بازگشت

وداع زينب لجسد أخيها العباس عند رحيلهم من كربلاء


در بحر المصائب از كتاب نجاة الخافقين مسطور است كه: در آن حال كه لشكريان اهل بيت را از كنار شهدا جدا مي ساختند، حضرت امام زين العابدين از كثرت ناله و افغان بيهوش بيفتاده بود. جناب ام كلثوم به پرستاري آن حضرت اشتغال داشت و مي گفت: «اي محرم بي كسان! اي پناه غريبان! اي يادگار رفتگان! برخيز و تماشاي روز محشر كن.»

پس آن حضرت بهوش آمد و جناب زينب و ام كلثوم و فاطمه و سكينه و رقيه و ربابه در پيرامون امام عليه السلام فراهم شدند و يك باره هم آواز به درگاه يزدان بي نياز صداي ناله بركشيدند.

و نيز از آن كنار مسطور داشته است كه: جناب زينب خاتون يك به يك زنان و دختران را مي فرمود: «بياييد و برادر مرا وداع آخرين گوييد كه ديدار به قيامت حوالت است.»

پس اهل بيت به جمله به وداع بيامدند و ناله ي الوداع و الفراق برآوردند. جناب زينب مي فرمود:



أخي ودع يتامي قد اوهنوا

و قد أضحوا بأسر الادعياء



أخي هل بعد بعدك لي محام

لقد أخذ الزمان بكم حماء



أخي أصبحت رهن الطف شلوا

عليك الدهر مشقوق الرداء



يعز علي أبينا أن يرانا

بأرض الطف نسبي كالاماء



و زين العابدين تراه يكبو

بقيد و هو في حر البلاء



أخي هذي سكينة من خباها

تحرر بامتحان و ابتلاء



معلوم باد كه اين كلمات و تكرار لفظ أخي، خواه به لسان مبارك آن مخدره يا زبان حال باشد، به جهت كثرت مودت و محبت است؛ چنان كه در پاره اي اشعار ديگر نيز كه به آن مخدره نسبت داده اند، مكرر مذكور مي باشد؛ بلكه محبت حضرت زينب و سيدالشهدا (سلام الله عليها) به مقام ديگر و سير معنوي ديگر اتصال يافته بود و از اين بود كه به خطابه عرض مي كرد:



ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا مكتوبا (گمان نمي كردم اي پاره ي دلم كه اين حال و مصيبت مقدر و مكتوب باشد.)



در كتاب مفتاح البكاء از مصائب المعصومين، از فاطمه صغري مسطور است كه فرمود: «عمه ام ام كلثوم به كنار نهر فرات برفت تا برادرش عباس (سلام الله عليه) را وداع گويد و آن بدن مبارك را در آن بيابان با هر دو دست و هر دو وريد بريده و آغشته به خون افتاده ديد. سخت بگريست. آن گاه با آن حضرت وداع گفت و به ديگر زنان ملحق شد.»

و هم در بحر المصائب مسطور است كه: جناب ام كلثوم فرمودند: چون اهل بيت طاهره به قتلگاه رسيدند و هر يك به بدن چاك شهيدي پيوسته و زاري كردند و هر يك با حبيب و دانشور خود به راز و نيازي بودند. از آن جمله خواهرم زينب با هزار زبان با امام حسين عليه السلام بيان حال مي كرد. در آن حال، امام زين العابدين را با حالت زار و چشم اشگبار و رنگ پريده و قد خميده برفراز شتر نشسته و هر دو پاي مباركش را در زير شكم بسته ديدم كه هر چه مي خواهد خود را بر نعش پدر رساند، امكان ندارد و از كثرت ملالت مشرف به هلاكت است، از بيم بي پناهي به خواهرم زينب آگاهي دادم.

چون جناب زينب آن حال را بديد، از آن بدن مبارك دست بازداشت و به آن حضرت شتافته عرض كرد: «اي فروغ ديده! همانا تو حجت خدا و مشعل طريق هدي و محرم حريم كبريا و باعث بقاي دنيا و ما فيها و سبب آسايش اين اسيراني. از چه بردباري نفرمايي؟»

فرمود: «اي عمه! مگر ديدن اين ابدان و اجساد طاهره كه به اين حال افتاده اند، سهل است؟ خصوصا جسد مبارك حجت خدا و گوشواره ي عرش كبريا و مشاهده ذلت اين زنان و دختران كه ناموس خداوند جهانند، مگر آسان است؟»

جناب زينب با آن زبان كه داشت، آن حضرت را تسليت داد، و به زيارت پدرش مشرف ساخت.

سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب كبري عليهاالسلام، 245 - 244 / 1.