بازگشت

ام كلثوم و سماعها رثاء ملك من ملوك الجن


[1] .



پاورقي

[1] ابومخنف از ام‏کلثوم حديث مي‏کند که: بعد از قتل حسين، شنيدم که گوينده‏اي اين شعر گفت؛ اما او را نديدم:



والله ما جئتکم حتي بصرت به

بالطف منعفر الخدين منحورا



و حوله فتية تدمي نحورهم

مثل المصابيح يغشون الدجي نورا



و قد رکضت رکابي کي أصادفه

من قبل يلثم وسط الجنة الحورا



فردني قدر والله بالغه

و کان أمر قضاه الله مقدورا



کان الحسين سراجا يستضاء به

والله يعلم أني لم أقل زورا (به خدا سوگند، نديدم شما را تا اين که حسين را در دشت کربلا کشته ديدم که به صورت بر خاک افتاده بود و در اطراف او، جواناني که خون از گلوي آنان جاري بود. نور صورت آنان مانند چراغ‏ها در تاريکي مي‏درخشيد. من مهميز زدم که قبل از کشته شدن او و روانه شدنش به بهشت جاويدان و معانقه با حورالعين بدو پيوندم؛ ولي قضا و قدر الهي مانع شد. حسين مشعل افروخته‏اي بود که بدان راهيابي مي‏شد و خدا مي‏داند که من سخن زور نگفته‏ام.



سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه‏السلام، 394 - 393/2، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 231/1

ابومخنف از ام‏کلثوم حديث کند: بعد از قتل حسين شنيدم که گوينده‏اي اين اشعار بگفت ولي او را نديدم:



والله ما جئتکم حتي بصرت به

بالطف منعفر الخدين منحورا



و حوله فتية تدمي نحورهم

مثل المصابيح يغشون الدجي نورا



و قد رکضت رکابي کي أصادفه

من قبل يلثم وسط الجنة الحورا



فردني قدر والله بالغه

و کان أمر قضاء الله مقدورا



کان الحسين سراجا يستضاء به

والله يعلم أني لم أقل زورا



ام‏کلثوم مي‏فرمايد: او را سوگند دادم: «چه کس باشي؟»

گفت: «ملکي از ملوک جن باشم، با قوم خويش آمدم که حسين را نصرت کنم وقتي رسيدم که او را کشته ديدم.»

محلاتي، رياحين الشريعه، 247 - 246/3