بازگشت

سرآغاز دگرگوني


حدود پنجاه سال از رحلت پيامبر (ص) گذشته بود، هنوز برخي از صحابه آن حضرت زنده بودند. در اين نيم قرن كه از غروب خورشيد نبوت مي گذشت بسياري از چيزها دگرگون شده بودند؛ ارزشهاي اسلامي متروك گرديده و ارزشهاي جاهلي رجعت كرده بود. ديگر از آن اخلاص و شور و حماسه وصف ناپذيري كه در ميان ياران پيامبر (ص) ديده مي شد خبري نبود؛ آن عدالت ومساوات اسلامي، جاي خود را به اختلافات طبقاتي، تعصبات قومي و قبيله اي، ثروت اندوزي و افزونخواهي داده، و تزوير و خشونت و خودكامگي جايگزين صداقت و رأفت و آزادي گرديده، دنيامداري و مادي گرايي همه هنجارهاي اخلاقي را تحت الشعاع قرار داده بود. توده مردم تحت تأثير نخبگان جامعه، در پي منافع شخصي و گروهي، نسبت به واقعيتها و سرنوشت جامعه بي تفاوت شده بودند، انگار جاهليت اولي به جامعه عربي رجعت كرده بود.

بي ترديد اين تغيير روش و منش، نخست از سطح نخبگان جامعه آغاز شده بود؛ چه آنها بودند كه الگويي براي قبيله، خاندان، پيروان و مريدان خود بشمار مي آمدند؛ پيامبر (ص) خود فرمود: «صنفان من امتي اذ صلحا صلحت امتي و اذا فسدا فسدت امتي؛


قيل يا رسول الله و من هما؟ قال: الفقهاء و الامراء دو صنف از امت من، هرگاه كه صالح شوند، امت من صالح مي گردد و هنگامي كه فاسد گردند امت من فاسد مي گردد؛ آن دو، فقيهان و اميران هستند. [1] .

زيرا كه توده مردم از نخبگان و سردمداران فكري و سياسي خويش متأثرند، بنابراين فساد انديشه و عمل آنها به ساير اعضاي جامعه سرايت مي كند و توده مردم را مبتلا مي سازد. بويژه در جامعه اي كه تعصبات قومي و قبيله اي ريشه دار هست اين تأثير، گستره و شتاب بيشتري خواهد داشت.

بخصوص كه نسل پيشين كه اينك پير و سالخورده مي باشند، روايتگر حوادث گذشته خواهد بود و البته روايتگري نه چندان صادق، بلكه ناقلان و مفسراني مصلحت انديش كه تاريخ وقايع پيشين را با خواسته ها و تمايلات خويش مي آميزند تا ذهنيت نسل جديد را بر طبق اهداف شخصي و گروهي خود سامان دهند.

از اينرو احاديث و روايات و تفسيرهايي كه بر نصوص ديني مي افزايند، عمدتا در جهت تأمين منافع خويش است زيرا كه نسل گذشته، مخصوصا آنها كه در پايگاه هاي قدرت و ثروت دستي دارند و شيريني رفاه و مال و جاه، تلخي فقر و محروميت را از كامشان زدوده است، با ارباب قدرت و ثروت به ساخت و پاخت مي پردازند و از هر گونه اعتراض نسبت به كاستيها، ناروائيها و نابرابري ها حذر مي كنند و محافظه كارانه در حفظ وضع موجودي مي كوشند.

فرصت طلباني كه در برابر جريان توفنده انقلاب، تاب پايداري و مقاومت نمي آورند، تسليم شده و خود را با سيل دمان مردمان انقلابي همراه مي نمايانند، اما اينان كه به تعبير قرآن، هرگز ايمان نياورده بلكه از سر ناگزيري تسليم شده و به اسلام


تن در داده اند، مترصد فراهم آمدن شرايط و زمينه براي بازگرداندن اوضاع و احوال به اوصاف گذشته مي مانند و هنگامي كه بستر مناسب آماده شد، براي تجديد منافع و مطامع خويش دوباره فعال مي شوند.

چنانكه در هنگام ظهور اسلام كساني كه قبلا ايماني به اسلام و ارزشهاي آن نداشتند، بلكه صلابت مسلمانان نخستين و هيبت و هيمنه اسلام در دل آنها رعب افكنده بود، براي نجات خويش و فرار از تهديدهاي نهضت، اظهار مسلماني كردند و چون بر اثر شكست به بردگي مسلمانان در آمده و با تظاهر به اسلام، آزادي يافته بودند طلقاء خوانده شدند؛ يعني آزاد شدگان پس ازاسارت.

طلقاء، جزء سرسخت ترين و بدسرشت ترين دشمنان اسلام بودند، زيرا در دوره كفر و شرك و جاهلت، از ديگران پايبندتر و داراي موقعيت اجتماعي و منافع مادي بيشتري بودند و در حقيقت اسلام، موقعيت و منافع آنها را به خطر انداخته بود.

بني اميه گروه مهمي از طلقاء بودند كه بيشتر از ديگران از نهضت بيدارگرانه اسلامي و سقوط مكه و انهدام دوره جاهلي زيان ديده بودند.

به همين جهت كينه توزانه منتظر فرصت مناسب بودند تا شرايط تغيير و جامعه را به ارزشهاي جاهلي برگردانند.

پيامبر اكرم با شناختي كه از قبايل و افراد داشتند، پيش بيني مي نمودند كه در آينده اي نه چندان دور، قبايل بني اميه و بني مخزوم و بني مغيره، حركت ارتجاعي را دنبال و با انتقام جويي از اهلبيت آن حضرت، از پيشرفت نهضت آگاهي بخش و اصلاح طلبانه اسلام پيشگيري كنند. [2] از اينرو حكم بن العاص و مروان بن الحكم را آشكارا لعنت كرد و فرمود:


واي بر ملت من از دست اين و فرزندانش، و افزود: اين، بزودي با كتاب خدا و سنت پيامبرش مخالفت خواهد كرد و از نسل او فتنه ها برخواهد خواست كه دودش به آسمان خواهد رسيد. گروهي از حاضران گفتند،

او كوچك تر و بيچاره تر از آن است كه چنين كارها از وي سرزند. فرمود: آري از او سر خواهد زد و عده اي از شما پيرو و طرفدار او هستيد. [3] .

ابوسفيان نيز كه در سر آغاز نهضت اسلامي رئيس باند اموي بود و در رأس دشمنان اسلام قرار داشت و در آزار و شكنجه مسلمانان نخستين، پيشگام و در پاسداشت آئين وارزشهاي جاهلي، گوي سبقت را از ديگران ربوده بود، اينك كه به ناچار اظهار مسلماني كرده در صدد شرايط مناسب ميگشت. او گاه حتي نمي توانست منويات خويش را پنهان دارد. از اينرو در حنين كه هجوم ناگهاني دشمن، نيروهاي اسلام را غافلگير و فراري ساخته بود شادمان شد و شكست مسلمانان را آشكارا آرزو نموده در جنگ با روميان نيز از عقب نشيني موقتي مجاهدان خشنود گرديد. وي منافقانه براي ايجاد اختلف و شكاف در صفوف مسلمانان به فتنه انگيزي و نفاق افكني پرداخت؛ چنانكه پس از توطئه سقيفه، خود را مدافع حق علي نماينده و مي گفت:ابوبكر را چه به حكومت؟ كجايند زير دستان؟ كجايند آن دو دليل؛ علي و عباس؟ اين فتنه را جز خون فرونخواهد نشاند! علي او را با پاسخ دندان شكن و صريحي سرجايش نشانيد و منافق و خواستار فتنه انگيزي اش خواند. [4] .

گذشت زمان، درستي قول علي (ع) را ثابت كرد بويژه هنگامي عثمان به خلافت رسيد. در نخستين روز حكومت عثمان او به سويش شتافت و گفت: «خلافت پس


از قبيله تيم و عدي به چنگ تو افتاده است، آن را به سان توپي در ميان بني اميه دست به دست بگردان؛ اين سلطنت است نه چيز ديگر، من به بهشت و دوزخ قائل نيستم. [5] .

ابوسفيان چنان از به قدرت رسيدن عثمان به وجد آمده بود كه به گورستان بقيع شتافت و بي درنگ بر سر قبر حمزه سيد الشهداء عموي پيامبر رفت و ديوانه وار بر آن لگد كوبيد و فرياد زد:

اي حمزه، حكومتي كه ديروز به خاطر آن با ما مي جنگيدي، امروز به چنگ ما افتاده».

[6] .


پاورقي

[1] خصال، صدوق، ص 81 حديث 11

[2] مستدرک الصحيحين 4080 -487 / 4، کنز العمال 40 / 6.

[3] کنز العمال: 39 / 6.

[4] انقلاب تکاملي اسلام، جلال الدين فارسي، ص 420.

[5] استيعاب 690 / 2، طبري، ج 7 11ص 357.

[6] النزاع و التخاصم، مقريزي، ص 38.