بازگشت

سلطه باند اموي


از اين غارتها و اسراف و تبذيرها بدتر، به قدرت رسيدن حزب اموي به رهبري معاوية بن ابي سفيان بود.

ابوسفيان در حدود بيست سال با پيامبر جنگيد و در حدود پنج شش سال آخر، قائد اعظم تحريم عليه اسلام بود ولي متأسفانه به دليل سياستهاي قومي خلفا، پس از ده سال از وفات پيامبر، پسر او معاويه، كه هميشه دوش به دوش و پا به پاي پدرش با اسلام مي جنگيد، والي شام و سوريه شد و سي سال بعد از وفات پيغمبر، خليفه و اميرالمؤمنين گرديد.

پيغمبر خلق كريم خود را از احدي دريغ نمي داشت؛ حتي از منافقين و مؤلفة قلوبهم، ولي روش محتاطانه خود را از دست نمي داد. تا پيغمبر زنده بود امويان ضعيف الايمان و مولفة القلوب يا منافق جاي پايي پيدا نكردند.

امويان، ثروت و سياست را به دست آوردند اما ديانت را هرگز و چون به حكومت رسيدند تظاهر به دين و مؤمن نمايي را به جاي آن برگزيدند و روحانيون بي تقوا مانند ابوهريره را به كار گرفتند. دنياداران به دليل وجود رقيبان بر دنياي خود هراسناك بودند و گاه ناخشنود، و دينداران به اين دليل كه دين در مخاطره و تهديد


قرار گرفته بود، برمي آشفتند. اين است كه هم زبير و عبدالله بن زبير و.. هم ابوذر و عمار و مقدار و حجر و... همگي سر به شورش برداشتند.

در ماجراي قتل عثمان، دسته قدرت طلبان و دنياداران بيشتر دخيل بودند. عمرو عاص خود مي گفت كه بر هيچ چوپاني نگذشتم مگر اينكه او را به قتل عثمان تحريك كردم و.... [1] .

معاويه با اينكه پرورده عثمان بود، فكر كرد از مرده عثمان بيشتر مي توان سود برد تا از زنده ي او؛ هم از نظر برانگيختن احساسات براي بيرون كردن مخالفان و رقيبان از صحنه و هم از جهت قبضه قدرت.

معاويه برخي را به تهديد و برخي را به تطميع به سوي خويش متمايل كرد و علي همچنان پايدار به عنوان دشمن اصلي او باقي ماند. اين بود كه از دشنام و جعل احاديث عليه او و تهمت و منع نقل فضائل او و از ميان بردن دوستان و يارانش و هر كار ديگري كوتاهي نكرد. علاوه بر اينها در اين دوره كساني چون حكم به عاص، كه پيامبر خدا (ص) آنان را از جامعه مسلمين طرد كرده بود، به فرماندهي ولايات گماشت و مروان را نيز چندان قدرت بخشيد كه به جاي خليفه فرمان مي داد و قلمرو حكومت را چندان گسترش داد كه فلسطين و حمص را هم بدان افزود و رهبري و قيادت سپاهي چهارگانه را به وي سپرد و براي او كه پول و نيروي بسيار گرد آورده بود زمينه اي ساخت كه در زمان علي (ع) در برابر آن حضرت ايستاد و خواهان ادامه ي سلطنت خود شد؛ [2] هر چند كه معاويه از زمام خليفه هاي پيشين به فرمانداري برگزيده شده بود اما اين اقتدار و افسار گسيختگي را نداشت.


هنگامي كه بني اميه تسلط پيدا كردند از روي جهل و خوي بربريت وبيابانگردي، يا از سر خودكامگي و قدرت طلبي و دنيا پرستي، خود را موجوداتي برتر از ديگر مردم و ملل جهان انگاشتند، و آنان را موالي و بندگان خود پنداشتند؛ در نتيجه، روح اسلام را مسخ و روش و آيين مقدس آن را تغيير دادند.

اصولا، قدرت تبديل به تسلط، و تسلط تبديل به توقع و توقع تبديل به ميل فرمانبرداري ديگران و سبب به وجود آمدن زبردست و زيردست و بالاخره ستم و بيداد و جنايات وحشتناك مي شود.

از اينروي، آن دموكراسي سياسي و حقوقي صدر اسلام وقتي از بين رفت كه تسلط جابرانه پيدا شد، و آن روح برابري ميان رئيس مملكت با يك زارع و پيشه ور، به زنجير اسارت درآمد. در حقيقت، تسلط جابرانه در هر جامعه، مي تواند نمودار وجود بيماري اجتماعي و اعمال ستم و وجود بي اعتمادي باشد. به هر حال گشوده شدن يك زاويه انحراف در سير رهبري امت اسلامي، بستري براي رشد نابهنجاري ها و تغييرات فكري و فرهنگي پديد آورد كه راه را براي بازگشت به جامعه جاهلي هموار مي ساخت.

اين تغييرات به اندازه اي شتابان بود كه در مدتي كوتاه كمتر نشانه اي از آثار حكومت نبوي مي شد در آن پيدا نمود.

گويا آنك پيشگويي پيامبر (ص) محقق شده بود كه فرمود: «خلافت پس از سي سال به گونه اي ديگر در خواهد آمد»

و باز در توضيح اين جمله خود افزود:

«تباهي امت من به دست چند نفر از جوانان نورس قريش خواهد بود.» [3] .


و در كلامي ديگر آن حضرت فرموده بود:

«خلافت پس از سي سال مبدل به حكومت مطلقه مي شود. [4] .

و همچنين روايت كرده اند كه فرمود:

چون سي سال از مرگ من بگذرد، خلافت به راهزني، خونخواري و حرامخوارگي مبدل شود

[5] و باز نوشته اند كه فرمود: خلافت تا سي سال بعد از من به ستمگري و درندگي مبدل مي گردد. [6] .

آري در واقع، ساختار حكومت با سنگ كجي كه عثمان نهاد، شكل ديگري يافت. [7] .

نگراني پيامبر از مطلقه شدن حاكميت، راهزني، خونخواري، حرامخوارگي كارگزاران و بدتر از اينها ستمگري و درندگي و خشونت عمال آن بود. البته خشونت جاهلي كه ريشه در خلق و خوي گروهي از نخبگان داشت و توسط پيامبر و برخي از پيروانش كنترل مي شد، پس از رحلت وي لجام گسيخته زخمها و جراحتهاي بسياري را در جامعه ايجاد كرد كه به تدريج به عفونتها و چركابه هاي زشت و عقده هاي رواني خطرناك تبديل شد.

معاويه با استفاده از بسترها و زمينه هايي كه در زمان شيخين و بويژه عثمان پديد آمده بود، با نيرنگ خلافت را به چنگ آورد و فرمانرواي كشور پهناور اسلامي گرديد. او همه نيروي خود را براي تحكيم قدرت و از ميان بردن رقيبان و مخالفان خويش بكار گرفت و بخصوص در تحديد نفوذ اهل بيت پيامبر (ص) و از ميان بردن آن بزرگواران از هيچ كوششي دريغ نداشت، او حتي به اين هم بسنده نكرد بلكه


مي خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از ياد مردم محو كند.

وي گروهي از صحابه پيامبر را كه مورد احترام و اعتماد مردم بودند با شيوه هاي گوناگون فريب داد و با خود همراه ساخت و جريان جعل و تحريف احاديث به نفع برخي از صحابه را، به زيان خاندان پيامبر به راه انداخت.

به دستور او در منابر اسلامي در سر تا سر بلاد اسلامي به اميرمؤمنان مانند يك فريضه ديني سب و لعن مي شد.

نوشته اند اين سنت سيئه تا بدانجا رسيد كه يكبار گروهي در نماز جمعه چون لعن و دشنام بر علي (ع) را فراموش كرده بودند، دوباره به مصلي بازگشتند و آن را به جا آوردند و حتي در آن محل مسجدي به نام مسجد ذكر ساختند!!

او به وسيله ايادي خود مانند زياد بن ابيه، سمرة بن جندب، بسير بن ارطاة و امثال آنها، هر جا از دوستان اهل بيت را سراغ مي كرد به زندگيشان خاتمه مي داد و در اين راه از زر، زور، تطميع، ترغيب و تهديد تا آخرين حد توانايي استفاده مي كرد.

در چنين محيطي طبعا كار به اينجا مي كشد كه عامه ي مردم از بردن نام علي (ع) و آل علي نفرت كنند و كساني كه از دوستي اهل بيت، رگي در دل دارند از ترس جان و مال عرض خود، هر گونه رابطه ي خويش را با اهل بيت قطع كنند. واقع امر را از اينجا مي توان به دست آورد كه امامت سيدالشهداء حسين بن علي (ع) تقريبا ده سال طول كشيد كه در همه اين مدت - جر چند ماه اخير - معاصر معاويه بود، در طول اين مدت از آن حضرت كه امام وقت و مبين معارف و احكام دين بود، در تمام فقه اسلامي حتي يك حديث نقل نشده است؛ منظور روايتي است كه مردم از آن حضرت نقل كرده باشند كه شاهد مراجعه و اقبال مردم است، نه روايتي كه از داخل


خاندان آن حضرت مانند ائمه بعدي رسيده باشد. [8] .

مانع شدن از نقل احاديث و فضائل امام علي (ع) و اولاد او از يكسو و گشودن باب دشنام و بد زباني و دادن نسبتهاي دروغ به اميرمؤمنان (ع) مي توانست اذهان و افكار را براي رويارويي با خاندان پيامبر (ص) آماده سازد. او به موازات اين زشتكاريها، افراد دين فروش و دنيا پرست را به جعل احاديث از زبان پيامبر وامي داشت تا به وسيله آن خود را موجه و مقدس جلوه دهد. وي رياكارانه، تظاهر به تقدس و دينداري مي نمود و با همين سياست، بسياري را فريفته بود، به گونه اي كه شماري از افراد نادان او را ستايش و برخي هم در بد سرشتي و نفاق او ترديد مي نمودند، چنانكه مردي در صفين به عمار ياسر گفت:

«من با كمال اعتقاد به حقانيت خويش و گمراهي معاويه و پيروانش از خانه خود حركت كردم تا اينكه اينجا رسيدم و ديدم كه منادي ما، نداي اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله مي دهد و منادي آنها كه زير پرچم معاويه به سر مي برند نيز همين كلمات را فرياد مي كند؛ ما معتقد به نماز هستيم، آنها هم مانند ما نماز مي خوانند. ما دعا مي كنيم، آنها نيز مانند ما دست به دعا برمي دارند. كتاب ما قرآن است، كتاب آنها هم قرآن است، پيغمبر ما و آنها يكيست. چون اينها را مشاهده كردم به ترديد افتادم و به اندازه اي ناراحت شدم كه خدا مي داند.» [9] .

گروه ديگري نيز نظير همين عبارات را به حضرت علي (ع) اظهار مي داشتند و از شركت در جنگ عليه معاويه خودداري مي كردند كه در ميان آنها نام شخصيتهاي بزرگي چون عبيده سلماني و اصحابش و ربيع بن خثيم و شماري ديگري از مسلمانان


نامدار ديده مي شود.

قضاوتهاي برخي از مردمان در آن روزگار، نشانگر آن است كه معاويه با تبليغات گسترده، توانسته بود خود را به عنوان صحابه پيغمبر، خال المؤمنين و كاتب وحي در جامعه جا بيندازد.

او با اين ترفند، كار را بر اميرالمؤمنين (ع) دشوار كرده بود، حتي در لحظات پاياني جنگ صفين با سر نيزه كردن قرآن، شمار بسياري از لشكريان علي (ع) را فريفت و ماجراي حكمين را به وجود آورد، و با رياكاري و نيرنگ توانست پايه هاي حكومت خويش را محكم سازد.

او پس از شهادت علي (ع) نيز با ترسيم چهره اي غير واقعي از آن حضرت كوشيد،بدگماني عليه مولي الموحدين را در اذهان ساده انديشان بوجود آورد، بگونه اي كه گروهي در مسلماني، ايمان و حتي نماز خواندن آن حضرت ترديد كردند.

او با تزوير توانسته بود پيروان و سپاهيان امام حسن (ع) را نيز جذب و يا از اطراف آن حضرت بپراكند و صلح را بر امام دوم تحميل كند. و با اين حال به هيچيك از مفاد قرار داد عمل نكند، زيرا در آن صلحنامه پيمان سپرده بود:

1- به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كند.

2- براي خود جانشيني تعيين نكند.

3- مسلمانان شام، عراق، حجاز و يمن امنيت يابند.

4- ياران و شيعيان علي (ع) با مالها و زنان و فرزندانشان در امان باشند. 5- هرگز نسبت به حسن (ع) و برادرش حسين (ع) و هيچكدام از فرزندان پيامبر در پنهان و آشكار، آزاري نرساند.


6- از هر توطئه اي كه سبب وحشت و هراس مردم شود بپرهيزد. [10] .

ولي او برخلاف تعهدات مزبور، خود را اميرالمؤمنين لقب داد و بر فرزندان و كارگزاران خود در سر تا سر ولايات نوشت:

«تمام تشكيلات حكومتي را به دقت زير نظر بگيريد واگر شاهدي به دست آورديد كه كسي از دوستداران علي و خاندان او در جايي از آن وجود دارد، نام وي را از دفاتر دولتي برداريد و حقوقش را قطع كنيد».

و باز بخشنامه ديگري به اين مضمون صادر كرد:

«هر شخصي كه به دوستي علي و خاندان علي متهم است، در فشار و شكنجه قرار دهيد و خانه اش را خراب كنيد»

معاويه به فرماندار عراق زياد بن سميه نوشت: «اگر ثابت شد كسي پيرو علي (ع) و خاندان اوست، شهادتش در هيچ موردي پذيرفته نيست و كساني كه به آنها پناه دهند نيز نبايد محترم شمرده شوند»

كارگزاران او به پيروي از اين دستورها چنان بر فرزندان و پيروان علي (ع) سخت گرفتند، كه شيعيان به خانه خويشان و دوستان خود پناه مي بردند و باز هم بيمناك بودند كه مبادا غلام و كنيز آنان افشا نمايد، زيرا هر كه از كسي كينه اي در دل داشت او را به شيعه علي بودن متهم مي كرد و به كارگزاران حكومت گزارش مي داد، از اينرو گروه بسياري از مردم را از روي گمان و اتهام مي گرفتند و شكنجه مي كردند، اين كار در عراق كه زياد بن سميه حاكم آن بود از همه جا سخت تر اجرا مي شد. [11] .


بسياري از دوستان و ياران وفادار علي (ع) را به سختي آزار مي دادند، دست و پاي برخي را قطع و گروهي را زنده به گور و شماري را ميله داغ در چشم مي كشيدند، چنانكه حجر بن عدي و يازده تن از يارانش را دستگير و به شدت شكنجه كرده و سرانجام شش نفر از آنها را كه از بهترين اهل زمين بودند در مرج العذار گردن زدند.


پاورقي

[1] حماسه‏ي حسيني، شهيد مطهري، ج 3، ص 23.

[2] تاريخ طبري، حوادث سال 34، عدالت اجتماعي، ص 370.

[3] صحيح بخاري، ج 9، ص 47.

[4] کشف الاسرار، ميبدي، ج 6، ص 561.

[5] کشاف، زمخشري، ج 3، ص 82.

[6] نهايه، ابن‏اثير، ج 3، ص 253.

[7] براي آگاهي بيشتر ر.ک: غلامرضا انصاف پور، ساخت دولت در ايران، ص 101.

[8] ر.ک، نهضت سيدالشهدا (ع) و هدف آن، علامه سيد محمد حسين طباطبايي.

[9] وقعة صفين، نصر بن مزاحم، ص 321.

[10] مورخان درباره مواد اين قرارداد، مطالب مختلفي نوشته‏اند، و هر کدام چيزي را بدان نسبت داداند، اما آنچه را که ما آورده‏ايم، از روي متني است که بسياري از مورخان و محدثان اهل سنت، نقل کرده‏اند. براي آگاهي از آن رجوع شود، به: انساب الاشراف بلاذري، ج 2، ص 42.

[11] ابن ابي‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 3، ص 15. ونيز علي‏اکبر غفاري، مقدمه بررسي تاريخ عاشورا، ص 9.