ام كلثوم في طريق مكة الي كربلاء
راجع ما يلي:
الدينوري، الأخبار الطوال، /228
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب كبري عليهاالسلام، 203/1 [1] .
پاورقي
[1] [انظر ج 10 ص 493 - 492]
و چون امام حسين عليهالسلام را در منزل رهيمه با حر رياحي ملاقات افتاد و امام عليهالسلام به خذلان آن جماعت نفرين کرد؛ سکينه ميفرمايد: اين وقت مراجعت کردم و آب چشمم بر چهرهام روان بود. عمهام، امکلثوم مرا به اين حال بديد و فرمود: «اي دختر! تو را چه افتاده است؟»
صورت حال را باز گفتم. فرياد برداشت: «وا جداه! وا علياه! وا حسناه! وا حسيناه! وا قلة ناصراه! أين الخلاص من الأعداء؟ ليتهم يقنعون في العدا ترکت جوار جدک و سلکت بنا بعد المدا فعلا منها الوجيب و کثر منها حولها النحيب».
اين کلمات را به ندبه و استغاثه بگذاشت و از قلت ناصر و عدم مخلص از دشمنان ناله فرمود و از مهاجرت از مدينهي طيبه و سپردن چنان طريق و دچار ماندن به جنگ عدوان فرياد برآورد.
به روايتي فرمود: «وا جداه! وا علياه! وا حسناه! وا حسيناه! وا قلة ناصراه! و لا أدري کيف لنا المخلص من أيدي الأعادي و ليت الأعادي يرضون أن يقتلوننا بدلا عن أخي؛ ندانيم به کدام سوي راه خلاص و نجات جوييم و از دست اعادي برهيم! کاش دشمنان خوشنود ميشدند که ما را بکشند و از برادرم دست بکشند.»
امام حسين عليهالسلام بانگ ناله و عويل امکلثوم را اصغا فرمود، بيامد و اشکش بر چهرهي مبارکش روان بود. فرمود: «اين گريه چيست؟»
امکلثوم سلام الله عليها عرض کرد: «أخي! ردنا الي حرم جدنا؛ اي برادر! ما را به مدينه باز گردان.»
فرمود: «اي خواهر! بدانچه تو خواهي، راهي نيست؛ مگر ديروز منع حر را مشاهدت نکردي؟»
امکلثوم عرض کرد: «پس محل و مکانت جد و پدر و مادر و برادر خود را با ايشان تذکره فرماي!»
فرمود: «با اين جماعت تذکره کردم و ايشان را پند و نصيحت بگذاشتم. ايشان گوش به سخن من نياوردند و آن ملامت که بر ايشان راندم، مراعات نکردند و جز قتل من براي ايشان راهي نيست. شما به ناچار ببايست کشتهي مرا بر خاک نظاره کنيد؛ لکن وصيت ميکنم شما را به پرهيزکاري و صبوري بر اين بليت و شکيب بر اين رزيت و بر اين جمله جد شما خبر داد و هرگز خلافت نپذيرد.»
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 205 - 204/1.