بازگشت

كيف تلقت أم البنين نبأ شهادة أبنائها الطاهرين منهم العباس


[1] .

و يستفاد قوة ايمانها و تشيعها، أن بشرا كلما نعي اليها بعد وروده المدينة أحدا من


أولادها الأربعة، قالت ما معناه: أخبرني عن أبي عبدالله الحسين عليه السلام، فلما نعي اليها الأربعة، قالت: قد قطعت نياط قلبي، أولادي و من تحت الخضراء كلهم فداء لأبي عبدالله الحسين عليه السلام، أخبرني عن الحسين؟

فان علقتها بالحسين ليس الا لامامته عليه السلام.

تهوينها علي نفسها موت مثل هؤلاء الأشبال الأربعة ان سلم الحسين، يكشف عن مرتبة في الديانة رفيعة. و اني أعتبرها لذلك من الحسان، ان لم نعتبرها من التقات [2] .


المامقاني، تنقيح المقال، 71 - 70 /، 2 - 3



پاورقي

[1] خبر بردن بشر براي اهل مدينه

اين وقت سيد سجاد عليه‏السلام در خيمه‏ي خويش درآمد و اهل بيت را در خيام ديگر مقام داد. بشر بن حذلم را که اين وقت ملازمت رکاب آن حضرت داشت، طلب کرد و فرمود: «يا بشر، رحم الله أباک لقد کان شاعرا، فهل تقدر علي الشي‏ء منه.»

فرمود: «اي بشر! پدر تو مردي شاعر بود. تو را هيچ از آن صنعت بهره و نصيبه‏اي داده باشند؟»

عرض کرد: «من نيز شاعرم.»

سيد سجاد فرمود: «اکنون برنشين و طريق مدينه پيش دار و مردم آن بلده را از شهادت أبي‏عبدالله و رسيدن اهل بيت آگاه کن.»

بشر بر حسب فرمان بر اسب خويش برنشست و راه در نوشت و چون به مدينه درآمد، با هيچ کس سخن نکرد تا به مسجد رسول خداي رسيد. پس بأعلا صوت بگريست و اين شعر به گفت:



يا أهل يثرب! لا مقام لکم بها

قتل الحسين فأدمعي مدرار



ألجسم منه بکربلاء مضرج

و الرأس منه علي القناة يدار (اي اهل مدينه! مدينه جاي اقامت شما نباشد. حسين کشته شد و اشکهاي من ريزان است. بدنش در کربلا به خون آغشته و سرش بر نيزه‏ها مي‏گردد.)

آن وقت فرياد برآورد که: «اي مردم! اينک علي بن الحسين عليهماالسلام است که با عمه‏ها و خواهرها به اراضي شما در آمد و در ظاهر (مقصود از ظاهر شهر، پشت و بيرون دروازه‏ي مدينه است.) شهر شما رحل خويش فرود آورد. اينک من فرستاده و رسول اويم و شما را به رسالت خويش به حضرت او دلالت مي‏کنم.»

به پا خاستن قيامت در مدينه

مگر بانک بشر نفخه‏ي صور بود که عرصه‏ي مدينه را صبح نشور ساخت. مخدرات محجوبه بي‏پرده از سراي بيرون شدند و با چهرگان مکشوفه و گيسوهاي آشفته راه دروازه‏ي مدينه برداشتند. هيچ زن و مردي به جاي نماند جز اين که با سر و پاي برهنه بيرون دويد و فرياد: «وا محمداه و وا حسيناه» برآورد! چنان نمود که امروز مصطفي از جهان بيرون شد و اگر نه روز قيامت رحل اقامت انداخت. روزي تلخ‏تر از آن روز بر مسلمين نگذشت و بانک عويل و ناله و زاري و ويله افزون از آن روز پديدار نگشت. زني به اين اشعار بر حسين عليه‏السلام مرثيه مي‏گفت و مي‏ناليد:



نعي سيدي ناع نعاه فأوجعا

و أمرضني ناع نعاه فأفجعا



فعيني جودا بالدموع و أسکبا

و جودا بدم بعد دمعکما معا



علي من دهي عرش الجليل فزعزعا

فأصبح صار المجد والدين أجدعا



علي ابن نبي الله و ابن وصيه

و ان کان عنا شاخص الدار أشسعا (خلاصه‏ي معني: کسي خبر مرگ آقايم را داد و مرا ماتمزده کرد.



اي دو چشم! پي در پي اشک بباريد بر کسي که عرش خدا را مصيبت زده کرد و دين و بزرگواري با مرگ او ناقص شد. بر پسر پيغمبر غريب اشک بباريد.)

آن گاه گفت: «اي ناعي! تازه کردي حزن و اندوه ما را و بخراشيدي جراحت قلوبي را که هنوز بهبودي نپذيرفته بود. اکنون بگوي که چه کسي؟ و از کجا مي‏رسي؟»

گفت: «من بشر بن حذلم. سيد من و مولاي من علي بن الحسين اينک در ظاهر مدينه فرود شده و اهل بيت أبي‏عبدالله را فرود آورده [است] . مرا بدين سوي گسيل فرمود تا مردم اين بلده را به حضرت او دليل باشم.

بالجمله، مردم، بشر را بگذاشتند و درگذشتند. بشر نيز عجلت کرد و برنشست و بازشتافت. وقتي برسيد، پيرامون خيمه‏ي سيد سجاد چنان انبوه بود که راه نيافت. از اسب پياده شد و بر دوش مردمان سوار گشت و تن کشان و کوس زنان مقداري راه با آن حضرت نزديک کرد و تمامت مردان و زنان، هم آواز نعره زنان بودند و همگان «وا محمداه! وا حسيناه!» مي‏گفتند و به هاي‏هاي مي‏گريستند.

به روايتي: ام‏سلمه، دست فاطمه دختر حسين عليه‏السلام را در دست داشت و زار زار مي‏گريست و ام‏البنين، مادر عباس از پسرهاي شهيدش نام بر زبان نمي‏آورد و از ايشان ياد نمي‏کرد و بر حسين مي‏زاريد و مي‏ناليد.

اين وقت، خادم سيد سجاد از بهر آن حضرت کرسي نهاد و علي بن الحسين عليهماالسلام برنشست و منديلي به دست کرده، سرشک مبارک را از ديده‏ها مي‏سترد و چنانش گريه در گلوگاه گره مي‏گشت که سخن کردن نمي‏توانست و مردم از هر سوي، کلمه‏ي تعزيت و تسليت انشا مي‏کردند و بانک در بانک افکنده به ضجه‏ي واحده مي‏گريستند.

سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه‏السلام، 184 - 182 / 3.

[2] قال المامقاني: و يستفاد قوة ايمانها و تشيعها من حيث أن بشرا کلما نعي اليها بعد ورود المدينة أحدا من أولادها الأربعة، قالت ما معناه: أخبرني عن أبي‏عبدالله الحسين أن أولادي و من تحت الخضراء کلهم فداء لأبي عبدالله الحسين، فلما نعي اليه الحسين، قالت: قطعت نياط قلبي، فان علقتها بالحسين ليس الا لامامته عليه‏السلام، و تهون علي نفسها موت مثل هؤلاء الأشبال الأربعة، ان سلم الحسين، و ذلک يکشف عن المرتبة الرفيعة في الديانة، و لا يخفي أني لم أظفر علي مستند ما ذکره من مکالمة أم‏البنين مع بشير، الا أنه أعلم بما قال.

حاصل فرمايش ايشان است که چون بشر وارد مدينه گرديد، از قبل زين‏العابدين که خبر دهد مردم را از ماجراي اهل بيت ام البنين او را ملاقات کرد، فرمود: «اي بشر! از حسين چه خبر آوردي؟»

بشر گفت: «اي ام‏البنين، خداي تعالي تو را صبر دهد که عباس تو کشته گرديد.»

ام‏البنين فرمود: «از حسين خبر ده!»

بالاخره يکي يکي خبر قتل فرزندانش را به او داد. ام‏البنين همي خبر از حسين مي‏گرفت و گفت: فرزندان من و آنچه در زير آسمان است، فداي حسينم باد! بشر خبر قتل آن حضرت را به او داد. صيحه کشيد و گفت: «اي بشر! رگ دلم را پاره کردي.»

و صدا به ناله و شيون بلند کرد.

مامقاني گويد: اين شدت علاقه‏ي کاشف از بلندي مرتبه او در ايمان و قوت معرفت او به مقام امامت است که مرگ چهار جوان رشيد خود را که نظير ندارد، سهل مي‏شمارد. (حضرت ام‏البنين بعد از خبر شهادت فرزندان، فرموده است: أي بشر بندهاي دلم را بريدي، مرا از حسين خبر ده؟ که در آن وقت خبر شهادت امام را که شنيد صيحه‏ي زد و غش کرد.

ملاحظه شود آقايان مترجم (رسولي و مدرس) جمله‏ي (بندهاي دلم را پاره کردي) را بعد از خبر شهادت امام عليه‏السلام آوردند؟ و آن مطابق با متن عربي منقول از کتاب مامقاني نيست!»)

محلاتي، رياحين الشريعه، 293 / 3

در جلالت و عظمت و شهامت و قوت قلب و داراي مقام تسليم و رضا بودن حضرت ام‏البنين همين بس که در مدينه پس از استماع شهادت چهار فرزندش فرمودند: «اولاد من بندهاي قلب مرا بريدند؛ لکن تمامي مخلوقات تحت فلک، فداي وجود مقدس ابي‏عبدالله الحسين عليه‏السلام است. مرا از آن بزرگوار خبري دهيد!»

تا آخر قضيه. (تنقيح المقال و ج 17 ص 24 عن غيره)

مدرس، ريحانة الأدب، 292 / 8.