ام كلثوم في طريق الشام
أقول: و في بعض الكتب، انهم لما قربوا من بعلبك، كتبوا الي صاحبها، فأمر بالرايات فنشرت، و خرج الصبيان يتلقونهم علي نحو من ستة أميال، فقالت أم كلثوم: أباد الله كثرتكم، و سلط عليكم من يقتلكم، ثم بكي علي بن الحسين عليهماالسلام و قال:
و هو الزمان فلا تفني عجائبه
من الكرام و ما تهدي [1] مصائبه
فليت شعري الي كم ذا تجاذبنا
فنونه و ترانا لم نجاذبه
يسري بنا فوق أقتاب بلا و طأ
و سابق [2] العيس يحمي عنه غاربه
كأننا من أساري الروم بينهم
كأن ما قاله المختار كاذبه
كفرتم برسول الله ويحكم
فكنتم مثل من ضلت مذاهبه [3]
المجلسي، البحار،، 127 - 126/45 - عنه: البحراني، العوالم، 427/17
راجع ما يلي:
[منزل بعلبك] [4] .
الطريحي، المنتخب، /482 - 480 - عنه: البهبهاني، الدمعة الساكبة، 259 ، 70 - 63/5؛ الدربندي، أسرار الشهادة، /492 ، 487؛ القزويني، تظلم الزهراء، /258 ، 257؛ مثله المجلسي، البحار، 127 - 126/45؛ البحراني العوالم، 427/17
مقتل أبي مخنف (المشهور)، /119 - 118 - عنه: البهبهاني، الدمعة الساكبة، 69 - 68/5؛ الدربندي، أسرار الشهادة، /486؛ المازندراني، معالي السبطين، 134 - 133/2، الزنجاني، وسيلة الدارين، /375
القندوزي، ينابيع المودة، /352
سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه السلام، 111 - 110/3، ناسخ التواريخ حضرت زينب كبري عليهاالسلام، 345/2
[منزل قاديسة]
مقتل أبي مخنف (المشهور)، /110 - عنه: البهبهاني، الدمعة الساكبة، 63/5؛ الدربندي، أسرار الشهادة، /482؛ المازندراني، معالي السبطين، 121/2؛ الزنجاني، وسيلة الدارين، /370
سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه السلام، 102/3، ناسخ التواريخ حضرت زينب كبري عليهاالسلام، 343/2
[منزل قنسرين]
مقتل أبي مخنف (المشهور)، /116 - 115 - عنه: البهبهاني، الدمعة الساكبة، 65/5؛ الدربندي، أسرار الشهادة، /485؛ المازنداني، معالي السبطين، 131/2؛ الزنجاني، وسيلة الدارين، 373
سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه السلام، 106/3، ناسخ التواريخ حضرت زينب كبري عليهاالسلام، 345/2
[منزل سيبور]
مقتل أبي مخنف (المشهور)، /117 - 116 - عنه: البهبهاني، الدمعة الساكبة، 68 - 67/5؛ الدربندي، أسرار الشهادة، /486؛ المازندراني، معالي السبطين، 132/2؛ الزنجاني، وسيلة الدارين، /374
سپهر ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه السلام، 109/3، ناسخ التواريخ حضرت زينب كبري عليهاالسلام، 345/2
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب عليهاالسلام، 353 - 352/2
پاورقي
[1] [العوالم: تهدأ].
[2] [العوالم: سائق].
[3] و به روايتي: چون به نزديک شهر بعلبک رسيدند، آن سياهدلان با بيرقها و علمها دو فرسخ به استقبال ايشان آمدند و شادي ميکردند. امکلثوم گفت: «خدا کثرت شما را براندازد و بر شما مسلط گرداند کسي را که شما را به قتل آورد.»
و امام زين العابدين عليهالسلام شعري چند در شکايت روزگار و جفاهاي زمانهي غدار خواند و گريست.
مجلسي، جلاء العيون، /726
و از حالات جناب امکلثوم در حلب و قرائت اشعار آن حضرت شرحي مينگارد و ميگويد: چون آن مخدره از قرائت اشعار بپرداخت، اهل بيت اطهار جملگي به خروش درآمدند و فرياد: وا محمداه! وا علياه! وا فاطمتاه! برکشيدند و چنان وحشتي برخاست که تمامت حاضران به گريستن درآمدند و به روايت ابياسحاق اسفرايني در نور العين چون به معرة النعمان رسيدند، جناب امکلثوم شعري چند در مصائب خويش انشا فرمود. آن گاه پرسش گرفت که اين قريه را چه نام است؟ عرض کردند: معرة النعمان، و آن مخدره در حق اهل آن قريه نفرين کرد؛ چنان که مسطور آيد.
و نيز روايت کند که چون به حصن رسيدند که شهري عالي بود و مردم آن شهر به حمايت اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله درآمدند و جناب امکلثوم دختر فاطمه زهرا که در اين مدت از هيچ کس حمايتي نديده بود، اين حالت مشاهدت فرمود، رقتي به آن مظلومه دست داد و سخت بگريست و روي به لشکر مخالف کرد و فرمود: «کم تنصبون لنا الأقتاب عارية»؛ الي آخرها! چنان که در ورود به قنسرين مسطور شد.
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 351 - 350/2
چون چنان که اشارت رفت، اغلب اخباري که از اين دو مخدره مذکور و به اين دو معظمه منسوب ميدارند، ظن غالب آن است که راجع به يک تن باشد؛ لهذا در اين جا در يک مقام سمت نگارش ميجويد.
چنان که ابيمخنف و ديگران نگاشتهاند، چون اهل بيت در هنگام سفر کردن به شام به معرة النعمان رسيدند و مردم آن جا در فسق و فجور خودداري نکردند، جناب امکلثوم شعري چند در مصيبت خويش انشاد کرد و پرسيد: «اين قريه را نام چيست؟»
گفتند: «معرة النعمان.»
فرمود: «خداي تعالي آبهاي ايشان را گوارا نگرداند و اسعار ايشان ارزان نفرمايد و دست ظالمان را از ايشان باز ندارد.»
ابومخنف گويد: «سوگند به خداوند که تا اين زمان هرگز ارزاني نشده است و هميشه قحط و غلا در آن جا هست.»
و چون طي راه به شيزر درآمدند و مردم آن جا به حمايت خاندان پيغمبر کمر بربستند و جمعي از آن لشکر پرخاشگر را در سقر مستقر دادند، جناب امکلثوم فرمود: «اين مکان را چه نام است؟»
عرض کردند: «اين بلد را شيزر ميخوانند.»
آن مخدره با ديدهي اشکبار دست به آسمان برآورد و عرض کرد: «بار خدايا! شيرين و گوارا فرماي طعام و شراب ايشان را و دست تسلط ظالمان را از ايشان کوتاه کن.»
ابومخنف گويد: «از برکت دعاي آن حضرت، اگر جمله جهانيان را ظلم فروگيرد، به ايشان جز خير و سلامت و نعمت و رفاهيت نميرسد.»
و به روايتي چون به قصر منيع رسيدند و مردمش در حمايت ذريهي رسول با تيغهاي مسلول (مسلول: کشيده و افروخته.) بيرون تاختند و جمعي از آن مردم کافر را بکشتند و حضرت امکلثوم اين خبر را بشنيد، پرسيد: «اين قصر را چه نام است؟»
عرض کردند: منيع، آن حضرت عرض کرد: «اللهم امنع عن أهله البلاء انک سميع الدعاء و أنزل عليهم من برکاتک و لا تسلط عليهم الأعداء و الظلام و احرسهم بعينک التي لا تنام.»
«بار خدايا! بلايا را از ايشان دور دار. همانا تويي شنوندهي دعا، و برکات خود را بر ايشان فرود کن و دشمنان ايشان را بر ايشان چيره مگردان و از تمامت آفات محروس بدار.»
خداي تعالي دعاي آن حضرت را در حق ايشان قرين استجابت داشت.
و چون به قصر عجوزه که او را أمالحجام ميناميدند، رسيدند و از آن ملعونه نسبت به سر مطهر حرکات ناشايست روي نمود و چهرهي مبارکش را با زخم سنگ بخراشيد و خون بريخت و امکلثوم آن حال بديد، از فاعل آن امر پرسيد. نامش را به عرض رساندند. آن حضرت با ناله و گريه روي خويش را بخراشيد و موي خود را پريشان کرد و دست به دعا و نفرين برداشت و عرض کرد: «اللهم خرب عليها قصرها و أحرقها بنار الدنيا قبل نار الآخرة؛ بار خدايا! قصرش را بر سرش ويران کن و او را به آتش دنيا پيش از آتش آخرت بسوزان.»
راوي گويد: سوگند به خداوند، چون آن دعا به پاي رسيد، در ساعت آن قصر ويران شد و ديدم آتشي در آن قصر مخروبه بيفتاد و هميبسوخت تا نشاني از آن قصر و اهلش به جا نماند و به جمله خاکستر شد و هم در آن حال بادي بوزيد و خاکسترش را پراکنده ساخت؛ چنان که اثري از آن به جا نماند. گويا هرگز در آن جا عمارتي و علامتي و اهلي نبوده است.
و چون به قصر حفوظ رسيدند و از آن مردم آداب دين داري و حمايت ذريه رسول باري معاينت رفت، امکلثوم سلام الله عليها پرسيد: «اين قصر چه نام دارد؟»
عرض کردند: «حفوظ!»
فرمود:«اللهم احفظ من فيه و سلمهم من الردي، و أنزل عليهم من برکاتک، و أعم عنهم أبصار الظالمين؛ بار خدايا! مردمش را محفوظ و از دمار و هلاک سالم بدار و برکات خود را بر ايشان نازل و چشم ظالمان را از گزند ايشان کور کن!»
راوي گويد: دعاي آن مظلومه مستجاب شد و اهل آن قصر زن و مرد سياهپوش شدند و بطنا بعد بطن بر اين حال هستند و تا قيامت بر اين حال ميباشند.
و چون به سيبور رسيدند و از مردم آن جا نيز علامت مسلماني و غيرت دين داري نمودار شد، امکلثوم عليهاالسلام فرمود: «اين شهر را چه نام است؟»
عرض کردند: «سيبور!»
فقالت: «عذب الله تعالي شرابهم و أرخص أسعارهم و رفع أيدي الظلمة عنهم.»
فرمود: «خداوند گوارا کناد آب ايشان را و ارزان بدارد خوردني و پوشيدني ايشان را و باز دارد دست ستمکاران را از ايشان.»
ابومخنف گويد: «از آن پس، اگر جهان را جور و ستم فرو سپارد، در اراضي ايشان جز آيت نعمت و بذل، و رايت رحمت و عدل افراشته نيايد.»
و چون به قلعه بعلبک رسيدند و آن مردم ملعون به خشنودي لشکر يزيد کار کردند، امکلثوم عليهاالسلام فرمود: «اين بلد را چه نام است؟»
عرض کردند: «بعلبک!»
فقالت: «أباد الله خضراءهم و لا أعذب الله شاربهم و لا رفع أيدي الظلمة عنهم.»
يعني: «خداوند ناچيز و تباه گرداند گياه ايشان را و گوارا نگرداند مياه ايشان را و کوتاه نگرداند از ايشان دست ستمکاران ايشان را.» و به سبب دعاي آن حضرت اگر روي زمين را عدل و داد درسپارد، جز ظلم و جور به ايشان نرسد.
معلوم باد در اسامي اين منازل چون ارباب مقاتل به اختلاف رفتهاند، اين است که در اين جا نيز مختلفا مسطور شد و تواند بود که در بعضي کتب، اسم منزلي را به طور ديگر نوشتهاند؛ مثل شيزر و سيبور و غير ذلک. تعيين اين مطلب بر عهده ناظران است تا به تأمل نظر کنند و حقيقت امر را دريابند و ما ذلک عليهم بعزيز.
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب عليهاالسلام، 559 - 556/2
چون لشگريان از منزل بعلبک بکوچيدند و چندي راه نوشته، به دير راهبي رسيده، در کنار آبي گوارا فرود شدند و اهل بيت را در طرفي باز داشتند. امام زين العابدين عليهالسلام اين شعر انشا فرمود:
هذا الزمان فما تفني عجائبه
عن الکرام و لا تفني مصائبه
فليت شعري الي کم ذا يحاربنا؟
بصرفه و الي کم ذا نحاربه؟
يسري بنا فوق أعياس بلا و طأ
و سائق العيس يحمي عنه عازبه
کأننا من بنات الروم بينهم
أو کل ما قاله المختار کاذبه (امور شگفت انگيز زمانه از مردان بزرگ دست بردار نيست و مصيبتهاي آن پايان نميپذيرد. اي کاش ميدانستم تا چه وقت زمانه با ما دست به گريبان است و اين کشمکش ادامه دارد. ما را بر شتران بيجهاز حرکت ميدهند. ساربان شترها که غايب باشد، از او حمايت کرده ميشود. گويا ما در بين اين مردم، دختران رومي هستيم (که با آنها معامله اسارت ميکنند) يا آنچه که پيغمبر برگزيده در حق ما گفته است، برخلاف واقع است.
اي امت بد! واي بر شماها به پيغمبر خدا کافر شديد و برخلاف طريقه و روشهاي او عمل کرديد.)
کفرتم برسول الله ويحکم
يا أمة السوء: أخلفتم مذاهبه
در «بحارالانوار» مسطور است که: چون اهل بيت را طي راه از بعلبک (بعلبک، يکي از بلاد شام و داراي آثار قديمه و ابنيه عتيقه غريبهاست.) به فرمان ابنزياد جماعتي از قلعه بيرون شدند و از پي نظاره اهل بيت به آن حال و آن روزگار شش ميل راه سپردند و حضرت امکلثوم سلام الله عليها بر ايشان نفرين نمود. اين وقت علي بن الحسين بگريست و شعرهاي مذکور را قرائت فرمود.
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت سجاد عليهالسلام، 165 - 164/2
قنسرين به کسر قاف و فتح نون و تشديد سين مهمله و کسر راء و سکون ياء و نون نام بلدي است در يک منزلي حلب که مردم آن جا همه از شيعيان علي عليهالسلام بودند. آنها دروازهها را بستند و از فراز باره، مردم آن جماعت را همي لعن ميکردند و آنها را به رمي احجار طرد و منع ميکردند و همي گفتهاند: اي قاتلان اولاد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم! اگر همگان کشته شويم؛ يک تن از شما را در اين شهر راه ندهيم. در اين وقت امکلثوم با ديدهي خونبار و دل داغدار اين اشعار بسرود:
کم تنصبون لنا الأقتاب عارية
کأننا من بنات الروم في البلد
أليس جدي رسول الله ويلکم
هو الذي دلکم قصدا الي الرشد
يا أمة السوء لا سقيا لربعکم
الا عذابا کما أخني علي لبد
و امکلثوم در قادسيه اين اشعار بسرود: «ماتت رجالي و أفني الدهر ساداتي؛ الي آخره».
که در ترجمهي عليا مخدره زينب عليهاالسلام سبق ذکر يافت.
و نيز در ناسخ گويد: اهل بيت رسول خدا را به سيبور کوچ دادند. سيبور به کسر سين و سکون ياء المثنات من تحت و کسر باء و فتح واو بعدها را نام شهري نزديک کفرطاب است؛ بالجمله اهل سيبور انجمن شدند و پيران و جوانان گرد آمدند. شيخي سالخورده از ميان برخاست و او از آن مردم بود که ادراک صحبت عثمان کرده بود، گفت: «انگيزش فتنه نکنيد. همانا اين سر را در تمام امصار و بلدان گرداندند و کسي از در منع سخن نکرد. بگذاريد تا از بلد شما هم بگذرانند.»
جوانان گفتند: «والله هرگز نگذاريم اين قوم پليد به قدوم خويش بلد ما را آلايش دهند.»
در زمان بشتافتند و قنطرهي عبره را از آب قطع کردند و ساختهي جنگ شدند. حرب درپيوست و رزمي سخت برپا ايستاد؛ چندان که ششصد تن از لشکر ابنزياد دستخوش تيغ فولاد شدند و جماعتي نيز از جوانان سيبور رهينهي خاک شدند. در اين وقت امکلثوم فرمود: «اين بلد را نام چيست؟» گفتند: «سيبور.»
فقالت: «أعذب الله شرابهم و أرخص أسعارهم و رفع أيدي الظلمة عنهم».
ابومخنف گويد: «از اثر دعاي امکلثوم اگر جهان همه انباشتهي ظلم و جور بودي، در اراضي ايشان جز آيت نعمت و بذل و رايت قسط و عدل افراشته نگشتي.»
و نيز در ناسخ گويد: «چون اهل بيت رسول خدا را به بعلبک نزديک کردند، به حاکم بعلبک نگاشتهاند که اينک سرهاي خوارج و اهل بيت ايشان است که به درگاه امير يزيد حمل ميدهند. علف و آذوقه مهيا کن و ما را تلقي فرما.»
حاکم بعلبک فرمان داد تا جاي آسايش و آرامش از بهر ايشان مهيا ساختند و از سويق و سکر و ديگر مشروبات و مأکولات فراهم آوردند و دفوف بنواختند و رايتها برافراختند و باد در بوقات بردميدند و آن کافران را استقبال کردند و به شهر درآوردند. در اين وقت، امکلثوم عليهاالسلام فرمود: «اين بلد را نام چيست؟»
گفتند: «بعلبک.»
فقالت: «أباد الله تعالي خضراءهم، و لا أعذب الله شرابهم، و لا رفع الله أيدي الظلمة عنهم».
قال أبومخنف: «ولو أن الدنيا کان مملوة عدلا و قسطا لما أنالهم الا ظلما و جورا».
آن مخدره چون در حق آنها نفرين کرد که: «خداي تعالي نابود کند وسعت معيشت شما را و خوشگوار نگرداند آب شما را و دست ظالمان را از سر شما کوتاه نکند.»
ابومخنف گويد: «اگر همه دنيا را عدالت و رفاهيت فرو گيرد، در بعلبک جز آثار ظلم و بيچارگي چيز ديگر نيست.».
محلاتي، رياحين الشريعه، 252 - 251/3.
[4] [راجع ج 10 ص 986 - 959].