يزيد يعد بقضاء ثلاث حاجات لعلي بن الحسين
و وعد يزيد لزين العابدين عليه السلام بقضاء ثلاث حاجات. ابن نما، مثير الأحزان، / 56
ثم قال يزيد لعلي بن الحسين: وعدتك بقضاء ثلاث حاجات، اذكرها. فقال: الأولي: تريني وجه سيدي الحسين عليه السلام لا تزود منه.
و الثانية: ترد علينا ما أخذ منا لأن فيه مغزل فاطمة و قميصها و قلادتها.
و الثالثة: ان كنت عزمت علي قتلي فوجه مع النسوة من يوصلهن الي حرم جدهن. قال: أما وجه أبيك فلن تراه أبدا، و أما قتلك فقد عفوت عنك فما يوصلهم الي المدينة غيرك.
و أمر برد المأخوذ، و زاد عليه مأتي دينار، ففرقها زين العابدين عليه السلام علي الفقراء و المساكين. [1] ابن نما، مثير الأحزان، / 58.
قال الراوي: و وعد يزيد (لعنه الله تعالي) [2] علي بن الحسين عليهماالسلام في ذلك اليوم أنه [3] يقضي له ثلاث حاجات [4] .
ابن طاووس، اللهوف، / 188، عنه: البهبهاني، الدمعة الساكبة، 119 / 5؛ الدربندي، أسرار الشهادة، / 515؛ القمي، نفس المهموم، / 453
و قال [يزيد] لعلي بن الحسين عليهما السلام: اذكر [5] حاجاتك الثلاث اللاتي وعدتك بقضائهن، فقال له: الأولي [6] أن تريني وجه [7] سيدي ومولاي و أبي الحسين عليه السلام [8] فأتزود منه [9] .
و الثانية: أن ترد علينا ما أخذ منا.
و الثالثة: ان كنت عزمت علي قتلي أن توجه مع هؤلاء النسوة من يردهن الي حرم جدهن صلي الله عليه و آله و سلم. فقال: أما وجه أبيك فلن تراه ابدا، و أما قتلك فقد عفوت عنك،و أما النساء فما يردهن [10] غيرك الي المدينة. و أما ما أخذ منكم فأنا أعوضكم عنه [11] أضعاف قيمته.
فقال عليه السلام [12] : أما مالك فلا نريده [13] و هو موفر عليك، و انما طلبت ما أخذ منا لأن فيه مغزل فاطمة بنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و مقنعتها [14] و قلادتها و قميصها.
فأمر برد ذلك و [15] زاد فيه من عنده [16] مأتي دينار. فأخذها زين العابدين عليه السلام و فرقها
في الفقراء [17] . [18] .
ابن طاووس، اللهوف، / 195 - 194، عنه: المجلسي، البحار، 144 / 45؛ البحراني، العوالم، 445 - 444 / 17؛ البهبهاني الدمعة الساكبة، 147 - 146 / 5؛ القمي نفس المهموم، / 465 - 464؛ المازندراني، معالي السبطين، 188 / 2؛ الزنجاني وسيلة الدارين، /396؛ مثله محمد بن أبي طالب، تسلية المجالس، 458 - 457 / 2؛ الدربندي أسرار الشهادة، / 525 - 524؛ الأمين أعيان الشيعة، 617 / 1، لواعج الأشجان، / 239 - 238
نقل: [19] أن اللعين يزيد و عد [20] علي بن الحسين بثلاث حاجات يقضيها له. فلما أحضره قال له: اذكر لي حاجاتك اللاتي وعدتك بهن.
فقال له: (الأولي) أن تريني وجه سيدي و مولاي الحسين، فأتزود منه و أودعه.
و (الثالثة) ان كنت قد عزمت علي قتلي فوجه مع هؤلاء النسوة من يردهن الي حرم جدهن.
فقال: أما وجه أبيك لن تراه أبدا و أما قتلك فقد عفونا عنك، و أما النسوة فلا يسير بهن الي المدينة غيرك و أما ما أخذ منكم فأنا أعوضكم عنه.
فقال عليه السلام:أما مالك فهو و موفور عليك، و انما طلبت ما أخذ منا لأن فيها مغزل فاطمة بنت محمد، و مقنعتها، و قلادتها، و قميصها.
فأمر لعين برد ذلك [21] .
الطريحي، المنتخب، 498 - 497 / 2
پاورقي
[1] مدتي امام آن جا بماند و هر روز مردم ميل ميکردند به عترت نبي و خاندان نبوت و زنان شام به تعزيت نزد زنان اهل بيت ميآمدند و نزديک شد که ملک يزيد تباه شود.»
امام عليهالسلام را بخواند و گفت:«حاجتي داري، بخواه.»
امام گفت:«حاجت من آن است که سر پدر من به من دهي تا پيش تن برم.»
گفت:«به تو دادم.»
پس گفت:«قاتل پدر من را به من ده تا بکشم که قصاص بر من است.»
هر که را حاضر ميکردند ميگفت:«من نکشتم!»
تا به آخر يکي گفت:«حسين را آن کس کشت که در بيت المال گشود و مال به لشگر داد فرستاد.» يعني:«يزيد کشت او را.»
پس لعين خجل شد و خاموش گشت.عماد الدين طبري، کامل بهايي، 299 - 298 / 2.
[2] [الدمعة الساکبة:«لعلي بن الحسين عليهالسلام في ذلک اليوم أن»].
[3] [الدمعة الساکبة:«لعلي بن الحسين عليهالسلام في ذلک اليوم أن»].
[4] راوي گفت: آن روز يزيد لعين به علي بن الحسين وعده داد که سه حاجت او را بر آورده خواهد کرد. فهري، ترجمهي لهوف، / 188.
[5] [في أعيان الشيعة و اللواعج مکانه: «و کان يزيد و عد عليا ابن الحسين عليهالسلام يوم دخولهم عليه أن يقضي له ثلاث حاجات، فقال له: اذکر...»].
[6] [في تسلية المجالس مکانه:«وقال: اني کنت قد وعدتک بقضاء ثلاث حاجات فاذرها لي لأقضيها. فقال: الأولي...»].
[7] [في تسلية المجالس:«أبي عبدالله عليهالسلام» و في البحار و العوالم:«سيدي و أبي و مولاي الحسين عليهالسلام»].
[8] [في تسلية المجالس:«أبي عبد الله عليهالسلام»، و في البحار و العوالم:«سيدي و أبي و مولاي الحسين عليهالسلام»].
[9] [أضاف في تسلية المجالس و البحار و العوالم و الأسرار:«و أنظر اليه و أودعه»].
[10] [في البحار: «يؤديهن» و في الأسرار: «يرد بهن»].
[11] [تسلية المجالس:«عليه»].
[12] [في الأسرار:«الامام عليهالسلام» و في وسيلة الدارين:«علي بن الحسين عليهالسلام»].
[13] [في البحار و العوالم و الأسرار:«فما نريده»].
[14] [لم يرد في الأسرار].
[15] [في تسلية المجالس:«زيد عليه» و في البحار و العوالم و الأسرار:«زاد عليه»].
[16] [في تسلية المجالس:«زيد عليه» و في البحار و العوالم و الأسرار:«زاد عليه»].
[17] [أضاف في تسلية المجالس و البحار و العوالم و الأسرار و أعيان اشيعة و اللواعج:«و المساکين»].
[18] يزيد به علي بن الحسين گفت:«آن سه حاجتي را که وعده داده بودم بر آورم بگو.»
فرمود:«اول اين که، اجازه بدهي براي آخرين بار صورت سيد و مولا و پدر خود حسين را ببينم. دوم اين که، آن چه از ما به يغما بردهاند، به ما بازگرداني. سوم اين که، اگر تصميم کشتن مرا داري، کسي را به همراه اين زنان بفرست تا آنان را به حرم جدشان برساند.»
گفت «اما روي پدرت را که هرگز نخواهي ديد؛ اما کشتنت! تو را بخشيدم و زنان را جز تو کسي ديگر به مدينه بازنميگرداند و اما آنچه از شما به يغما بردهاند، من از خود چندين برابر قيمتش را ميپردازم.»
فرمود:«اما مال تو را که نميخواهم و ارزاني خودت باد و من که اموال تاراج شده را بازخواستم، به اين منظور بود که جزو آن اموال پارچهاي دستبافت فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و روسري و گردنبند و پيراهنش بود». يزيد دستور داد که اين اثاثيه را بازگرداندند و دويست دينار هم از مال خودش اضافه کرد. زين العابدين عليهالسلام آن دويست دينار را در ميان فقيران پخش کرد.
فهري، ترجمهي لهوف، / 195- 194.
[19] [في المطبوع:«اللعين يزيد أوعد»].
[20] [في المطبوع:«اللعين يزيد أوعد»].
[21] پس به امام زين العابدين عليهالسلام گفت:«حاجتي از من بطلب.»
حضرت فرمود:«سه حاجت دارم: اولآن که سر پدر بزرگوار مرا به من دهي. دوم، حکم کني که آن چه از ما غارت کردهاند، به ما پس دهند. سوم آن که اگر ارادهي کشتن من داري؛ کسي همراه مخدرات استار عصمت کني که ايشان را به حرم جد خود برگرداند.»
آن ملعون گفت «هرگز روي پدر خود را نخواهي ديد. از کشتن تو گذشتم و زنان را به مدينه خواهي برد. آن چه از مال شما بردهاند، من از مال خود عوض ميدهم.»
حضرت فرمود:«من مال تو را نميخواهم؛ ليکن جامههايي که از ما گرفتهاند. چون جامهاي چند در آن ميان هست که حضرت فاطمه ريسمان آنها را ريشته است و مقنعه و پيراهن و قلادهي آن حضرت در ميان آنهاست. براي آن، آنها را طلبيدم.»
پس حکم کرد که آنها را دادند و دويست دينار طلا با آنها به آن حضرت داد. حضرت آن زر را گرفت و بر فقرا و مساکين قسمت کرد. مجلسي جلاء العيون، / 749
يزيد ملعون بامداد أهل بيت رسول خداي را طلب داشت و روي به سيد سجاد آورد گفت:«حاجات خويش را مکشوف دار که در اسعاف سه حاجت از حاجات شما مسامحت نخواهد رفت.»
سيد سجاد فرمود:«نخست آن است که سر پدر من و مولاي من حسين بن علي را به ما بازدهي تا آن را زيارت کنيم و وداع بازپسين گوييم. دوم، آن چه لشکريان از ما به غارت بردهاند، مسترد سازي. سه ديگر آن که اگر مرا بخواهي کشت، اميني بگماري که أهل بيت رسول خداي را به وجهي نيکو به جانب مدينه کوچ دهند.»
يزيد گفت:«اما ديدار سر پدر هرگز از براي تو مسير نخواهد شد. اما قتل تو به دست من هرگز رنگ نخواهد بست. من تو را معفو داشتهام و جز تو، کس ايشان را به مدينه کوچ نخواهد داد و اين که استرداد اموال خويش را خواستهايد که به غارت رفته است، من قيمت آن را دو چندان به عوض ميدهم.»
سيد سجاد فرمود:«ما از مال تو بخشي و بهرهاي نخواستهايم. ملک تو مال تو بر تو موفر باد. (موفر(به صيغهي اسم مفعول): زياد، کامل شده.). ما اموال منهوبهي (منهوبه: ربوده شده.) خويش را خواستهايم، از بهر آن که بافتهاي فاطمه دختر مصطفي و مقنعهي او و قلادهي او و پيراهن او در ميان آن اشياء است.»
يزيد چون اين بشنيد، فرمان کرد تا آن اشيا را به دست کرده، بازدهند و دويست دينار برسري (برسري: افزون، علاوه.) عطا کرد.
سيد سجاد عليهالسلام آن زر بگرفت و بر مردم مسکين و فقير بخش کرد.آن گاه يزيد روي با اهل بيت آورد و گفت: «اگر شما را موافق ميافتد، در شهر شام در نزد من اقامت ميکنيد، و اگر نه به مدينه مراجعت مينماييد.» گفتند:«ما دوست داريم که بر حسين سوگواري کنيم.»
گفت:«روا باشد بدانسان که رضا باشيد.»
و حکم دادتا در دمشق بيوت و حجرات (حجره: خانه.) چند خاص ايشان از بيگانه نهي کردند و اهل بيت را جا دادند. هيچ هاشمي و قرشي در دمشق نماند، الا آن که جامهي سياه در بر کردند و بر أهل بيت در آمدند و بانگ ناله و عويل در دادند، و هفتهاي از گريه و زاري نياسودند و روزان و شبان، نالان و گريان بودند.
سپهر، ناسخ التواريخ سيد الشهداء عليهالسلام، 173- 172 / 3
به امام زين العابدين عليهالسلام اظهار تلطف (تلطف: مهر ورزيدن.) ورزيد و به آن حضرت وعده داد که سه حاجتش را به اجابت مقرون دارد و به روايتي، هفت روز از ايام سوگواري به پاي رفت.
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت سجاد عليهالسلام، 255 / 2
به روايت محدثين آثار، يکي روز با حضرت علي بن الحسين گفت:«سه حاجب خويش را که به قبولي آن حضرت وعده نهاده بودم، بازگوي.»
فرمود:«الأولي أن تريني وجه سيدي و أبي و مولاي الحسين عليهالسلام فأتزود منه، و أودعه. و الثانية أن ترد علينا ما أخذت منا. و الثالثة ان کنت عزمت علي قتلي، فوجه مع هؤلاء النسوة من يردهن الي حرم جدهن.»
«اول آن است که روي سيد من و پدر من و مولاي مرا حسين عليهالسلام به من بازنمايي تا بهرهي خويشتن و زاد و توشهي خويش را از ديدار مبارکش بازندانم و با وي وداع گويم. دوم آن است که از اموال ما هر چه مأخوذ داشتهاند، به ما بازگرداني. سيم اين است که اگر به آهنگ قتل من هستي، کسي را با اين زنان همراه کني تا ايشان را به حرم جدشان برساند.»
يزيد در پاسخ گفت:«اما ديدار روي پدرت هرگز براي تو روي نخواهد داد. از قتل تو به عفو و گذشت رفتم... (از اين خبر ميرسد که آن ملعون هميشه به قصد قتل آن حضرت بوده است) واما زنان را جز تو به مدينه بازنميگرداند؛ و اما آن چه از شما مأخوذ شده است، من عوض آن رابه شما ميدهم.»
و به روايتي گفت:«به اضعاف (اضعاف (جمع ضعف): زيادت، دو برابر.) قيمتش به شما عوض ميدهم.»
«فقال عليهالسلام: أما مالک فما نريده و هو موفر عليک و انما طلبت ما أخذ لأن فيه مغزل فاطمة بنت محمد صلوات الله عليه و آله و قلادتها و قميصها».
فرمود:«ما را بر مال تو اراده و نظري نيست. مال تو بر تو موفر باد! و اين که طلب کردم آن چه را که از ما بردهاند، براي اين است که در جملهي آن اموال، بافتهاي فاطمه دختر رسول خداي و قلاده (قلاده: گردنبند.) و پيراهن آن حضرت است.»
پس يزيد فرمان کرد تا آن جمله را رد نمايند و نيز از خود دويست دينار بر آن جمله بيفزود و امام زين العابدين عليهالسلام آن زر بگرفت و در ميان فقرا متفرق گردانيد. از اين خبر معلوم ميشود که چون اموال منهوبهي اهل بيت در ميان جمعي از لشکريان در هر گوشه و کنار پراکنده بود، يزيد را رد آن مشکل ميگشت. اين بود که گفت:«من به اضعاف کثيره عوض ميدهم.» و چون آن حضرت فرمود که مغزل (مغزل: چرخ ريسندگي.) و قلاده و قميص (قميص: پيراهن.) ضرت فاطمه بتول سلام الله عليها در آن جمله است، آن ملعون ناچار به استرداد آن جمله اموال حکم داد. اين معني مبرهن است کهاسترداد آن اموال از آن جمع کثير که متفرق بودند، مدتي به طول ميانجامد. چه آن جماعت مغزل و قميص و قلاده آن حضرت را شناخته نداشتند. پس ببايست به جمله را مسترد دارند تا اين اشيا از آن جمله به دست آيد. اين که گفت:«روي پدرت را نميبيني!» با اخباري که در بردن امام زين العابدين آن سر مبارک را به کربلا و الحاق به جسد شريف،درست نميآيد؛ مگر اين که اين سخن را از آن پيش که به اهل بيت از در عطوفت در آمده باشد، به پاي برده باشد.
سپهر، ناسخ التواريخ حضرت سجاد عليهالسلام،257- 255 / 2.