بازگشت

سفيري دوباره به كوفه


حركت حسين (ع) و رويدادهاي مربوط به آن به عبيدالله بن زياد گزارش شد. ابن زياد، حصين بن نمير، رئيس پليس خويش را به قادسيه كه در پانزده فرسنگي كوفه است فرستاد. و او لشكر خويش را از قادسيه تا حنان كه بالاتر از قادسيه است و از قادسيه


تا قطقطانيه كه در نزديكي كوفه است، سازماندهي كرد و به مردم اعلام نمود: اين حسين است كه به سوي عراق مي آيد. [1] .

چون اين خبر به وليد بن عتبه، امير مدينه رسيد، نامه اي اين چنين به ابن زياد نوشت:... حسين بي ترديد به عراق خواهد آمد، اما بدان كه او فرزند فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا مي باشد، مبادا با وي بدرفتاري كني كه اگر چنان كردي براي خود و قوم خود، شورشي را برانگيختي كه هرگز نمي تواني از آن پيشگيري كني و خواص و عوام تا دنيا باقي است آنرا فراموش نخواهند كرد.

ابن زياد به نامه وليد اعتنايي نكرد و به كار خود ادامه داد. [2] .

كاروان حسيني به حاجز رسيد و آن مكاني است در بطن الرمه كه حاجيان بصره در آن فرود مي آيند و با آنان كه از كوفه به سوي مكه مي روند به هم مي رسند. [3] .

گويا حسين (ع) در آنجا اندكي درنگ كرده و خيمه و خرگاه برافراشته، شايد در همين مكان بوده كه شخصي گفته است: من به حج مي رفتم، از همراهانم دوري گزيدم و در اثر تنهايي به بيراهه كشيده شدم، تا آنكه چشمم به چادرهايي افتاد، سپس گفتم: اين خيمه ها از كيست؟

پاسخ دادند: از حسين (ع)

گفتم: فرزند علي؟ فرزند فاطمه؟

گفتند: آري.

پرسيدم: اكنون او در كجاست؟

گفتند: در اين چادر


به سوي آن چادر رفتم، ديدم حسين بر در آن تكيه زده است و نامه اي در دست گرفته و مي خواند. سپس سلام كردم و او سلام مرا پاسخ داد. آنگاه گفتم: اي پسر پيامبر! پدر و مادرم فداي تو باد! چرا در اين بيابان بي سبزه و آباداني فرود آمدي؟ فرمود: آنان مرا بيمناك ساختند، و اينها هم دعوتنامه كوفيان است كه كشندگان من هستند، و چون دست به اين كار بزنند و مرا به قتل برسانند و همه محرمات الهي را ناديده انگارند، خداوند كسي را برانگيزد كه همه آنها را بكشد و از كهنه زنان حائض [4] پست تر گردند. [5] .

هنوز خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام نرسيده بود كه آن حضرت از همان حاجز، قيس بن مسهر صيداوي [6] را به نمايندگي نزد كوفيان فرستاد و نامه اي با اين عبارت براي آنان نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

از حسين بن علي به برادران مؤمن و مسلمان. سلام عليكم، براستي من خدايي را سپاس مي گويم كه معبودي جز او نيست.

اما بعد، نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد، و در آن از نيك انديشي شما و گرد آمدن بزرگان شما براي ياري ما خبر داد. من پيوسته از خدا خواسته ام كه كار ما را نيك سازد و شما را در برابر اين همراهي بهترين اجر عطا فرمايد. من روز سه شنبه


هشتم ماه ذيحجه روز ترويه از مكه به سوي شما رهسپار شدم و چون اين فرستاده من پيش شما رسيد، در كار نهضت تلاش و كوشش بيشتري كنيد، زيرا من همين روزها به سوي شما مي شتابم. و السلام عليكم و رحمةالله و بركاته. [7] .

حسين (ع) اين نامه را خطاب به سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد و گروهي ديگر از اهل كوفه نوشت و آنرا به قيس بن مسهر [8] سپرد تا به آنان برساند. همين كه قيس به دروازه كوفه رسيد، حصين بن نمير، رئيس پليس كوفه، راه را بر او بست تا او را دستگير و تفتيش نمايند.

قيس كه خود را در خطر ديد، نامه را بيرون آورده و پاره پاره كرد.

حصين بن نمير او را دستگير كرد و به نزد عبيدالله برد؛ هنگامي كه قيس روبروي عبيدالله قرار گرفت، ابن زياد از او پرسيد:

تو كيستي؟

- من مردي از شيعيان اميرمؤمنان علي بن ابي طالب (ع) و فرزند او هستم.

- نامه را چرا پاره كردي؟

- براي اينكه از مضمونش تو آگاه نشوي!

- نامه از كه بود و به كه بود؟

- از سوي حسين، براي مردم كوفه كه نامهايشان را نمي دانم!

ابن زياد خشمگين شد و فرياد زد: بخدا سوگند! دست از تو برندارم تا آنكه نام آنان را بگويي و يا آنكه بر منبر روي و حسين بن علي و پدر و برادرش را لعن كني! و گرنه تو را قطعه قطعه خواهم كرد.


قيس گفت: نام افراد را كه هرگز به تو نخواهم گفت، اما لعن حسين، پدر و بردرش را مي پذيرم.

ابن زياد گفت: پس انجام بده! [9] .

قيس بر منبر بالا رفت و پس از سپاس و ستايش خداوند و درود بر پيامبر و درخواست بيشترين رحمت بر علي و حسن و حسين (ع)، بر عبيدالله بن زياد و پدرش لعنت فرستاد. و بزرگان گردنكشان بني اميه را از اول تا آخر مورد لعن قرار داد، سپس گفت: اي مردم! من از سوي حسين براي شما پيامي آورده ام و در فلان جا از او جدا شده ام؛ دعوتش را اجابت كنيد.

اين خبر به ابن زياد رسيد، دستور داد او را گرفتند و از بالاي قصر به زير انداختند و بدينوسيله او را به شهادت رساندند. [10] .

گويا هنوز رمقي در تن داشت كه شخصي به نام عبدلملك بن عمير لخمي پيش آمد و سرش را بريد، به او گفتند: اين چه كار ناشايستي بود كه كردي؟

گفت: مي خواستم كه آسوده اش سازم!!

هنگامي كه حسين (ع) از مرگ او آگاهي يافت، اشك از چشمانش سرازير شد و فرمود:

بارالها منزل نيكويي براي ما و شيعيان ما قرار ده و ميان ما و آنها جدايي مينداز كه تو بر هر چيز توانايي. [11] .



پاورقي

[1] ارشاد، ص 202 - شرح رسولي محلاتي، ج 2، ص 71.

[2] نفس المهموم، ص 175 به نقل از بحار، ج 44، ص 368.

[3] ارشاد، ص 220 - شرح رسولي محلاتي، ج 2، ص 71.

[4] در مصدر ياد شده، قوم الامة ضبط شده ولي به قرينه کلام ديگر حضرت که پيش از اين ياد گرديد به نظر مي‏رسد فرام الامة درست باشد و به همين جهت کهنه زنان حائض معنا شد.

[5] نفس المهموم، ص 176 به نقل از بحار، ج 44، ص 368.

[6] گرچه برخي نوشته‏اند: امام حسين (ع) برادر رضاعي خود عبدالله يقطر را به کوفه فرستاد، اما شواهد تاريخي بر نمايندگي قيس بن مسهر صيداوي تصريح دارند. برخي نيز بر اين باورند که امام (ع) هر دو نفر را در دو مقطع جداگانه فرستاده است.

[7] ارشاد، ص 220، طبري، ج 5، ص 395.

[8] در اين که حضرت، قيس بن مسهر را از کجا به کوفه فرستاد اختلاف است و شايد صحيح آن باشد که حضرت قيس را از کربلا فرستاده باشد و آن کسي که از بين راه فرستاده است عبدالله يقطر است. (نظري منفرد).

[9] ارشاد، ص 220.

[10] ارشاد، ص 220. طبري، ج 5، ص 395. انساب الاشراف، ج 3، ص 167 و تجارب الامم، ج 2، ص 57.

[11] لهوف، ص 33.