بازگشت

بردباري در برابر نصايح و پيشنهادات


مورخان نوشته اند: پس از انتشار خبر سازش ناپذيري امام حسين (ع) و سر تافتن آن حضرت از بيعت با يزيد، دوستان و خويشاوندان وي به حضورش شتافتند و به


موعظه و نصيحت او پرداختند، تا شايد امام را از راهي كه برگزيده است منصرف نمايند. يكي از اين اشخاص، اطرف فرزند اميرمؤمنان (ع) بود كه گفت:

برادر! برادرم حسن مجتبي (ع) از پدرم اميرمؤمنان (ع) براي من نقل كرد كه تو را خواهند كشت، و من پيش بيني مي كنم: ناسازگاري تو با يزيد بن معاويه به كشته شدن خواهد انجاميد و آن خبر كه از پدرم درباره تو نقل شده است محقق شود. ولي اگر شما با يزيد بيعت كني، اين خطر از ميان برود و جان خويش از كشته شدن برهاني.

امام در پاسخ فرمود: پدرم، خبر كشته شدن خويش و كشته شدن مرا، از قول رسول خدا (ص) برايم بازگفته است. پدرم نيز نقل كرده است كه قبر من در نزديكي قبر او خواهد بود. آيا گمان مي كني چيزي را مي داني كه من از آن ناآگاهم؟ ولي به خدا سوگند كه من هرگز تن به پستي نخواهم داد و در روز بازپسين كه مادرم فاطمه با پدرش ديدار كند، از بديهايي كه امت او با فرزندانش كرده اند شكايت خواهد كرد و هر كس كه فرزندان فاطمه را آزار داده باشد هرگز به بهشت راه نخواهد يافت. [1] .

ام سلمه همسر پيامبر (ص) نيز چون از عزم حسين (ع) آگاه شد، به حضور وي آمد و عرض كرد:

با سفر خود به سوي عراق مرا اندوهناك نكن! زيرا من از جدت رسول خدا شنيدم كه فرمود: فرزندم حسين در سرزمين عراق در محلي به نام كربلا كشته خواهد شد. امام (ع) در پاسخ او فرمود:

اي مادر! من خود بهتر از تو مي دانم كه به ستم و كينه كشته خواهم شد. و خداوند خواسته است كه اهل و عيالم آواره و فرزندانم شهيد، اسير و به زنجير كشيده شوند


و صداي استغاثه آنان طنين انداز گردد ولي ياور و فريادرسي پيدا نكنند.

از كسان ديگري كه درباره عزم امام اظهار نگراني كردند و به نصيحت او پرداختند، برادش محمد حنفيه بود كه چنين ابراز داشت:

برادر! تو در نزد من از همه كس عزيزتر هستي! از اينرو اگر براي هيچكس خيرخواهي نكنم، ولي براي تو وظيفه خود مي دانم، زيرا تو براي خيرخواهي سزاوارتر از ديگران هستي. من به تو پيشنهاد مي كنم كه بيعت يزيد را نپذير، اما تا مي تواني به شهرهاي دور دست برو، سپس نمايندگاني بسوي مردم بفرست و آنها را به پشتيباني از خويش فراخوان! اگر با تو بيعت كردند كه خداي را به خاطر آن سپاسگزاري كن و اگر بر ديگري اتفاق كردند، به سبب آن، خداوند چيزي از دين و عقل و مردانگي و فضل تو نخواهد كاست. من مي ترسم كه به يكي از شهرهاي بزرگ بروي و در آنجا ميان مردم اختلاف و دودستگي پديد آيد، آنگاه دسته اي به هواداري از تو برخيزند و گروهي به ستيز با تو بپردازند، و نخستين كسي كه هدف نيزه ها قرار گيرد تو باشي! در آن زمان است كه خون بهترين افراد اين امت كه پدر و مادر او نيز چنين بوده اند، پايمال شود و خانواده اش خوار گردند.

حسين (ع) لب به سخن گشود و فرمود: پس به كجا بروم اي برادر؟

محمد گفت: به مكه! اگر در آنجا احساس امنيت و آرامش كردي، پس اين همان جايي است كه دوست داشتي، و اگر سازگار نبود، بسوي يمن برو، چنانچه آنجا برايت اطمينان بخش بود، نيكوست. و اگر نبود، به سوي ريگزارها و سركوهها بشتاب و از شهري به شهر ديگر سفر كن، تا ببيني سرانجام مردم با اين رويداد چگونه برخورد مي كنند، البت تو خود در پيشامدها، بهترين و درست ترين انديشه را ارائه مي كني.

حسين (ع) فرمود: اي برادر نصيحت و مهرباني كردي! اميدوارم كه نظر تو


در اين باره استوار و درست باشد. [2] .

امام حسين (ع) پس از اين گفتگو به سوي مرقد پيامبر (ص) حركت كرد، در حاليكه اين دو بيت از شعر يزيد بن مفرغ را زمزمه مي كرد: من آنكس نيستم كه به هنگام طلوع فجر صبحگاهي با شبيخون زدن،چوپانان را بترساند، و نبايد من را يزيد بن مفرغ بخوانند! و من آن نيستم كه به هنگام خطر، براي گريز از مرگ تن به ذلت بسپارم [3] .

تا اينجا، هر آنچه از نصوص تاريخي و حديثي نقل گرديد همه حكايت از آن دارد كه حسين بن علي (ع) هم از جهت شرايط تاريخي و هم به جهت مأموريت الهي از پيش تعيين شده كه بر زبان پيامبر خاتم (ص) جاري گرديده بود، راهي جز مقاومت در برابر بيعت خواهي و بدعت گذاري يزيد نداشت و او اين حقيقت را آشكارا در پاسخ به تذكرات و پيشنهادات بستگان و دوستدارانش مكرر يادآور گرديد. اما نكته بسيار مهم و قابل توجه آن است كه امام حسين (ع) با بردباري و متانت ويژه اي به تمامي اين نصايح و پيشنهادات كه حكايت از تنوع انديشه ها و باورهاي دوستان و خاندان وي داشت گوش فراداد و همه را با واژگاني زيبا و دلنشين و لحني مهربانانه نواخت. و البته اين سنت حسنه ميراثي بود كه از پدر و نياي خود به يادگار داشت. و بويژه در آن شرايط كه مبارزه با خشونت و خودكامگي را آشكارا و گسترده آغاز كرده بود، ضرورت و اهميتي بيش از پيش مي يافت.


پاورقي

[1] لهوف، ص 12و 11.

[2] ارشاد، ص 201.

[3] الکامل، ج 1، ص 17.