بازگشت

استغاثة سيدالشهداء العباس عند نزوله الي ساحة القتال


و در كتاب بحر المصائب مسطور است كه:

جناب زينب خاتون (سلام الله عليها) مي فرمايد: در آن وقت كه برادرم فرزندش امام بيمار را وداع مي كرد، آوازي از لشكر پسر سعد برخاست: «اي حسين! از چه روي نزد زنان نشسته اي؟ يا بايد بيعت كني و يا با لب تشنه و شكم گرسنه شهيد شوي.»

برادرم از شنيدن اين صدا بيرون آمد و با اهل بيت وداع كرد. سوار شد و با من خطاب فرمود: «خواهرك من! خواهرك من! از دنبال من بيا از دنبال من بيا تا تو را چيزي عجيب و شگفت بازنمايم.»

من به فرمان و اطاعت آن امام امم آمدم تا به نزديكي اجساد طاهره و ابدان مطهره رسيد.»

پس ندا بركشيد: «كجاست برادرم؟ كجاست مساعدم؟ كجاست عباس؟»

زينب مي فرمايد: آن حضرت بر فراز جسد برادرش عباس بيامد و همي نداي «يا أخي!» برآورد و فرمود: «اي برادر! اكنون چاره ام اندك شد. آيا تو و اين قوم به خواب باشيد و ايشان گمان مي برند كه من از ميدان قتال كناري گرفته ام؟ بر من دشوار است كه تو را بر اين زمين تافته ي غرقه به خون بنگرم. اي برادر من! مرا تنها بگذاشتي در ميان دشمنان.»

آن گاه ساعتي در پيرامون آن جسد مبارك بگريست و ندا بركشيد:

«يا مسلم بن عقيل و يا هاني بن عروة و يا حبيب بن مظاهر (حبيب بن مظهر ظ) و يا زهير بن القين و يا هلال بن نافع و يا علي بن الحسين و يا فلان بن فلان»

«واي شجاعان عرصه ي صفا و سواران پهنه هجا! چيست مرا كه نجا مي كنم شما را و مرا جواب نمي رانيد و مي خوانم شما را و نمي شنويد؟ آيا در خواب هستيد كه اميد بيداري را داشته باشم؟ يا در مودت خويش ديگرگون شده ايد كه به نصرت امام خويش نيستيد؟ اينك زنان خاندان رسول هستند كه به سبب فقدان شما، همه نزار و دلفكار مانده اند. آيا شما نه آنان هستيد كه به سبب من، يعني براي نصرت من و اكتساب فيض شهادت، زنان خويش را مطلقه ساختيد و از خانمان خويش روي برتافتيد؟

هم اكنون اي مردم آزاده كرام نيكو، سر از اين خواب بركشيد و اين مردم كافر كيش بدانديش نابكار را از حرم رسول خداي دور سازيد. حاشا و كلا كه شما به اين حال باشيد، يعني زنده باشيد و به ياري من برنخيزيد. لكن سوگند با خداي ريب منون شما را سرنگون داشته و دهر خائن با شما به غدر و فريب رفته است؛ وگرنه شما از دعوت من قصور نمي جستيد و از ياري من در پرده نمي شديد. هم اكنون ما بر شما دردناك و اندوهگين و به شما ملحق هستيم؛ «فانا لله و انا اليه راجعون».

جناب زينب خاتون (سلام الله عليها) مي فرمايد: سوگند به آن خداي كه جز او خدايي نيست، من نگران آن اجساد بودم كه چنان مضطرب شدند، گويا آهنگ برجستن داشتند.

و نيز مي فرمايد: پس از آن، امام عليه السلام به نزد جسد برادرم عباس آمد و فرمود: «اي برادر! اين قوم شوم چنان پندارند كه من از جدال و قتال بيمناك هستم و با ايشان اطاعت مي كنم؛ لا و الله.»

و از آن پس، حمله ي منكر بياورد و آن جماعت ملعون را پراكنده كرد و هزار و پانصد تن از ايشان را در سقر مقر ساخت؛ صلوات الله و سلامه عليه و عليهم أجمعين.

سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب كبري عليهاالسلام، 228 - 227 / 1.