زينب في حديث الامام السجاد
[1] .
[السيدة زينب عليهاالسلام الفضلي]:
سبق أن تحدثنا عن رواية مشهورة رويت عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بأنه قال: «علماء أمتي كأنبياء بني اسرائيل». و في رواية أخري مشهورة أيضا قال صلي الله عليه و آله و سلم: «علماء أمتي أفضل من أنبياء بني اسرائيل». و مع هذا الحديث، لا يبقي مجال للشك في أفضلية السيدة زينب عليهاالسلام لأنها هي العالمة غير معلمة، كما صرح في حقها ابن أخيها الامام زين العابدين عليه السلام، مؤيدا لها مقامها العلمي الشامخ بقوله: «انك يا عمة بحمدالله عالمة غير معلمة، و فهمة غير مفهمة»، فمقامها العلمي اذن محرز و متفوق عليهم أيضا.
هذا ان كان ملاك الأفضلية هو العلم، و ان كان ملاك الأفضلية هو هداية الناس الي الله تعالي، فهي عليهاالسلام أيضا السباقة في هذا المجال، فمن مثلها في هداية الناس، و هي التي استطاعت بمظلوميتها و اسارتها أن تحفظ نهضة أخيها الامام الحسين عليه السلام، الذي سبب بقاء الاسلام قويا شامخا، محفوظا من الضياع و الاندارس، و مأمونا من التشويه و التمويه، و قد اهتدي به الملايين من الناس علي مر العصور و تدرج الزمان، و من يوم مظلوميتها ذاك و حتي يوم القيامة.
الجزائري، الخصائص الزينبية، /225
و يقول في حقها السجاد: أنت عالمة غير معلمة و فهمة غير مفهمة.
الصادق، زينب وليدة النبوة و الامامة، /14
و نحن اذا تأملنا كلمة الامام زين العابدين عليه السلام لها: (أنت بحمدلله عالمة غير معلمة و فهمة غير مفهمة) أدركنا سمو منزلة العقيلة العلمية، فالامام في عقيدتنا لا يستهويه حب فيكيل المدح، و لا يستفزه بغض فيسرع في الذم، و انما كلامه مطابق للواقع.
دخيل، أعلام النساء، /14 - 13
راجع بهذا الحديث ما يلي:
الطبرسي، الاحتجاج /31 - عنه: المجلسي، البحار، 164/45؛ البحراني، العوالم، 371/17، البهبهاني، الدمعة الساكبة، 38/5؛ القمي، نفس المهموم، 395؛ الميانجي، العيون العبري،/222
پاورقي
[1] در کتاب «احتجاج» مسطور است که چون حضرت امام زين العابدين عليهالسلام با جماعت نسوان از کربلا باز گرديد و آن حضرت مريض بود و زنان کوفه با جامههاي چاک و چشمهاي نمناک و فرياد و عويل با ايشان گريان و نالان و چنان که مذکور گشت، امام زين العابدين که سخت رنجور و نزار بود، به آوازي سخت باريک فرمود: «همانا اين جماعت گريان هستند. پس کدام کس غير از ايشان ما را بگشت؟»
و حضرت زينب سلام الله عليها در خطاب با اهل کوفه، خطبهي بس فصيح و بليغ قرائت فرمود و در ارکان سموات و ارضين، غلغله و ولوله درافکند. امام زين العابدين فرمود:
«يا عمه اسکتي ففي الباقي عن الماضي اعتبار، و أنت بحمدالله عالمة غير معلمة، فهمة غير مفهمة، ان البکاء و الحنين لا يردان من قد أماده الدهن».
يعني: «اي عمه! خاموشي گزين. چه بازماندگان را از برگذشتگان به عبرت و اختبار بايست بود و تو به حمدالله تعالي بيزحمت تعلم و ذلت دبستان دانا و بيکلفت تفهيم به دولت فهم وصول يافتهاي. (يعني: علم و فهم تو موهوبي و ذاتي است). همانا گريستن و به اندوه زيستن و ناله برآوردن باز نميگرداند، آن کس را که روزگارش به هلاکت و تباهي و دوري ره بسپرد.»
معلوم باد که صاحب «احتجاج» بعد از ذکر اين کلام ميگويد: آن گاه علي بن الحسين عليهماالسلام نازل گرديد و به فرمود تا خيمهاش را به پاي کردند و نسوان را در خيمه جاي کرد.
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت سجاد عليهالسلام، 304 ، 148/2
آنچه روايت کردهاند در احتجاج شيخ احمد بن ابيطالب طبرسي مرسلا و آن کتاب جليلي است که نظير ندارد در فن خود و در اول آن فرموده است که سند را به جهت اشتهار و صحت مطالب آن مياندازد. روايت کرده است که حضرت امام زين العابدين عليهالسلام فرموده است به آن مخدره بعد از آن که آن مخدره قرائت فرمود آن خطبه کوفه را که فحول فقها و کاملين عاجزند از رسيدن به اول درجه از معارف آن که وصف الحال او است.
يک حرف تو را معني تا حشر نيارد
بنويسد اگر منشي گردون همه تفسير
يا عمة! «اسکتي ففي الباقي عن الماضي اعتبار و أنت بحمدالله عالمة غير معلمة فهمة غير مفهمة ان البکاء و الحزن لا يردان من أباده الدهر» و در آن کتاب و کتاب لهوف علي قتلي الطفوف روايت شده از کرامت آن سيده نبيله صلوات الله عليها آنچه حيران ميکند عقول را و نعم قول الشاعر في وصفها:
بناي صبر را ويرانه کرده
عقول عشر را ديوانه کرده
القائني، الکبريت الاحمر، /376
و در احتجاج طبرسي از حذلم اسدي روايت کرده که وقتي که اهل البيت را وارد کوفه نمودند، أومأت زينب بنت علي بن أبيطالب الي الناس بالسکوت. قال حذلم الأسدي: لم أر والله خفرة قط أنطق منها کأنها تنطق و تفرغ عن لسان أميرالمؤمنين علي عليهالسلام، و قد أشارت الي الناس بأن أنصتوا، فارتدت الأنفاس و سکنت الأجراس پس خطبهي غرائي خواند تا آن که بعد از فراغ از خطبه حضرت امام زين العابدين عليهالسلام دربارهاش فرمود: أنت بحمدالله عالمة غير معلمة و فهمة غير مفهمة از اين خطبهي شريفه و فرمايش حضرت زين العابدين عليهالسلام جنبه ولايت و علميت و جلالت قدر و رفعت شأن و کمال عقل و دانش و علو مرتبه و طلاقت لسان و فصاحت بيان حضرت زينب عليهاالسلام معلوم ميشود و هم چنين از خطبهي که در مجلس يزيد اين مخدره انشاء فرمود.
خراساني، منتخب التواريخ، /67 - 66
و از شأن او آن بس که علم و ذکاوتش نه به ارشاد معلم و نظام فراگيري در اين عالم بود، بلکه از ساحت قدس از اين مواهب الهي بهره داشت. اين سخن امام سجاد عليهالسلام است که:
«انک يا عمة بحمد الله عالمة غير معلمة و فهمة غير مفهمة»
«تو به شکرانهي الهي اي عمه عالمهي تعليم نيافتهاي و انساني بافهم و ادراک هستي که اين فهم و درک را از طريق بشري نياموختهاي.»
طارمي، ترجمهي علي اکبر للمقرم، /28
اضافه بر اينها همه، زينب کبري از علم و دانش موهبتي که در اختيار بشر نيست و از سرچشمهي غيب، تنها به خاصان درگان الهي عطا ميشود، بهره داشت که برادرزادهاش، حضرت سجاد عليهالسلام بر آن گواهي داد. به او فرمود:
أنت بحمد الله عالمة غير معلمة، فهمة غير مفهمة.
تو - بحمدالله - عالمهاي استاد نديده، و دانايي مکتب نديدهاي.
آري! براي عظمت شأن زينب کبري همين بس که دانش او افاضه شده از ساحت قدس الهي است و معلم و راهنمايي نداشت و در کنار اين دانش ژرف و عميق، فصاحت و بلاغت زايد الوصفي داشت که به هنگام سخن گفتن يادآور فصاحت و بلاغت پدر بزرگوارش اميرمؤمنان عليهالسلام بود. مرحوم اردوبادي در اين زمينه قصيدهي ارزشمندي دارد که چند بيت آن را در اين جا ميآوريم:
و عن الوصي بلاغة خصت بها
أعيت برونقها البليغ الأخطبا
ما استرسلت الا و تحسب أنها
تستل من غرر الخطابة مقضبا
أو أنها اليزني في يد باسل
أخلي به ظهرا و أوهي منکبا
أو أنها تقتاد منها فيلقا
و تسوق من زمر الحقايق موکبا
أو أن في غاب الامامة لبوة
لزئيرها عنت الوجوه تهيبا
أو أنها البحر الخضم تلاطمت
أمواجه علما حجي بأسا ابا
أو أن من غضب الاله صواعقا
لم تلف عنها آل حرب مهربا
أو أن حيدرة علي صهواتها
يفني کراديس الضلال ثباثبا
أو أنه ضمته ذروة منبر
فأنار نهجا للشريعة ألحبا
أو أن في اللأوي عقيلة هاشم
قد فرقت شمل العمي أيدي سبا
فصاحت و بلاغت را از پدرش به ارث برد و به خود اختصاص داد و از هر گويندهاي گوي سبقت ربود. چون سخن آغاز ميکرد، سخنان تند و تيزش چون شمشيري گداخته از غلاف برميآمد؛ يا همانند نيزهي يزني در دست نيزهانداز دلاوري که فقط به وسيلهي آن پشت اسبها را خالي کند از سوارهها و پيکرها را بر خاک اندازد. گويي سپاه انبوه کلمات از او فرمان ميبرد و او فرمان ميدهد و قافلهاي از حقايق و واقعيتها را به پيش ميراند. گويي او شيرزن بيشهي امامت است که هرگاه بانگ برآورد، همهي چهرهها از ترس در برابرش خضوع کنند. گويي او درياي بيکران دانش است که در تلاطم است و به هنگام تلاطم، امواج کوه پيکر دانش و بينش و شجاعت و کرامت ايجاد ميکند. يا همانند صاعقهاي از خشم خداوند است که آل حرب (آل ابيسفيان) از آن راه فراري نمييابند. يا چون پدر، حيدر کرار است که بر پشت اسب جنگي سوار، و با ضربات کاري خود سپاه انبوه ضلالت را فنا ميسازد، يا خطيب قدرتمندي است که بر اريکهي منبر نشسته است و راه روشن شريعت مقدسه را بازگو ميکند. يا عقيلهي بنيهاشم در گرماگرم ميدان جنگ است که سپاه کفر و ضلالت را از هم ميپاشد؛ همچون پراکنده شدن قوم سبا.
پاک پرور، ترجمهي العباس، /142 - 141.