفر العسكري، قال: حدثني صعصعة بن سياب بن ناجية أبومحمد، قال: حدثنا زيد بن موسي، قال: حدثنا أبوموسي، عن أبيه جعفر، عن أبيه محمد، عن عمه زيد بن علي، عن أبيه، عن سكينة و زينب ابنتي علي، عن علي قال: قال رسول الله: ان فاطمة خلقت حورية في صورة انسية، و أن بنات الأنبياء لا يحضن.


الطبري، دلائل الامامة، /52 - عنه: المجلسي، البحار، 112/78 رقم 37؛ البحراني، العوالم (المستدرك)، 38/1 - 11 رقم 9

و منها: سكينة عليهاالسلام في استشهاد أمها الزهراء عليهاالسلام

فقال علي: والله لقد أخذت في أمرها و غسلتها في قميصها و لم أكشفه عنها، فوالله لقد كانت ميمونة طاهرة مطهرة، ثم حنطتها من فضله حنوط رسول الله صلي الله عليه و آله و كفنتها و أدرجتها في أكفانها، فلما هممت أن أعقد الرداء ناديت: يا أم كلثوم! يا زينب! يا سكينة! يا فضة! يا حسن! يا حسين! هلموا تزودوا من أمكم فهذا الفراق و اللقاء في الجنة. [1] .

المجلسي، البحار، 179/43 - عنه: البحراني، العوالم، 108 - 107/2 - /11؛ سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زهرا عليهاالسلام، 189/4


و منها حضورها عليهاالسلام في الطف [2] .



پاورقي

[1] از آن خبر در تواريخ مسطور است که چون حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها بدرود زندگاني فرمود و اميرالمؤمنين صلوات الله عليه بدن مبارکش را با هفت جامه کفن کرد و خواست آن اندام مطهر را در جامه‏ي زبرين پيچيده دارد، ندا در داد: «اي ام‏کلثوم! اي زينب! اي سکينه! اي فضه! اي حسن! اي حسين! تقديم مادر خود شويد که از اين پس، ديدارش جز در بهشت ميسر نمي‏شود.»

معلوم مي‏شود که حضرات مطهرات چندان کودک نبوده‏اند که درخور خطاب نباشند و از اين که از ظهور جزع و سوگواري ايشان که دلالت بر شمردگي روزگار نمايد، ياد نکرده‏اند، معلوم مي‏شود که بس خردسال بوده‏اند. مع ذلک، مراتب اولاد امام و ذريه‏ي خير الانام را با ديگر مردم قياس نتوان کرد و نيز در مقامات اظهار جزع و مصيبت و ماتم زدگي و رزيت گاه تواند بود که به طفل شيرخوار خطابي که درخور کبار است، صادر شود.

و نيز در پاره‏اي کتب در اين خبر اسم سکينه مسطور نيست، چنان مي‏نمايد که صحيح نيز همين باشد. چه حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها را بيرون از حضرت زينب و ام‏کلثوم دختري نبوده است؛ مگر به پاره‏اي روايات که رقيه نامي را مذکور داشته‏اند؛ چنان که مسطور شد و خادمه‏ي آن حضرت هم فضه خاتون است.

و نيز حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام را در زمان حضرت صديقه‏ي طاهره زني ديگر نبوده است که دختري سکينه نام از وي باشد و خادمه‏ي آن حضرت هم جناب فضه خاتون است. مگر اين که از اقارب يا نسواني باشد که به آن خاندان مبارک اتصال داشته باشد و پاره‏اي نويسندگان را گمان رفته باشد که وي دختر صديقه طاهره صلوات الله عليهاست. از اين روي پاره‏اي اخبار و مقالات را به وي منسوب داشته باشند؛ و العلم عندالله تعالي.

سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 43 - 42/2

[2] اما در کتاب نورالعين که به ابي‏اسحاق اسفرايني منسوب است از اين عجيب‏تر آن است که برخلاف جمهور مؤرخين شرحي مبسوط مي‏نگارد.

ضمن محاورات ميان حضرت حسين عليه‏السلام - در قصه‏اي که صحت‏اش معلوم نيست، و از سفر اهل بيت به دمشق در زمان معاوية و بازگشت آنان به مدينه طيبه در زمان يزيد، مي‏گويد - جز از سکينه نام نمي‏برد و نيز چون از نامه‏هاي اهل کوفه و مأمور شدن جناب مسلم بن عقيل عليهما الرحمة بيان مي‏کند، مي‏گويد: «آن حضرت در ساعت برخاست و نزد خواهرش سکينه آمد و از خبر مردم کوفه و عراق و مراتب ظلم يزيد و ابن‏زياد عليهما اللعنة نسبت به ايشان و مکاتبت اهل کوفه و استدعاي قدوم مبارک آن حضرت را و مأمور فرمودن آن حضرت مسلم بن عقيل را بفرمود.»

جناب سکينه خاتون اشکش جاري شد و عرض کرد: «اي برادر! خداي تعالي اشک ديدگان تو را جز در مقام خشيت از حضرت احديت جاري نفرمايد. اي برادر من! همانا اکنون وقت سفر کردن نيست و اينک ما تهيه ديده‏ايم و شهر محرم فرا مي‏رسد و بدان اراده هستيم که اين عاشورا را در بيت الله به پا بريم.»

آن وقت دوازدهم شهر ذي‏القعدة بود.

نيز به آن حضرت عرض کرد: «اي برادر! بيا تا در عرفه توقف کنيم و از آن پس ادراک يوم النحر کنيم. پس عاشورا را در بيت الله الحرام بگذرانيم و نيز من سفر در اين شهر حرام را به فال ميمون ندانم. چه از رسول خداي صلي الله عليه و آله جد خويش صلوات الله عليه شنيدم که مي‏فرمود: «خون حسين در محرم الحرام بخواهد ريخت.» پس اي برادر! درنگ فرماي تا محرم الحرام اين سال بگذرد تا دل من از لئام دشمنان تو آسايش گيرد.»

آن حضرت فرمود: «اي خواهر! من نيز اين کلام را از جد خود رسول خداي صلي الله عليه و آله شنيدم؛ ولکن لا فائدة في الکلام. چه اهل کوفه و عراق مرا به خداي و پدرم و جدم سوگند داده‏اند که در همين سال حاضر شوم و اگر نشوم، با من در يوم الزحام در حضرت خداي مخاصمت بورزند. پاسخ ايشان در حضور خداوند ملک علام چه گويم؟ و شايد آن محرم جز محرم اين سال باشد. و شايد حسين غير از من باشد. تصديقا لجدي عليه‏السلام و اگر من باشم، مرا با آنچه تقدير شده، چه توانايي است، به پا شو و تجهيز ما را ببين و در تمامت امور بر خدا توکل جوييم.»

سکينه خاتون عرض کرد: «اي برادر! درنگ فرماي تا آن نشان و علامتي که نزد من موجود است و بر ريختن خون تو دلالت دارد و جبرئيل از جانب پروردگار بياورده است، بنگرم.»

فرمود: «آن امارت چيست؟»

عرض کرد: «همانا جبرئيل امين عليه‏السلام به حضرت جد ما محمد مصطفي عليه‏السلام با مشتي از خاک سفيد بيامد و عرض کرد: اي محمد! اين خاک را برگير، پسرت حسين عليه‏السلام از اين خاک خلق شده است و خون او بر اين مي‏ريزد و چون زمان قتلش نزديک شود، اين خاک سرخ مي‏شود و خون از آن مي‏چکد.»

اي برادر من! جدت آن خاک را از جبرئيل بگرفت و به فاطمه‏ي زهرا بداد و من از حضرت فاطمه بگرفتم و با خويش به ذخيره بداشتم. هم اکنون ساعتي صبر فرماي تا آن خاک را بنگرم به حال خود باقي يا رنگش بگشته است؟»

پس به پا خاست و آن خاک را از آن جا که پنهان کرده بود، برآورد و مانند عقيق سرخش بديد که همي خون از آن مي‏چکيد و در خدمت حسين عليه‏السلام شد و عرض کرد: «به اين خاک بنگر يا اباعبدالله!»

چون امام حسين عليه‏السلام بديد، فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله. انا لله و انا اليه راجعون. اما اي خواهر من! اگر اين کار از روز ازل بر من مقرر است، چه کار مي‏توان کرد و لابد روي مي‏نمايد و الامر کله لله هم اکنون ما را ساخته‏ي راه بدار؛ چه، مشيت و تدبير مخصوص به خداوند باشد.»

اين حال بر خواهرش سکينه بسي دشوار گشت و بر دو پا برخاست و اشکش بر چهره‏اش روان شد و اين شعر بخواند:



الا ان شوقي في الفؤاد تحکما

و دمعي جري يحکي من الوجد عندما



و لما تهيا للمسير رکابهم

فقلت لعيني أبدلي الدمع بالدما



چون سکينه از قرائت اشعارش بپرداخت، به پا شد و به سوي عبدالله بن الزبير روي نهاد و او را داستان باز گفت.

بعد از آن، شرحي از مکالمات ابن‏زبير را با حضرت امام حسين عليه‏السلام مي‏نگارد و نيز در بعضي موارد، اشعاري مصيبت آميز از سکينه مرقوم مي‏دارد که مي‏گويد: «ألا يا أخي!» و از شعر معلوم مي‏شود که سکينه، خواهر آن حضرت است.

همانا بعد اين خبر بر دانايان اخبار مشهود است. چه اولا در صباياي جناب اميرالمؤمنين به سکينه نام، جز شعراني در طبقات الکبري اشارت نکرده، و اگر هم بوده، در اين مقامات در نيامده است. ديگر اين که بودن معاويه در مدينه و مکه و حرکت دادن او امام حسين عليه‏السلام و اقرباي آن حضرت را بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه‏السلام با خويشتن به جانب دمشق با هيچ خبر موافق نيست. چه معاويه خود نيز در آن اوقات که اميرالمؤمنين شهيد شد، در دمشق زخمدار شد.

ديگر اين که در هنگام وصاياي معاويه با يزيد به اتفاق جمهور مورخين، امام حسين عليه‏السلام در مدينه جاي داشت و در زمان شهادت أميرالمؤمنين عليه‏السلام همه وقت از پدرش خبر شهادت خود را مي‏شنيد. پس امام حسين که قلب عالم امکان است، چگونه با خواهرش سکينه آن گونه مي‏گويد و مي‏شنود و مي‏گريد و در اخبار جدش آن گونه سخن مي‏کند يا در مقام ترديد بر مي‏آيد؟ با اين که در عالم ذر به اين خبر واقف و تمامت انبيا و اولياي خدا آگاه بودند.

ديگر آن که آن تربت نزد جناب ام‏سلمه بود و تا آن حضرت شهيد نشد، حمرت نگرفت و خون از آن نچکيد. ديگر اين که کدام کس نوشته است که عبدالله بن زبير با آن حضرت برادر رضاعي است؟ چه در زمان تولد حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه از سه سال کمتر نداشت و علاوه بر اين، سخن در آن است که سيدالشهدا از پستان مادرش نباليد؛ بلکه رسول خدايش بپروريد تا چه رسد که از پستان ديگري شير بنوشد.

ديگر آن که، عبدالله بن زبير در زمان امام حسين داراي کدام امارت و رياست بود که در خدمت آن حضرت اظهار حيات تواند و در حفظ و حمايت آن حضرت آن گونه بيانات کند؛ بلکه تا آن حضرت در مدينه جا داشت، چنان در تحت الشعاع حشمت و مطاعيت و عظمت و برتري آن حضرت افتاده بود که وجودش با عدم مساوي بود؛ چنان که راقم حروف شرح اين جمله را در کتاب احوال حضرت امام زين العابدين عليه‏السلام مرقوم داشته است و در اين جا به اعادت حاجت نيست. اين جمله نيز که در اين مقام مرقوم افتاد، براي آن است که اگر بعضي کسان را که در تتبع اخبار بهره کامل نباشد، چون به چنين خبر نظر کنند، در مقام حيرت و اشتباه دچار نمانند.

بالجمله، از جمله اخبار چنان بر مي‏آيد که حضرت زينب از ام‏کلثوم مهين‏تر است، چنان که از وقايع عاشورا و مجاري حالات سفر شام و اغلب مکالمات نيز چنين مستفاد مي‏شود؛ لکن از آن خبر که در بيت الاحزان از کتاب سرور الشيعة مي‏نمايد، حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها در ضمن وصاياي خويش به علي عليه‏السلام عرض کرد: «آنچه از اموال من سهم من مي‏شود، به ام‏کلثوم بده و بعضي را به فقرا بده که سودش به من عايد شود.» چنان مي‏رساند که جز وي دختر ديگري نبود.

و اين خبر سخت بعيد است. چه عامه‏ي مورخين متفق هستند که حضرت صديقه را دو دختر از علي عليه‏السلام پديد شد و نيز از آن خبر که جناب ام‏کلثوم بر حضرت صديقه ندبه کرد و نيز پاره‏اي اخبار کثيره که از اين پس ان شاء الله تعالي در مقام خود توضيح مي‏شود باز کرده آيد که جناب ام‏کلثوم از حضرت زينب خاتون مهين‏تر باشد؛ با اين که ام‏کلثوم کنيت همان زينب کبري باشد، والله اعلم.

سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 41 - 37/1