حضورها مجلس ابن زياد
و أقبل سنان (لعنه الله) حتي أدخل رأس الحسين بن علي عليه السلام علي عبيدالله بن زياد (لعنه الله) و هو يقول:
املأ ركابي فضة و ذهبا
اني [1] قتلت الملك المحجبا
قتلت خير الناس أما و أبا
و خيرهم اذ ينسبون نسبا
فقال له عبيدالله بن زياد: ويحك! فان [2] علمت أنه خير الناس أبا و أما لم [3] قتلته اذا؟، فأمر به فضربت [4] عنقه، عجل الله بروحه الي النار.
و أرسل ابن زياد (لعنه الله) [5] ام كلثوم [6] بنت الحسين [7] عليه السلام، فقال [8] : الحمدلله الذي قتل رجالكم فكيف [9] ترون ما فعل [10] بكم؟ فقالت: يابن زياد! لئن قرت عينك بقتل الحسين عليه السلام فطال ما قرت عين جده به، و كان يقبله و يلثم شفتيه و يضعه علي عاتقه، يا ابن زياد! أعد لجده جوابا فانه خصمك غدا. [11] .
الصدوق، الأمالي، /164 - 163 - عنه: المجلسي، البحار، 322/44، البحراني، العوالم، 172/17؛ مثله الفتال، روضة الواعظين، /163؛ الجزائري، الأنوار النعمانية، 245 - 244/3
ثم أدخلوهن علي ابن زياد (لعنه الله) فوقفوا بين يديه، فقال علي بن الحسين عليه السلام: «سنقف و تقفون و نسأل و تسألون و أنتم لا ترون لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جوابا»، فسكت و لم يجبه، ثم أقبل علي النساء و قال: أيكن أم كلثوم؟ فلم تكلمه [12] فقال: بحق جدك رسول الله الا ما كلمتيني، فقالت: «ما تريد؟» فقال: لقد كذبتم و كذب جدكم صلي الله عليه و آله و سلم و افتضحتم و مكنني الله منكم، فقالت: «يا عدو الله! يا ابن الدعي! انما يفتضح [13] الفاسق و يكذب الفاجر [14] و أنت والله أحق بالكذب و الفجور [15] فابشر بالنار». فضحك ابن زياد (لعنه الله) و قال: ان صرت الي النار فقد شفيت صدري منكم. فقالت: «يا ابن الدعي! لقد رويت الأرض من دم أهل البيت». فقال: يابنة السجاع! لولا أنك امرأة لضربت عنقك، فلما
سمعت [16] ذلك منه بكت [17] و أنشأت تقول:
قتلتم أخي صبرا فويل لأمكم
ستجزون نارا حرها يتوقد
قتلتم أخي ثم استبحتم حريمه
و أنهبتم الأموال والله يشهد
سفكتم دماء حرم الله سفكها
و حرمها القرآن ثم محمد
و أبرزتم النسوان بالذل حسرا
و بالقتل للأطفال و الذبح تقعد
عزيز علي جدي عزيز علي أبي
عزيز علي أمي و من لي يسعد
فيالهف نفسي للشهيد بغربة
و يا حسرتاه للأسير يقيد
و يا ويح لي و الويل حل بوالدي
كما رأسه فوق السنان يشيد
مقتل أبي مخنف (المشهور)، /105 - 104 - عنه: الدربندي، أسرار الشهادة، /477
و في بعض المقاتل نقلا عن الشعبي، أنه ابن زياد بالنسوان فأوقفوهن بين يديه و أم كلثوم بارزة الوجه و زينب بنت أميرالمؤمنين عليه السلام تبكي[ثم ذكر كلام زينب سلام الله عليها كما ذكرناه].
قالت أم كلثوم: فبينما نحن كذلك، اذ تراءي لي شخص و هو يقول:
والله ما جئتكم حتي بصرت به
بالطف منعفر الخدين منحورا
الي آخر ما تقدم.
قالت أم كلثوم: من أنت؟ فقال: رجل من الجن أسلمت علي يد أبيك أميرالمؤمنين في بئر ذات العلم، و قد جبت نصرتكم علي، فجئت و الأمر قد فات، فيعز علي يا آل الرسول صلي الله عليه و آله ما أصابكم، ألك حاجة؟ فقالت له: امض لشأنك بارك الله فيك، فلله المشية فينا لا نقدر أن ندفع قضاءه، بذلك أخبرنا رسول الله صلي الله عليه و آله.
الدربندي، أسرار الشهادة، /477
پاورقي
[1] [روضة الواعظين: أنا].
[2] [روضة الواعظين: اذا].
[3] [روضة الواعظين: فلم].
[4] [في البحار و العوالم: (فضربت)].
[5] [لم يرد في روضة الواعظين و الأنوار النعمانية].
[6] [لم يرد في العوالم].
[7] [لم يرد في العوالم].
[8] [زاد في البحار و العوالم: لها].
[9] [روضة الواعظين: ترين ما فعل الله].
[10] [روضة الواعظين: ترين ما فعل الله].
[11] سنان سر حسين را نزد عبيدالله زياد آورد و گفت:
بار کن از سيم و زر شترانم
قاتل خير بشر بأم و ببابم
قاتل شاهنشه دو جهانم
آن که بود در نسب به از همه مردم
عبيدالله به او گفت: «واي بر تو! اگر ميدانستي بهتر مردم است در پدر و مادر، چرا او را کشتي؟»
دستور داد گردن او را زدند و روحش به دوزخ شتافت. ابنزياد پيکي نزد امکلثوم؛ دختر حسين فرستاد و پيام داد: «حمد خدا را که مردان شما را کشت در آنچه با شما شد. چه نظر داري؟»
فرمود: «اي پسر زياد! اگر چشم تو به کشتن حسين روشن شد، چشم جدش دير زماني به ديدار او روشن بود. او را ميبوسيد و لبانش ميمکيد و به شانهي خودش سوارش ميکرد. جواب جد او را آماده کن که فردا طرف تو است.»
کمرهاي، ترجمهي الامالي، /164 - 163
به روايت ديگر، امکلثوم گفت: «اي پسر زياد! اگر ديدهي تو روشن شد به کشتن حسين، ديدهي جدش به ديدن او بسيار روشن ميشد و او را ميبوسيد و لبهاي او را ميمکيد و او را بر دوش خود سوار ميکرد. مهياي جواب جد او باش در آخرت.»
مجلسي، جلاء العيون، /719
آن گاه ابنزياد به سوي امکلثوم، دختر حسين عليهماالسلام فرستاد و گفت: «فقال: الحمدلله الذي قتل رجالکم، فکيف ترون ما فعل بکم؟؛ سپاس خداوندي را که مردان شما را بکشت. پس چگونه مينگريد آنچه با شما به پاي آورد؟»
«فقالت: يا ابنزياد، لئن قرت عينک بقتل الحين عليهالسلام، فطالما قرت عين جده به، و کان يقبله و يلثم شفتيه و يضعه علي عاتقه، يا ابنزياد أعد لجده جوابا فانه خصمک غدا؛ فرمود: اي پسر زياد! اگر چشم تو به کشتن حسين عليهالسلام روشن گرديد، باري اي بسا روزگاران که ديدار جدش رسول خداي به ديدارش روشن بود و او را ميبوسيد و بر دو لب مبارکش بوسه مينهاد و او را بر دوش مبارک خود حمل ميفرمود. و اي پسر زياد، براي جد او آماده پاسخ شو؛ چه در بامداد قيامت با تو به خصومت باشد؛ يعني بنگر گاهي که مانند حضرت پيغمبر با چون تويي به معارضت و مخاصمت رود و چون و چرا فرمايد، جواب تو و روزگار تو چگونه خواهد بود؟»
(و سيعلم الذين کفروا أي منقلب ينقلبون).
«به زودي ستمکاران خواهد دانست که به کدام جاي بازگشت ميکنند»، سورة الشعراء، آيه 2282.
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت سجاد عليهالسلام، 126/2؛ ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 325/2
اما در کلامي ديگر که بعد از اين کلام مذکور ميشود، شجاعت به شين معجمه است؛ چنان که از مناسبت مقام معلوم خواهد شد و به روايت ابياسحاق در نورالعين چون ابنزياد از مکالمات با امام زين العابدين عليهالسلام بپرداخت به آن جماعت گفت: «کدام يک از شما امکلثوم هستيد.»
فقالت: «ما تريد مني يا عدو الله؟» يعني: «اي دشمن خدا! با من چه سخن داري؟»
آن ملعون گفت: «قبحکم الله، فقالت: يا ابنزياد! و انما يقبح الفاسق و الکاذب، و أنت الکاذب و الفاسق فأبشر بالنار».
جناب امکلثوم سلام الله عليها فرمود: «اي پسر زياد! همانا مردم نابکار دروغزن دستخوش قباحت هستند و تويي دروغگوي نابکار. بشارت باد تو را به آتش دوزخ.»
چون ابنزياد اين سخن بشنيد، بخنديد و گفت: «اگر من به ديگر سراي به آتش نار دچار شوم، همانا به مراد خويش رسيدهام و آرزوي خود را دريافتهام.»
«فقالت: يا ويلک! قد أرويت الأرض من دم أهل البيت»؛ فرمود: «واي و ويل باد بر تو! همانا زمين را از خون اهل بيت سيدالمرسلين سيراب و رنگين کردي.»
ابنزياد برآشفت و گفت: «تو مانند پدرت داراي شجاعت باشي. اگر نه آن است که زني و بر زن کشتن نباشد، گردنت را ميزدم.»
«فقالت: لولا أني شجاعة ما وقفت بين يديک ينظر الي البار و الفاجر و أنا مهتوکة الخباء و أخواتي بين يديک ينظر اليهن من غير غطاء»؛ يعني: فرمود: «اگر نه به نيروي شجاعت بهرهياب بودم، چگونه در چنين مجلس و اين جماعت دوست و دشمن بدون پرده که درخور حشمت من نيست، در حضور تو ميايستادم و خواهرانم بيجامهي سرپوش در اين جا ايستاده و نگران باشند.»
نيز ميتواند بود که اين کلام از روي کنايت و تعرض باشد و معني چنين باشد که: «وقوف در حضور مردم شقي ستمگر، شايستهي مردم شجاع و پرخاشگر است، نه زنان مصيبت يافته و با اين حال، البته مرا نيز بايد شجاعت باشد و از آن قبيل کسان به شمار باشم تا توقف من در حضور تو مناسب باشد.»
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 329 - 328/2
اما در مقتل ابيمخنف مروي است که ابنزياد روي با زنان آورد و گفت: «کدام يک از شما امکلثوم باشد؟»
کسي او را پاسخ نداد. ديگرباره ندا کرد و هم چنان جواب نشنيد. گفت: «تو را به حق جدت رسول خداي سوگند ميدهم که با من تکلم فرماي.»
فرمود: «مقصود چيست؟»
آن ملعون کلماتي کفرآميز که نزديک به عبارات مذکور است، بگفت و در پايان سخن گفت: «اي دختر شجاع و دلير! اگر نه آن بود که زن هستي، سر از تنت بر ميگرفتم.»
چون امکلثوم سلام الله عليها بشنيد، بگريست و به قرائت اين اشعار بپرداخت: «قتلتم أخي صبرا فويل لأمکم»؛ الي آخرها. و از اين پيش به اين اشعار اشارت رفت.
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 331/2
بالجمله، راوي ميگويد: بعد از آن ابنزياد فرمان کرد تا ايشان را از مجلس او باز گرداندند. امکلثوم ميفرمايد: در آن حال که در اين حال بوديم، ناگاه شخصي به من نمودار آمد و هميگفت: «والله ما جئتکم حتي بصرت به»؛ الي آخر الأشعار.
امکلثوم عليهاالسلام فرمود: «تو کيستي؟»
عرض کرد: «مردي از جماعت جن هستم که به دست پدرت اميرمؤمنان در بئر ذات العلم اسلام آوردم و نصرت شما بر من واجب بود. اما افسوس که وقتي بيامدم که کار از دست بشده بود. يا آل رسول الله صلي الله عليه و آله! همانا اين مصيبت که بر شما درآمد، بر من بسي دشوار افتاد. آيا تو را حاجتي است؟»
«فقالت له: امض لشأنک بارک الله فيک فلله المشية فينا لا نقدر أن ندفع قضاءه، بذلک أخبرنا رسول الله صلي الله عليه و آله».
جناب امکلثوم عليهاالسلام فرمود: «خداي در تو برکت نهد. به کار خويش روي کن. همانا آنچه خداي را در حق ما مشيت رفته، همان ميشود. آن نيرو نداريم که سر پنجهي قضا را بر خود برتابيم. همانا رسول خداي صلي الله عليه و آله از اين مصائب با ما خبر بگذاشت.»
معلوم باد که اين راوي در اين خبر رفيق ندارد. چنان به نظر ميرسد که آنچه مسطور افتاد، اتقن است؛ والله أعلم.
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 333 - 332/2
کلمات امکلثوم با ابنزياد
در ناسخ گويد: چون سخن زينب سلام الله عليها در مجلس ابنزياد پايان يافت - چنانچه ذکر شد در ترجمهي او - امکلثوم به سخن آمد و فرمود: «يابنزياد! ان کان قرت عينک بقتل الحسين فقد کانت عين رسول الله قرت برؤيته و کان يقبله و يمص شفتيه و يحمله هو و أخوه علي ظهره فاستعد غدا للجواب.»
در اين جمله ميفرمايد: «اي پسر زياد! اگر به قتل حسين چشم تو روشن شد، هر آينه چشم رسول خدا به ديدار او خرسند ميشد و همي حسين را ميبوسيد و لبهاي او را ميمکيد و او را در آغوش ميکشيد و گاهي بر دوش خود سوار ميکرد. او را با برادرش حسن. پس مهيا شو که فرداي قيامت جواب رسول خدا را چه خواهي داد؟»
محلاتي، رياحين الشريعه، 250/3.
[12] [زاد في الأسرار: فنادي ثانية فلم تکلمه].
[13] [الأسرار: الکذاب و المنافق].
[14] [الأسرار: الکذاب و المنافق].
[15] [زاد في الأسرار: و النفاق].
[16] [الأسرار: کلامه].
[17] [الأسرار: کلامه].