بازگشت

زورمداري و بيعت خواهي يزيد


تمهيدات معاويه براي وليعهدي يزيد از يكسو و همراهي جمعي از سياستبازان و قدرت طلبان از سوي ديگر توانست قدرت را در خاندان اموي موروثي كند و فرزند معاويه را به جاي پدر بنشاند. و اين بدعتي بود كه تا آن روزگار در اسلام سابقه نداشت. پس از آن كه يزيد از گروهي بيعت گرفت به وليد بن عقبه فرماندار مدينه نامه اي نوشت.

او در آن نامه، وليد را از خبر مرگ معاويه آگاه كرده و دستور داد: «اما بعد، از حسين و عبدالله بن عمر و ابن زبير بيعت بگير، و تا هنگامي كه بيعت نكردند دست از آنها برندار! و السلام».

خبر مرگ معاويه براي وليد بس گران و ناگوار بود؛ ناگزير مروان بن حكم فرماندار پيشين مدينه را خواست، با آنكه ميان آن دو كدورتي بود و مدت ها از هم بريده بودند ولي انجام ماموريتي بزرگ و دشوار، ايشان را به هم نزديك مي نمود.

هنگامي كه مروان به نزد وليد حاضر شد، ولي نامه يزيد را برايش خواند و او را از مرگ معاويه آگاه كرد و گرفتن بيعت از افراد نامبرده را يادآور شد. مروان پس از شنيدن خبر مرگ معاويه جمله «انا لله و انا اليه راجعون» بر زبان آورده و براي او طلب رحمت كرد.

آنگاه وليد درباره مأموريت خود با مروان وارد مشورت شد و از او چاره جويي كرد. مروان گفت: هم اكنون كه خبر مرگ معاويه اعلام نشده، آن چند تن را احضار كن و اگر بيعت نكردند، پيش از آنكه از مرگ معاويه باخبر شوند، ايشان را گردن بزن؛ زيرا آنها اگر از درگذشت معاويه آگاه گردند، هر كدام به ناحيه اي روانه شوند و در آنجا


علم مخالفت برافرازند و ادعاي خلافت كنند.

وليد، جوان نورسي به نام عبدالله را كه نوه عثمان بود، به سوي حسين (ع) و ابن زبير فرستاد. و از آن دو دعوت كرد تا به نزدش حاضر شوند؛ اي دعوت در وقتي از روز بود كه وليد كسي را به حضور نمي پذيرفت.

آ دو در مسجد بودند، فرستاده وليد در رسيد و گفت: امير را اجابت كنيد.

گفتند: تو پيش برو ما به دنبال تو مي آئيم.

ابن زبير به حسين (ع) گفت: نظر شما درباره اين دعوت بي وقت چيست؟

فرمود: گمان دارم كه طاغوت آنها هلاك شده و مي خواهد پيش از پخش خبر از ما بيعت بگيرد.

گفت: من هم جز اين گماني ندارم. شما چه مي كنيد؟

فرمود: من جوانان خود را آماده مي كنم همراه آنها نزد او مي روم.

به دنبال اين ماجرا، حسين (ع) گروهي از بستگان خويش را گرد آورد و دستور داد سلاح برگيرند. و به آنها گفت: وليد، هم اكنون مرا احضار كرده و گويا تكليفي بر گردنم بگذارد كه من نمي توانم آن را بپذيرم و در اين صورت من نزد او احساس امنيت نمي كنم، از اين رو همراهان من بياييد و بر در خانه او بنشينيد، تا اگر فريادم بلند شد، وارد شويد و ازمن دفاع كنيد.

آنها به سوي خانه وليد روانه شدند، حسين (ع) نزد وليد رفت و مروان را پيش او يافت.

وليد مرگ معاويه را به او گزارش كرد.

حسين (ع) گفت: انا لله و انا اليه راجعون.

سپس وليد، نامه يزيد و دستور اخذ بيعت را برايش خواند.

حسين (ع) فرمود: تو بر بيعت پنهان كه بسنده نمي كني، از من بيعت آشكار


مي خواهي تا مردم نيز آگاه گردند.

وليد گفت: آري

حسين (ع) فرمود: پس اين بماند تا صبح فردا، آنگاه نظر تو را در اين باره بررسي خواهم كرد.

وليد گفت: هر هنگام كه خواستيد مي توانيد برگرديد، به اميد خدا، با گروهي از مردم به نزد ما بياييد.

مروان گفت: به خدا سوگند! اگر حسين (ع) هم اكنون از تو جدا شود، و بيعت نكند، ديگر هرگز نمي تواني از او بيعت بگيري! تا آنكه جنگ خونيني و كشتار بزرگي ميان شما برپا شود، پس او را به زندان بيفكن و نگذار از چنگت بيرون رود، تا تسليم گردد و بيعت كند و يا گردنش زده شود.

در اين هنگام حسين (ع) از جاي جست و فرمود: اي پسر زرقاء! تو مرا مي كشي يا او؟ به خدا سوگند دروغ گفتي و گناه كردي. اين گفت و از آنجا بيرون شد و با بستگان خويش به منزل رفت.

برخي نوشته اند پس از آنكه وليد نامه يزيد را براي حسين (ع) خواند، آن حضرت فرمود: من با يزيد بيعت نمي كنم.

مروان گفت: با اميرالمؤمنين بيعت كن!

حسين (ع) فرمود: به مؤمنان دروغ بستي! واي بر تو، چه كس او را اميرالمؤمنين كرده؟

مروان شمشير كشيد و به وليد گفت: پيش از آنكه از خانه بيرون رود به جلاد بگو بيايد و گردنش را بزند و خونش بر گردن من!

فرياد حسين (ع) بلند شد، و نوزده تن از مردان اهلبيت با خنجرهاي كشيده به درون خانه ريختند و حسين (ع) را بيرون بردند.


مروان به وليد گفت: نافرماني من كردي و به خدا سوگند، ديگر دست تو به حسين نخواهد رسيد.

وليد گفت: واي بر جان دشمن تو! اي مروان، تو براي من راهي انتخاب كردي كه دينم را تباه كني؟ به خدا قسم دوست ندارم آنچه آفتاب بر آن مي تابد از آن من باشد، و من قاتل حسين (ع) باشم. سبحان الله! براي آنكه حسين بگويد بيعت نمي كنم، او را بكشم؟ سوگند به خدا، من بر اين باورم كه اگر كسي در روز قيامت به خاطر ريختن خون حسين (ع)محاكمه شود، ميزان عمل او نزد خدا سخت سبك خواهد بود. [1] .

مروان گفت: اگر اين نظر تو است كار خوبي كردي.

پس از آن، وليد به دنبال ابن زبير فرستاد، ابن زبير به فرستاده وليد گفت: تو برو، من هم اكنون نزد شما مي آيم؛ اين گفت ولي به خانه خود رفت و پنهان شد. وليد دوباره به دنبال او فرستاد.

او در حالي كه ياران خويش را گرد آورده بود از آمدن به نزد وليد خودداري كرد. سرانجام در برابر پافشاري فرستاده وليد، از او مهلت خواست.

وليد، غلامان خوش را در پي او گسيل داشت، آنها ابن زبير را دشنام داده و از وي خواستند كه به نزد وليد بيايد و گرنه او را خواهند كشت.

به آنها گفت: از شتاب و پافشاري شما بدگمان شده ام، مرا مهلت دهيد تا كسي نزد امير بفرستم و نظر او را جويا شوم!

آنگاه برادرش جعفر را نزد وليد فرستاد، جعفر گفت: خدا رحمت كند تو را، عبدالله


دست بردار، او را به هراس انداختي و ترسانيدي، انشاء الله تعالي فردا نزد تو مي آيد، دستور بده مأمورانت برگردند.

وليد پذيرفت و دستور داد آنها برگردند.

ابن زبير همان شب با برادرش جعفر از بيراهه به مكه گريختند. صبح، وليد يكي از بزرگان بني اميه را با هشتاد سوار در پي او فرستاد ولي آنها هر چه شتافتند بر وي دست نيافتند و ناگزير برگشتند و از او منصرف شدند و به كار حسين (ع) پرداختند تا شب فرارسيد.

چون صبح شد، حسين (ع) از منزل بيرون آمد تا بداند چه خبر است، در راه به مروان برخورد كرد.

مروان گفت: يا اباعبدالله، من نصيحتي براي تو دارم كه اگر بپذيري به راه صواب رفته اي!

حسين (ع) فرمود: بگو تا بشنوم.

مروان گفت: من به تو دستور مي دهم با يزيد بن معاويه بيعت كني! كه خير دنيا و آخرت تو در آن است.

حسين (ع) فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون، علي الاسلام السلام - مرگ اسلام فرامي رسد وقتي كه امت گرفتار سرپرستي چون يزيد باشند، من از جدم رسول خدا شنيدم كه فرود: خلافت بر آل ابي سفيان حرام است.»

گفتگو ميان او و مروان به درازا كشيد و سرانجام مروان خشمناك از آن حضرت دور شد. سپس وليد آن روز كساني نزد حسين (ع) فرستاد و درخواست بيعت را تكرار كرد.

حسين (ع) فرمود: تا فردا نظر ما و شما روشن خواهد شد.

آنها آن شب از حسين (ع) دست برداشتند و پافشاري نكردند. حسين (ع) همان شب


يعني دو روز به پايان ماه رجب، تصميم گرفت با فرزندان و برادران و برادرزادگان و ساير افراد خاندان خويش به غير از محمد بن حنفيه از مدينه كوچ كند.


پاورقي

[1] سبکي ميزان کنايه است از مجرم بودن در پيشگاه خدا، مدرک اين کنايه، آيه‏اي از کتاب خدا است (و اما من خفت موازينه فامه هاويه)(هر آن فردي که موازين او سبک آيد جايگاهش دروخ باشد. ر.ک: سوره قارعه آيه 8 و 9.